- مبارزهباسنتهایِغلط!❌🍃 -
◗...ما به جایِ حلقه طلا و.. تنها به یـک حلقهی ۸۰۰تومانی بسنده کردیم!
⊹
⊹
#شهید_مهدی_باکری
#سبک_زندگی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
•𓆩💌𓆪• . . •• #مجردانه •• باورهای نادرست 3: گفتیم که بعضی باورها هستند که باعث میشن تصور نادرستی نس
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
باورهای نادرست 4:
گفتیم که
توی ذهن خیلی از ما،
باورهای نادرستی وجود داره
که باعث ایجاد مشکل
برای ازدواج میشه
ادامه مطلب:
🍁 هفتمیش:
#بچه_همه_چیز_رو_حل_میکنه 😌
این باور نادرسته که
«بچهدار شدن زن و شوهری
که دچار اختلاف هستند، رضایت اونها
از ازدواجشون رو زیاد میکنه و
مانع طلاق میشه»
حقیقت اینه
که طبق تحقیقات،
پراسترسترین زمان در
زندگی زناشویی، بعد از تولد بچه اوّله...
البته در مقایسه با زوجهای بدون فرزند،
اونهایی که فرزند دارند، کمتر در معرضِ
خطر طلاق هستند، اما این کاهش خطر،
اونقدر نیست که باعث بشه
افرادی که با هم
اختلافات جدی دارند،
بخاطر بچه مشکلشون حل یا فراموش شه...
هشتمیش:
🍁 #خوشبختی_بدون_بحث ! 😎
خیلی از افراد،
داشتن بحث و دعوا رو
🍃 نقطه پایانی خوشبختی میدونند؛
خیلی از اونها بخاطر همین تفکر،
اختلاف نظرها رو
توی دلشون نگه میدارند و
میخوان با سکوت، جلوی مشکل رو بگیرند
درحالیکه
یه زوج خوشبخت،
میتونند اختلافشون رو
به راحتی با هم در میون بگذارند و
حتی در فضای احترام و دوستی،
با منطق، نظرشون
توی اختلافات، پیروز شه ..✌️🏻
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_بیست_و_نهم
رفتم تو رویای خوب شدنش و اینكه وقتي منتقل شد به بخش خودم بیام و غذاش رو قاشق به قاشق داخل دهنش بذارم ، و دور لبش رو که در اثر خوردن کثیف مي شه با دستمال پاك کنم.
براش کمپوت آناناس بگیرم و سعي کنم با تقویت کردنش
به روند بهبودیش کمك کنم.
-یاشار پورمند هستم . من رو که یادتونه ؟
با صدای مرد جوون ، از اعماق رویای قشنگ و دلچسبم
بیرون اومدم و شونه هام از حضور ناگهاني و صدای نزدیكش کمي به سمت بالا رفت.
به جانب صدا برگشتم و همون دکتر جوون رو کنارم دیدم .
نگاهش به سمت امیرمهدی بود ولي خیلي سریع برگشت به سمتم و نگاهش رو به چشمام دوخت.
-نمي خواستم بترسونمتون .
نگاهم رو از نگاه نافذش فراری دادم و دوباره به امیرمهدی خیره شدم.
-متوجه حضورتون نشدم.
-بله . دیدم که تو دنیای خودتون هستین.
خواستم بگم "پس بي جا کردی من رو از دنیای خودم بیرون کشیدی "ولي سكوت کردم . دلم نمي خواست حرفي بزنم که باعث شروع حرف های دیگه باشه .
و شاید این حالم بیشتر از اون نوع نگاهش ناشي مي شد.
-من رو که یادتونه ؟
نه ... دست بردار نبود . با بي حوصلگي ای که تو لحنم
مشهود بود و کاملا ً به عمد بود که بدونه مایل به جواب نیستم ؛ کوتاه گفتم:
-بله.
_همسرشین ؟
-بله.
-مگه صبح نیومده بودین برای دیدنش ؟
جواب های کوتاه هم جلوی ادامه ی بحث رو نگرفت .
سرسری جواب دادم.
-چرا اومدم.
-پس چرا الانم ...
کلافه از سوالش که مي دونستم برای به حرف کشیدن منه ، برگشتم به سمتش و در کمال تعجب دیدم که خیره ست به صورتم .
اخمي کردم و با جدیت گفتم:
-زن و شوهر بیشترین ساعات شبانه روز رو با همن .
ساعت هایي هم که از هم دورن باز از حال هم خبر دارن .
حق دارم بخوام روزی سه بار همسرم رو ببینم.
باز هم خیره شده بود به چشمام . نگاهش تیز بود و حس مي کردم تا عمق چشمام پیش رفته.
با کمي تعلل ، مثل خودم جدی جواب داد:
-قطعاً . با دکتر هماهنگ مي کنم که شب ها هم بتونین از پشت شیشه راحت همسرتون رو نگاه کنین.
و به سختي دست از سر چشمام برداشت و رفت.
نفس راحتي کشیدم و دوباره چشم دوختم به امیرمهدی .
خیال نداشتم تا بهم تذکر ندادن از اونجا برم . جناب دکتر کمي از وقتم رو گرفته بود.
حس کردم کسي کنارم ایستاده . با فكر اینكه دکتر جوون دوباره برگشته ، اخمي کردم و برگشتم بگم "راحتم
بذاره "که با دیدن پدر امیرمهدی حس بدم از بین رفت و
یه حس آرامش تو وجودم شكل گرفت.
خیره بود به امیرمهدی و در همون حال گفت:
_خدا درهایی رو میبنده که هیچکس قادر به باز کردنش نیست و درهایی رو باز میکنه که هیچکس قادر به بستنش نیست .
پس وقتي به گذشته فكر مي کني خدا رو شکر کن و وقتي به آینده فكر مي کني اعتماد بهش رو چاشني تموم لحظه هات.
برگشت به سمتم و لبخندی زد.
لبخندی زدم و گفتم:
-سلام.
- -سلام بابا . خوبي ؟
-ممنون . شما خوبین ؟
سرش رو به سمت آسمون گرفت و گفت.
-شكر خدا.
دوباره نگاهم کرد و پرسید.
-اینجا چیكار مي کني بابا ؟
با سر به سمت شیشه اشاره کردم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیام
با سر به سمت شیشه اشاره کردم.
-دلم براش تنگ شده بود .
شما چرا اینجایین ؟
-منم اومدم با دیدنش آرامش بگیرم که شب بتونم بخوابم
برگشت و نگاهش رو دوخت به امیرمهدی . منم دوباره به سمت امیرمهدی برگشتم و اهي کشیدم.
من - کاش زودتر چشماش رو باز کنه.
باباجون - ان شاءالله باز مي کنه بابا جان .
ما دعا مي کنیم .
باقیش با خداست.
صورتش رو به طرفم چرخوند و باعث شد منم نگاهش کنم
باباجون - دعا قضا رو بر مي گردونه . هر چند اون قضا محكم شده باشه . پس زیاد براش دعا کن.
چشمام رو بستم و گفتم:
-من هر کاری مي کنم تا چشماش رو باز کنه . هر کاری.
چشمام رو باز کردم.
لبخند روی لب هاش پر از مهر بود.
با اخطار پرستار فهمیدیم که باید بریم . رو بهش گفتم:
-ماشین آوردین ؟
- -نه بابا جان . تو این خیابونای شلوغ حوصلهی رانندگي نداشتم.
لبخندی زدم.
-در عوض من با ماشین بابا اومدم . شما رو مي رسونم بعد مي رم خونه.
-به یه شرط قبول مي کنم . اینكه امشب شام با ما باشي .
خونه مون صدای پر هیجانت رو کم داره.
مردد گفتم:
-مزاحم نمي شم . ممكنه طاهره خانوم و نرگس جون با دیدنم...
سری تكون داد و نذاشت ادامه بدم.
-هر سه تامون خوشحال مي شیم . طاهره هم دیشب مي گفت که دلش مي خواد دعوتت کنه بیای ولي مي ترسه
راحت نباشي .
این روزا دلمون یه نور امید مي خواد که
مطمئناً اون نور تویي بابا .
از روزی که تو دل امیرمهدی
برای خودت جا باز کردی دختر ما هم شدی . پس اونجا خونه ی خودته .
با حس اطمیناني که بهم داد ، دلم رو قرص کرد . همراه هم راه افتادیم به سمت خونه ای که مي دونستم چند روزه حال و هوای قبل رو نداره . که هر شب جای خالي
امیرمهدی به اون آدما دهن کجي مي کنه.
با ورودم با استقبال گرم طاهره خانوم و نرگس مواجه شدم .
لبخند رو لب هاشون واقعي بود اما حزن رو توی نگاهشون مي دیدم.
***
یك حضور دیگه تو اتاقي که امیرمهدی چشماش رو بسته
بود و در خواب عمیقي فرو رفته بود.
چند روز بود که از دیدن نگاهش محروم بودم ؟ ده روز ؟
چه ده روز بدی . چه ده روز نحسي.
به خصوص با شنیدن خبر اینكه خونواده ی پویا براش یه وکیل گردن کلفت گرفتن ، نحسي روزها برام دو چندان
شد .
وکیلي که به بردش تو دادگاه خیلي امیدوار بود.
دست امیرمهدی رو تو دستم گرفتم و روی صورتم
گذاشتم به صورتش با دلتنگي گفتم:
_چشمان رو باز کن امیرمهدی. باز کن تا دنیا دوباره به رومون بخنده تا این تابستون تموم
نشده دست تو دست هم از برگای در حال زرد شدن
استقبال کنیم .
چشمات رو باز کن که دیوونه ی نگاه
ابریشمیتم و تو داری اون رو ازم دریغ ميکني . دلم برای
نگاهت تنگ شده.
ترانه ی چشمای تو از شعر شب قشنگ تره
شب شاکیه از چشم تو چون آبروشو مي بره
-بیدار شو . بیدار شو و من رو به آرزوهام برسون . یكي از بزرگترین آرزوهام این بود که خانوم خونه ت باشم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Mehdi Darabi - Dige Nabinamet.mp3
7.02M
لیـاقـتتهمینـهکـہ...
بازیـتبدنبشڪننت!🙂❤️🩹
• 𝄞 •
🎧↜#موزیــک
🎙↜#مـهـدۍدارابـی
🌙↜#شبتــونغــرقآرامــش
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-
تو در جنگلهای ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار میکنی مرد؟
صندلی نهاد ریاست جمهوری چه کم داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟
میخواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟
خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله میشدی و چند نفر آدم را پیدا میکردی و از بینشان ردی میشدی و صدای شاتر دوربینها و تمام.
به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده.
به جهنم که روستای کهنهلو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد.
به جهنم که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچهاش سقط شد.
اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار میرفتی سید!
عدل رفتی سراغ نقطهای که کل مملکت بسیج شدهاند برای پیدا کردنت؟
انصافت را شکر.
میگویند آنجا باران گرفته.
زیر باران دعا مستجاب است.
دعا کن برای خودت
دعا کن برای ما؛
پیرمرد روستای کهنهلو را که یادت نرفته؟
همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟
دعا کن سید!
شب عید است...
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید😇
#قــرارصبحگـــاهۍ🍃
-
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ✨
-دستت رو بذار توے دست من
من خـودم از حال و لحظههاے بد،
مۍبرمـت تا بهترینها...
تا نــــور🕊
به من اطمینان کـن،
من تــا همیشــه ڪنــارتم...🫂
✍امضا: رفیقت، خــــدا...
-
#صبحتونمنــوربهرنــگخــدا🌤🌈
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
دیدم این مشهدچرا هی بیقراری میکند
جای باران سیل دراین شهرجاری میکند
دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش؛
عزم خود را جزم دارد گریه زاری میکند.
#تسلیت🖤
عیدتون مبارک
شهادتتون مبارک
خادمان انقلاب
چقدر نشانه هست در این عروج ملکوتی... در ساعت ها بی خبری...
در دسته جمعی بودنتان...
در ساعات و نوع شهادت تان... در روز خاص اعلام خبر شهادت تان...😭💔
خدایا به قلب رهبرم، به قلوب داغدار ما صبر بده🤲💔
#رسانهدخترانہمحمدآباد
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
خدایا ما از خاڪیم و به خاڪ بر میگردیــم
اما بعضـۍ از مخلوقاتت بیش از باقـی با خاڪ مانوس اند...🖤
#خادم_مردم| #ایرانتسلیت
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Nemishe Bavaram.mp3
5.14M
شـہـادتت مبارڪ آسیـد ابرهیـم :)💔
تشییع پیڪر شهید رئیسی مثل پیڪر جنازه شهید بهشتی خواهد شد ، خیلـۍ ها برای عذرخواهـۍ از او خواهند آمـد . .❤️🩹
- عليرضا پناهیان
🖤آقـــا جــان
میـــلاد غریبانہتون مبارڪ(:✨'
الحــق ڪه غـریـب الغــربایــۍ...🥺
#أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #آشپزی ••
جوجهـ ماسـتی ایرانی😍🍖
۱ عدد سینهــ مرغ بـدون اسـتخوان🍗
۳ ق غ ماسـت چکیده
۱ ق چ نمـک🧂
نصـف ق چ فلفـل سیاه
۴ حبهـ سـیر 🧄
مقـداری روغن زیـتون🫒
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#سلامتی🌱
عوارض زیاده روی در مصرف قهوه !
▫️تحقیقات نشان داده است زیاده روی در مصرف قهوه با برهم زدن الگوی خواب افراد، باعث ایجاد اختلال در زندگی روزمره میشود. افرادی که نتوانند به درستی در طول شب استراحت کنند، در طول روز نیز از مشکلات مرتبط با تمرکز کردن و هوشیاری رنج خواهند برد
▫️متخصصان تاکید دارند فارغ از سطح کافئین قهوهای که مصرف میکنید، به هیچ عنوان نباید در مصرف این نوشیدنی زیاده روی شود. بروز علائم ذیل در فرد میتواند نشان دهنده زیاده روی در مصرف قهوه باشد:
▫️سردرد ▫️بی خوابی
▫️اضطراب ▫️زود رنجی و کج خلقی
▫️لرزش عضلات ▫️تندی ضربان قلب
▫️تکرر ادرار و یا ناتوانی در کنترل آن
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
17.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #آشپزی ••
ایشـون
حتی ظـاهرشـم گوگولی و هـوس برانگیزه
چه برسہ بهــ
طعمش . . .😁😌
۱ سیـب زمینے🥔
۱ پــیاز 🧅
شــیر 🥛
نان باگــت 🥖
گوشــت چرخ کرده 🥩
ادویہ هـا :
نمـک ۱ قاشق چای خوری🧂
زرد چـوبہ💛
فلفل سیـاه
پول بیبـر
از هر کـدوم نصف قاشق چای خوری
تــخم مـرغ ۱ عدد 🥚
ماسـت و شـویـد خـشک و نمـک و فـلفل سیاه 💚
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
لیست ادویه های پر کاربرد هفت تا از غذاهای خوشمزه ایران😍
#دانستنیهایآشپزی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانه_داری #ترفند ᭄🏡
اگه پیاده روی داری🥰 اینم یه ترفند راحت
برای طبی کردن کفشات 😁👌
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سی_و_یکم
یكي از بزرگترین آرزوهام این بود که خانوم خونه ت باشم.
خونه رو تمیز کنم ، با عشق غذایي که دوست داری رو درست کنم .
یه دستم به گردگیری باشه و یه دستم به
جارو برقي .
وسطش با دلهره برم سمت گاز و در قابلمه رو بردارم که مبادا غذا بسوزه و تو گرسنه بموني . خسته شم ، کوفته بشم ولي باز لبخند بزنم که فقط به عشق تو خونه مون رو تمیز ميکنم .
بعد ببینم نزدیك اومدنته و
به سرعت برم دوش بگیرم که وقتي میای تو خونه بوی پیاز داغ ندم که بوی عطر لباسم گیجت کنه نه بوی روغن و پیاز داغ.
برات آرایش کنم و وقتي از در میای تو ، وقتي نگاهت به منه ، کیفت رو از دستت بگیرم و یه "خسته نباشي "پر از عشق مهمونت کنم و تو با خستگي لبخند بزني و بگي
"غذات حاضره خانوم ؟ "و من با خوشحالي از اینكه دست پخت من رو با دنیا هم عوض نمي کني پر شوق بگم
"تا دستات رو بشوری میز رو مي چینم . "برات سبزی ای که خودم صبح خریدم رو بذارم روی میز و ماست و
سالاد تا تو هر کدوم رو که دوست داشتي همراه غذات کني .
حرف بزنیم و بعد از غذا با استراحت کني تا
خستگي کار از صبح ، از تنت بیرون بیاد .
من عصرا برات عصرونه درست کنم و بعد از خودن یه عصرونه ی مختصر بریم بیرون و با هم قدم بزنیم .
برگردیم و هر کدوم به کارامون برسیم و من دلم قنج بره از
کنار تو بودن.
من میخوام مال تو باشم
شب با عشق تو بخوابم
صبح به امید تو پاشم
دستم رو روی دستش گذاشتم و سرم رو خم کردم.
بو.سه ای روش نواختم و عشقم رو مثل یه جریان سیال به
طرف قلبش فرستادم ، و دعا دعا کردم تا عصب های زیر پوستش به درستي عمل کنه و حس من تو سلول به
سلول بدنش جای گیر شه.
من بودم و همین یه سلاح برای هر کاری ... سلاح عشق...
سلاحي که موقع دعا کردنش ، موقع دیدنش ، موقع حرف زدن باهاش ؛ از دلم شروع مي کرد به شلیك .
و من آرزومند برای به سیبل نشستن تیرهای
پرتاب شده.
لبخندی به صورت بي رنگش انداختم ، انگار فروغ زندگي از صورتش رخت بسته بود ، گویي خودش هم به پرواز
بیشتر ایمان داشت تا به موندن .
صندلي م که برای حضور هر روزم اونجا گذاشته شده بود
رو به سمتش بیشتر پیش بردم و با رنگ امیدی که به
صدام دادم گفتم:
-اگه بدوني برات چي آوردم ؟ یه چیزی که خیلي دوست داری دست بردم داخل جیبم و قرآن کوچیكم رو در اوردم.
مي دونم نمي توني بخوني .. عوضش من برات میخونم
فقط از همین اولش بگم که اصلا روخوني قرآنم
خوب نیست ... وقتي چشمات رو باز کردی مسخره م نكنیا
...
با یادآوری اخلاقش که مي دونستم تمسخر توش جایي
نداشته ، آهي کشیدم و ادامه دادم:
-گرچه که مي دونم تو این کار رو نمي کني . مثل قبل که
از کارام خوشحال مي شدی بازم خوشحال ميشي.
قرآن رو باز کردم و سوره یاسین که اولینش بود رو انتخاب
کردم و شروع کردم به خوندن .
که شاید با شنیدن کلماتي که عاشقش بود جون به بدنش
برگرده و واکنشي نشون بده به دنیای اطرافش . که مطمئناً اون کلمات معجزه ميکرد ... معجزه...
مثل همون روزایي که رفته بود کربلا و ازش خبری نداشتیم
... همون روزایي که برای آروم شدن خودم ، برای
اومدن خبری ازش ؛ دست به دامن کتاب خدا شده بودم!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍