🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊
❤️ #شهیدجهادعمادمغنیه ❤️
زندگینامه و خاطرات فرمانده
👈قسمت7⃣👉
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
🌹 شانزده ساله بود که او را دیدم ، نوجوانی رشید و نورانی ، در حرم حضرت معصومه (س) باهم همراه شدیم، فارسی را کم میفهمید و عربی را کم میفهمیدم. ولی نگاه های با معنایش تمام حرف را میزد. ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرت معصومه (س) گریه کند ولی او گریه کرد و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم،
زیارت که تمام شد گوشه ای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم:« من تا به حال در حرم بی بی گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو... #خندید ، گفت:« #چه_حسی_نسبت_به_حضرت_زینب_سلام_الله_علیه_داری؟ »
گویی با مشت کوبید به سرم. اشک در چشمانم جمع شد. نه او چیزی گفت و نه من. دو سه روزی با هم بودیم. #استوار بود و #خودساخته . ❣مردی بود برای خودش❣.
🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿
🌹 اولین بار که #جهاد را دیدم با دوستانش به #مشهد آمده بود که وقتی متوجه حضور من شد آمدند کنارم. دیدار دوم نیز دو ماه قبل از ماه محرم در حرم بود. آن شب ما از ساعت حدودا ۲ بامداد تا اذان صبح در حرم بودیم و صحبت کردیم. جهاد از ارادتش به #مقام_معظم_رهبری و #سیدحسن_نصرالله برایم حرف زد و دائم می گفت می خواهم با #اسرائیل مبارزه کنم.
#جهاد و رفقایش از #آقا با عظمت و با لفظ #سیدنا_القائد یاد میکردند.
💐