#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_سی_ام✏️
«یاقوت»
ده دوازده مسافرلنج، زیر سایه بان کهنه لنج جمع شده بودند.
سایه بان آن قدر وصله پینه خورده بود که پارچه اصلی آن قابل تشخیص نبود.
پیدا بود که غیر از من، تقریبا بقیه مسافر ها از یک طایفه هستند.
از شوخی هایشان فهمیدم که دنات خیلی رعایت مسائل شرعی و اخلاقی را نمی کنند.
به جز یکی از آنها، بقیه خوراکشان تمسخر وخنده بود. بااینکه دیده بودم موقع غذا خوردن، با آنها هم سفره میشود اما در بقیه ی ساعات، در گوشه ای تنها مینشيند و داخل بزم رفیقایش نمی شود.
خیلی کنجکاو شده بودم تا علت این کناره گیری از رفیقایش را بدانم اما فرصت سوال کردن پیش نیامده بود.
نگاهم را از داخل کشتی برگرداندم. آب های فرات، کشتی ما را دست به دست میکردند و به جلو هل میداند تا به جنوب شهر کربلا برسیم.
از صدای خنده وشوخی اطرافیان خسته شده بودم و اینکه گاهی رفیقشان را مسخره میکردند ناراحت میشدم ولی از صبر و متانت او خوشم آمده بود.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad