eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
455 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
3 فایل
اینجا؛ روایت حرف اول را می‌زند با دورهمگرام، زندگی را از پنجره‌ی روایت‌ها ببین. ✍جای قلم شما خالیست؛ تجربه‌های شما می‌تواند چراغ راه زندگی دیگران باشد. پس همراه شوید و روایت کنید📝 🧕دریافت روایت‌های شما: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣2⃣6⃣ همه چیز خوب پیش خواهد رفت | قسمت۱ چهار زانو توی مبل‌های راحتی‌اش فرو می‌روم واز دور نگاهش می‌کنم. آهسته بسم‌اللهی می‌گوید و لیوان‌های دمنوش‌مان‌، در فاصله‌ایی زیادتر از کتری لبریز می‌شود. بهش نمی‌گویم چایی‌ها کف کرد چون این صحنه را دوست دارم؛ عصر تاریک و سرد پاییزی و صدای سرریز شدن آب در لیوان. سینی به دست که به سمتم می‌آید بی‌صدا لبخند می‌زند و من هم محو می‌خندم. آهسته کنارم می‌نشیند و تشکر ریزی می‌کنم برای بار صدم نگاهی گذرا به خانه‌اش می‌اندازم. دکوراسیون منزل فاطمه کم‌نظیر است؛ برخلاف دکورهای سفید و کرم و بی روح خیلی از خانه‌ها، تمام رنگ‌های مبل و فرش گرم و پاییزی انتخاب شده، ترکیب نارنجی و قرمز و سبز با دیوار‌های نما آجرِ خاکستری رنگ، منظره‌ایی رویایی را درست کرده است. لیوان چایی‌ام را برمی‌دارم و هم‌زمان می‌گویم: 《ویار چایی گرفتم فاطمه‌، اونم چایی‌های تو.》 《آب اینجا که مزه داره؛ با این چایی ایرانی ام دم می‌کنی نه رنگ داره، نه بو داره، نه مزه》 گزِ داخل کاسه را برمی‌دارد و جلوی چشمانم می‌گیرد و می‌گوید:《بیا اینو بگیر؛ نود درصد بخور شاید بشوره ببره.》 فاطمه فعال فرهنگی است و آمده‌ام تا برای سخنرانی فردایش متن تمیزی بنویسیم می‌گوید: ¡ بیا شروع کنیم من تک‌ کلمه می‌گم تو جمله بگو.》 بی‌حوصله نگاهش می‌کنم و به خودم تشر می‌زنم: 《تو که حوصله نداشتی غلط می‌کنی پا میشی میای خونه مردم.》 قلم و کاغذ به دست در صورتم دقیق می‌شود 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣2⃣6⃣ همه چیز خوب پیش خواهد رفت | قسمت۲ خب کلمه اول، وطن؟ چشم می‌چرخانم تا واژه‌ایی مناسب و به دور از کلیشه‌ایی انتخاب کنم. می‌گویم بنویس وطن یعنی: گهواره امنی که در آن زندگی می‌کنیم، بوی یک عطر قدیمی پر از خاطره. لب‌هایش را به پایین کش می‌دهد و می‌گوید، بدک نیست. _خاک؟ چند لحظه‌ایی سکوت می‌کنم؛ بنویس خاک، ریشه ماست؛ در آن به دنیا آمدیم و ان‌شالله در آن هم می‌میریم.کلمه‌ایی که مارا به خیلی از آدم‌ها پیوند می‌دهد، یا هویتی که مارا از دیگران متمایز می‌کند. او می‌نویسد و من نگاهم به پشت سرش می‌افتد. تلوزیون بدون صدا روی شبکه خبر است و زیر‌نویس اخبار درباره احوالات سوریه است حواس‌ام پرت زیرنویس‌ها می‌شود که دوباره می‌گوید خب اینم بگو، هم‌وطن؟ آرام می‌گویم واژه‌ایی فراتر از یک کلمه، بی‌حوصله می‌گوید 《صدات نمیاد. آهسته و بلند بگو بشنوم.》 بلند‌تر می‌گویم واژه‌ایی، فراتر از، یک کلمه جایی که با مردمش، خاک مشترک؛ زبان مشترک و سرنوشت مشترک داریم؛ همدم‌هایی که در شادی و غم یک دیگر همراه ما هستند. 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣2⃣6⃣ همه چیز خوب پیش خواهد رفت | قسمت۳ خب حالا این، فلسطین؟ بی‌حس نگاهش می‌کنم پاهایم خشک شده‌اند می‌چرخم و آن را روی لبه میز وسط می‌گذارم به او می‌گویم 《این تک کلمه‌ها به چه دردت می‌خوره؟ درباره چی می خوای بخونی؟ مقاومت؟ جنگ؟ مردم؟ اگر امید داشته باشی همون یک ذره امید کمکت می۳کنه اما اگه با هزار هزار راه حل ناامید باشی شکست نمی‌خوری تموم می‌شی؛ حتی اگه تو یک قدمی شدن بوده باشی. نگاهش می‌کنم و می‌پرسم، می‌فهمی چی می‌گم؟ او هم چهار زانو روی مبل می‌نشیند و با غم خاصی ادامه می‌دهد؛ تو بگو من خودم از توش. یک متن خوب برای جلسه فردا در میارم بگو دیگه فلسطین؟ اهسته زمزمه می‌کنم _ آرزوهایی که زیر آوار جنگ‌ها دفن شد... _سرزمینی که کودکانش هر روز باید دنبال یک هم بازی جدید بگردند... این‌ها را نمی‌نویسد ؛ نگاهم می‌کند و می‌گوید خیلی ناامید کننده است جمله‌های بهتر نمی‌تونی بگی؟ کارآفرین است و از او غیر این توقع ندارم؛ حرف‌های ناامید کننده هیچ‌ وقت نمی‌زند و انقدر شور واشتیاق برای زندگی دارد که به قول خودش سه ساعت خوابیدن کفاف زنده ماندن‌اش را می‌دهد. مقداری مکث می‌کنم و می‌گویم _ بنویس فلسطین شاید کلید رمزآلود فرج باشد. کلمه بعد را خودم می‌بینم و ادامه می‌دهم مقاومت!! _کلمه‌ایی است که در دلش امید، انگیزه و اعتقاد می‌جوشد. این بار بدون نگاه کردن به من می‌گوید: 《و سوریه؟》 اما خودش با غم خاصی جواب می‌دهد:《 کاش کسی دستم را می‌گرفت و می‌گفت همه چیز خوب خواهد شد.》 این بار خودش پشت هم می‌نویسد. سوریه مدفن مردهایی که دارایی‌شان ثروت نبود بخشیدن بودن جان‌هایشان را بخشیدند و رفتند _عطر زعتر آغشته به خون را می‌دهد... _و غربت غم انگیز شیعیان زیر چکمه‌های کاهلی و نفهمی... لیوانم را روی میز می‌گذارم خسته‌ام از چک کردن اخبار و چشم‌هایم را می‌مالم می‌گویم:《فاطمه ؟!! مگه قرار نبود باهم بریم لبنان چرا این جوری شد؟》 من خیلی دوست داشتم فردوس رو ببینم. فلسطین لبنان و حالا سوریه!!! گل کوچکی را گوشه کاغذ کشیده و نامنظم رنگش می‌کند. نگاهم می‌کند واین شعر را می‌خوان { از چهره طبیعت افسونکار؛ بر بسته‌ام دو چشم پر از غم را. تا ننگرد نگاه تب آلودم؛ این جلوه‌های حسرت و ماتم را } بیا بهش فکر نکنیم ما کاری نمی‌تونیم انجام بدیم خود مردم تسلیم شدن انگار خسته بودن . دفتر خودکارهایش راجمع می‌کند و می‌رود سراغ پالتویی که پشت در آویزان شده. شالش را از زیر پاتو می‌کشد بیرون و می‌‌گوید تا بچه‌‌ها بیدار نشدن میرم بستنی بخرم. دفترش را بر می‌دارم و می‌بینم تعداد زیادی کلمه دیگر نوشته است که جلوش هیچ توضیحی نداده آن را می‌بندم؛ نگران نیستم به خودم دلداری می‌دهم و مطمئن‌ام فردا متن و حرف کم نمی‌آورد. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها