eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
229 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
63 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
˚. 🧸» گوشیت‌ ُخوشگل‌ڪن‌رفیــق: )!☁️`💛
📒 می‌خواهم راز بزرگی را برایتان فاش کنم. در انتظار داوری روز قیامت نمانید، این داوری همه روزه روی می‌دهد.!!! 📚 کتاب : سقوط ✍️ اثر    :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°🌻° - 🌱یا صاحب الزمان... حسرت این روزهایمان این است که عمرمان می گذرد درحالی که بودنت را درک می کنیم و حضورت را نه کاش اجل انقدر به ما مجال دهد تا شاهد ظهورت باشیم. - 🌼|↫ 🤍|↫ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
‌‌‌‌'وأنَّ الله سيُعوِّضنا عَمَّا مَرَرْنا بِه' «
و خداوند آنچه را ک ب ما گذشت
جبران خواهد کرد....!
🌙💕🕊 ☺️ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
اونجا که سالوادور دالی میگه :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ _ _ ___ - ✅ 📝مــعــــرفـــــی: اگه میخوای خودسازی کنی (توسعه فردی) این 10 تا کتاب روبخون 📚 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 باباجون –یه مدت دراین باره حرف نزنین . به هم فرصت بدین ، به فكرتون ، به زندگیتون ، به اینكه این همه فشاراز روتون کم بشه. همون موقع مامان طاهره با قابلمه ی حاوی آش اومد و گذاشتش جلوم. مامان طاهره –بیا مادر . اینم شامتون . با شرمندگي گفتم: من –دستتون درد نكنه . بازم شرمنده م کردین. روی سرم رو بوسید: مامان طاهره –تو این همه زحمت مي کشي هم تو خونه هم بیرون از خونه . اونوقت شرمنده ی همین یه ذره غذایی مادر ؟ باباجون هم ادامه ی حرف رو گرفت: باباجون –همه ی کارا ریخته روی سر شما بابا جان . بیا اینم سوییچ ماشین. سوییچ رو گرفتم و تشكر کردم. بودن با این خونواده روزهایي داشت که بي شك تكرار نشدني بود چرا که هر روزش به طور جداگانه ناب بود و خاص . تازه دو هفته بود که امیرمهدی لب گشوده بود به حرف زدن . *** خان عمو امیرمهدی رو روی کولش انداخت و به سمت در رفت. امیرمهدی لب باز کرد به تشكر: امیرمهدی –مممممرر .. سسسییي ... ح .. ح .. ااا .. ج ....ج ....ععععممموووو. عموش لبخند محوی زد و در حال به پا کردن کفشش گفت:عمو –مگه دارم چیكار مي کنم عمو جان ؟ . به یاد بچگیات که روی دوشم مي ذاشتمت و راه مي بردمت . یادته ؟ امیرمهدی لبخندی زد و گفت: امیرمهدی –بببلللللله... خان عمو از پله ها پایین رفت و من هم به دنبالشون . عمو –فقط یه قول بده امیرمهدی . وقتي نوه م به دنیا اومد تو هم براش عمو باشي .. بذاریش روی دوشت. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍