شب از نیمه گذشته و سپاه کوفه به خواب رفته اند
امام برنامه های امشب را مشخص میکند
بدستور امام فاصله ی خیمه ها کم میشود و خیمه ی زنان و کودکان جدا شده و در وسط قرار میگیرد
امام فرمان میدهد سه طرف خیمه ها را خندق (چاله عمیق) حفر کنند
کاری سخت و طاقت فرساست و فرصت محدود است ، عده ای نگهبانی میدهند تا دشمن حمله نکند
امام میفرماید درون چاله ها را پر از هیزم کنند و میفرماید:《فردا که جنگ آغاز شد دشمن سعی خواهد کرد از چهار طرف حمله کند، آنموقع هیزم ها را آتش میزنیم تا فقط یک راه برای حمله باقی بماند》
بعد از تمام شدن کارها امام توصیه میکند خود را برای شهادت آماده کنند، فردا روز ملاقات با خداست ، عطر بزنند و لباس تمیز بپوشند
#شب_عاشورا
قسمت هفتم
شب عاشوراست
نافع بن هلال از خیمه بیرون می آید تا کمی قدم بزند
ناگهان چشمش به امام می افتد
- مولا جان در این تاریکی کجا میروید؟
+ آمده ام میدان را بررسی کنم و ببینم فردا دشمن از کجا حمله خواهد کرد
امام آمده تا نقشه ی جنگ فردا را آماده کند ، کار شناسایی منطقه تمام میشود
امام دست نافع را میگیرد و میفرماید:
+ فردا همه ی یاران من کشته خواهند شد، اکنون شب است، جز من و تو کسی اینجا نیست، آن منطقه نقطه کور میدان است، از تاریکی شب استفاده کن و از اینجا برو، من بیعت را از تو برداشتم
نافع گریه میکند:
- ای فرزند پیامبر کجا بروم؟ من از شما جدا نمیشوم تا جان را فدایتان کنم، شهادت افتخار من است
امام دستی سر نافع میکشد و باز میگردند، امام به داخل خیمه خواهرش میرود و نافع کنار خیمه منتظر می ماند
#شب_عاشورا
قسمت هشتم
صدایی از داخل خیمه به گوش نافع میرسد: 《برادر! نکند فردا یارانت تو را تنها بگذارند؟》
دل نافع به درد می آید ، با عجله سمت خیمه حبیب میرود، حبیب قرآن میخواند
- 《حبیب برخیز! برخیز! دختر علی نگران فرداست. برخیز تا اطمینانش دهیم》
حبیب بلند میشود، بقیه اصحاب را خبر میکنند و با شمشیرهایشان به سمت خیمه زینب س میروند
امام و زنان و کودکان داخل خیمه متوجه حضور آنها میشوند و بیرون خیمه می آیند و صحنه را میبینند:
《ای دختر علی ع! نگاه کن! شمشیرهایمان در دستمان است، ما قسم خورده ایم آن را زمین نگذاریم و با دشمنان شما مبارزه کنیم》
حضرت زینب س آرامش می یابد و دعایشان میکند
#شب_عاشورا
قسمت نهم
اصحاب امام چشمانشان باز است و اطراف خیمه ها گشت میزنند
گه گاهی اسب سوارانی به خیمه ها نزدیک میشوند ، اصحاب خودشان را به آنها میرسانند تا خطری امام را تهدید نکند
-کیستید؟ چه میخواهید؟
+ ما آمده ایم حسینی شویم، امام ما را میپذیرد؟ ما تاکنون در سپاه کوفه بوده ایم ولی الان میخواهیم توبه کنیم، امشب خواب نداشتیم، دنبال فرصت بودیم تا بسوی شما بیاییم
امام می آید و با لبخند از همه ی آنها استقبال میکند
هر وقت این افراد می آیند، دل زینب س شاد میشود
#شب_عاشورا
قسمت دهم
شب عاشورا فرا میرسد و کاروان امام خواب ندارند
بجز دعا و مناجات کارهای زیادی برای انجام دادن در برنامه است
زینب س در خیمه امام سجاد ع مشغول پرستاری از پسر برادر است، اراده خداوند این است تا نسل فاطمه زهرا س قطع نشود
امام حسین ع حال فرزندش را جویا میشود و بسوی خیمه اش میرود . جَون (غلام امام حسین ع) کنار خیمه نشسته است و شمشیر امام را تیز میکند
صدای زمزمه ای به گوش حضرت زینب میرسد: 《یا دَهرُ اُفّ لَکَ مِن خَلیل ، کَم لَکَ بِالاشراقِ و الاصیل 》
یعنی ای روزگار اف بر تو باد که میان دوستان جدایی می افکنی و به راستی سرانجام همه مرگ است
صدای برادر زینب س است، حرفها بوی جدایی میدهد
#شب_عاشورا
قسمت اول
#کاروان_کربلا
هدایت شده از دختران زهرایی
doafarajalifani.mp3
2.71M
بخوان دعای فَرج را...
قرائت هرشب دعای فرج به نیت تعجیل در ظهور #امام_زمان..🤲
#دعای_فرج🕊
#قرار_عاشقی🦋
«اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ»
🔴 روز عاشورا اینگونه بهم تسلیت بگوئید:
⚫️ أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلوات الله علیهم
🔵 خداوند اجر ما را به سبب مصیبتی که از حسین به ما رسیده بزرگ گرداند و ما و شما را از کسانی قرار دهد که در کنار ولی دم او، امام مهدی از خاندان محمد(ص)، به خونخواهی او برمیخیزند.
نماهنگ ریان ابن شبیب.mp3
3.34M
ریان ابن شبیب جد ما رو غریب گیر آوردن
ریان ابن شبیب آبو واسه حبیب دیر آوردن
🎙 #نریمان_پناهی
#️⃣ #عاشورای_حسینی
«لبیک یاحسین»
امان از گودال..😭
هرگوشه این عکس خودش روضه اس💔
وتاختن! اونا که ملکِ ری رو باختن !
#عاشورا #امام_حسین
اِخـتِـلآفـۍسـتمـیـٰآنِچَـشـموَقَـلَـم . .
مۍنِویسَم؏ِـشقوَمۍخٰوآنَمحُسِین💔
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله
لیالي الجروح.mp3
1.44M
ياليالي الجروح هلي
واريد بمصاب خلي
اضج بالنحيب
حبيبي حسين🖤
#امام_حسین(ع)
هدایت شده از قرارگاه مسجدحیدریه
#موکب_انصارالحجه_عج #طریق_المهدی #پیاده_روی
🔹پیاده روی طریق المهدی(بلوار پیامبر اعظم ص)
🔹هر هفته سهشنبهها از ساعت ۱۷
🔹عمود ۸۵ موکب انصار الحجه(عج)
🔹پذیرای قدوم شما هستیم
🔸قرارگاه مسجدحیدریه، قم المقدسه
🇮🇷 @masjedeheydarieh
هدایت شده از چله همگانی زیارت عاشورا هدیه به شهید نویدصفری
🥀صلی الله علیک یا اباعبدالله🥀
روز اول از چله پرفیــض و باعظمـت زیارت عاشــورا، هدیه به روح شهــید والامقام، نوید صفــری
به نیت سلامتی و ظهــور مولا صاحب الزمان(عج) و حاجت روایی همه اعضای کانال
#او_آمده_تا_دست_تو_را_هم_بگیرد
#شهیدنویدصفری
#روز_اول
#چله_عاشورا
پ. ن: عکسی کمتر دیده شده از شهیدعزیز نویدصفری
شهیدآنلاین| چله همگانی زیارت عاشـورا هدیه به شهـیدنویدصفری
https://eitaa.com/shahidonline
نماهنگ انقدر خستم.mp3
5.17M
انقدر خستم
انگاری اندازه هزار نفر خستم
منم از ناله و از چشمای تر خستم
بس که میزنم روی سینه و سر خستم
🎙 #حاج_محمود_کریمی
#️⃣ #اسارت_اهل_بیت_امام_حسین_ع
#️⃣ #احساسی
#️⃣ #استودیویی
«لبیک یاحسین ع
الله اکبر! الله اکبر!
صدای اذان صبح در کربلا میپیچد
نماز جماعت به امامت امام برپا میشود
بعد از نماز، امام در مورد شهادت صحبت میکند و توصیه به صبر میکند
با اشاره امام، همه برمیخیزند
امام نیروهایش را سه دسته میکند و در جناحین و قلب لشکر مستقر میکند
زهیر فرمانده دسته راست
حبیب فرمانده دسته چپ
و خود امام فرمانده قلب لشکر میشود
همه ی پروانه ها آماده اند تا جان را فدای شمع وجود حسین ع کنند
امام پرچم لشکر را به دست برادر میدهد، او علمدار کربلا میشود
امام فرمان میدهد، خندق هایی که دیشب در اطراف خیمه ها کنده اند و پر از هیزم کرده اند را آتش بزنند
#عاشورا
قسمت اول
#کاروان_کربلا
نزدیک طلوع آفتاب است
سوارکاری بسوی خیمه ها می آید
شمشیر به همراه ندارد، فقط یک نامه آورده است
جلو می آید و میگوید :《من نامه ای برای محمد بن بَشیر دارم، آیا شما او را می شناسید؟》
محمد بن بشیر در صف یاران امام ایستاده است و این پیک یکی از بستگان اوست، ابن بشیر جلو می آید و سلام میکند
- نامه درمورد چیست؟
+ فراموش کرده ای که پسرت به جنگ رفته بود؟ این نامه آمده و خبر داده اند پسرت اسیر شده، بیا با هم برویم برای آزادی او تلاش کنیم
- من فرزندم را به خدا سپردم
#عاشورا
قسمت دوم
امام صحنه را میبیند ، نزد ابن بشیر می آید و میفرماید:《من بیعتم را از تو برداشتم، میتوانی برای آزادی فرزندت بروی》
چشمان محمد بن بشیر پر از اشک میشود و میگوید:《تو را رها نمیکنم و بروم، به خدا چنین کاری نمیکنم》
نامه رسان میداند ابن بشیر چقدر پسرش را دوست دارد، به همین دلیل این سخنان را متوجه نمی شود
با تعجب و نا امیدی خداحافظی میکند و میدان را ترک میکند
#عاشورا
قسمت سوم
اوایل صبح عاشوراست و سپاه کوفه آماده جنگ میشود
عمر سعد شمر را برای بررسی اوضاع به میدان میفرستد تا بتوانند از چهار طرف حمله کنند و کار امام را تمام کنند
شمر که نزدیک خیمه ها میشود صحنه ای عجیب میبیند که تا دیروز ندیده بود
اطراف خیمه ها خندق حفر شده و پر از آتش است، تنها یک مسیر باز است که آن هم اصحاب امام در سه دسته منظم ایستاده اند
او میفهمد نقشه حمله از چهار طرف عملی نیست
از شدت عصبانیت فریاد میزند: 《ای حسین! چرا زودتر از آتش جهنم به استقبال آتش رفته ای؟》
سخن شمر دل اصحاب را به درد می آورد ، مسلم بن عوسجه تیری در کمان میگذارد تا حلقوم این نامرد را نشانه گیرد
ناگهان دست امام را روی شانه اش حس میکند: 《مسلم صبر کن، نمیخواهم آغازگر جنگ باشم》
#عاشورا
قسمت چهارم
شمر باز میگردد و اوضاع را به عمرسعد گزارش میدهد
عمرسعد نقشه را عوض میکند و طبل جنگ زده میشود
عمرسعد فریاد میزند 《ای لشکر خدا! پیش بسوی بهشت!》، به فرمان عمرسعد ، لشکر کوفه حرکت میکند
امام حسین حرکت میکند و جلوی سپاه کوفه می ایستد
《 ای مردم! سخن مرا بشنوید و شتاب نکنید》
نفس ها در سینه حبس میشود و کل میدان گوش شده اند تا بشنوند فرزند رسول الله چه میگوید
《آیا مرا میشناسید؟ آیا لحظه ای فکر کرده اید که خون چه کسی را میخواهید بریزید؟》
سکوت در میدان سایه افکنده، هیچ کس جواب نمیدهد
#عاشورا
قسمت پنجم
بعد از سخنرانی امام حسین ع ، عمر سعد نگاهی به کوفیان میکند، همه سرهایشان را پایین انداخته اند و از خود میپرسند : حسین چه گناهی کرده است؟
عمر سعد ابن حَوزَه را صدا میزند و چند دقیقه ای با هم صحبت میکنند ، احتمالا صحبت از وعده و وعید های همیشگی عمرسعد بوده، ابن حوزه سوار بر اسبش میشود و بسمت سپاه امام میرود :《حسین کجاست؟ با او سخن دارم》
اصحاب، امام را به او نشان میدهند
همه منتظر صحبت او هستند، او چه خبری آورده است؟
#عاشورا
قسمت هفتم
ابن حوزه فریاد میزند : 《ای حسین! تو را به آتش جهنم بشارت میدهم》
دل یاران امام بدرد می آید، سپاه کوفه بعد از این حرف هلهله میکنند
امام سکوت میکند، فقط دستهایش را به سمت آسمان میبرد و با خدایش صحبت میکند
ابن حوزه قهقهه مستانه سر میدهد
ناگهان اسبش رم میکند، مهار آن از دستش خارج میشود و روی زمین می افتد ولی پایش در رکاب اسب گیر کرده است
اسب به سمت خندق آتش می تازد و ابن حوزه داخل آتش پرتاب میشود
با پیش آمدن این صحنه، عده ای از سپاهیان عمرسعد جنگ را ترک میکنند
#عاشورا
قسمت هشتم