eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
203 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
929 ویدیو
63 فایل
کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷 🌹🌷 🌷 #رمان🌷 #کوله_بار_خدایی🌹 #پارت_37 وارد خونه شدیم...هانیه به همراه دو زن و
🌹🌷🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷 🌹🌷 🌷 🌷 🌹 آرایش خیلی ملیحی هم کرده بود که زیاد مشخص نبود...از حق نگذریم خیلی خوشگل شده بود... -خوشگل کردی...لازم نبود این همه کار دیگه پسند شده بودی +خوشم میاد خیلی پرویی -آره همه میگند +از دست تو من و هانیه باهم...مامانم و مامان هانیه باهم...بابا هامون باهم و ماهان و برادر هانیه هم باهم حرف میزدیم... با صدای پدرم به خودمون اومدیم... +خب بریم سر اصل مطلب...برای این اومدم که دخترتون رو برای ماهان خواستگاری کنیم... پدر هانیه:بله بزارید برند باهم دیگه حرف بزنند هانیه و ماهان بلند شدند و به سمت یکی از اتاق ها رفتند... پدر:در مورد مهریه نظرتون چیه؟ پدر هانیه: هانیه خودش هرچی دوست داره نظرش رو بگه بالاخره بعد از نیم ساعت این دو کفتر عاشق از اون اتاق بیرون اومدند... پدر هانیه:خب دخترم نظرت چیه؟ هانیه سکوت کرده بود یک لبخند زد و سرش رو پایین انداخت...بگو دیگه ما مردیم... فکر کنم قصد حرف زدن رو نداره منم گفتم... -سکوت علامت رضاست...مبارکه با این حرفم یه دست زدیم و هانیه هم مهریه اش رو 14 سکه تمام بهار آزادی به همراه 114 شاخه گل نرگس گفت... بالاخره تصمیم گرفتیم... ادامه دارد... به قلم:م.محمدی https://harfeto.timefriend.net/16447406094460 نظر بدهید با تشکر♥🌱 🌷 🌹🌷 🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷 🌷🌹🌷🌹🌷 🌹🌷🌹🌷🌹🌷