eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
469 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان | قسمت۱ رمان داستانی‌است متكی بر واقعيت و واقع‌گرايی كه حاصل تجربيات و تخيل زندگی فرد می‌باشد. رمان با بهره‌گيری از عناصر روايت و بازنمايی حوادث به تشريح و كاوش در جامعه و ابعاد مختلف وجودی انسان و زندگی‌اش می‌پردازد. 👤ناصر ايرانی در تعريف «رمان» می‌گويد: «رمان آيينه‌ای است تمام نما، تمام نمایی او به نشان دادن واقعيت‌های موجود اجتماعی و به نشان دادن روابط متقابل انسانی در ابعاد و زوايای گوناگون آن محدود نمی‌شود، بلكه آرمان‌ها و ارزش‌های آن جامعه را هم نشان می‌دهد؛ علاوه بر اين‌ها، با تصوير كردن اين واقعيت كه كدام آرمان‌ها و ارزش‌ها مرده است و كدام زنده، كه آن‌ها می‌تواند جامعه را به حركت درآورد. رمان گنجينه‌ای است كه همه چيز بشر را در خود حفظ می‌كند زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، اخلاق، طرز زندگی و معيشت و هر رويداد و بوده‌ای از اين قبيل. رمان مطمئن ترين امانت‌دار دنياست.» 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
8️⃣7⃣2️⃣ مامان بی نقص | قسمت۱ کلاس دوم ابتدایی بودم که معلم‌مان دلیل نابینایی یکی از چشمان مادرم را پرسید. یکه خوردم! چند ثانیه طول کشید تا متوجه شوم از چه حرف می‌زند. چشم‌هایم را بستم و تصورش کردم، من که چیز عجیبی نمی‌بینم، عادی‌ترین حالت ممکن برای یک مادر. حتی بهتر از عادی. مهربان و نجیب با لبخند گرم و چشمان آرام... شاید هم چشم آرام. از سوالش ناراحت شدم، یعنی این‌قدر مهم است که به چشمش بیاید و بپرسد؟! هیچ‌وقت صورت مادرم را ناقص ندیده‌ام، همیشه سالم است و مهربان. اصلا انگار نه انگار یکی از چشم‌هایش نمی‌بیند و ظاهرش کمی متفاوت است. هیچ‌وقت حالم بد نشد از دیدنش یا احساس خجالت نداشتم مگر زمان‌هایی که رنج ظاهرِ متفاوت، خودش را آزار می‌داد. در بیشتر عکس‌های بچگی‌ام مادرم عینک آفتابی زده بود. زمان‌هایی که اصلا عینک آفتابی مد نبود، یا حتی آفتاب نبود!! عکس‌های سر سفره در مهمانی‌ها، عکس‌های روضه و حلوا پزان، عکس‌های شروع مدرسه یا عکس‌های یادگاری در حافظیه و مشهد و کنار دریا. همه و همه مادر است و عینک آفتابی. پدرم زیباترین عینک‌ها را برایش می‌خرید و دل به دلش می‌داد. برای مکان‌های مختلف عینک‌های متفاوت داشت به امید این‌که پس از مدتی عینک زدن با دو چشم سالم با دیگران چشم در چشم شود. اما بعد از ۱۲ سال دوا و درمان و جواب منفی گرفتن، خودش را با واقعیت رو به رو کرد و کم‌کم عینک از صورتش جدا شد. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
8⃣7⃣2️⃣ مامان بی نقص | قسمت۲ البته احساس ما که مادر را در خانه بدون عینک می‌دیدیم نسبت به سلامت ظاهری‌اش بهتر شد. از وقتی دیگر عینک نزد عادی شد. انگار عینک خودش بلند گویی بود که تفاوتش را فریاد می‌زد. بعدها متوجه شدم حذف عینک دومین انقلاب درونی مادرم بوده است. تا دو سال پس از افتادن جالباسیِ ایستاده روی صورتش و از دست دادن یکی از چشم‌هایش از خانه خارج نشد و در ۲۱ سالگی با داشتن خواهر و برادر بزرگ‌ترم افسردگی گرفت و خانه‌نشین شد. تا این‌که عموی شهیدم را در خواب دید‌ که تفنگ طلایی کوچکی برایش ‌آورده و می‌گوید: از هیچ حرفی نترس ببین چی برات آوردم. و چند روز بعد مادرم متوجه می‌شود برادر دومم را باردار هست که اولین بچه بعد از آسیب جسمی و البته روحی‌اش بود. مادر از خانه با عینک بیرون آمد، حضور داشت اما با تشویش قضاوت و حرف دیگران. اما حالِ همه ما خصوصا بچه‌ها خوب بود و زندگی می‌کردیم با مادری بی‌نقص. اما چشمان بعضی‌ها همیشه در جستجوی نقص و ایراد است. با نگاه و سوال‌هایشان به یادم می‌آوردند. چند ماه طول می‌کشید تا دوباره فراموش کنم. فراموشیِ شیرینی بود. به واسطه ناقص‌بین‌ها این اوج و فرود همیشه همراهم بود و فکر می‌کردم این منم که باید به یاد بیاورم و فراموش کنم و بقیه در حال خود هستند و مشکلی ندارند. تا این‌که یک روز برادرم با چشم اشکبار و بغض‌آلود از دعوای کوچه به خانه آمد و مادرم سعی در آرام کردنش داشت، اول فکر کردم سرِ بازی دعوایش شده اما در بغض کودکانه و کلمات بریده بریده‌اش فهمیدم دردش از نظر مردم و بیان نقص مادر است، مادرم را می‌بوسید و می‌گفت: مامان من هیچیش نیست!! فهمیدم هستند کسان دیگری که ترکش این احساس به آن‌ها هم برخورد کرده است! بعدها خاطرات مختلفی از خواهر و برادرهایم شنیدم و متوجه شدم همه زخم خورده‌ایم و بارها در دلمان با خود گفته‌ایم: شما نظر ندی لال نیستی!! اما مادرم هیچ‌وقت حرفی نمی‌زد. فقط سکوت ‌می‌کرد. آرام در خود ترک می‌خورد و می‌شکست. استرس نظر دوستان‌مان را داشت. معلم‌ها چه می‌گویند؟! مبادا خجالت‌زده شویم. و هر چه بزرگ‌تر می‌شدیم پر دغدغه‌تر می‌شد! آخرین نگرانی‌هایش نظر خواستگارها بود! یا وقتی می‌خواستیم به خواستگاری برویم! یا در سالن عروسی این‌که نگاه دیگران چگونه خواهد بود؟!! اما صورت مادر برای ما بچه‌ها بی‌نقص شده بود. به قدری سیراب مهرش بودیم که نقصی نمی‌دیدیم. وقتی در جواب مادر خواستگاری که گفت: «نمی‌دونستیم چشمتون آسیب دیده است.» سریع گفتم ما هم قصد وصلت با خانواده ظاهربین را نداریم. اشک در چشمش حلقه زد. یا وقتی به خواستگاری رفتیم و برادرم بعد از عقد گفت من قشنگ‌ترین مامان دنیا را دارم باز هم چشم قشنگش به اشک نشست. یا زمانی که مادر همسرم در مراسم بله برون گفتند: «دخترتون بی‌نظیره اما همه بدونین ما مادر رو دیدیم دختر رو پسندیدیم و نگاه صادقانه فاطمه خانم دلمون رو گرم دخترتون کرده.» باز هم به اشک نشست. یا وقتی برای مادرم تعریف کردم دوست ابتدایی‌ام را بعد از سال‌ها دیده‌ام، سلام رسانده و گفته مامانت رو هیچوقت فراموش نمی‌کنم از بس نگاه مهربانی داشت. دوباره نازنین چشمش به اشک نشست. آخری‌ها دایی شهیدم را در خواب دیده بود که دست بر چشم سالمش کشیده و گفته: خواهر نور این چشم هیچ‌وقت کم نمی‌شه خیالت راحت. دیگر حجت بر مادرم تمام شده بود. آرامشش را به دست آورده بود. در این روزهایِ با آرامش همه‌ی ما بچه‌ها دوران کودکی و نوجوانی و فراز و فرودها را گذرانده‌ایم و ازدواج کرده‌ایم. دیگر خودش هم برای خودش عادی شده است. نگرانی‌ای ندارد و به سوال نوه‌ها در مورد اینکه عزیز چشمتون چی شده؟ راحت جواب می‌دهد و لبخند می‌زند و وروجک می‌خواندشان! ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
5.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا اميرالمؤمنين، خودشون جلو نرفتند؟! سوالی که به ذهن خیلی از ما خطور می‌کند. 🎙 حاج آقا حامد کاشانی پاسخ می‌دهند. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
16.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
9⃣7⃣2⃣ زنی شبیه خودش | قسمت۱ دوست داشتم امشب را از نگاه او گریه کنم: زنی که آرام آرام آب می‌ریزد... زن‌ها موجودات عجیبی هستند؛ این را وقتی فهمیدم که نام و سرنوشت‌اش را جست‌وجو کردم: در تاریخ آمده *اسماء* ،همسر جعفر طیار بود؛ برادر علی. عبدالله بن جعفر، نور چشم امیرالمؤمنین و همسر دخترش زینب، حاصل این ازدواج است. بعد از شهادت جناب جعفر، اسماء به خانه‌ی ابوبکر رفت؛ و محمد ابن ابوبکر، کارگزار صدیق امیرالمؤمنین، در این خانه به دنیا آمد.. داستان زندگی‌اش جلو رفت تا رسید به تلخ‌ترین فاجعه‌‌ی عالم... و همسرش در شبی که تاریک‌ترین روز تاریخ بود، ناگهان خلیفه شد! به اینجای تاریخ که رسیدیم دیگر نخواستم بنویسم... من ناتوان از درک عمق درد این زن هستم... زنی که ۷۲ روز از خانه دشمن خارج شد و به عیادت بانویش رفت؛ بانویی که هر روز حالش بدتر از دیروز بود؛ بانویی که گفته بود دیگر جواب سلام همسر او را نخواهد داد.. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣7⃣2️⃣ زنی شبیه خودش | قسمت۲ اما وقتی قرار باشد زن‌ها پا در رکاب جهاد بگذارند و بجنگند، نباید کم بیاورند... و عشق به دختر رسول خدا و ارادت به ولایت امیرالمؤمنین، چیزی نبود که حتی در خانه ابوبکر بخواهد از دلش برود.. حالا دوست داشتم صدایش کنم تا برایم بگوید آن ۷۲ روز بر او چگونه گذشت؟ وقتی از خانه‌ ابوبکر خارج می‌شد تا به خانه فاطمه برسد، وقتی در می‌زد، وقتی علی را می‌دید که گوشه خانه نشسته است، وقتی چشمش به فاطمه می‌افتاد و بسترش.. زن.ها موجودات عجیبی هستند و اگر دلشان گره بخورد به ولایتی که از غیب آمده، عجیب‌تر هم خواهند شد. شاید به همین دلیل بود که نشست و برای بانویش از تابوت‌هایی گفت که در حبشه دیده بود. او فاطمه را می‌شناخت و می‌دانست هیچ چیز به این اندازه خوشحالش نمی‌کند.. و فاطمه از شنیدن این خبر خندید در حالی‌که بعد از فوت پدرش دیگر نخندیده‌بود.. و اسماء مُرد از تلخی مصیبتی که خروار خروار بر دلش آوار می‌شد پس تابوت ساخت و گریه کرد، رفت و آمد و گریه کرد، جسم نحیف زهرا را دید و گریه کرد تابوت را به فاطمه نشان داد و خیالش را راحت کرد و گریه کرد... بعد رسید به آن روز که زهرا گفت به اتاق می‌روم تا نماز بخوانم و اسماء گریه کرد؛ گفت اگر صدایم کردی و جواب ندادم، علی را خبر کن و اسماء گریه کرد. ساعتی گذشت و اسماء در را باز کرد و... و شاید اینجا دیگر گریه نکرد! تاریخ هم‌چنان مبارز می‌طلبد و زن هنوز باید بجنگد و کار مهم‌تری را به ثمر برساند. پس داستان رسید به امشب که علی گفت بریز آب روان اسما به روی پیکر زهرا ولی آهسته آهسته... نه! من راوی خوبی برای این ماجرا نیستم... حالا فکر می‌کنم ما یک دیدار در قیامت از او طلب داریم؛ تا بگوید از آنچه امشب دید و ما بگرییم‌، بر زهرای اطهر، بر غربت مولا در آن شب، بر احوالات فرزندان و محبان حضرت، برایمان بگوید و ما تا خود صبح قیامت بگرییم... ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣8⃣2⃣ عروس فصل‌ها معجزه‌ی شروع زمستان آن قدر گواراست که همه‌ی ما به استقبالش می‌رویم.  و زمستان آن‌قدر دل‌گرم کننده خواهد بود تا آشفتگی پاییز را از یادمان ببرد. زمستان با نرگس‌هایش وعده روزگار خوش می‌دهد! یلدا بهانه است و همه‌ی ما دنبال بهانه‌ای برای شاد بودن، خندیدن، لذت بردن و... هستیم. ما به دنبال بهانه‌ای می‌گردیم تا زندگی را رنگ و بوی دیگری ببخشیم. و چه زیباست بهای بهانه‌ها را بپردازیم و قدم قدم به تحقق رویاها و خواسته‌هایمان نزدیک‌تر شویم... امشب پیوند قلب ها محکم تر می‌شود. به رسم دیرین امشب را هم‌نشین می‌شویم با عزیزانی از جنس خانواده، رفیق و... که این همراهی، یادگاری ماندگار می‌شود. آرزو دارم خاطره‌ای دلچسب را تجربه کنی و به آیین زندگی دل‌خوش شوی. امیدوارم غزلی از قلب حافظ دلت را بیدار کند و هر آنچه شنیدنی است را بشنوی! امشب پاییز عزم رفتن کرده؛ بدرقه‌اش کن و به استقبال عروس فصل‌ها برو تا کم و کاستی روزگار فراموشت شود. لبخندتان به بلندای یلدا بلندای یلدا گوارای وجود پر مهرتان 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣8⃣2⃣ نشانه‌ای از یلدا | قسمت۱ عمه‌ها و عموها، نوه‌ها و نتیجه‌ها یکی یکی از راه می‌رسند. بعضی نوه‌ها سوگلی‌اند؛ دست بی‌بی را که می‌بوسند رهایشان نمی کند. می‌ترسد پشتی قرمز جلوی پله‌ها را بیندازند و بروند طبقه بالا پی سرسره بازی از نرده فلزی بغل پله. بعضی دامادها هم نرسیده عجیب عزیز شده‌اند، جوری دستشان را سفت می‌چسبد که کمرشان مثل دال خم می‌ماند، روی تخت کنار خودش برایشان جای ویژه باز می‌کند. خانه بی‌بی خبری از سفره‌آرایی‌های پر زرق و برق نیست. هر کس نشانه‌ای از یلدا با خودش آورده است. یکی پسته، یکی تخمه، دیگری میوه، هر که هر چه در توانش بوده تدارک دیده. سفره مادر بزرگ را بشقاب‌های چینی گل سرخی و ظرف‌های ملامین که هیچ کدام باهم ست نیستند، خودمانی‌تر کرده است. هر خانواده غذای خود را آورده. بوی قرمه سبزی مامان روی قیمه عمه را کم کرده. هیچ کس به آش رشته زن عمو دست رد نمی‌زند. خانواده عمو که میهمان یکی دو روزه تهران هستند کیف غذای همه را می‌برند. بیچاره آن کس که وسط سفره نشسته. از اول تا آخر مشغول دست به دست کردن غذاهای جورواجور است. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣8⃣2️⃣ نشانه‌ای از یلدا | قسمت۲ بعد از شام همه از گوشه کنار خانه دور تخت مادر بزرگ جمع می‌شویم. هر کس خوشمزه‌های یلدایش را در ظرفی می‌ریزد و روی فرش دستبافت قرمز می‌گذارد. یاد عیدی‌های باباحجی می‌افتم، قد و نیم قد صف می‌ایستادیم تا یک اسکناس ۱۰۰۰تومانی برکت پول توجیبی‌هایمان شود. بعد از ۱۵ سال هنوز هم زخم رفتنش تازه است. شوهر عمه به مرام هر دیدار، دعای توسلی نثارش می‌کند و چند آیه از قرآن کاهی عروسی مادر بزرگ را برایش قرائت می‌کند. همیشه سر حافظ در یلداهای ما بی‌کلاه می ماند. هیچ کس جرات نمی‌کند از سختی خواندنش تفالی بزند. فقط کتابش بینمان با این تعارف که شما قشنگ‌تر می‌خوانی در رفت و آمد است. هر کس از دری حرف می‌زند. بچه‌ها از سر و کول هم بالا می‌روند. خنده و گریه‌شان خانه را پر کرده. صداها آن قدر به پای هم پیچیده‌اند که برای یک شب هم که شده کدورت این عمه با آن یکی گم می‌شود. مادر بزرگ باز هم پیوندهای جدا شده خواهر و برادری را به هم گره می‌زند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
🤲 دعای آخر جلسه... 📖 سخنران، آخر جلسه، این‌گونه دعا کرد: خدایا! به جان امام زمان قسمت می‌دیم... برای همه‌چیز دعا کرد و از آقا مدد گرفت، الا دعا برای فرجش! که باز یادش رفت، مثل روزهای دیگر، مثل مراسمات دیگر... ✍️ آخر المجلس رفع الخطيب يديه للدعاء: إلهي! بالحجة بن الحسن... و دَعا لكلّ شيء و طلب كلّ حاجاته؛ لكن نسى أن يقرأ دعاء الفرج كالأيام الماضية و المجالس الأخرى... 👤 او هم خودش را یک منتظر می‌دانست! کان الخطیب یعتبر نفسه مِن المنتظرين! 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
____✍✍✍✍✍✍_______ گروه دورهمگرام برگزار می‌کند: کارگاه روایت نویسی
✍✍✍✍✍ 👤 بهزاد دانشگر نامی‌ آشنا در حوزه داستان و نوشتن. که با اندک آثار منتشرشده مورد توجه مخاطبان و منتقدان ادبی قرار گرفته و آثارش در جشنواره‌های ادبی خوش درخشیده است. حاصل این نوشتن‌ها، کتاب‌هایی شده که برخی‌شان کم‌تر دیده شده‌اند و برخی‌شان بیش‌تر؛ 📚 مثل داستان ـ مقاله‌ی دختران آفتاب که افتخار تقریظ رهبری را بر پیشانی دارد. 📚 مشارکت در مجموعه‌کتاب چهارده خورشید ، یک آفتاب که زندگی‌نامه‌ی متفاوتی از اهل بیت‌اند. 📚 آخری ادواردو که در برخی جشنواره‌ها برگزیده شده یا شایسته‌ی تقدیر در جشنواره‌هایی مثل جشنواره‌ی اسلام و مسیحیت، قلم زرین و دوسالانه‌ی کتاب اصفهان شده است. 📝 برای او حرفه‌ای بودن، خوب کارکردن، تلاش و پشتکار داشتن و درعین‌حال و همراه همه اینها هدف درست داشتن، از همان ابتدا تا این نقطه مهم بوده است. ______✍✍✍✍✍__________ کارگاه روایت نویسی با راهبری استاد بهزاد دانشگر 🗣‼️ مهلت ثبت نام فقط تا ۵شنبه ۷دی‌ماه ✔️ به مدت ۱۰ جلسه ✔️ شروع از ۱۰ دی ماه ✔️ یکشنبه‌ها ✔ ساعت ۱۶ الی ۱۸ مکان: حوزه هنری استان تهران 🔹هزینه دوره: ۱۰۰۰۰۰۰ تومان 🔹با تخفیف: ۷۵۰۰۰۰ تومان 🌐شناسه ثبت نام در پیام‌رسان بله و ایتا @z_arab64 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
2⃣8⃣2️⃣ آدم‌های ماندگار | قسمت۱ نذر کرده بودم چهل هفته روضه‌ امام جواد علیه السلام بگیریم. حاجت داشتیم. آقای دیانی مریض شده بود. باخودم گفته بودم، خوب که شد باید یک‌بار خودش بیاید و روضه‌خوان مجلس باشد. تجربه‌ای از سرطان نداشتم. فقط دورادور شنیده بودم. دوست‌ها و همسایه‌ها را دعوت کردم. بعضی روزها آدم‌هایی می‌آمدند که نمی‌شناختم‌شان. گفتند هر جایی روضه‌ امام جواد (ع) باشد حتما می‌روند. یک‌بار کسی میوه آورد؛ گفت بچه‌دار نمی‌شده و این‌جا حاجت گرفته است. یکی از کسانی که پای ثابت روضه بود چندهفته نیامد و خبر آمد که خواهرزاده جوانش فوت کرده. یکی از مجالس کسی آش آورد. گفت توی این‌ روضه متوسل شده‌ بوده و خوشحال بود که حاجتش را گرفته است. شوهرش را جای خوبی استخدام کرده بودند. روضه‌ها گاهی پرجمعیت و گاهی خلوت برگزار می‌شد. چهارشنبه‌ها می‌آمدند و می‌رفتند. بهار و تابستان و پاییز گذشت. پارسال چنین روزی پیام دادم به آقای دیانی. خیلی وقت بود پیامی نداده بودم که توی آن اوضاع مزاحم نباشم. نگفته بودیم توراهی داریم . توی پیام گفتم که جلسه‌ سی‌ام روضه را با دختر سه‌روزه‌ام زهرا برگزار کرديم. گفت در چندوقت اخیر از هیچ چیز به اندازه این خبر خوشحال نشده. ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها