eitaa logo
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
189 دنبال‌کننده
395 عکس
300 ویدیو
0 فایل
هیئت دختران حاج قاسم(شهرستان آبیک)☺️💖 ارتباط با ادمین : @Librana @mahdiehpourdasht لینک پیام های ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/1611988433
مشاهده در ایتا
دانلود
پیش مقدمه ای برای ورود شهداا✨🌹
🌱زیر پایتان را نگاه کنید ، روی خون چه کسانی پای می‌گذارید و راه می‌روید؟ بعد فردای قیامت چگونه می‌خواهید جوابگو باشید؟ خون شهدا را پایمال نکنید...🙂🖤 ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
به نام خُدا 🌱 شروع رمان ...✨📃
‹تسبیح ِ‌فیروزه‌اي› ماه رمضان از راه رسید فاطمه دوسال و نیمش شده بود هر سال شبهای قدر و میرفتیم مزار شهدا و در کنار شهدا قرآن به سر میگرفتیم حال و هوای عجیبی داشت در کنار شهدا ،رازو نیاز کردن ،چه واسطه ای بهتر از شهدا همه لباس مشکی پوشیدیم آماده شدیم حتی برای فاطمه هم لباس سیاه پوشیدم به حرمت این شب رضا :بریم ،آماده شدین؟ عزیز جون :اره مادر بریم رضا :رها جان ،نبات بابا بیاین ! چادرمو سرم کردم رفتم داخل حیاط رضا :فاطمه پس کجاست؟ -نمیدونم فک کردم اومده بیرون ؟ با ترس ،منو رضا دویدیم توی خونه فاطمه رو صدا میزدیم یه دفعه دیدم فاطمه چادر مشکی عزیز جون و سرش کرده اومده فاطمه :بلیم ،دیل میسه منو رضا خندمون گرفت رضا رفت فاطمه رو بغل کرد رضا :نبات بابا ،دوست داری چادر؟ فاطمه با همون زبون شیرینش خندیدو گفت :آله رضا :الهی قربون دخترم برم ، این چادر عزیز جونه ،بیا بریم برات یه چادر خوشگل تر بخرم (فاطمه چادرشو انداخت ،میدونست رضا هر موقع قولی میده و حرفی میزنه ،انجامش میده ) فاطمه پرید تو بغل رضا :باسه رضا هم شروع کرد به بوسیدن و قربون صدقه رفتن فاطمه بعد سوار ماشین شدیم و اول رفتیم یه مرکز حجاب که انواع مختلف چادر داشتن بعد از کلی گشتن یه چادر کوچیک پیدا کردن هر چند بازم براش بلند بود که همونجا یه خیاط بود و قد چادر و براش کوتاه کرد من و عزیز جون داخل ماشین نشسته بودیم و از دور فاطمه رو نگاه میکردیم عزیز جونم هی زیر لب صلوات میفرستاد فاطمه توی اون چادر مثل ماه شده بود رضا هم بادیدن فاطمه ذوق میکرد اول رفتیم سرخاک بابای رضا یه فاتحه ای خوندیم عزیز جون همونجا نشست :رضا مادر ،من همینجا میشینم شما برین (انگار عزیز جونم حرفا داشت با معشوقش ) رضا :باشه ،بعد تمام شدن مراسم میایم دنبالتون جایی نرین! https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
‹تسبیح ِ‌فیروزه‌اي› عزیز جون :باشه،رها مادر مواظب فاطمه باشین -چشم رفتیم کنار مزار دوست شهیدمون نشستیم صدای مداحی کل مزار شنیده میشد فاطمه هم با اون چادر مشکی خوشگلش این طرف و اون طرف میرفت رضا هم دنبالش میرفت که خدای نکرده زمین نخوره سرش بخوره به سنگ قبر بعد از کلی بازی کردن اومد بغلم دراز کشید مراسم کم کم داشت شروع میشه هر سال باشکوه تر و لذت بخش تر از سال قبل کل گلزار پر شده بود از آدمهایی که عاشق شهدا بودن و امشب اومده بودن شهدا رو واسطه حاجتاشون بکنن فاطمه توی بغلم خوابیده بود رضا :خانومم؟ -جانم رضا :برگه اعزامم اومده -اعزام چی؟ کجا؟ رضا :سوریه (با گفتن این حرف ، چشمم به فاطمه افتاد ) -یعنی میخوای فاطمه رو تنها بزاری بری؟ من چیکار کنم در نبودت با دلتنگی های فاطمه رضا:رها جانم، از عاشورا براش تعریف کن ،از بی بی زینب براش تعریف کن ، ازحضرت رقیه براش تعریف کن (باشنیدن این حرف ها بغض خفم کرده بود) -حضرت رقیه از فراق پدرش جان داد ،فاطمه هم ... رضا :الهی قربونت برم ،از خوده بی بی میخوام که دل فاطمه منو آروم کنه (پس دل من چی میشه بی معرفت ) مراسم قرآن به سر شروع شده بود رضا هم یه قرآن گذاشت روی سر من ، یه قرآن هم گذاشت روی سر خودش وقتی مداح اسم امام رضا رو صدا زد بند بند دلم لرزید یاد حرم افتادم یاد عهدی که با آقا بستم مگه میشه آقا امانتمو به من برنگردونه مگه میشه آقا زیر قولش بزنه اجازه میدم راهی سرزمین عشق بشه همیشه یادم میرفت حاجتای دلم چیه !همیشه دلم میخواست برای آدمای دور و برم دعا کنم ،چون میدونستم خدا بهتریناشو به من میده اما امشب منم حاجت دارم ، امشب منم درد دارم امشب منم آرامش میخوام چادرمو کشیدم روی صورتمو و منم در ناله های این جمع بغضمو رها کردم الهی به علی بن موسی .... بعد از تمام شدن مراسم رضا فاطمه رو بغل کرد رفتیم دنبال عزیز جون و باهم رفتیم سمت خونه فاطمه رو تو اتاقش خوابوندیم رفتیم توی اتاق خودمون حالم خیلی خراب بود رضا همیشه دوای حال خرابمو میدونست مثل همیشه سجاده هامونو پهن کرد نه توی اتاق https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
نوشِ‌روانتون‌رفقا..🌱🥲 https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
نظرت با ی قسمت دیگ عفاف از پوشش چیه؟؟😍 البته به شرطی که قسمت های قبلیش دیده باشی ها😉 https://eit
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت پنجم : نظرت چیه این قسمت یکم از نهج‌البلاغه اميرالمومنين ع بگیم😍 چه خصلتهایی هست که برای مرد بده ولی برای زن خوبه؟🧐 اصلا یعنی چی که خوب و بد میکنین؟🤔 https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قوت قلبی تو این آیه هست ... و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت... :)
‌‌بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد✨🌙 اللهم عجل لولیک الفرج اگر پرده ڪنار برود و به حقایق واقف شویم بیش از آنڪه خدا را برای دعـــــاهایی ڪه اجابت ڪرده شـــــاڪر باشــــیم برای دعاهایی ڪه  نڪرده شـــــاڪریم! شبتون به زیبایی قمر بنی هاشم:) ✨🌚🤍 🤲 .✨ https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
جمعه ۹ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ١۴۴۶ ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴ 🕌 اوقات شرعی 🔹️اذان صبح ۰۵:۲۵ 🔹️طلوع آفتاب ۰۶:۵۴ 🔹️اذان ظهر ١۱:۵۳ 🔹️غروب آفتاب ١۶:۵۱ 🔹️اذان مغرب ١۷:۱۱ 🔹️نیمه شب ۲۳:۰۸ https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه تیکه از یه کتاب خوندم که واقعا حالمو خوب کرد، میگفت: «از رها کردن نترس… هیچکس نمیتواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد؛ و تمام دنیا نمیتوانند؛ چیزی که مال تو نیست را حفظ کنند..» همینقدر ساده و قشنگ!.   https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
🌸 امام زمان در کُل زندگی!
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
🌸 امام زمان در کُل زندگی!
⁉️ پیام چیست؟! این است که حتی اگر دستت راشکستند دست از یاری برنداری.. منِ فاطمه، برای امام زمانم، امیرالمؤمنین جان دادم. ⁉️شما برای پسرم مهدی چه کردید؟! و چه خواهید کرد؟! https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
⭕️ویژه برنامه: داستان مادر⭕️ ادامه قسمت چهارم برای حضرت زهرا چه اتفاقاتی افتاد؟ واقعیت ماجرا چی ب
سلام بزرگواران ، حالتون چطوره ؟!✨☺️ بگین ببینم داستان مادرو کیا نگاه کردن ؟!🙂🖤 نظرتون راجب داستان چی بود ؟! دوست داشتین ؟!ا اینجا نظرتون و بهم بگین 👇 https://daigo.ir/secret/1611988433
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
🌸 امام زمان در کُل زندگی!
دعــای تـعجیل فــرج ... دوای درد مـاست.....🤲🏻🌱 إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین ‌‌ اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج🤲🏻✨ رفیق... یک دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره..! https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
مداحی آنلاین - نماهنگ آقای خودم - پویانفر.mp3
4.11M
آقای خودم... دل نگرانم... دل نگرانم آقاجون واسه عقبای خودم وقتی که من خبر ندارم از فردای خودم https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
به نام خُدا 🌱 شروع رمان ...✨📃
‹تسبیح ِ‌فیروزه‌اي› برد حیاط زیر دل آسمون شب شب شهادت امیر المؤمنین بود و آسمون هم دلش گرفته بود رضا اومد داخل اتاق رضا :خانمی، بریم بندگی خدا کنیم؟ منم از خدا خواسته ،سرمو به علامت مثبت تکون دادم و رفتم وضو گرفتم چادرمو سرم کردم رفتیم توی حیاط شروع کردیم به خوندن نماز شب بعد از نماز رضا سرشو گذاشت روی پاهام و به آسمون نگاه میکرد رضا :رها جان ببین آسمون هم دلش گرفته، مثل دل تو خدا رو شاکرم به خاطر داشتن همسری مثل تو ،خدا رو شاکرم به خاطر دادن هدیه ای مثل فاطمه به من اما رها جانم ،حرم بی بی زینب هم الان در خطره ،بی بی الان تنهاست ،دلت میخواد ما هم مثل شامیا باشیم و سکوت کنیم (اشک از چشمام سرازیر میشد و روی صورت رضا ریخته میشه ) رضا :چه بارون قشنگی داره میاد امشب نه؟ -رضا جان ،با حرفات آتیشم نزن ،برو ، من کیم که اجازه ندم (رضا نشست و پیشونیمو بوسید ) رضا :خیلی دوستت دارم رها -منم خیلی دوستت دارم ،جان جانانم تا اذان صبح توی حیاط نشستیم و حرف زدیم بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم . با صدای فاطمه از خواب بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم ،رضا نبود فاطمه اومد کنارم دراز کشید موهای خرمایی رنگشو نوازش میکردم تا به دستای من عادت کنه زمان رفتن رضا رسید مامان و بابا و نرگس وآقا مرتضی برای خداحافظی اومده بودن فاطمه با دیدن ساک ،فکر میکرد باز بابا رضا میخواد بره مأموریت ساک و کشان کشان برد توی اتاقش زیر تختش گذاشت تا باباش باز سفر نره اما افسوس که نمیدونه این سفر با سفرهای دیگه فرق میکنه افسوس که توان گفتن اینکه بابا رضا کجا میخواد بره و نداشتم رضا که دید فاطمه رفت توی اتاق بلند شد و رفت سمت اتاق فاطمه بعد با هم از اتاق بیرون اومدن لحظه رفتن رضا ،لحظه ی سختی بود فاطمه گریه میکرد و ساک و از دست رضا میکشید ،همه با دیدن این صحنه شروع کردن به گریه کردن رفتم فاطمه رو بغل کردم و نگاهی به رضا کردم -رفتی پیش بی بی زینب ،از طرف من و دخترت هم زیارت کن اشک از چشمای رضا سرازیر شد رضا :مواظب خودتون باشین با فاطمه رفتم توی اتاقش درو بستم صدای بسته شدن در حیاط و شنیدم فاطمه رو روی سینه هام فشار میدادم و بغضمو قورت میدادم فاطمه اینقدر گریه کرد که توی بغلم خوابش برد https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
‹تسبیح ِ‌فیروزه‌اي› فاطمه رو گذاشتم روی تختش از اتاق بیرون رفتم همه سکوت کرده بودن آقا مرتضی رضا رو برده بود فرودگاه نرگس اومد سمتم ،یه فلش داد به من نرگس :اینو داداش رضا داد بدم به تو فلش و گرفتم رفتم توی اتاق زدم به لپ تاب صدا بود صدا رو پلی کردم با شنیدن صدای رضا صدای گریه ام بلند شده بود رضا واسه فاطمه صدا ضبط کرده بود که در نبودش فاطمه هر شب قصه های رضا رو گوش کنه و آروم شه دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به گریه کردن همه اومدن داخل اتاق منو بغل میکردن تا آروم شم ولی هیچ چیزی آرومم نمیکرد جز صداهای رضا چند روزی فاطمه بیتابی میکرد فلش و به تلوزیون میزدم تا هم من آروم بشم با صدای رضا هم فاطمه بی تابی هاش کمتر بشه بیشتر اوقات فاطمه رو میبردم کانون تا با بچه ها بازی کنه بعد یه هفته سر سفره شام بودیم که تلفن خونه زنگ خورد فاطمه هم بدو بدو دوید سمت تلفن گوشی رو برداشت و با خوشحالی جیغ کشید :بابای،بابای اینقدر هیجان زده بود اصلا متوجه نمیشدم چی داره میگه با زبون خودش به رضا بعد از کمی صحب کردن فاطمه گوشی رو سمت من گرفت با دستش اشاره میکرد و میگفت مانی،مانی به عزیز جون نگاه کردم و گفتم :عزیز جون برین شما صحبت کنین عزیز جون رفت گوشی رو گرفت :شروع کرد به قربون صدقه رفتن رضا بعد من رفتم گوشی و برداشتم -الو رضا :به خانوم خانومااا ،خوبی؟چیکار میکنی با زحمتای ما -چرا اینقدر دیر زنگ زدی ؟ رضا :شرمندم ،اینجا نمیشه زیاد تماس گرفت -فاطمه اوایل خیلی بهونه اتو میگرفت ،الان یه کم بهتر شده ،ولی مادرش همیشه بهونه میگیره رضا :الهی فدای مادر ودختر بشم من - خدا نکنه ،تو فقط مواظب خودت باش رضا :چشم،الانم دیگه خیلی صحبت کردم باید برم ،کاری نداری؟-نه عزیزم ،برو در امان خدا رضا : خانومی خیلیییی .....بقیه اشو خودت میدونی دیگه نمیشه اینجا گفت -منم خیلیییییی .....آقا رضا :پس تو هم کلک .فعلن یا علی -یا علی روزها درحال سپری شدن بودن و دلشوره هام بیشتر رضا خیلی کم تماس میگرفت هر موقع هم که تماس میگرفت فاطمه با شنیدن صداش تا چند روز بی تابی دیدنش و میکرد یک روز فاطمه خیلی بی طاقت شد از صبح شروع کردبه بهونه گرفتن تا غروب یعنی با بهونه گرفتن فاطمه بغض تنهایی و دلتنگی های منم شکسته شد و هم نوای فاطمه گریه میکردم عزیز جونم هی میگفت رها جان تو آروم باش ،فاطمه بادیدنت بیشتر گریه میکنه (اما کسی از دلشوره هام خبری نداشت ، چه طور میتونم آروم باشم درحالی که دخترم ،عزیز دور دونه باباش جلو چشمام https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
نوشِ‌روانتون‌رفقا..🌱🥲 https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
خب خب بریم ببینیم ادامه برنامه چی شدد✨
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
خب خب بریم ببینیم ادامه برنامه چی شدد✨
موافقید اول بریم مصاحبه ای که ازتون گرفتیم و ببینیم ؟!😍🙃✨
49.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروه تشکیلاتی دختران حاج قاسم شهرستان آبیک تقدیم میکنند ...🌱 مصاحبه از برخی همراهان عزیز در مراسم تکریم و استقبال از پیکر۱۰ شهید گمنام در شهرستان آبیک، در رابطه با کودکان مظلوم غزه برگزار شد...🙂💔 https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem