#همسرداری
اگر احساس میکنید، کسی که با او هستید درکتان نمی کند یا احساساتتان را نمیفهمد و به نیازهایتان پاسخ نمیدهد، حرف هایتان را #مخفی نکنید.
🔹 نیازها و هیجان های خود را با او در میان بگذارید، شاید باز هم پاسخ مناسبی ندهد و بی تفاوت باشد، اما حداقل شما اطمینان حاصل میکنید که پیش داوری نکرده اید و به طور #واضح و روشن خواسته هایتان را با او درمیان گذاشته اید،
و اینگونه راحت تر می توانید در مورد رابطه تان تصمیم بگیرید...
👈🏻 این گونه رفتار کردن بهتر از انتظار برای فهمیده شدن و رنج کشیدن است.
یادتان باشد حتی #صمیمی ترین دوست و یا همسرتان هم ممکن است از آنچه در ذهن شما می گذرد #آگاه نباشد.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#همسرداری🫂
📌رفتار خودخواهانه ای که میتواند ازدواجتان را نابود کند👇
اینکه فقط به رفتارهایی از همسرتان فکر کنید که برایتان آزاردهنده است، نه رفتارهایی از خودتان که ممکن است باعث آزار همسرتان شود.
خیلی از جلسات مشاوره خانواده با این جمله «او این کار را میکند»، «و آن کار را میکند» شروع میشود.
❇️این جملهها برای توصیف رفتارها یا خصوصیات اخلاقی استفاده میشود که طرف مقابل را دیوانه میکند.
بجای اینکه روی کاری که همسرتان انجام میدهد متمرکز شوید، بهتر است هر کدامتان روی رفتارهای خودتان تمرکز کنید، مخصوصاً رفتارهایی که میدانید موجب آزار همسرتان است.
منظورمان این نیست که خودتان را عوض کنید، نه. فقط کافی است آگاهی بیشتری نسبت به رفتارهای خودتان پیدا کنید و سعی کنید آنها را اصلاح کنید.
☑️بخاطر داشته باشید که هیچ رابطهی ایده آلی وجود ندارد. اگر تصور میکنید که یکی از این رفتارها را دارید، قدم بزرگی برداشتهاید زیرا آگاهی سختترین قدم در ایجاد تغییر است
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
.
.
-شریکی انتخاب کنید که برایِ خودتون مناسبه، نه برای خانوادهتون، نه برای عکسهاتون، نه برایِ . . . !🙄❗️
.
.
#سبک_زندگی🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_سوم
که در هر صورت گرفتاره و هیچ فریادرسي نیست.
که صیادش برنده ست.
به واقع هم پویا صیادی بود که خوشبختیم رو شكار کرده بود!
حس بدی بهم دست داد و ناخودآگاه زیر لب ، پر حرص و با
تأکید گفتم:
-عوضي!
لبخندش کج شد . چشماش رو تنگ کرد وبا حالت خاصي گفت:
-هستم در خدمتتون !
فقط یه گردان نیاز بود تا بتونه من رو منصرف کنه بهش نتازم.
حق نبود اون زنده باشه و به راحتي آب خوردن نفس بكشه
و امیرمهدی من زیر اون همه دستگاه برای زندگي کردن بجنگه!
حق نبود پویا اونجوری وسط یه مكان عمومي به راحتي با روح و روان من بازی کنه و من برای شنیدن یك کلمه..
فقط یك کلمه از دهن امیرمهدی جون بدم!
با دستای مشت کرده ، به طرفش قدم برداشتم تا تموم
حرصي که تو اون مدت خورده بودم ، روی سرش خالي کنم!
مطمئن بودم از نگاهم مي فهمه که تموم وجودم شده نفرت و آماده ی فوران !
که آماده م آتیش بزنم همه ی وجودش رو.
و شاید برای همین با اولین قدم من به طرفش ، کمي خودش رو عقب کشید.
ولي دست هایي که به دورم حلقه شد مانع بزرگي برای برداشتن قدم بعدیم بود.
سرباز همراهش جلوش رو سد کرد و به کسي که من رو به
آغوش مي کشید تشر زد:
-ببرینش..
و با دست بهش اشاره مي کرد و صدای التماس مهرداد از پشت سرم و بي نهایت نزدیك ، من رو به آرامش دعوت
مي کرد.
ولي مگه مي شد آروم بود و در مقابل رفتار پویا کاری نكرد ؟
نه .. این از من بر نمي اومد !
پس تقلا کردم برای رهایي از
دست های مهرداد . و در عین حال به طرف جلو خم شده بودم.
با انگشتام سعي داشتم حلقه ی دست های مهرداد رو از دورم بردارم و رو به پویا با صدای بلند و محكمي ، هوار
کشیدم:
-پست فطرت عوضي ! مي کش....
اما با قرار گرفتن کسي مقابلم و صدای فریادش ، ادامه ی حرف تو گلوم یخ زد:
-ساکت باشین !
چیزی که مقابل چشمام بود ، یك کت شلوار تیره و پیراهني مردونه به رنگ سفید بود.
خشك شده از تن صدای بلندش و فریادی که مطمئناً سر من زده بود ، نگاه بالا بردم و خیرهی پسر جووني شدم
که اگر از امیرمهدی کوچكتر نبود بي شك بزرگتر هم نبود!
مرد جووني که اصلا ً نمي شناختمش و دلیل فریادش رو نمي دونستم.
وقتي دید با بهت نگاهش مي کنم ، ابروهای گره خورده ش
بیشتر تو هم رفت و آروم گفت :
-هر چي بگین ممكنه به نفعش تو دادگاه استفاده بشه . هیچي نگین!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_چهارم
-هر چي بگین ممكنه به نفعش تو دادگاه استفاده بشه . هیچي نگین!
مبهوت تر از قبل نگاهش کردم . نميفهمیدم ربطش رو به خودمون و پرونده ی پویا.
اما این بهت زیاد طول نكشید چرا که قامت محمدمهدی تازه رسیده ، کنارش قرار گرفت و با نگاهي به جمع ما ،
بلند گفت:
-سلام . وکیل پرونده مون هستن . آقای بابایي از دوستانم
صدای سلام حاصل از آشنایي بقیه بلند شد.
و بعد محمدمهدی ، من رو که در حال صاف ایستادن بودم
تا از شر دستای مهرداد راحت بشم ، مخاطب قرار داد:
-آرامشتون رو حفظ کنین.
بدون کلمه ای حرف ، سر تكون دادم و چشم هام رو بستم تا کمي آروم بشم.
چندتا نفس عمیق کشیدم ، تا ده شمردم و بعد چشم باز کردم.
آقای بابایي هنوز رو به روی من ایستاده بود و مانع مي شد از اینكه نگاهم حتي به صورت گذری هم بر پویا بیفته.
اخماش باز شده بود . نگاهش که کردم آروم گفت:
-آروم شدین ؟
"بله "ی آرومي گفتم . با دست من رو به سمت مخالف راهنمایی کرد . به جایي که خونواده ی من و امیرمهدی
کنار هم ایستاده بودن .
مهرداد هنوز پشت سرم بود . کمي خودم رو بیشتر به
سمتش کشیدم و با هم به طرف بقیه و دست های کمي
گشوده ی مامان راه افتادیم.
توی آ.غوش مامان جا گرفتم که البته به لطف حضور تو اون
مكان شلوغ ؛ فقط کمي ازش نصیبم شده بود!
آقای بابایي تا شروع زمان دادگاه شرایط و مسائل پرونده رو برای بابا و آقای درستكار و مهرداد و محمدمهدی
توضیح مي داد.
و من تموم مدت سعي داشتم نگاهم به سمت پویا کشیده
نشه که نكنه باز کنترلم رو از دست بدم .
مامان و مامان طاهره هم دائم در حال نصیحت من بودن . که آروم باشم .
که کنترل رفتارم و حرفم رو داشته باشم.
و من ذهنم به جای حرفای اونا درگیر نیومدن خان عمو بود
گرچه که مي دونستم از طریق محمدمهدی از همه چي با خبر مي شه . البته از اینكه حضور نداشت و من نگاه
خصمانه ش رو نمي دیدم بي نهایت راضي بودم چون به اندازه ی کافي حضور پویا برای به هم ریختنم کافي بود .
ولي بعدها بارها حسرت خوردم که کاش حضور داشت و مي دید حمله ی من به سمت پویا رو!
دادگاه تشكیل شد .
تو یه اتاق کوچیك با چند ردیف
صندلي.
اتاقي که با همه ی کوچیكیش برای من بزرگ بود و جنجالي ، مثل حرفای تلمبار شده روی قلب و توی ذهنم.
بي حس روی یكي از صندلي ها ، کنار مهرداد نشستم . بي قرار اتمام دادگاه بودم . دلم ميخواست زودتر تموم
شه و پویا جرمش ثابت شه.
پویا که وارد شد نگاهي بهم انداخت .
لبخندی زد . و
انگشت اشاره ش رو به بینیش کشید و شیطنت تو لبخندش
بیشتر شد.اخم کردم . دستای مهرداد دور شونه م جا گرفت و انگار
مي خواست به پویا نشون بده اگر شوهرم نیست ولي مردای خونواده م تا پای جونشون هوام رو دارن .
هر دو پرونده چون به هم ربط داشت تو یه دادگاه پیگیری مي شد . هم پرونده ی تصادف و هم پرونده ی اتهام به
قتل.
ولي کي گفته که همیشه حق پیروز مي شه ؟ که شیطان قسم خورده کي مي تونه خودنمایي کنه ؟
که وقتي آدمي بنده ی شیطان مي شه و دنباله روش ، از هیچ حیله ای گذشت نميکنه.
چیزی نگذشت که احساس کردم سقف اون اتاق کوچیك با سرعت به طرفم هجوم میاره و هوای اطرافم سنگین شده.
چیزی که فكرش رو هم نمي کردیم به وقوع پیوست و وکیل پویا حضورش تو اون خیابون کذایي رو به خاطر سر
زدن به یكي از دوستاش تفسیر کرد . دوستي که همون
اطراف خونه داره و دیدار ما با پویا و اون تصادف رو اتفاقي جلوه داد .
اولش فكر کردم خزعبالتشون فاقد اعتباره برای دادگاه .
اما وقتي دوست پویا ، محمود ، کسي که من هم به خوبي
مي شناختمش اومد و شهادت داد به این حرف ، ماهیچه های بدنم شل شد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
•𓆩💌𓆪• . . •• #مجردانه •• باورهای نادرست 4: گفتیم که توی ذهن خیلی از ما، باورهای نادرستی وجود داره
•𓆩💌𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
باورهای نادرست 5:
گفتیم که
بعضی باورهای نادرست
برای ازدواج،
ما رو دچار چالش میکنه
هشتتا باور رو گفتیم، امروز هم دوتای دیگه...
🍁 نهمیش:
#متفاوت_از_من_باشه 😇
بعضیها
دنبال همسری هستند که
ویژگیهای شخصیتیش باهاشون
⚡ متضاد باشه تا اینطوری
با هم به تکامل برسند...
این باور،
افراد را تشویق میکنه که
به جای رفع مشکلات رفتاری خودشون
دنبال فردی متفاوت باشند تا
ضعفشون رو بپوشونه؛
درحالیکه معمولا
ازدواج افرادِ خیلی متفاوت از هم
اونها رو دچار چالش و مشکل میکنه...
🍁 دهمیش:
#مانع_کسی_نباش 😬
توی بعضی فرهنگها
برای ازدواج چند خواهر و برادر،
🌿 تاکید میشه ترتیب رعایت شه؛ یا اینکه
تصور میشه شرایط خانواده، با
ازدواج یه نفر بهتر میشه؛
توی این شرایط
خیلیوقتها
یه نفر برای اینکه
مانع دیگران نباشه، ناچارا
با فردی که دلخواهش نیست، ازدواج میکنه
یادمون باشه
💝 بهترین ازدواجها،
وقتیه که با دلخواه و آگاهی باشه،
_ حتی اگه کمی دیرتر باشه_
و دیدهای منفی
نسبت به خودمون و شرایطمون،
میتونه ما رو دچار انتخاب نادرست کنه . . . 🌸
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🤍🌿»
باتعصبم، من بہ ولایـت علـــۍ(:❤️🩹 .
+مهدیرعنایی
🤍¦↫#السلامعلیڪیاامیرالمومنین
🌿¦↫#یکشنبہهاےعلوے
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌻⃟⃟💙
دربـرخـیمنابـعبرایِحضرٺمـہـدی{عج}لقبخآصـیذڪرشدهباعنوان "خُـنَّـس"
امـااینلقبازڪجاگرفتهشده⁉️
ازآیه۱۵سورهتڪویرڪهمیفرماد:
"فَلااُقسِمُبِالْخُنَّس"
حالااین"خُنَّسْ"یعنـۍچی؟
یعنیآنستآرهایڪهمـیرودامـابرمـیگـرد(:♥️'
ڪِیبشهبرگـردےستارهۍِدلهـا؟!🥲
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ5⃣ 🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
[ یک عاشقانۀ کوتاه ]
یه بار یه زوج پیری اومده بودن املاکی ؛ پیرمرده میخواست خونشو بزنه به اسم همسرش .
به شوخی بهش گفتن حاج آقا خونت خیلی دلبازه یهو میبینی حاج خانم گذاشت رفت بیخونه شدی ها !
پیرمرده یه نگاهی بهش انداخت
خندید و گفت : خب بره ، وقتی خانومم نباشه دیگه خونه به این دلبازی به چه دردم میخوره ؟
لطفاً اینطوری به پای هم پیر بشید ،
طوری که غریبههام تو دلشون براتون قند آب بشه :))💙
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🌻
-
دلتــان نگیــرد از تلخــۍ🥺
یڪ نفــرهست،همیــن حـوالــی...
دورتــر از نگــــاہ آدمهــا!
نزدیکتـر از رگِ گـــردن(:💞
روزے چنـان دستانت را مۍگیــرد،
ڪه ماٺ میشونــد،تمــام کسانۍڪه،
روزے به شمــا پشت پــا زدند🙃...!
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار ✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
🌱#حدیثانہ
✍توصیههایی از امیرالمومنین"علیهالسلام"
تا وقتی گرسنه نشدهای؛
اقدام به #غذا خوردن نکن!
وقتی به خوردن اقدام کردی،
قبل از آنکه کامل سیر شوی؛
دست از غذا خوردن بردار،
غذا را با آرامش و خوب بجو،
تا هضم آن آسان شود.
پیش از خوابیدن و به رختخواب رفتن؛
قضای حاجت کن،
که اگر اینها را رعایت کنی؛
از طبیب بی نیاز خواهی شد!
📔 |آثارالصادقین،جلد۲،صفحۀ۳۸۷
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میریـم خرید برای مواد آشپزے امروز😌🖐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #آشپزی ••
باقالی پلـو 😍
مخـصـوص ۳ نــفر🤓
نـمــک
۲ لیوان باقالے تمـیز💚
۲ لیوان برنـج شسته شده🌾
یک قاشـق چایخوری پودر سیـر🧄
حدود سه چهارم لـیوان شوید خشک
برای خـوراک مرغ :
دوتا پیـاز🧅
پـودر سـیر: ۱ قاشق چایخوری🧄
پـاپریکا: ۱ قاشق چایخوری🌶
نمـک و فلـفلسیاه🧂
زعفرون🧡
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#بستنی_پاستیلی
🔸مواد لازم: 📝
▫️خامه ۱۰۰ گرمی یک بسته
▫️شکر یک سوم پیمانه شکر
▫️شیر یک پیمانه
▫️نشاسته ۱ ق غ + ۲ق غ شکر
▫️پاستیل ۱۵۰ گرم
▫️پودر ژله توت فرنگی ۱ ق غ
✍ ابتدا پودر ژله رو با دو ق غ آبجوش خوب مخلوط و بزارید کنار حالا نشاسته رو با دو ق غ شکر مخلوط و بعد شیر رو بهش اضافه کنید و روی حرارت گذاشته و مدام همش بزنید تا رویه نبنده تا مثل فرنی یا پودینگ بشه حالا ژله رو بهش اضافه و مخلوط کنید و از روی حرارت بردارید و اجازه بدید تا خنک بشه هر از گاهی همش بزنید تا رویه نبنده سپس خامه + شکر + پودینگ خنک شده رو مخلوط کنید تا شکر حل بشه سپس پاستیل رو اضافه کنید پاستیل باید ریز باشه اگه درشته ریزش کنید بعد داخل قالب های بستنی بریزید و چوب بستنی بزارید و حداقل ۵ ساعت داخل یخچال بزارید موقع سرو قالب رو کمی داخل آب گرم بزارید تا بستنی راحت خارج بشه.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #ترفند ••
بـدون زعـفـرون و آبلیـمو
جنــاب ماهــے رو مـزه دار کـن😎🐟
+بـرای مـزه دار کـردن ماهے:
سرکــه
پودر سیـر🧄
فلفـل سیاه
نـمک🧂
+برای سوخــاری کردن ماهے:
آرد سفید
زردچوبــہ 💛
جوزهــندۍ
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش صحیح استفاده از چسب زخم برای مفاصل انگشت !👌🏻
#آموزشی| #خانه_داری᭄🏡
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#سلامتی🌱
✅تکنیک استفاده و زمان مناسب برای خوردن قرص های ویتامین!
▫️مولتی ویتامین: صبح و همراه با صبحانه
▫️ویتامین سی: همراه با صبحانه یا ناهار
▫️اسیدفولیک: نیم ساعت قبل از خواب
▫️ویتامینهای گروه ب: قبل از صبحانه یا قبل از ناهار با شکم خالی
▫️ویتامینهای A, D, E و K: همراه با وعدههای غذایی دارای چربی
▫️آهن: یک ساعت قبل یا ۲ساعت بعد از غذا
▫️کلسیم: همراه با وعده غذایی
(همزمان با آهن یا زینک مصرف نشود)
▫️زینک: همراه با وعده غذایی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_پنجم
.
اما وقتي دوست پویا ، محمود ، کسي که من هم به خوبي مي شناختمش اومد و شهادت داد به این حرف ، ماهیچه
های بدنم شل شد.
شل و وارفته ، از انحنای ته حلقم ناباور فریاد زدم:
-دروغ مي گه . اینكه خونه ش اونجا نیست!
و همین باعث شد تا پویا و محمود ، و متعاقبش بقیه به سمتم برگردن .
لبخند پویا و پوزخند محمود نه سوهان روح بود و نه حس خفگي ، درست مثل غلطكي بود که با قرار دادن من زیر کوهی از آوار ، برام قبر محكمي مي ساخت.
شیطان دشمن قسم خورده ی انسان بود ، نبود ؟
قاضي اخطار داد به سكوت و خیلي زود مدارك خونه ی
اجاره ای محمود تحویل قاضي داده شد.
نه این حقیقت نداشت . محمود هیچوقت نمي تونست خواهر و مادر تنهاش رو به امون خدا ول کنه و خونه ی
جدایي برای خودش بگیره . حتي اگر انقدر به اون ها بي تفاوت مي شد پولش رو نداشت.
نه ... نه .... این ... این یه دروغ واضح بود.
ولي قاضي مدارك رو تأیید کرد و باعث شد لبخند پویا به سمتم قوی تر بشه.
بابای به سمت میز قاضي رفت . چیزی گفتن . مدارك رو
نگاه کرد . با تأسف سری تكون داد و برگشت و سر جاش نشست.
و این یعني مرگ آروزی من . مرگ مجرم بودن پویا از نظر قانون.
دادگاه تموم شد و رای دادن به بي گناهي پویا . خیلي
زودتر از چیزی که فكر مي کردم دادگاهش تموم شد.
خیلي راحت تبرئه شد.
خیلي راحت قسر در رفت.
فقط برای جرح تو تصادف سه ماه بهش حبس خورد و گفته
شد در صورت تغییر تو حال امیرمهدی پرونده دوباره تو جریان مي افته .
که خب کاملا ً معلوم بود که در چه
صورت این اتفاق مي افته . در صورت مرگ...
تصورش هم برام حكم مرگ داشت.
نفس کم آوردم از اون فضایي که به اسم دادگاه بود و در عمل جور گاه بود.
بابایي گفت که تلاش مي کنه تا تقاضای تجدید نظر بده .
ولي انگار برای من همه چي به پایان رسیده بود.
حق نبود پویا با پست فطرتي خوشبختي من رو ازم بگیره ، من و دنیام رو تا یه قدمي مرگ ببره و خودش بدون
نگراني از زنده بودن و یا مردن ، نفس بكشه!
حق نبود اون بدونه بعد از سه ماه زندان بودن که تقریباً
یك ماهش گذشته بود ، آزاد مي شه و من ندونم تا سه ماه
دیگه قراره چي به سرم بیاد ؛ که آیا امیرمهدیم چشم باز
مي کنه یا باید با سكوتش بسازم و بسوزم!
از در اون اتاق که نفس هام رو به شماره انداخته بود که خارج شدیم ، نگاه پر تنفرم رو به پویا هدیه دادم . تا شاید
ذره ای از دردم کم بشه و نشد .
و در عوض پویا لبخند خاصي بهم زد و در حالي که داشت
همراه سرباز مي رفت با انگشت ، اشاره ای به سمت وکیلش کرد
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_چهل_و_ششم
همراه سرباز مي رفت با انگشت ، اشاره ای به سمت وکیلش کرد.
نگاهي به اون مرد که از نظر من به اندازه ی پویا منفور بود انداختم که داشت برگه های تو دستش رو سر و سامون
مي داد و دوباره نگاه به پویا دادم.
انگشت سبابه ش رو روی پیشونیش گذاشت و به علامت خداحافظي بهم علامت داد.
دوباره به اون مرد منفور نگاه کردم . نگاهم مي کرد.کمي بهم نزدیك شد . سری به احترام برام تكون داد . و آروم زمزمه کرد:
-گفت بهتون بگم که منتظرش بمونین.
لبخندی زد . و رفت.
مسخ حرفي که زده بود به رفتنش نگاه کردم.
حجم حرفي که شنیده بودم به قدری برام سنگین بود که حس مي کردم قلبم از فشارش بي شك به بیرون از بدنم
پرواز مي کنه .
برگشتم تا ببینم کي غیر از من این حرف رو
شنیده تا حداقل کمي دلداریم بده اما با دیدن بقیه که کمي دور از من حواسشون به حرفای بابایي بود ، فهمیدم زیر حجم اون حرف باید به تنهایي خرد بشم!
نوك تیز اون پیغام با نشونه گیری دقیق پویا و وکیلش به هدف خورده بود و من خسته و شكست خورده رو کامل به هم ریخت.
مردم تو اون راهرو به تندی در حال حرکت بودن و معلوم
بود که وقت اداری به پایان رسیده .
همه در حال برگشت
به خونه بودن با هزار فكر و خیال .
یكي برنده پرونده ش بود و دیگری مثل ما بازنده!
انقدر هر کس مشغول فكر و خیال خودش بود که کسي متوجه نشد یه دختر وسط اون راهرو ، میون اون آدما
ایستاده ، و مسخ شده و ناتوان از حرکته!
حس کسي رو داشتم که در حال غرق شدن بود و انقدر شرایطش بحراني که قادر به کمك خواهي نبود ! دلم ميخواست فریاد بكشم و به همه بگم دارم زیر حجم نامردی
پویا و کیلش داغون مي شم و در عوض لب هام بیشتر به هم فشرده مي شد!
دلم مي خواست هر چي شیشه اونجاست رو بشكنم تا حرصی که از اون دادگاه و حرف پویا تو وجودم زبونه ميکشید رو خالي کنم!
من باید چیكار مي کردم ؟
دوباره غول عظیم نا امیدی به تن ضعیف و تكه تكه شده ام از بار غم ، هجوم آورد و من بیشتر احساس تهي بودن کردم.
انگار کسي دست برده و همه ی وجودم رو از زیر پوستم
بیرون کشیده و من موندم و یه پوست و پاره ای استخون که بتونه شمایل مارال رو حفظ کنه!
و من در پي اون وجود از دست رفته دلم ميخواست سرم رو به دیوار بكوبم . عین معتادهای دور از مواد دلم ميخواست نعره بزنم و همه چیز رو به هم بریزم.
ولي هیهات که تنها کاری که تونستم انجام بدم ایستادن بود و خیره شدن به خوناده ی خودم و امیرمهدی که
داشتن با آقای بابایي خداحافظي مي کردن
مهرداد نگاهي به کنار دستش انداخت و چون من رو ندید سر چرخوند برای پیدا کردنم .
و چون باز چیزی عایدش
نشد برگشت و به پشت سرش نگاه کرد که من رو در فاصله ای نه چندان دور و نه چندان نزدیك به خودشون دید
اخم کم رنگي کرد و اروم به سمتم اومد:
-اینجا چرا وایسادی ؟
جوابم فقط همون نگاه بي رمق و نا امید بود.
انگار از نگاهم خوند در چه حالیم و اون رو گذاشت به پای رأی دادگاه ، و گفت:
بابایی گفت تقاضای تجدید نظر مي کنه و
سعي مي کنه تا اون موقع مدارکي پیدا کنه که بشه نشون داد پویا بی تقصیر نبوده تا دوباره پرونده باز شه !ناراحت
نباش .
با نا امیدی گفتم:
-یعني موفق مي شه ؟
ابرویي بالا انداخت
_امیدوارم ... یعني ناچاریم امیدوار باشیم.
و دست انداخت دور شونه م و من رو با خودش همراه کرد .
ناچار بودم امیدوار باشیم . ناچار بودیم....
به بقیه که رسیدیم ، بین بازوهای مامان طاهره و باباجون
قرار گرفتم و هر دو دعوتم کردن به صبر کردن . که امیدداشته باشم و همه چیز رو به خدا بسپارم.
در کنارشون راه افتادم به سمت ماشین های پارك شده و قول دادم صبور باشم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚
🌻⃟⃟💙
دربـرخـیمنابـعبرایِحضرٺمـہـدی{عج}لقبخآصـیذڪرشدهباعنوان "خُـنَّـس"
امـااینلقبازڪجاگرفتهشده⁉️
ازآیه۱۵سورهتڪویرڪهمیفرماد:
"فَلااُقسِمُبِالْخُنَّس"
حالااین"خُنَّسْ"یعنـۍچی؟
یعنیآنستآرهایڪهمـیرودامـابرمـیگـرد(:♥️'
ڪِیبشهبرگـردےستارهۍِدلهـا؟!🥲
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ5⃣ 🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#مسابقه
#اعلام_نتایج
#معلمماندگار / #دستانپدری
باتشکر از شرکت همراهان عزیز رسانه دخترانه محمدآباد و ارسال تصاویر، نقاشی، متون زیبای شما،منتخبین مسابقه این ماه در به شرح زیر می باشد:
❇️#دستانپدری
🎗#قسمتاول
🌹شماره۴⬅️ خانم هدیه باتقوا
🎗#قسمتدوم
🌹شماره۱۳⬅️ خانم حدیثه غفوری
❇️#معلمماندگار
🎗#قسمتاول
🌹شماره۱۲⬅️امیرعلی بابائی پور
🎗#قسمتدوم
🌹شماره ۵۵⬅️ خانم اسدی
🎗#قسمتسوم
🌹شماره۳۸⬅️ خانم نازنین فاطمه قراباغی
✅برندگان محترم این ماه برای دریافت هدیه خود به آیدی زیر مراجعه فرمایند.
🆔@Fzgh6771
🌺باتشکر از کلیه شرکت کنندگان🌺
منتظر مسابقه ماه بعد باشید...🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad