eitaa logo
📚 دوستی با کتاب 📚
372 دنبال‌کننده
246 عکس
24 ویدیو
19 فایل
✅ معرفی کتابهای خوب ✅ گزیده هایی از کتاب ها ✅ مسابقه کتابخوانی 📚هدف این کانال، دوستی با کتاب است📚 🌱 ارتباط با ما 👈 @sahour
مشاهده در ایتا
دانلود
🟠 به اتاقی وارد شدیم که تیمسار خردور در آن نشسته بود. دو نفر سرهنگ نیز در دو طرف او بودند. قبل از این که من حرفی بزنم ، تیمسار گفت : " اقای احمد احمد! " گفتم :" بله! " گفت: " من اشتباه کردم. یک لحظه عصبانی شدم و تو گوش شما زدم. از شما معذرت می خواهم. خب شما هم نباید آن جمله را در مقابل جمع به من می گفتی! " با این جملات تیمسار کمی از خشمم فروکش کرد ، گفتم: " جناب تیمسار! جای معذرت خواهی و بخشش نیست. بین من و شما مسئله بخشش مطرح نیست. ما مسلمانیم و ۵ ماه است که نظافت نکرده ایم ." گفت : " من هم مسلمانم ، همین امسال زیارت خانه خدا بودم. اگر نمی بخشی قصاص کن! " با این جمله آن دو نفر سرهنگ جا خوردند و رنگشان پرید، کمی در جای خود جابجا شدند ، گویا می ترسیدند که من به واقع سیلی او را تلافی کنم. من هم وقتی موضع نرم تیمسار را دیدم با این که باورم نمی شد در دستگاه رژیم کسی با این مقام و درجه چنین برخوردی کند خشم و عصبانیت خود را فرو نشاندم و گفتم: " بخشیدم ." 🟢 وقتی از اتاق تیمسار بیرون آمدم ، بچه ها را در حال غیر عادی دیدم، گویا در وضعیت آماده باش به سر می بردند و هر لحظه انتظار درگیری و نزاع را می کشیدند تا به دفاع از من وارد جریان شوند . بین آنها همهمه بود. آقای حجتی کرمانی جلو آمد و پرسید: " احمد چی شده ؟ " ماجرا را از لحظه سیلی خوردن تا طلب بخشش تیمسار خردور یا قصاص او توضیح دادم ، هنوز ناراحتی در چهره بچه ها نمایان بود. آقای حجتی کرمانی پرسید: " آخر چه ؟ بخشیدی؟ " گفتم : " بله " بعد او رو به همه کرد و گفت : " احمد کار خوبی کرده، مسلمانی رفته آنجا و چنین اتفاقی افتاده است. درست است که اهانتی به همه ما شده اما وقتی که خود احمد بخشیده بخشش او برای ما محترم است." برخی از دوستان نسبت به بخشش من معترض بودند. اما آقای حجتی گفت : " اثر تبلیغی و ارشادی کار احمد بیشتر است ." 🟣 برای تفریح و سرگرمی بیشتر به ورزش می پرداختيم. ورزش از برنامه های همیشگی ما بود ، چه به صورت انفرادی و چه جمعی . گاهی داخل اتاق چند تشک روی هم می انداختیم و بعد بچه ها را به کشتی دعوت می کردیم . کسب اخبار در این زندان بیشتر از طریق افرادی بود که به ملاقات ما می آمدند. برای مثال مادرم در یکی از ملاقات ها می گفت: " احمد درباره شما می گویند که گروه مسلحانه هستید و می خواستید با شاه بجنگید، این حرف ها راست است؟ " به این ترتیب ما از مواضع مردم و گروه های بیرون از زندان نسبت به خودمان آگاه می شدیم. بعد از وقت ملاقات دور هم جمع می شدیم و صحبت های شنیده را کنار هم گذاشته و آنها را تحلیل می کردیم . دهه آخر ماه مبارک رمضان آن سال را در زندان جمشیدیه سپری کردیم ، شرایط این زندان برای روزه گرفتن بهتر از زندان شهربانی بود. آنها به جای نهار افطاری و به جای شام سحری غذای گرم می دادند. 🔸(آقای احمد شیرینی یکی دیگر از اعضای دستگیر شده حزب ملل اسلامی در این خصوص می گوید : " روزی ما را به صف در پادگان می بردند. در بغل این صف سرلشکر معصومی فرمانده وقت پادگان جمشیدیه و تیمسار خردور معاون پادگان در کنار هم راه می رفتند که معصومی به خردور گفت : تیمسار! اینها بچه مسلمان هستند و الان ماه رمضان است، مواظب باشید به اینها سحر غذای گرم بدهند. این را من خودم شنیدم و بعد از آن دیدم که هم در افطار و هم در سحر غذای گرم به ما می دادند .") https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
🔴 در شب های ماه رمضان چه در شهربانی و چه در جمشیدیه به همت دوستان جلسات مذهبی و تفسیر قرآن برقرار بود. بچه ها دور هم می نشستند و هر چه از آیات قرآن می فهمیدند بیان می کردند و آن را به بحث می گذاشتند . آقای حجتی کرمانی بیشتر این جلسات را هدایت می کرد ، به یاد دارم که سوره حجرات از سوره هایی بود که در این شب ها مفصل تفسیر می شد، شب های قدر را نیز دوستان با شکوه خاصی برگزار می کردند و آنچنان خالصانه سر بندگی به خاک می ساییدند که برای من فراموش شدنی نیست . در این زندان بود که موفق شدم آقای سید محمد کاظم موسوی بجنوردی رهبر حزب را ببینم. وقتی او را دیدم باورم نمی شد که چنین فرد جوانی تئوریسین و نظریه پرداز ، رهبر و خط دهنده اصلی حزب باشد و با آن سن کم و جوانش چنین تشکیلات پر رمز و رازی را پایه گذاری کند، برای من افکار بلند و متعالی او همیشه قابل احترام بوده و هست . 🔹(سید محمد کاظم موسوی بجنوردی فرزند مرحوم آیت الله میرزا حسن موسوی بجنوردی و متولد ۱۳۲۱ در نجف اشرف است. او پس از تحصیلات متوسطه برای کسب علوم دینی در نجف اشرف وارد حوزه شد. وی در ۱۶ سالگی به اتفاق چند نفر از همسالان خود کتابخانه ای تأسیس می کند . در ۱۹ سالگی پس از مطالعه مجموعه ای از کتاب های تاریخی ، اجتماعی و سیاسی نظریه انقلاب مسلحانه و تشکیل حکومت اسلامی را در ذهن خود شکل می دهد و به دنبال آن جلسات آموزش علوم سیاسی و تفسیر وقایع روز را بر پا می کند. او در سال ۱۳۳۹ به ایران آمد و دروس حوزوی را در مدرسه سپهسالار ( مدرسه عالی شهید مطهری ) پی گرفت . موسوی بجنوردی در تهران برنامه های سیاسی خود را با تشکیل محفل جدیدی از دوستان پی گرفت و در اواخر سال ۱۳۴۰ نخستین هسته های حزب ملل اسلامی را با هدف براندازی رژیم سلطنتی و تشکیل حکومت اسلامی پی ریزی کرد. او توانست در مرحله ازدیاد و تعلیم با کمک دوستان و اعضای اولیه حزب، جوانان مسلمان و معتقدی را جذب کند. موسوی بجنوردی پس از کشف غیر منتظره حزب توسط عوامل رژیم با تنی چند از یاران خود به کوههای دارآباد پناه می برد. اما پس از تعقیب ساواک در محاصره قرار گرفته و دستگیر شد، او در دادگاه بدوی و تجدید نظر به اعدام محکوم شد ، ولی با وساطت آیت الله حکیم محکومیت وی با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد. او در زندان همواره از هر فرصتی برای غنای اندیشه خود بهره جست و کتب فلسفی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی بسیاری را مطالعه کرد . بجنوردی در زندان کتاب " اقتصادنا " اثر شهید سید محمد باقر صدر را ترجمه کرد. وی در زندان به جهت دانش و اشرافی که نسبت به مسائل اسلامی و سیاسی پیدا کرده بود در مناظره های سنگین با گروه های مختلف شرکت می کرد و توانست افراد زیادی را از انحراف به مارکسیسم نجات دهد. وی با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد و پس از تشکیل حزب جمهوری اسلامی به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. موسوی بجنوردی در سال ۱۳۵۸ با حکم مرحوم بازرگان و پس از تأیید حضرت امام (ره) به استانداری اصفهان منصوب شد. پس از مدتی به اولین دوره مجلس شورای اسلامی راه یافت. پس از این دوره ، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی را تأسیس کرد ، این مرکز بزرگ علمی و تحقیقی تا کنون توانسته است ده جلد فرهنگ نامه کم نظیر منتشر کند. او اکنون مشاور رئیس جمهور و رئیس کتابخانه ملی ایران نیز هست. او در زندان فاصله ای بین خود و دیگران نمی گذاشت و مانند بقیه در کارها و نظافت زندان مشارکت می کرد ، البته او بیشتر وقت خود را صرف مطالعه و بحث های نظری می کرد ، با این رویه بعدها توانست در بحث ها و مناظره ها بر مارکسیست ها برتری یابد) https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
📌محاکمه اعضای حزب ملل اسلامی 🔵 در اوایل بهمن ماه پس از ۱۰۰ روز سکوت مطبوعاتی ، رژیم با جار و جنجال زیاد و در سطحی وسیع اخبار کشف حزب ملل اسلامی را منتشر کرد و عکس من هم در صفحه اول روزنامه اطلاعات و کیهان چاپ شد. با غوغاسالاری در مطبوعات بچه ها دریافتند به زودی دادگاه تشکیل خواهد شد. از این رو بچه ها دور هم جمع شده درباره نحوه تنظیم دفاعیه بحث و مشورت کردند. تقریبا برای هر فرد مشخص شد که چگونه دفاع خود را شروع کند، به اوج برساند و بعد به پایان برد . قرار بر این شد که هر کس تنها از خود دفاع کند و مسئولیت کارهای دیگری را به عهده نگیرد. بنابراین شد که دفاعیه ها مکتوب باشد. 🟠 بچه ها دفاعیه را نوشتند. یکی از یکی تندتر و شدیدتر . ما که می دانستیم حکم مان به اعدام نخواهد رسید در بیان حرف ها و نظرات مان هیچ نوع ملاحظه ای نکردیم. این اندیشه بین بچه ها حاکم بود که اگر در دادگاه کوتاه بیایند و شکست بخورند شکست آنها به منزله شکست مسلمانان و خیانت به اسلام است. بچه ها بر خود واجب می دانستند که از مواضع شان سرسختانه دفاع کنند و الگو و سرمشقی برای سایر افرادی که در آینده قدم در راه مبارزه اسلامی می گذارند باشند. جالب این که در دادگاه مشخص شد که رژیم و عوامل آن بر عكس ما، با این خیال واهی که دستگیر شدگان حرفی برای گفتن ندارند دادگاه را تشکیل دادند. به همین خاطر با حضور عده ای خبرنگار نیز موافقت شده بود. بعد که متوجه اشتباه خود شدند از حضور آنان جلوگیری کرده و تنها چند خبر سانسور شده را در مطبوعات منعکس کردند . 🟢 شانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۶ اولین دادگاه محاکمه ۵۵ نفر از اعضای حزب در محل آمفی تئاتر ( باشگاه افسران ) پادگان جمشیدیه به ریاست سرتیپ تاج الدینی و به دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد. 🔹(۵۵نفر عبارت بودند از :۱- سید محمد کاظم موسوی بجنوردی ، ۲- حسن حامد عزیزی ، ۳- سید محمد سید محمودی قمی ، ۴_ محمد پیران ، ۵- عباسعلی مظاهری ، ۶-ابوالقاسم سرحدی زاده ۷- سید علی نور صادقی ،۸ ۔ سید محمد میر محمد صادقی ، ۹- محمد باقر عباسی ، ۱۰ _ ناصر نراقی ، ۱۱- محمد علی جماليان ، ۱۲ - جواد منصوری ، ۱۳ - محمد جواد حجتی کرمانی، ۱۴ - احمد احمد ، ۱۵ _ حمید خان محمدی ۱۶- احمد شیرینی ، ۱۷ - احمد منصوری ، ۱۸ - محمد باقر صنوبری ، ۱۹ - عباس دوز دوزانی ، ۲۰ - سید فخرالدین پیشوایی ، ۲۱ - مرتضی حاجی ، ۲۲ - سید اصغر قریشی ، ۲۳ - حسین روان پاک ، ۲۴ - سید جمال نیکو قدم ، ۲۵ _ عباس سعیدی ، ۲۶ _ محمد تقی شالچی، ۲۷ - سید هادی شمس حائری ، ۲۸ _ اکبر اورامی ۲۹ _ احمد تقوی ، ۳۰ _ عباس آقا زمانی ، ۳۱ - محمد صادق عباسی ، ۳۲ _ محمد کاظم سیفیان ، ۳۳ _ حسن طباطبایی ، ٣۴ - محسن حاجی مهدی ، ۳۵ - محمد حسن ابن الرضا، ۳۶- ابوالحسن فلاحتی، ۳۷ - احمد روحی ، ۳۸ - علی اکبر محسن رحیم پور ، ۳۹ - محمد صادق رئیس دانایی ، ۴٠-کیوان مهشید، ۴۱ - علیرضا سپاسی آشتیانی، ۴٢_ محسن رحیم پور ، ۴٣ - يوسف رشیدی ،۴۴- امیر سرحدی زاده ، ۴۵ - حسين سرحدی زاده ، ۴۶ - رمضان سلطانی ، ۴٧ - رضا ابوالحسن اخوات ، ۴٨ - رضا اژثيان ، ۴۹- علی اکبر صلاحمند ۵۰_ داود رضایی بزرگ ، ۵١_ احسان الله محبوب ،۵۲ - محمد حسین شهری ، ۵۳ - احمد آقازمانی ، ۵۴ محمد بابایی ، ۵۵- علی اصغر رفیعی).
🟣 همه ما را به صف وارد دادگاه کردند. بعد از تشریفات مقدماتی به اصطلاح تفهیم اتهام شد، عمده اتهام وارده اقدام علیه امنیت کشور بود. در کیفر خواست برای ۸ نفر کادر مرکزی تقاضای اعدام شده بود و برای بقیه از ۳ تا ۱۰ سال زندان در نظر گرفته بودند . ما از کادر مرکزی خواستیم که دفاع قانونی کنند. متهمین یک به یک شروع به خواندن دفاعیه های خود کردند. دفاعیات حاوی مطالب انقلابی و اعتقادی بود که با لحن حماسی بیان می شد. در اغلب آنان به آیات قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) استناد می شد و در مطلع دفاعیه به عدم صلاحیت دادگاه اشاره می شد. وقتی رژیم با سرسختی بچه ها در دفاع مواجه شد، در روزهای بعدی برپایی دادگاه ، به آنها مراجعه کرد و وعده های بسیاری از جمله تخفیف در مجازات و برائت در صورت اعتراف به مجرمیت می داد، ولی فریب ها و کیدهای آنان با هوشیاری بچه ها نقش بر آب می شد. صحنه های شورانگیز و حماسی که از خواندن دفاعیات انقلابی پدید آمد به هیچ وجه قابل وصف نیست. آنچه که تا کنون درباره آن گفته یا نوشته شده است ، خیلی ناچیزتر از واقعیتی است که رخ داد. گوشه هایی از این صحنه های بی بدیل و زیبا را برایتان بیان می کنم . 🟡 دفاعیه آقای محمد جواد حجتی کرمانی از جمله محکمترین و رسوا کننده ترین دفاعیه هایی بود که بیان شد. لايحه دفاعیه وی مشتمل بر چندین صفحه بود که از آیات قرآن و احادیث معصومین (ع) ، اشعار حماسی و جملات انقلابی تشکیل شده بود . با قرائت این دفاعیه ترس بر عوامل دادگاه حاکم شد. رئیس دادگاه چندین باز سعی کرد تا آقای حجتی کرمانی را از خواندن باز دارد، ولی او شجاعانه تا به آخر همه را خواند، رئیس دادگاه در پایان متن برآشفت و گفت: " من اگر می توانستم می دادم این آشیخ را تیر بارانش کنند!" 🔴 دفاع زیبا و بزرگ سید کیوان مهشید در سکوتش بود. او به عنوان اعتراض به عدم صلاحیت دادگاه و به رسمیت نشناختن آن هیچ نگفت و سکوت کرد. سکوت او از بسیاری فریادها و صداها پرمعناتر بود ، به همین خاطر محکومیت او نسبت به حضور و فعالیتش در حزب خیلی بیشتر شد. 🔸(سید کیوان مهشید فرزند سید اسماعیل در سال ۱۳۲۲ در تهران متولد شد. او جوانی فعال ، متدین ، اهل مطالعه و عبادت بود . او در ماه های رجب ، شعبان و رمضان حدود ۱۰۰ روز روزه می گرفت. کیوان مهشید هنگام دستگیری دانشجوی رشته علوم بود و در دادگاه تجدید نظر به ۱۰ سال زندان محکوم شد. وی علاقه زیادی به یادگیری زبان داشت و در زندان دائم کتاب در دستش بود و با خود به این طرف و آن طرف می برد. بعدها در زندان از مسلمانها برید و نسبت به نماز و احکام و اصول اسلامی بی اعتنا شد و گرایش های چیی و مارکسیستی پیدا کرد . او بعد از پیروزی انقلاب به جرم فعالیت در کادرهای سری حزب توده دستگیر ، زندانی و بعد اعدام شد.)
🔵 آقای ابوالحسن فلاحتی حدود ده دقیقه صفحه دفاعیه تنظیم کرده بود. با شور و حرارت مشغول قرائت آن بود که ناگهان ما احساس کردیم موضوع بحث عوض شد. رئیس دادگاه پرسید: " آقا جان! مگر خودت ننوشتی؟ " او به زبان شمالی پاسخ گفت: " چرا خودم نوشتم ، اما خط را گم کرده ام ." که همه زدند زیر خنده و دادگاه از حالت عادی خارج شد و رئیس دادگاه تذکر به سکوت داد . 🟣 خانواده محمد باقر عباسی نیز به وکیل تسخیری مراجعه و مقداری پول پرداخته بودند تا او کمی غلیظ تر از باقر دفاع کند، هنگامی که وکیل از وی دفاع می کرد گفت : " این بچه نوجوان ۱۳ یا ۱۴ سال! بیشتر ندارد ، او گمراه شده و فریب دیگران را خورده است، آخر حیف نیست نوجوانی مثل او در زندان باشد. ما اصلا نباید او را به دادگاه می آوردیم باید همان جایی که دستگیر شد آزادش می کردند و می رفت ." (نقل به مضمون) 🔸(محمد باقر عباسی ، فرزند حسین علی در سال ۱۳۲۰ در شهر قم متولد شد، او هنگام دستگیری دانش آموز دبیرستان بود. وی یکی از عاملین ترور سرتیب طاهری در مرداد ماه سال ۱۳۵۱ است و به همین خاطر در دی ماه همان سال به همراه محمد مفیدی اعدام و به درجه رفیع شهادت رسید ) 🟢 وکیل که نامش سلطانی بود چنان با شور و حرارت سخن می گفت که ناگهان دندان های مصنوعی اش به بیرون پرت شد. رئیس دادگاه با صحبت های وکیل فکر کرد که باقر واقعا یک نوجوان کوچک ، ضعيف الجثه ۱۳ یا ۱۴ ساله است ، لذا از او خواست که برخیزد و بایستد. قد بلند باقر به وقت نشستن به چشم نمی آمد. او يواش يواش بلند شد و تمام قد ایستاد. رئیس دادگاه که تعجب کرده بود پرسید که آقای وکیل! این را می گویی که بچه مدرسه ای است و نباید می آوردیمش دادگاه؟! 🟠 آقای محمد باقر صنوبری به عنوان اولین فرد دستگیر شده حزب در آن زمان زیر ۱۸ سال سن داشت. او با صدایی غرا و محکم در دفاع از خود گفت: " من وکیل تسخیری را قبول ندارم، حرف های را که می زند اصلا حرف ما نیست. او دارد حرف خودش را می زند، حرف ما اسلام است .... شما در مکانی نشسته اید صلاحیت ندارید و جای شما نیست ، شما نه تنها اسلامی نیستید بلکه از اسلام به دور هستید ."(نقل به مضمون) با این خطابه و دفاعیه جوان ۱۸ ساله دادگاه سراسر شور و احساس و غیرت شد. 🔹(محمد باقر صنوبری در سال ۱۳۲۹ در خانواده ای مذهبی در تهران به دنیا آمد، بافت مذهبی و عرفانی خانواده و تربیت اسلامی او را به کانون ها و مجامع سیاسی مذهبی هدایت کرد. از این رو زندگی آقای صنوبری به دو بخش عرفانی و سیاسی قابل تقسیم شد. او در زندگی عرفانی خود از محضر استادان و عالمان عرفانی شیعه چون پدرش حاج میرزا ابوالفضل صنوبری ، مرحوم آشیخ عباس استاد ولی، حاج شیخ محمد شريف رازی، مرحوم شیخ عبدالکریم حامد قزوینی ( که هر چهار بزرگوار از شاگردان و یاران استاد بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خياط می باشند ) بهره وافر برد . زندگی سیاسی وی باپای گذاشتن در انجمن حجتیه به مدت خیلی کوتاه و آشنا شدن با برخی دوستان شروع شد. صنوبری بعد از آشنایی با دوستان جدید در انجمن به حزب ملل اسلامی دعوت شد. در مهر ماه سال 42 بر اثر یک حادثه غیر مترقبه به دست کلانتری شهر ری دستگیر شد و به مدت حدود ۳ سال در زندان به سر برد . پس از آزادی به مبارزات خود تا پیروزی انقلاب اسلامی پس از آن به زندگی عرفانی خود توجه بیشتری نمود و ضمن خدمت به انقلاب و آرمان های امام خمینی (ره) و حضور در صحنه های مؤثر نظام اسلامی از پذیرش مناصب و مشاغل دولتی و حکومتی پرهیز کرد و به حرفه سابقش (سراجی) پرداخت.
🟡 آقای جواد منصوری نیز در دفاعیه خود گفت : " که ما برای خدا قیام کردیم و مطمئن هستیم که خدا هم ما را کمک خواهد کرد که آن تنصروالله ينصركم و يثبت أقدامكم ." من هم در ابتدا اعلام کردم که دادگاه صالح نیست و آن را به رسمیت نمی شناسم. از این رو سکوت کردم و دیگر هر چه از من در تأیید یا رد اتهاماتم سؤال می شد. جواب نگفتم . 🔸(جواد منصوری فرزند ماشاء الله در سال ۱۳۲۶ در شهر کاشان متولد شد. محیط مذهبی خانواده در تکوین شخصیت وی سهم بسزایی داشت. او در سنین کودکی به همراه خانواده به تهران آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه نوشیروان به پایان رساند. پس از آن به کار در بازار پرداخت و شب ها در مسجد محمدی به فراگیری برخی دروس ابتدایی حوزه مبادرت کرد و پس از یک سال وقفه در تحصیل برای طی دوره دبیرستان به مدرسه علوی رفت . وی در کنار تحصیل فعالیت هایی را در انجمن اسلامی دانش آموزان آغاز کرد و مدت کوتاهی به انجمن حجتيه پیوست، در آنجا با آقای میر محمد صادقی آشنا و به حزب ملل اسلامی جذب شد. آقای منصوری قبل از این که تحصیلات متوسطه را به پایان برساند همراه برادرش احمد و سایر اعضای حزب در مهر ماه سال 42 دستگیر و به شش سال زندان محکوم شد. پس از تخفیف محکومیت در اسفند سال ۴۷ از زندان آزاد گشت. منصوری در این دوره از زندان و زندان های بعدی خود از هر امکانی برای سازندگی و پرورش خود استفاده کرد. او فردی متخلق به اخلاق اسلامی ، آشنا به علوم قرآنی بود و توانست به همراه برادرش احمد دیپلم خود را در زندان بگیرد . منصوری در سال ۴۸ به حوزه مرکزی گروه حزب الله وارد شد ولی پس از ادغام این گروه با سازمان مجاهدین خلق در نیمه دوم سال ۱۳۵۰ از آن کناره گرفت. او توانست محدودیت های ساواک را در هم شکسته و در سال ۱۳۴۸ وارد دانشگاه تهران شده و لیسانس خود را در رشته علوم اقتصادی اخذ کند. منصوری مجددا در خرداد سال ۱۳۵۱ توسط ساواک دستگیر و به شدت مورد شکنجه قرار گرفت و توانست مقاومت قهرمانانه ای از خود نشان دهد و مأمورین ساواک را از خود مأیوس کند و در طول این دوره از زندان با مطالعات وسیع خود به عنوان یک نظریه پرداز به مخالفت با مارکسیست ها پرداخت. او در فروردین سال ۱۳۵۳ در زندان توسط فردی به نام داوود محبوب مجاز از ناحیه سر و کمر با یک دمبل ( وزنه ) مورد سوء قصد قرار گرفت و خوشبختانه پس از مداوا از این حادثه شوم نجات یافت . علت و انگیزه این حمله به آقای منصوری مشخص نیست. آنچه که مسلم است محبوب مجاز به خاطر شکنجه های فراوان ساواک دچار اختلالات روحی و روانی بود. منصوری به خاطر حفظ روند انقلابی خود به جاهای مختلف از جمله کرمانشاه و مشهد تبعید شد و سرانجام در آذر ماه سال ۷ه از زندان مشهد آزاد شد. مسئولیت های منصوری پس از پیروزی انقلاب اسلامی عبارتند از : اولین فرمانده سپاه پاسداران ، معاون فرهنگی وزارت امور خارجه ، سفیر ایران در پاکستان ، معاون فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی و .... او در سال ۱۳۶۰ توسط سازمان منافقین ترور شد که با وجود اصابت ۱۳ گلوله به وی خوشبختانه نجات یافت ، او اکنون مشاور پژوهشی و تحقیقی وزارت امور خارجه است، از وی تا کنون آثاری چون " استقلال ، فرهنگ و توسعه "، "سیر تکوینی انقلاب اسلامی " و " قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ " به چاپ رسیده است)
🔴 آنچه که به یاد ماندنی است طنین صلوات های بچه ها پس از قرائت هر دفاعیه در سالن دادگاه بود. دادگاه بدوی بیش از بیست روز به طول انجامید و در پایان احکام زیر را صادر کردند: رهبر حزب به اعدام، حسن حامد عزیزی و سید محمد سید محمودی به حبس ابد، ۵ نفر دیگر کادر مرکزی حزب به ۱۰ سال زندان، ۳ نفر به ۸ سال زندان ، یک نفر به ۵ سال زندان ،۷ نفر به 2 سال زندان ، ۳ نفر به ۳/۵ سال زندان و من به همراه ۲۹ نفر دیگر به ۳ سال زندان محکوم شدیم. بلافاصله نسبت به احکام صادره اعتراض کردیم. 🔵 پس از اعتراض ما دادگاه تجدید نظر به ریاست تیمسار مروستی و دادستانی سرهنگ عاطفی برگزار شد، رژیم بر این خیال واهی بود که با صدور رأی های مجازات در دادگاه بدوی، متهمین متنبه شده و دیگر در این محکمه از خود نرمش و کرنش نشان خواهند داد. اما آنچه که در این دادگاه رخ داد خلاف خیال و تصور آنها بود. دادگاه تجدید نظر نیز چون دادگاه بدوی به صحنه کارزار و دفاع از اسلام و حیثیت مسلمین تبدیل شد. بچه ها که تجربه دادگاه پیشین را داشتند با روحیه ای مضاعف پای به محکمه گذاشتند و با شجاعت و شهامت تمام و با زبانی آتشین تند و انقلابی و در عین حال منطقی به دفاع از خود و آرمان هایشان پرداختند. آقای محمد جواد حجتی کرمانی این باز نیز به دفاع سخت و ستم ستیز خود عوامل رژیم در بیدادگاه را مأیوس کرد و کارنامه ممتازی را به جای گذاشت. 🟠 من که در دادگاه قبلی سکوت پیشه کرده بودم این بار لايحه ای تنظیم کرده و آن را در صحن دادگاه قرائت کردم. متن دفاعیه من با سه قسمت آخر از سه آیه از سوره مائده شروع می شد:" اعوذ بالله من الشيطان الرجیم .... و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئک هم الكافرون ... و من لم يحكم بما انزل الله فأولئك هم الظالمون ... و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئک هم الفاسقون ." بعد گفتم که من اصلا شما را به رسمیت نمی شناسم و صلاحیت قاضی و دادگاه را قبول ندارم. ما مسلمانیم و متدین و با این شرایطی که در این دادگاه حاکم است شما نمی توانید ما را محاکمه کنید و .... " 🟣 شور و احساسات مبارزین انقلاب در این دادگاه وصف ناشدنی است. آنچنان که رئیس و سایر عوامل دادگاه از شدت عصبانیت به جای تخفیف احکام صادره در دادگاه بدوی، آنها را تشدید کردند . در این میان مدت محکومیت من از ۳ سال به ۴ سال افزایش یافت از این رو به خاطر صدور این احکام تشدید شده نام دادگاه تجدید نظر برای ما به تشدید نظر تغییر یافت. 🟢 از صحنه های بیاد ماندنی روزهای بیدادگاه تجدید نظر، روزی بود که تیمسار مروستی مشغول محاکمه اعضای حزب بود و مرحوم ناصر نراقی شروع به نقاشی چهره خبیث او کرد. این کاریکاتور نشان می داد که مروستی با انگشتان خونین یکی از بچه های حزب ( آقای موسوی بجنوردی ) را به پنجه گرفته است. یکی از مأمورین که متوجه این تصویر شده بود عمل ناصر را لو داده و موجب خنده حضار و عصبانیت مروستی شد. دادگاه تجدید نظر پس از سه روز به کار خود پایان داد و آرای قطعی یک یک بچه ها را صادر کرد. پس از پایان قرائت احکام، بچه ها در یک اقدام هماهنگ و رهبری آقای محمد جواد حجتی کرمانی یک صدا و بلند فریاد زدند :" الله مولانا و لا مولى لكم ." 🔹( در جنگ بدر مشرکین شعار " نحن لنا العزی ولا عزى لكم " را به معنای بت عزی برای ماست و برای شما نیست سر دادند. مسلمین نیز به دستور پیامبر (ص) در جواب آنها گفتند : " الله مولانا و لا مولى لكم " يعنی خدا مولای ماست و مولای شما نیست)
📌زندان قصر 🟡روز پنجشنبه پس از پایان محاکمه ما را به زندان قصر منتقل کردند. در آنجا ما را از ۱۵ نفر که به اعدام و حبس ابد و طویل المدت محکوم شده بودند جدا کرده و ابتدا به مدرسه نو سازی بردند و بعد در اتاق بزرگ و کثیفی که در آن مقداری زغال سنگ بود جای دادند. زندان قصر در سال ۱۳۴۰ دارای چهار زندان بود. زندان شماره ۱ و ۲ مخصوص زندانیان عادی و زندان شماره ۳ و ۴ ويژه زندانیان سیاسی. 🔵 این اتاق، اتاق ملاقات قدیم زندان بند ۱ بود. برنامه آنها این بود که در روزهای بعد ما را به زندان شماره ۱ ببرند. من که قبلا به خاطر حضور برادرم در این زندان با آن آشنا بودن به بچه ها گفتم که زندان شماره ۱ مخصوص زندانی های عادی است و دارای یک فضای غیر اخلاقی است. چند نفر دیگر نیز گفته مرا تأیید کردند. قرار بر این شد که در صورت رفتن به این زندان به شدت مخالفت و مقابله کنیم. البته از جمع ما در آن شب ۱۳ نفر از جمله آقای محمد جواد حجتی کرمانی و جواد منصوری را جدا کرده و به زندان شماره ۳ بردند. ما از همان شب اول شروع به اعتراض کردیم و خواستیم که ما را هم به شماره ۳ ببرند. اما آنها بهانه گرفته و می گفتند که در آنجا کمونیست ها و مارکسیست ها هستند و ممکن است شما را بی دین کنند. 🔴 بچه ها بدون توجه به دلایل و بهانه های آنها به اعتراض خود ادامه دادند. همان شب یک نظافتچی خود را به اتاق ما رساند و پرسید: " احمد کیست؟ شالچی کیست؟ "من و محمد تقی شالچی خودمان را معرفی کردیم. او گفت که حاج آقا عراقی این دم پختک را برای شما فرستاده و گفته است وای به حالتان اگر قبول کنید به زندان عمومی بیایید. با این گفته شهید حاج مهدی عراقی حجت بر ما تمام شد. بچه ها پس از خوردن غذا شروع به خواندن دعای کمیل کردند. آقای اکبر صلاحمند با سوز و گداز دعا را می خواند و بچه ها نیز منقلب شده و می گریستند . 🔸(شهید عراقی به همراه تنی چند از اعضای هیئت های موتلفه در این سالها به خاطر ترور حسنعلی منصور توسط شهید محمد بخارایی در زندان به سر می بردند) https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
🟣 ناگهان زندانبان ها در را باز کرده و داخل اتاق شدند و گفتند: "شما که عرضه نداشتید چرا دنبال این کارها رفتید!" در حال گریه از حرف آنها خنده مان گرفت. پس از دعا جوان تر ها به خواب رفتند. من، عباس آقا زمانی (ابوشريف) و يوسف رشیدی که سنمان از بقیه بیشتر بود با هم صحبت کردیم و قرار گذاشتیم که به هر قیمتی که شده از بردن بچه ها کم سن و سال و جوان به زندان شماره ۱ جلوگیری کنیم. بعد سفارش ها و وصیت هایمان را به یکدیگر گفتیم و آماده مبارزه تا سر حد شهادت شدیم. 🟠 شهید عراقی دوباره پیغام داد که مقاومت کنید و به زندان عمومی نروید. شما در داخل ایستادگی کنید ما به خانواده هایتان اطلاع داده ایم و الان آنها پشت در زندان اجتماع کرده اند و خواستار انتقال شما به زندان سیاسی هستند. همت، درایت و سرعت عمل شهید عراقی در این حرکت برای ما جای بسی تعجب و درس بود . 🟢 ساعت ۹ صبح بود که مأمورین آمدند و اسم محمد باقر صنوبری و حسن طباطبایی و دو نفر دیگر را خواندند و گفتند چون اینها سن شان زیر ۱۸ سال است باید به دارالتأدیب بروند. ما می دانستیم که این محل در اصل دارالتخریب است و نه دارالتأديب و اثرات سوء برای افراد دارد. با طرح این موضوع سخت برآشفتیم و از خود عکس العمل شدید نشان دادیم . حاج يوسف رشیدی که فردی بلند قامت و زورمند بود به سمت یکی از مأمورین که ستوان بود هجوم برد و او را گرفت و بلند کرد تا به زمین بکوبد. ما جلو او را گرفتیم و نگذاشتیم چنین کند. با این اقدام مأمورین با سرعت از اتاق ما دور شدند . 🔹(حاج يوسف رشیدی در سال ۱۳۱۵ در شهر اراک متولد شد، پدر وی در زمان جنگ جهانی دوم توسط آمریکایی ها کشته شد. يوسف که کودکی بیش نبود برای تأمین معاش خانواده راهی تهران شد و در رستوران یکی از اقوام و بعد در یک نانوایی مشغول به کار شد. او از ۱۳ سالگی به اجرای احکام اسلام پرداخت. وی به دلیل روحیه آزادمنشی و سازش ناپذیری و ظلم ستیزی که داشته است دوران سربازی سخت و مشقت باری را پشت سر گذارد و بارها با درجه داران و افسران ارتش درگیر شد. وی در مسجد امام زمان (عج) واقع در چهارراه عباسی پای سخنرانی های حجت الاسلام و المسلمین صادقی رشاد و نیز در کلاس درس جامع المقدمات حاضر می شد. در آنجا با سید اصغر قریشی و سید جمال نیکو قدم و رمضان سلطانی آشنا شد. او توسط آقای قریشی به حزب ملل اسلامی دعوت شد. پس از دستگیری به خاطر عضویت در این حزب در دادگاه بدوی به چهار سال زندان و در دادگاه تجدید نظر به ۹ ماه حبس محکوم گشت ... او پس از آزادی از زندان با تهیه جا و مکان برای افراد مبارز و تحت تعقیب ساواک و نیز کمک های مالی و پشتیبانی به مبارزین همچنان در خط مبارزه باقی ماند و بارها و بارها به ساواک و کمیته مشترک فرا خوانده شد. او در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی به کمیته انتظامات مدرسه رفاه پیوست و با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران اسلامی در آمد ، در سال ۱۳۶۰ به شغل قبلی خود در هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بازگشت. در سال ۱۳۶۵ فرزند وی هادی در ۱۵ سالگی در عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نایل آمد، يوسف رشیدی مبارزی بود که هیچگاه خللی در ایمان او وارد نشد و ثابت قدم در اعتقاداتش باقی ماند. ) https://eitaa.com/doosti_ba_ketab
🟡 آنها شرح ماجرا را به مسئولین زندان گزارش دادند. آنها تصمیم می گیرند که برای متقاعد کردن ما متوسل به زور شوند. سرهنگ کوهرنگی ( رئیس کل زندان قصر) و سرگرد تیموری ( رئیس زندان شماره ۳ و ۲ قصر ) قبل از اعمال زور و فشار به نزد ما آمدند و گفتند: " دست از ان کارها بردارید. شما مسلمانید ما هم مسلمانیم. نگذارید اینجا جنجال بشود. ما به اعتقادات و افکار دینی شما کاری نداریم. ما دلمان می خواهد شما را هم به زندان سیاسی ببریم. ولی جا نداریم. چه کار کنیم؟ ما برای کشتن شما نیامده ایم. ما فقط زندانبان هستیم و ساواکی نیستیم ... " 🔵 آنها در این زمینه خیلی صحبت کردند. ولی وقتی با روحیه شهادت طلبانه و اصرار و اعتراض بچه ها مواجه شدند با توجه به فشار و اجتماع خانواده ها در بیرون از زندان، پذیرفتند که تعدادی از افراد به زندان شماره ۳ بروند . ولی باید چند نفر می پذیرفتند که به زندان شماره ۱ بروند تا برای آنها نیز جا و فضایی در زندان سیاسی باز شود. ما بین خود صحبت کردیم و قرار شد بیشتر بچه های جوان را به زندان شماره ۳ بفرستیم. در آخر حدود ۱۳ نفر هم به زندان شماره ۱ رفتیم . 🔴 در زندان شماره ۱ ما را به بند شماره ۲ بردند، این بند از کثیف ترین و بی اخلاقی ترین بندهای زندان قصر و به بند " قوم لوط " مشهور بود که در آن خبری از اخلاق و ارزش های انسانی و اسلامی نبود. در ابتدا انها از ما خواستند که در دو اتاق جداگانه مستقر شویم. ولی ما با توجه به شرايط کثیف اخلاقی این بند تصمیم گرفتیم با وجود سختی و تنگی فضا و مکان همه در یک اتاق جای بگیریم و به هیچ وجه از هم دور نشویم. در بند شماره ۲ علاوه بر تعرض های اخلاقی و اعمال منافی عفت، سرقت اموال افراد متداول بود. به طوری که با ورود ما به اتاق ظرف چند ساعت اول چند جفت دمپایی را سرقت کردند. 🟢 اتاقی که ما ۱۳ نفر در آن جای گرفتیم حدود ۱۹ متر مربع مساحت داشت که برای خواب و استراحت با کمبود جا و فضا مواجه بودیم . حاج يوسف رشیدی که مردی قوی و پر قدرت بود برای حفاظت از بقيه غالبا دم در اتاق می نشست و شبها هم برای مصون ماندن از تعرض و تعدی به نوبت در پشت در کشیک می دادیم . 🟣 اوضاع اسفبار و ضد اخلاقی این بند ما را به شدت متأسف و متأثر کرده بود. هر روز صبح شاهد صحنه عجیبی بودیم. مأمورین چند نفر را که شب قبل عمل كثيف لواط را مرتکب شده بوده به صف کرده و موی سر آنها را می تراشیدند . از نظر بهداشتی نیز این بند وضع رقت بار و آلوده ای داشت. شپش و حشرات موذی در تار و پود زیلوها، پتوها و البسه به وضوح دیده می شد. توالت ها کثیف و غیر بهداشتی و بدون در و توری بود . جالب این که برای افراد این بند آلودگی محیط زیاد به نظر نمی آمد و گاه خود با نحوه زندگی که داشتند آلودگی و کثیفی را شدیدتر می کردند. برای آنها مهم نبود که حتی توالت ها دارای در باشد، به جای در تنها پتوهای پاره پاره آویزان بود و در دیوارهای آن نیز جملات و كلمات رکیک ، زشت و غیر اخلاقی نوشته بودند. ما نیز برای رفتن به دستشویی و توالت تنها نمی رفتیم. یکی همراه می شد تا در بیرون توالت مراقبت و مواظبت کند . 🟡 روز اول استقرار ما در این بند فردی بلند قد و درشت هیکل به نام عیسی که گویا مسئول داخلی بند بود به اتاق ما آمد و گفت: " شما همان هایی هستید که تازه آوردنتان؟ " گفتیم بله. گفت : " حاجی عراقی مرا فرستاده تا هر کاری داشتید به من بگویید. اگر کسی هم اذیت تان کرد بگویید تا حسابش را برسم .." بعد کمی درباره اوضاع ناهنجار بند توضیح داد. آنچه که برای ما جالب و مهم بود هوشیاری ، آگاهی و درایت حاج مهدی عراقی و نفوذ او در زندان بود که توانسته بود حتی افراد شرور را نیز مهار و با خود همراه کند و این گونه چتر حمایتی خود را بر سر ما بگستراند. او به همراه آقای عسگر اولادی علاوه بر حمایت عمیق از ما در زندان و ارسال پیغام مبنی بر صبر و مقاومت ، در بیرون از زندان نیز با انتقال اطلاعات دست به یک سلسله اقدامات زد و از طریق حرکت خانواده ها ، فشارهایی را بر مسئولین زندان وارد کرد . 🔵حدود ۱۲ روز از حضور ما در این بند می گذشت و به سختی شرایط آن را تحمل می کردیم. موها و ریش هایمان خیلی بلند شده بود ، دیگر تحمل این شرایط برایمان مقدور نبود. پیغام فرستادیم که اگر تا ۲ روز دیگر ما را از اینجا منتقل نکنید دست به اعتصاب غذا خواهیم زد. ما بر این تصمیم خیلی جدی بودیم و آماده پذیرش هر خطری در این راه بودیم. https://eitaa.com/doosti_ba_ketab