🔸 شوخی خطرناک با آقاجواد!
📖هر چند وقت یکبار قبضههای دوشکا را تمیز میکردم. از جمله کسانی که از او کمک میگرفتم، برادر «جواد نظامپور» بود. او هم دوشکاچی بود و اهل مشهد. قد و قامت بلندتری هم نسبت به من داشت. چند بار از او خواسته بودم که کمکم کند، اما او اعتنایی نمیکرد. من از لحاظ جثه از او کوچکتر بودم و زورم به او نمیرسید؛ در نتیجه تصمیم گرفتم او را با اسلحه تهدید کنم! یک بار که خواستم به کمکم بیاید تا قبضه را با هم پاک کنیم و دیدم او توجهی نمیکند، با لحنی تهدیدآمیز گفتم: «جواد! اگه به کمکم نیایی، بیست تیر بهت میزنم!» اما دیدم تهدید هم فایدهای ندارد ... باید قبضه را بیرون محوطه ساختمانها پاک میکردم. در حین پاک کردن قبضه، سُمبه داخل لوله گیر کرد. با چکش به انتهای سُمبه کوبیدم تا خارج شود، ولی سُمبه داخل لوله شکست. از جواد خواستم به کمکم بیاید تا بتوانم آن را از لوله خارج کنم، اما هر چه به او گفتم بیا، نیامد. با خودم گفتم: «فشنگ رو داخل دوشکا بذارم و شلیک کنم که حداقل با این کار سُمبه خارج بشه»، ولی ...
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #جواد_نظام_پور #جاوید_نظام_پور #کردستان #مشهد
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi