#روایت_بخوانیم
روایت دختری بازمانده از کابوس حلبچه
(قسمت دوم)
آن زمان من بچه بودم، ولی همیشه پدر و مادرم برایم تعریف میکردند که همه جا پر از جنازه بود و روی هم انباشته شده بودند؛ برخی هم کف خیابانها انگار خوابشون برده بود و برخی هم از ترس جان خود، پشت دیوارها پناه گرفته بودند ولی همانجا جسم بیروحشان نقش بر زمین شده بود.
در این روزها که سی و چهارمین سالروز بمباران شیمیایی حلبچه است بر خود لازم میدانم که به عنوان یک دختر حلبچهای اشاره کنم که چنین فاجعه بزرگ و مهمی در آن زمان بازتاب زیادی در رسانهها نداشت و اگر اندک خبرنگاران و عکاسان ایرانی نبودند شاید این فاجعه اینک کتمان میشد! برای اولین بار عکاسان ایرانی به حلبچه آمدند و با ثبت لحظات دردناک جان باختن بیگناهان حلبچه و انعکاس دادن آن در جهان این فاجعه را به عنوان نسلکشی به افکار عمومی دنیا معرفی کردند.
متاسفانه من آن روز سخت و غمانگیز را به یاد ندارم اما مرحوم پدرم، همیشه میگفت که ما نزدیک به ۱۷ روز پس از حمله شیمیایی، در شهر «عنب» ماندیم چون ما نمی خواستیم شهرمان را ترک کنیم؛ اما سرنوشت به شیوهای دیگر رقم خورد و ما مجبور شدیم که به ایران پناه ببریم. کسانی که به شدت زخمی شده بودند، بلافاصله جان خود را از دست دادند و همان جا دفن شدند اما کسانی که نمیتوانستند راه بروند، توسط تیم پزشکی و سربازان ایرانی با هلیکوپتر به ایران منتقل شدند. به همین دلیل است که در جریان این تراژدی بزرگ، نیروهای ایرانی وقایع را از نزدیک دیدند و به این افراد کمکهای زیادی کردند.
در آن روزها حتی کشورهای غربی هم به این فاجعه دردناک واکنش نشان ندادند تا به آن افرادی که آسيب دیده بودند کمک کنند.آن سالها بود که توسط کشور ایران کمپهایی برای کسانی که آواره و پناهنده شده بودند ساخته شده بود که این آوارگان سالهای زیادی را توی این اردوگاهها سپری کردند تا اینکه به تدریج پس از سقوط صدام، به حلبچه و شهرهای اطراف بازگشتند و کم کم شروع کردند به آبادان کردن روستاها و شهرهای خودشان. من هم نزدیک به هیجده سال بهترین دوران زندگیام را در همین کمپها گذراندم.
همین حالا هم مردان و زنان زیادی دچار سرطانهایی میشوند که از پیامدهای شیمیایی آن بمباران است. بعضی از خانوادهها فرزندان معلول به دنیا میآورند که به آثار شیمیایی ربط دارد و هزاران نفر هم به هراسآورترین شکل ممکن جانشان را از دست دادند و همین باعث شد که شهر زیبای حلبچه به شهر خاموش معروف شود و آوازهاش به تمام دنیا برسد.
حلبچه زخم ناسوری بر پیکر کره خاکی است که هرگز التیام نخواهد یافت. اگر تا آخر عمر برای حلبچه قهرمان بنویسم هنوز نمیتوانم احساسات پنج هزار پروانه را که در آن روز پرپر شدند با واژههایم بیان و شهر حلبچه را مثل روز اول تصویر کنم.
✍ مرضیه خاکی روژان
سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
#مناسبتگرام #روایت_بمباران_شیمیایی_حلبچه
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
1066147585_1321329803.mp3
5.76M
#روایت_بشنویم/بخوانیم 9⃣3⃣
🎙با لهجه شیرین کردی
دختری بازمانده از کابوس حلبچه | قسمت۱
من در حلبچه به دنیا آمدم؛ دو سال بیشتر نداشتم که دیار و شهرم مورد اصابت گلوله و گازهای اعصاب و ویايکس، سارین، تاون، و خردل قرار گرفت. دقیقا ۵ روز مانده بود به فصل زیبای بهار؛ متاسفانه سرسبزی و شادابی بهار خیلی زود به خزان تبدیل شد و سوز سرما در کوچه پس کوچههای آن آرامش را از ساکنانش ربود و هنوز پس از گذشت ۳۴ سال بوی خردل از دشت و صحرای آن به مشام میرسد...
✍ #مرضیه_خاکی_روژان
#مناسبتگرام
#روایت_بمباران_شیمیایی_حلبچه
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بشنویم / بخوانیم 9⃣3⃣
دختری بازمانده از کابوس حلبچه | قسمت۲
هزاران انسان بیگناه دقیقا ساعت یازده صبح در حالی که سرگرم کارهای روزمره خود بودند هدف حملات شیمیایی جنگندههای رژیم صدام قرار گرفتند و پنج هزار نفر که بیشترشان زنان و کودکان بودند در مدت دو ساعت مثل پروانهها پرپر شدند و بیش از ده هزار نفر مجروح شدند.
بمباران شیمیایی حلبچه به عنوان بزرگترین نسلکشی یک ملت با گازهای زهرآلود در تاریخ ثبت شد.
در آن روز بوی سیب فضای شهر را فرا گرفته بود و اکثر کودکان و زنان بیدفاع بدون دراختیار داشتن ابتداییترین وسیله دفاعی شهید شدند.
اگر از منظر حقوق بینالملل به این فاجعه نگاه کنیم میبینیم که دولت آلمان در آن زمان به اندازه رژیم دیکتاتور صدام و حتی بیشتر در این جنایت نقش داشته است. اگر به تاریخ نگاه کنیم شیمیایی حلبچه در ۱۶ مارس ۱۹۸۸ (۲۵ اسفند ۱۳۶۶) اتفاق افتاد و نتیجه آن خلق یکی از بدترین مناظری بود که تا به حال در تاریخ روی داده است.
آن زمان من بچه بودم، ولی همیشه پدر و مادرم برایم تعریف میکردند که همه جا پر از جنازه بود و روی هم انباشته شده بودند؛ برخی هم کف خیابانها انگار خوابشون برده بود و برخی هم از ترس جان خود، پشت دیوارها پناه گرفته بودند ولی همانجا جسم بیروحشان نقش بر زمین شده بود.
در این روزها که سی و چهارمین سالروز بمباران شیمیایی حلبچه است بر خود لازم میدانم که به عنوان یک دختر حلبچهای اشاره کنم که چنین فاجعه بزرگ و مهمی در آن زمان بازتاب زیادی در رسانهها نداشت و اگر اندک خبرنگاران و عکاسان ایرانی نبودند شاید این فاجعه اینک کتمان میشد! برای اولین بار عکاسان ایرانی به حلبچه آمدند و با ثبت لحظات دردناک جان باختن بیگناهان حلبچه و انعکاس دادن آن در جهان این فاجعه را به عنوان نسلکشی به افکار عمومی دنیا معرفی کردند.
متاسفانه من آن روز سخت و غمانگیز را به یاد ندارم اما مرحوم پدرم، همیشه میگفت که ما نزدیک به ۱۷ روز پس از حمله شیمیایی، در شهر «عنب» ماندیم چون ما نمی خواستیم شهرمان را ترک کنیم؛ اما سرنوشت به شیوهای دیگر رقم خورد و ما مجبور شدیم که به ایران پناه ببریم. کسانی که به شدت زخمی شده بودند، بلافاصله جان خود را از دست دادند و همان جا دفن شدند اما کسانی که نمیتوانستند راه بروند، توسط تیم پزشکی و سربازان ایرانی با هلیکوپتر به ایران منتقل شدند. به همین دلیل است که در جریان این تراژدی بزرگ، نیروهای ایرانی وقایع را از نزدیک دیدند و به این افراد کمکهای زیادی کردند.
در آن روزها حتی کشورهای غربی هم به این فاجعه دردناک واکنش نشان ندادند تا به آن افرادی که آسيب دیده بودند کمک کنند.آن سالها بود که توسط کشور ایران کمپهایی برای کسانی که آواره و پناهنده شده بودند ساخته شده بود که این آوارگان سالهای زیادی را توی این اردوگاهها سپری کردند تا اینکه به تدریج پس از سقوط صدام، به حلبچه و شهرهای اطراف بازگشتند و کم کم شروع کردند به آبادان کردن روستاها و شهرهای خودشان. من هم نزدیک به هیجده سال بهترین دوران زندگیام را در همین کمپها گذراندم.
همین حالا هم مردان و زنان زیادی دچار سرطانهایی میشوند که از پیامدهای شیمیایی آن بمباران است. بعضی از خانوادهها فرزندان معلول به دنیا میآورند که به آثار شیمیایی ربط دارد و هزاران نفر هم به هراسآورترین شکل ممکن جانشان را از دست دادند و همین باعث شد که شهر زیبای حلبچه به شهر خاموش معروف شود و آوازهاش به تمام دنیا برسد.
حلبچه زخم ناسوری بر پیکر کره خاکی است که هرگز التیام نخواهد یافت. اگر تا آخر عمر برای حلبچه قهرمان بنویسم هنوز نمیتوانم احساسات پنج هزار پروانه را که در آن روز پرپر شدند با واژههایم بیان و شهر حلبچه را مثل روز اول تصویر کنم.
✍ #مرضیه_خاکی_روژان
#مناسبتگرام
#روایت_بمباران_شیمیایی_حلبچه
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها