💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_یکم
من – نزدیک خونه ي خاله م می شه .
البته اونا خونه شون تو فرعی اوله .
این کوچه رو نمی دونم کدوم فرعی
میشه .
می خواین کروکیش رو بکشم ؟
خوشحال گفت .
نوید – ممنون می شم .
فرعیش رو هم خودم پیدا می کنم .
فقط راه تاکسی خورش رو هم بهم بگین .
سري تکون دادم و خودکاري از روي میزم برداشتم .
کروکی رو براش کشیدم و کاغذ رو گرفتم طرفش.
لبخندی زدم .
من – بازم باید برین مصاحبه ؟
نوید – بله .
باید با آقاي درستکار هم مصاحبه کنم .
لبخند رو لبام ماسید .
من – آقاي درستکار ؟
نوید – بله .
می خوایم مصاحبه ي هردوتون رو تو یه صفحه بذاریم .
تپش هاي قلبم از ریتم معمولی خارج شد . تعدادش رفت بالا .
اومد پایین .
کم شد .
زیاد شد .
یخ کردم .
گرم شدم .
معجزه به وقوع پیوست .......
از ساعت هفت صبح منتظر بودیم .
تو خیابونی که خانوم نوید گفته بود خونه ي امیرمهدي اونجاست .
من و رضوان و مهرداد .
تو ماشین .
منتظر بودیم تا کسی از در اون خونه بیرون بیاد و من شناساییش کنم .
من و رضوان پشت نشسته بودیم و مهرداد جلو پشت فرمون .
سکوتش نشون می داد کلافه ست .
وقتی روز قبل مامان زنگ زد بهشون و گفت آدرس رو پیدا کردیم
سریع خودشون رو رسوندن
رضوان با لبخند و مهرداد با اخم هاي در هم .
مهرداد هنوز هم به دیدن امیرمهدي راضی نبود .
بیچاره رضوان با هر ترفندي که بلد بود ، سعی داشت آرومش کنه .
بابا هم که به کل سکوت کرده بود .
رضوان راست گفته بود .
اینکه من یه قدم بردارم خدا هزار قدم
کارم رو راه می ندازه .
من با چشمام معجزه ش رو دیده بودم .
با باز شدن در خونه اي که طبق آدرس ، خونه ي امیرمهدي بود ؛
هر سه نفر صاف تو جامون نشستیم .
پژوي سفیدي ازش خارج شد .
تموم بدنم چشم شد .
نفس رفت و اومد وقتی راننده ي پژو پیاده شد ....
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیست_و_دوم
با باز شدن در خونه اي که طبق آدرس ، خونه ي امیرمهدي بود ؛
هر سه نفر صاف تو جامون نشستیم .
پژوي سفیدي ازش خارج شد .
تموم بدنم چشم شد .
نفس رفت و اومد وقتی راننده ي پژو پیاده شد
.
با اینکه فاصلمون تقریبا زیاد بود ولی چشماي مشتاق من نمی تونست اون صورت رو تشخیص نده .
خودش بود .
خود خودش .
مرد رویاهاي من .
امیرمهدي .
بی اختیار به دست رضوان چنگ زدم .
برگشت و با هیجان نگاهم کرد .
رضوان – خودشه ؟
مهرداد برگشت و نگاهمون کرد .
بدون اینکه از امیرمهدي چشم بردارم ، سري تکون دادم .
من – خودشه .
کت شلوار قهوه اي تنش بود با پیراهن مردونه اي که به نظرم کرم
رنگ اومد .
با آرامش در خونه شون رو بست و دوباره سوار ماشینش شد .
فرمون رو چرخوند و به سمتی که ما ایستاده
بودیم اومد .
سرم رو دزدیدم .
نباید من رو می دید .
وقتش نبود .
ماشینش که رد شد ، مهرداد هم ماشین رو روشن کرد و دنبالش راه افتاد .
با فاصله ازش حرکت می کردیم .
وقتی ایستاد ، مهرداد هم کمی جلوتر رفت و ایستاد .
پیاده شد و دنبالش رفت .
وارد یه بانک شدن .
چند دقیقه بعد مهرداد اومد و سوار ماشین شد .
من و روضوان هر دو با هیجان گفتیم .
- خب ؟
برگشت به سمت عقب .
مهرداد – خب چی ؟
رضوان حرصی گفت .
رضوان – چی شد ؟
مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت .
مهرداد – مثل اینکه اینجا محل کارشه .
با لبخند برگشتم و نگاهی به ساختمون بانک انداختم .
یکی از بانک هاي معروف .
مهرداد ماشین رو روشن کرد و راه افتاد .
چرا نمی رفت تحقیق کنه پس ؟
به سمت جلو خم شدم .
من – کجا می ریم .
مهرداد – خونه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🌿🕊»
چقــدر دلـت با منـه
تا دلـم نگیــره...😔
🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ
🕊¦↫#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«🌿🕊» چقــدر دلـت با منـه تا دلـم نگیــره...😔 🌿¦↫#السلامعلیکیاعلۍابنموسۍالرضآ 🕊¦↫#چهارشنبـههاےام
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای #فاطمیه وظیفه دارم!
دوستان باید برای فاطمیه زحمت کشید
باید تلاش کرد!
سینه زنا باید خوب سینه بزنند
گریه کنا باید خوب گریه کنن....
مافرزندانمـــادرپهلوشکستهایم🖤"
#پیشنهاددانلـــود ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم
،دلمان به خدا گرم است😍،
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#پویـشهمـدلـــۍ³
✨قـــالامـامصــادق ‹ﷺ›:
هر مؤمني كه گرفتاري مؤمني را بر طرف كند ، خداوند هفتاد گرفتاري دنيا و آخرت را از وي دور ميسازد...
📚
مستدرك الوسائل ، ج ۱۲ ، ص ۴۱۳ .✍ به اطلاع می رساند "رسانه دختـــرانہ محمد آباد" در نظر دارد با #همدلــۍ شما همراهان گرامی در عرصه ای کاملا متفاوت و انسان دوستانه اقدام نماید. ⬅️این بار قرار است با همراهی شما دوستان براے تهیه دوربین ، چایۍ ساز ، آب تصفیه و دیگر وسایل مورد نیاز [#مدرسهپسرانهشهیدسرکاری] قدمی هر چند کوچک در بهینه سازی فضای درس و مدرسه برای نوجوانان عزیزمان برداریم .☺️ ✅سهم هر ڪدام از شما دوستـان و همـراهـان خیــــر در این همدلــۍ↜ " 20,000 تومــان" است. لطفا در این کارخیر حتی به اندازه یک سهم هم که شده ماراهمراهی کنید.🌹🙏🏻 💢همراهان بزرگوار می توانند کمک های خود را به شماره کارت ↲ 💳
5029081069122196{خانم فاطمـہزهــرااحمدی} ارسال نموده و عکس آن را به آیدے [@Admin_resane_dokhtarane] ارسال کنند. ⚠️مدٺ زمـان جمع آوری کمک هاے ارزشمنـد شما تا #بیـستـمآذرمــــاه میباشد. باتشکر از همدلــۍ شما🌺 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad