🔹 تحمل سختیها در کنار خانواده
📖 تقریباً مأموریتمان در جزیره رو به اتمام بود که نیروهای تازهنفسی از کرمانشاه به منطقه آمدند تا جایگزین ما شوند. بعد از اینکه خط را تحویلشان دادیم، به کرمانشاه برگشتیم. در طول مدت حضورمان در جزیره و تحمل شرایط طاقتفرسایش، تغییراتی هم در خواب و خوراک و فیزیک بدنیمان ایجاد شده بود. رنگ دستها و صورتمان به خاطر تابش نور مستقیم آفتاب، شبیه بومیهای منطقه تیره شده بود و چند کیلو هم وزن کم کرده بودیم. بیخوابیهای متعدد در منطقه، همه را خسته کرده بود. بچهها نیاز به استراحت داشتند. برادر رسولی به همه مرخصی داد. من هم به روستا رفتم. تقریباً دو ماه بود پسرم را ندیده بودم. در این مدت، میثم بزرگتر شده بود و دوست داشتم به اندازه مدتی که در کنارش نبودم، او را سیر ببینم...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #جزیره_مجنون #شهید_جهانبخش_رسولی #گردان_ادوات
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔶دکل دیدهبانی
📖... با اینکه از ارتفاع میترسیدم، اما دل را به دریا زدم و تصمیم گرفتم که از آن بالا بروم. نزدیک دکل شدم و نگاهی به سر تا پایش انداختم. ترس و دلهره عجیبی داشتم. دو دستم را به میلههایش گرفتم و سه چهار متری بالا رفتم؛ اما وقتی نگاهی به زیر پایم انداختم، ترسیدم و فوری پایین آمدم. بعد از چند دقیقه دوباره سعی کردم و این بار نزدیک 6 متر از آن بالا رفتم، ولی دوباره پایین آمدم. دیدم اینطوری فایدهای ندارد و باید هر طور شده بالا بروم. به خودم روحیه دادم و کمی دل و جرأت پیدا کردم. نفس عمیقی کشیدم و با اعتماد به نفس کامل به پایههای دکل نزدیک شدم. تصمیم گرفتم هر طور شده از آن بالا بروم ...
فکر کنم تا وقتی که به آن بالا رسیدم، چند کیلو وزن کم کردم! از آن بالا، منطقه آبیِ وسیعی را دیدم. منظره عجیبی بود. تا آن موقع با چنین وضعیتی روبرو نشده بودم. تا چشم کار میکرد، تمام منطقه پوشیده از آب بود. از دور تعدادی سیاهی دیدم ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #جزیره_مجنون #خوزستان #هور #دکل #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم (ص)
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi