🔴 فتنه گران به دانشگاهها برمیگردند....
⏪شریفی زارچی استاد اخراجی فعال در فتنه جنبش فواحش نوشته: بازگشت من به دانشگاه شریف قطعی شد و پس از یک سال وقفه، از ترم پاییز درس خواهم داد
✍ این برانداز فتنه گر به دانشگاه برگشت تا دوباره درس فتنه و آشوب و بی غیرتی به فرزندان این مملکت بدهد 😳😳😳
اما عزیزان ما همچون آرمان علیوردی ها و روح الله عجمیان ها که در فتنه ی ۱۴۰۱ به فجیع ترین وجه ممکن به شهادت رسیدند ، هیچگاه به خانه بر نمیگردند....😔😔😔
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این صحنه زیبا را فقط در کربلا میبینید...
#اربعین
#لبیک_یا_حسین💔
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
شادی روح شهدا صلوات
صد روز گذشت...
#شهیدخدمت💔💔💔
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
نیروی دریایی فرانسه :
یمنیها با "قایق" ناو جنگی ما رو هدف قرار دادن :))
#یمن_قهرمان✌️✌️✌️
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
توضیح بذرپاش درباره حواشی برکناری فرزانه صادق در دوره تصدی وزارتش+ فیلم
https://donya-e-eqtesad.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%B3%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86-62/4099267-%D8%AA%D9%88%D8%B6%DB%8C%D8%AD-%D8%A8%D8%B0%D8%B1%D9%BE%D8%A7%D8%B4-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%AD%D9%88%D8%A7%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D8%B1%DA%A9%D9%86%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B1%D9%87-%D8%AA%D8%B5%D8%AF%DB%8C-%D9%88%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%AA%D8%B4-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای وزیر خرابکار، به من بگو خجالت نمیکشی...
✌️ اینکه به چنین زندگی فلاکت باری دچارشده اید ،، درست ،، اما ثمره خون گرانقدر شهدای غزه قهرمان،، نابودی کامل رژیم شیطانی وباندزنازادگان صهیونیست است .🤲
🌹🇵🇸✌️✌️✌️✌️🔥🔥🔥🔥🤲🤲🤲
دوستداران ولایت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
امیرکبیر عصر ما رئیسی عزیز است!
♨️ اصلاح طلبان دنبال معرفی و تشبیه ظریف به امیرکبیر بودند اما امروز رهبر انقلاب نام رئیسی عزیز را در کنار نام امیرکبیر آوردند و از اقدامات ارزشمند و بنیادین او در تنها مدت سه سال ریاست مانند امیرکبیر، تقدیر کردند.
⭕️ سالها منتظر این لقب بودند ولی امروز رهبر معظم انقلاب به شایسته ترین فرد پس از انقلاب منتصب ش کرد
▪️از اصلاحات ،سرطان در میآید ولی امیرکبیر نه
✍️احسان تهرانی
دوستداران ولایت
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌بخشهایی از سخنرانی خانم فاطمه مهاجرانی، در کمپین انتخاباتی آقای پزشکیان:
اجازه نمیدهیم اقلیت تمامیت خواه، کوچه های ما را پر از خون جوانان کند/بعنوان یک مادر اجازه نخواهم داد مهرشاد شهید دیگری بر خاک بیفتد !
دقت کنید می گه مهرداد شهید دیگری ، نه مهرداد شهیدی
باورتون میشه این خانم امروز شده سخنگوی دولت جمهوری اسلامی ایران؟؟؟؟😞😞😞😞
_________________
#دوستداران_ولایت
@doostdaranvelayat
https://eitaa.com/doostdaranvelayat
#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگـز
#قسمتسیویکم
✍نادر که از تشنگی بی تاب شده بود پس از رسیدن به چشمه ، دید پیرزنی در حال پر کردن مشک آب خود است ، نادر بی توجه به پیرزن ، کاسه مسی وی را برداشت تا آنرا در آب چشمه فرو برده و رفع تشنگی کند ، ناگهان پیرزن که تصور می کرد نادر سرباز دولتی است فریاد زد ، چطور بخودت اجازه میدهی بدون اجازه ، به اموال من دست درازی کنی ، مگر نمیدانی اگر نادر بفهمد تو را مجازات می کند ، نادر عذر خواهی کرد و کاسه پیرزن را به او داد و سپس آستین ها را بالا زد تا با کف های دستش آبی بنوشد
دوباره فریاد پبرزن بلند شد که ای سرباز نادان ، مگر نمی دانی با بدن گرم و عرق کرده نباید آب سرد و خنک بنوشی ، نادر که تشنه بود توجهی به پیرزن نکرد و همین که خواست با دستانش آب بنوشد پیرزن چوبش را داخل آب چشمه کرد و آنرا را به هم زد تا گل آلود و کدر شود و نادر نتواند آبی بنوشد ، نادر که به سختی خشمگین شده بود بر سر پیرزن فریاد زد ، چکار میکنی عجوزه خیره سر ، چرا نمی گذاری آبی بنوشم ، پیرزن گفت ، خاموش باش نادان ، مگر نمیدانی که با خوردن آب سرد با بدن گرم و عرق کرده ، بیمار می شوی
نادر که دید پیرزن دست بردار نیست خشم خود را فرو برد و در گوشه ای نشست تا گل و لای چشمه ته نشین شود و آبی بنوشد و برود ، چند دقیقه ای نگذشته بود که پیرزن ، کاسه مسی خود را از محلی که آب چشمه میجوشید پر کرد و بدست نادر داد و به او گفت ، حالا می توانی بنوشی پسرم ، چون هم بدنت سرد شده و هم عرقت خشک شده ، نادر سرگرم نوشیدن آب شد که پیرزن چشمش به انگشتر گرانبها و تبرزین و شمشیر بزرگ نادر افتاد *(شمشیر نادر بسیار بزرگ و سنگین بود و همچنین تبرزینش ، در کتابی خواندم تبرزین نادر بیست و سه کیلو وزن داشته و هر کسی نمی توانست حتی چند دقیقه با آن بجنگد ولی نادر بمدت طولانی بدون خستگی از آن استفاده میکرد و هیج زره و کلاه خودی استقامت تحمل ضربات سهمگین آنرا نداشت)*
پیرزن ، پس از نوشیدن آب و قبل از رفتن نادر ، رو به نادر کرد و گفت ، بمن دروغ گفتی ، تو یک سرباز ساده نیستی بلکه خود نادر هستی ، نادر بناچار اقرار کرد و گفت درست گفتی مادر ، من خود نادر هستم ، پیرزن به نادر گفت حتی اگر از ابتدا نیز می دانستم تو نادر هستی باز هم همین رفتار را با تو می کردم
نادر پس از سپاسگزاری از پیرزن گفت ، با وجود شیرزنانی مثل تو در این منطقه ، چرا بعضی از فرزندان شما خطاکار از آب در می آیند ، پیرزن گفت ای سردار دلاور ، آنها گناهی ندارند چون تصور می کنند به پادشاه کشورشان (شاه تهماسب و سلسله صفویه) خدمت می کنند ، آنها پادشاه کشورشان را مایه عظمت و اقتدار کشورشان می بینند ، فرزندان ما همه دلاورند ولی باید آنها را راضی و آگاه کنی نه اینکه با آنها بجنگی ، آنها هموطن تو هستند و مایه عزت و شکوه و اقتدار کشوری هستند که تو پادشاه آنانی و در نبرد با ببگانگان بدون آنان ، هیچ قدرتی نداری
نادر که به سختی تحت تاثیر حرف های پیرزن روشن بین قرار گرفته بود انگشتر قیمتی اش را از انگشت خود درآورد و به پیرزن داد ، پیرزن انگشتر را بوسید و آنرا به نادر عودت داد و گفت ، من هرگز این انگشتر را قبول نمی کنم زیرا نمی توانم آنرا بفروشم و هر که انرا در دست من ببیند تصور می کند که آنرا دزدیده ام ، نادر آنگاه دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا به پیرزن داد و گفت مادر جان ، تو واقعا مایه افتخار من هستی و حالا تمام خستگی جنگها و سختی های آن را از تنم بیرون کردی ، پیرزن هم سریع دست در کیسه ای که به گردن خود آویخته بود کرد و مشتی کشمش و بادام درآورد و به او داد و گفت بخور مادر جان ، تا همیشه تندرست و قوی و سالم بمانی ، نادر با صدای بلند خندید و از پیرزن خداحافظی و بسوی اردوی خود بازگشت
حرف های پیرزن تاثیر شگرفی بر روی نادر گذاشت ، او هنگامی که به چادر خود رسید سرداران همراهش را احضار و به آنان دستور داد الساعه تمامی اسیران بختیاری که با وی جنگیده بودند را آزاد و از هر گونه شدت عملی نسبت به مردم و ایل بختیاری خودداری کنند ، اسرای ایل بختیاری پس از آزادی به حضور نادر رسیدند ، نادر رو به آنان گفت ، من هرگز به شما ایرانیان اصیل و پاک نژاد ، به چشم دشمن نمی نگرم ، من و شما و اجداد و نیاکانمان همگی ریشه در همین آب و خاک داریم ، اکنون نیز آزادید که هر کجا که خواستید بروید ، دستور داده ام اسب و آذوقه در اختیارتان بگذارند تا به زادگاهتان بازگردید ، با پایان یافتن سخنان نادر ، عده زیادی از جوانان ایل بختیاری به سپاه نادر پیوستند و سوگند خوردند در رکاب وی جانفشانی کنند
# دوستداران _ولايت
#زندگینامهنادرشاه_افشار⚔
#پسر_شمشیر_فرزند_درگز
#ادامهقسمتسیویکم
نادر بخوبی می دانست علیمراد خان از سرزمین های بختیاری خارج شده زیرا همه جای ایل بختیاری را گشته بود ، وی با هوش و نبوغی که با ذات وی عجین شده بود حدس زد که علیمراد خان تنها می تواند به سمت غرب برود لذا دستور داد نیروهای همراهش به سوی شوشتر و دزفول عزیمت کنند
به علیمراد خان خبر دادند نادر به سوی شوشتر و دزفول در حرکت است ، علیمراد خان که مدتها در رکاب نادر جنگیده و به روحیه و پشتکار نادر کاملا واقف بود پی برد از دست این دشمن سمج راه به جائی نخواهد برد ، لذا به نزد خانواده اش که درون غار همراه وی بودند آمد و رو به آنها گفت ، سرانجام نادر مرا خواهد یافت و تا مرا نیابد از اینجا نخواهد رفت ولی با شما کاری ندارد می ترسم با کشته شدن یا دستگیری من به شما که ناموس من هستید جسارت شود که از هزاران بار مردن برای من بدتر است ، لذا امشب شما را توسط چند راهنمای فداکار به نقطه امنی بفرستم ، چون هم بهتر میتوانم بجنگم و هم آسان تر بگریزم
مادر علیمراد خان بشدت مخالفت کرد و همسر و فرزندان وی نیز همگی از رفتن خودداری کردند همسر علیمراد خان که زنی زیبا و بلند بالا بود گفت ، در رسم اجدادی ما ننگ است که مرد خود را در دشواریها تنها بگذاریم ما همگی همراه تو میمانیم و دوش بدوش تو می جنگیم و هنگامی که دیدی شکستت حتمی شد ، یکایک ما را بکش و آنگاه مردانه به ما ملحق شو ، هر چه علیمراد خان اصرار کرد سودی نبخشید
در حدود یکماه گذشت و عاقبت پناهگاه علیمراد خان در دل کوههای زاگورکش کشف شد و علیمراد خان از بالای غار متوجه نزدیک شدن سپاهیان دولتی به سمت غار شد ، وی دوباره نزد خانواده خود امد و از آنان خواست شب هنگام بهمراه چند نفر از همراهانش از آن منطقه بگریزند که مجددا با مخالفت خانواده روبرو شد ، علیمراد خان که خود سرداری جنگ دیده و آزموده بود در بالای ارتفاعات منطقه سنگر گرفت و بشدت به مقابله با دویست نفر که در حال بالا آمدن از کوه بودند شد ، زد و خورد و جنگ و گریز بمدت چهار روز به درازا انجامید تا اینکه سپاهیان دولتی با کمک راهنمایان محلی به نزدیکی غار رسیدند ، علیمراد خان که چنین دید دوباره نزد خانواده اش آمد و با التماس به آنها گفت که خود را تسلیم کنند یا بگریزند ولی باز هم با مخالفت آنان روبرو شد و آنها گفتند تا آخر با تو می مانیم
شب هنگام ، درست در زمانی که سربازان نادر به نزدیکی ورودی های غار رسیده بودند نزدیک نیمه شب علیمراد خان برخاست و کوچکترین فرزندش را که دختری زیبا و نوجوان بود را با خود به انتهای غار برد و پس از بوسیدن و در آغوش گرفتن وی ، او را به داخل گودالی عمیق و ژرف بدرازای پنجاه متر پرتاب کرد ، چند لحظه بعد فرزند دیگرش را که او نیز دختر جوان و زیبائی بود را به سرنوشت دختر دیگر دچار کرد ، علیمراد خان سپس بسوی همسر دلبند خود آمد و در حالیکه اشک می ریخت با او به قسمت انتهایی غار رهسپار شد ، در کنار گودال دو همسر مدتی با هم گریستند ، همسر علیمراد خان که حال همسرش را دگرگون دید بدون معطلی به درون گودال پرید و دفتر زندگی اش برای همیشه بسته شد
در کمتر از یکساعت تمام اعصای خانواده علیمراد خان یک به یک درون گودال پریدند ، نزدیکی های دمیدن سپیده صبح ، بجز علیمراد خان و یاران اندک وی هیچکس درون غار زنده نبود
نادر دستور داده بود که علیمراد خان زنده دستگیر شود ، بهمین خاطر عملیات چهار روز بدرازا کشیده شده بود ، علیمراد خان که اینک مانند پلنگی خشمگین ، آماده هر گونه حادثه ای بود با فراغ بال ، شمشیر از نیام کشیده و آماده بود تا آخرین نفس بجنگد
زبده ترین و چابک ترین نیروهای دولتی در چشم بهم زدنی ، ناگهان بدرون غار تاختند و به زد و خورد با علیمراد خان و هشت نفر همراه وی پرداختند و در نهایت با کمند اندازی ، موفق شدند علیمراد خان را بهمراه چند تن دیگر از یارانش اسیر و به شوشتر نزد نادر ببرند ، در طول مسیر چند بار علیمراد خان سعی کرد خود را از ارتفاعات به پائین پرتاب کند که با هوشیاری نیروهای دولت ، موفق نشد
در شهر شوشتر علیمراد خان قبل از آمدن نادر سر به شورش علیه نیروهای حکومتی زده و عده ای از نیروهای حکومتی و خویشاوندان آنها را کشته بود مدت زیادی طول نکشید که علیمراد خان که قبلا دوشادوش نادر در رکاب وی جنگیده بود با سر و وضعی ژولیده و چهره ای در هم شکسته با وی روبرو شد
علیمراد خان نتوانست در چشمان نادر نگاه کند نادر که همرزم سابقش را روبروی خود میدید ناگهان به اسب خود مهمیز زد و از او دور شد سرداران نادر خود را به وی رسانده و از او درباره سرنوشت علیمراد خان پرسیدند نادر گفت من کاری با او ندارم او عده ای را در این شهر کشته وشاکیان زیادی در این شهر دارد او را به ریش سفید شهر و پدر فرماندار سابق شوشتر که بدست علیمراد خان کشته شده بسپارید
#شبی_خوش وآرامی روسپری نمایید☺️🤞