رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
نخبه علمی بود
به قدری باهوش بود که
در ۱۳سالگی به راحتی
انگلیسی حرف میزد .
وقتی در پادگان امام حسین(ع) بود،
برای پاسداران آنجا زبان انگلیسی
تدریس میکرد و درجبهه هم
به رزمنده ها آموزش زبان میداد .
در عملیات والفجر ۸ شیمیایی شد
و در۱۷ سالگی به شهادت رسید ؛
معلم کوچک جبههها :)
[ شهیدمحمودتاجالدین ره ]
❤️🩹#شهیدانہ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-فرقِبینِماوشهـداسرِجزئیاته❣- جزئیاتی مثلِ خودســــازے! :)🧐 | ... او شده بود معلمِ خودش و چه مع
-فرقِبینِماوشهـداسرِجزئیاته❣-
جزئیاتی مثلِ احترامِبهمادر! :)🤍
| یکیاز دلایلی که او را از فکرِ تحصیل در خارجاز کشور منصرف ساخت . . .
⊹
⊹
#شهید_شهریاری✨
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیژن قالپاق بزغاله🤣
#طنز
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_یکم
مامان هم همراهیم کرد و البته رضوان .
گاهي بعضي روزها از زندگي آدم رو خدا طوری برنامه ریزی مي کنه که وسط بر و بیابون تنهای تنها بموني تا به یادش بیفتي و گاهي وسط یه عالمه آدم مهمترین ادمای
زندگیت رو دورت قرار مي ده تا به واسطه ی اونا طناب اتصالت رو بهش محكمتر کني .
اون روز هم همچین روزی بود.
جلوی در بیمارستان باز هم با مامان طاهره و نرگس و باباجون رو به رو شدیم . و بعد از سلام و احوالپرسي ، همه
باهم به سمت بخش مورد نظرمون رفتیم.
هنوز وارد راهروی منتهي به اتاق امیرمهدی نشده بودیم که صدای گوش خراشي اون قسمت رو آماج هجومش قرار داد .
با اینكه در حال حرف زدن بودیم ولي یه دفعه همگي سكوت کردیم.
صدای گوش خراشي که مثل فیلما به آدم یادآوری مي کرد زندگي کسي به پایانش نزدیكه و ممكنه بازگشتي نداشته باشه.
کسي فریاد زد:
-مریض رفت.
با دلسوزی نگاهي به هم انداختیم و طاهره خانوم گفت:
_خدابهش رحم کنه هر کي هست.
همون لحظه هجوم چندتا پرستار و دکتر به داخل راهرو انجام گرفت و پشت سرشون دو نفر دیگه دستگاه شوك
رو هل مي دادن .
سرك کشیدیم که ببینیم به طرف کدوم اتاق مي رن که با دیدن در باز اتاق امیرمهدی........
جیغ زدم:
-یا خدا .... یا خدا...
هجوم بردیم به سمت اتاقش.
پرستاری اومد و ما رو هل داد عقب:
-برین عقب اینجا نمونین.
طاهره خانوم التماس کرد:
-تو رو خدا بذارین ببینیمش . بچه م...
پرستار تشر زد:
-برین .. دکترا دارن کارشون رو مي کنن.
نرگس و طاهره خانوم با گریه التماس ميکردن . ولي من مسخ شده دستای پرستار رو کنار زدم و جلو رفتم.
بازوم رو گرفت ولي من بي قرار تر از هر وقتي دستش رو با شدت کنار زدم.
حتماً اشتباه شده بود . شاید اتاق امیرمهدی نبود ! شاید اتاقش رو تغییر داده بودن .
جلوتر رفتم و نگاهم رو تو اتاق گردش دادم تا رسیدم به بدن لخت امیرمهدی که ميخواستن دستگاه شوك رو بهش وصل کنن.
دستگاه روی سینه ش قرار گرفت و بدن نازنینش به بالا کشیده شد .
صدای بوق آزاردهنده قطع نشد .
بي اختیار ، با درد فریاد زدم:
-وای..
حس مي کردم صدای ترك هایي که پي در پي بر وجوم مي نشست رو مي شنوم.
مرد سفید پوشي به طرف در نگاه انداخت . پورمند بود.
با دیدنم اخمي کرد و به یكي از پرستارها تشر زد:
-در رو ببند.
در بسته و پاهای من تا شد.
نشستم رو زمین . کسي از پشت سرم بلند گفت:
-نشینین اینجا . بلند شین خانوم.
ولي من هیچي نمي فهمیدم غیر از اینكه امیرمهدی باید برگرده.
آروم گفتم:
-برش گردونین.
-بلند شین خانوم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_پنجاه_و_دوم
-برش گردونین.
-بلند شین خانوم.
انگار کسي با مشت به دیواره ی قلبم ميکوبید و اصرار داشت تا وجود ترك خورده م رو به طور کامل ویرون کنه.
فریاد زدم:
-برش گردونین.
از پشت کشیده شدم .
اما مقاومت کردم و با مشت به دیوار
کنار کوبیدم:
-برش گردونین . تو رو خدا برش گردونین.
کسي بلند فریاد زد:
-حالشون بده . براشون آب بیارین.
صدای پاهایي مي اومد که دوون دوون حرکت مي کرد.
برگشتم و بي اختیار پایین لباس پرستار پشت سرم رو گرفتم و بهش التماس کردم:
-بهشون بگو برش گردونن.
صدای ناله ی طاهره خانوم بلند شد:
-مارال مادر آروم باش.
نگاهشون کردم . اشك مي ریختن ، تند و بي وقفه . نرگس مي زد تو صورت خودش و رضوان تلاش مي کرد جلوش رو بگیره .
مامان زیر بغل طاهره خانوم رو گرفته
بود.
مبهوت به رفتارشون گفتم:
-باید برگرده.
طاهره خانوم با درموندگي نگام کرد . دوباره بلند گفتم:
-باید برگرده.
حین گریه کردن سرش رو بلند کرد رو به آسمون و ضجه زد:
-خدایا .... راضیم به رضای خودت.
انگار یه سطل سرب مذاب ریختن روی سرم . چرا راضي بود ؟ ..........
اگر خواست خدا رفتن امیرمهدی بود ؟....
اگر..........
نه........
بهش التماس کردم:
-نباشین.
اشكم جوشید . از کجا پیداش شده بود ؟
با زجر نالیدم:
-نباشین . این دفعه راضي نباشین.
هق زدم:
-تو رو خدا این دفعه راضي نباشین.
روی زمین با دست خودم رو جلو کشیدم و به پایین چادر
طاهره خانوم چنگ زدم و باز التماس کردم:
-تو رو خدا راضي نباشین . بهش بگین برش گردونه . تو رو خدا بهش بگین برش گردونه.
طاهره خانوم با درد چشماش رو بست . مانتوی مامان رو کشیدم:
-مامان تو به خدا بگو . بگو برش گردونه.
رو کردم سمت نرگس و رضوان :
-شما بگین .. شاید حرف شما رو شنید . تو رو قرآن بگین برش گردونه........
حقم نبود خدا اونجوری من رو از امیرمهدیم جدا کنه . حقم نبود اونجوری ضجه بزنم و خدا جوابم رو نده.
حقم نبود که بي امیرمهدی بمونم.
باصدای بلندی که انگار با دستگاه متصل به امیرمهدی و اون صدای بوق ممتد وحشتناکش مسابقه گذاشته بودن
فریاد زدم:
-یكي به خدا بگه . تو رو قران بهش بگین برش گردونه.
لباسم رو تو مشتم گرفتم از شدت فشاری که روح و جسمم رو با هم به یغما مي برد و باز فریاد زدم:
-بهش بگین برگرده . برگرده.
ضجه زدم و کسي دست انداخت دور شونه م و لیوان آبي به سمتم گرفت.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
__
-
مشکلات ِمن فقط کنجِ حرمحلمۍشود
دعوتمکنڪربلا،خیلــیگرفتــارمحسیـــن ۜ :)🥺
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌻⃟⃟💙
دربـرخـیمنابـعبرایِحضرٺمـہـدی{عج}لقبخآصـیذڪرشدهباعنوان "خُـنَّـس"
امـااینلقبازڪجاگرفتهشده⁉️
ازآیه۱۵سورهتڪویرڪهمیفرماد:
"فَلااُقسِمُبِالْخُنَّس"
حالااین"خُنَّسْ"یعنـۍچی؟
یعنیآنستآرهایڪهمـیرودامـابرمـیگـرد(:♥️'
ڪِیبشهبرگـردےستارهۍِدلهـا؟!🥲
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— 🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ5⃣ 🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«♥️✨»
زِبـۍ وفــایــی دنیــا دلــم گـرفت. . .
━━━━━━━✿━━━━━━━
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله♥
#شبجمعہحرمتآرزوسټ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
4_5888485430801731223.mp3
14.21M
مــامــالِڪـــربـلـــاییــم❤️🩹
دنیــارودوسـتنــداریم!)):
- #مداحیِشــور .
- #حضرتِ128 .
- #حسیـنستـوده .
[ پلی لیستِ روح !. ]
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🌻
-
دلتــان نگیــرد از تلخــۍ🥺
یڪ نفــرهست،همیــن حـوالــی...
دورتــر از نگــــاہ آدمهــا!
نزدیکتـر از رگِ گـــردن(:💞
روزے چنـان دستانت را مۍگیــرد،
ڪه ماٺ میشونــد،تمــام کسانۍڪه،
روزے به شمــا پشت پــا زدند🙃...!
-
#صبحتـونمنــوربهعشـقپــروردگــار ✨
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#حدیثانہ
✨ قدم گذاشتن بر بهشت الهی
🌷 پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله:
هر گامی که انسان به سوی نماز جمعه در روز جمعه برمیدارد، بر بهشت میگذارد و گناهانش میریزد.
🌼 حجت الاسلام حاج على اکبرى:
یاران حضرت مهدی (ارواحنافداه) را در نمازجمعهها میتوان پیدا کرد. نمیشود یک جایی نمازجمعه باشد و یک عدهای در خانهها معطّل باشند و مشغول نماز فرادی و یا در مهمانیها و امثال اینها باشند؛ البته یکی دو بار اشکالی ندارد ولی اگر همیشه اینطور باشد، آنوقت نباید توقع داشته باشند که در کنار حضرت باشند.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هذایومالجمعہ°🌻°
متـۍ ترانـا و نراڪ
ڪربــلا ببینیـم همـــو…💔_
🌼|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ
🤍|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
👤سخنرانی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه:
-من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست، چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم، كه بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :
_ فردوسي
_ سعدی
_ حافظ
_ مولانا
🌷فردوسی، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او...
🌻سعدی، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او...
🌹حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است، که او خود را شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده، می شمارد...
💐اما مولانا...
در جهان هیچ چهره ای را نیافتم که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم.
او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند.
او فقط شاعر نیست، بلکه بیشتر جامعه شناس است و بویژه روانشناسی کامل که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد.
قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفتیهایجهان🪐
رنگی ترین مسجد ایران😍
مسجد نصیرالملک شیراز
یکی از محبوب ترین مقصدهای گردشگری در بین ایرانی ها و توریست ها
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#تلـــــنگࢪانھ✨
مجنون؛
هنگام راه رفتن کسی
را به جز لیلی نمیدید.
روزی شخصی
در حال نماز خواندن
در راهی بود و
مجنون بدون اینکه
متوجه شود از بین او و
مهرش عبور کرد.
مرد نمازش را قطع کرد
و داد زد:
چرا بین من و خدایم
فاصله انداختی؟
مجنون به خود آمد
و گفت: من که
عاشق لیلی هستم
تو را ندیدم، تو که
عاشق خدای لیلی هستی
چگونه دیدی که
من بین تو و خدایت
فاصله انداختم⁉️ ...
eddf049ed981b210f2e403730a62bd0331105542-144p_77.mp3
782.2K
🎙علی فانی
اگه آقامون نیومد
نذاریم دلا بمیرهـ
انتظار مهدۍ امروز
همه حرف غدیــره...
#یــا_مهــدۍ✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🤲 #غروب_دلتنگۍ_جمعہ❤️🩹
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیباییهایخلقت😍
✅ فقط برای تو
«تنوع در خلقت دانههای برف»
برف همیشه برای ما یک شکل داشته؛
سفید و نرم و سرد ...
اما خدا هندسهی دانههای برف را که به چشم هم نمیآیند، به زیباترین و متنوعترین شکل ممکن، خلق کرده است.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
در مسیر پیشرفت.pdf
2M
✅#معرفۍکتــاب
📗#درمسیرپیشرفت
امروز دومین جمعهای هست که شهید رئیسی آرام گرفتهاند 🥲
و خبری از تلاشهای مجاهدانه و سفرهای استانیشون به گوش نمیرسه. 😞
#خادم_کتاب، این هفته هم کتابی رو برای عموم علاقهمندان به پیشرفت ایران عزیزمون، معرفی میکنه: «در مسیر پیشرفت»
این کتاب، فقط بخشی از خدمات #شهید_جمهور در دو سال اول دولتشون هست.
🌷لطفاً منتشر کنید.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad