#روایت_بخوانیم 1⃣9⃣4⃣
آشفته بازار | قسمت۲
الغرض! آشفته بازار دنیا را انسان ساخته. با فراموشکاری، با اهمال کاری، با قدر ناشناسی، با حقنشناسی.
وعده روز الست را از یاد بردیم. همان روز که به وحدانیت پروردگار «قَالُوا بَلیٰ» گفتیم. در پذیرش دعوت انبیاء اهمال کردیم. برای نعماتش شکرگزاری نکردیم. قدر عمر و سلامت و جوانی را ندانستیم. هر جا که باید از حقیقت و حق دفاع میکردیم، خود را به آن راه زدیم.
انبیاء یکی یکی آمدند و تذکر دادند. شاید بشر یادش بیاید، اما ذهن عافیتطلب آدمی دم به تله نداد. دنبال هوسهای دنیایی حیوانی خویش چنان رفت، که از جنس آدمی نماند، مگر اندکی.
آدم از بهشت هبوط کرد. نوح سوار کشتی شد. ابراهیم میان آتش رفت. سامری را به موسی ترجیح دادند. عیسی عروج کرد. خاتمالانبیاء به شهادت رسید. سقیفه شکل گرفت. عاشورا اتفاق افتاد و یکی یکی اولیاء الهی به تیغ کین و زهر جفا شهید شدند. همه پر کشیدند و پر کشیدند تا ماند یکی:
«بَقیِةُالله»
باقی و عصاره تمام زجرها، خوندلها، سختیها، مجاهدتها و امانتداریهای انبیاء و اولیاء
«حضرت حُجَةِ ابٰنِ ٱلحَسَن رُوحِی لِتُرابِ مَقدَمِهِ الْفِدَا»
میخواهم بخوانمش، مثل همیشه عمرم، مثل لحظه لحظه دوری، شبیه هر که از ظلم و جور مضطر شد. مانند آن مادر فلسطینی که تمام اعضای خانوادهاش را در بمباران غزه از دست داده بود، با چشمهای به خون نشسته. مثل حضرت زینب سلام الله علیها ورودی کوفه وقتی رأس مبارک امام حسین را بر نی دید، مثل حضرت مادر وقتی «ولِیّزمانش» را دست بسته میبردند. مثل اضطرار حضرت ساقی وقتی تیر بر مشک نشست، بگویم:
«أَمَّن یُجیِبُ ٱلْمُضْطَرَّ إذَا دَعَاهُ و یَکْشِفُ ٱلسُّوء»
✍ #سمانه_نجارسالکی
#عهدگرام
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بخوانیم 6⃣5⃣5⃣
آه...
از غمی که تازه شود با غمی دگر... | قسمت۱
داشتیم آماده میشدیم برای انتقام، نه یک سیلی یا عملیات ساده.
محور مقاومت میخواست در سالگرد طوفان الاقصی بزند به دل صهیون و اندکی تسلی بدهد این همه قلب داغدار را. میخواستیم توی بیتالمقدس، کنار مسجدالاقصی سرود:« خیبر خیبر یا صهیون، جیش محمد قادمون» بخوانیم.
اما این رژیم، دست نشانده شیطان است وحشیانه دست به کشتار میزند. خارج از قواعد انسانی و حتی جهانی. موشکهایش از غزه و کرانه باختری به ضاحیهی لبنان رسیده.
خبرنگاری از مقر سازمان ملل و نشست جهانی سران کشورها گزارش میداد، میگفت:« نشد مسئولی سخنرانی کند و به مسئله غزه و لبنان اشاره نکند.» حالا این دیگر فقط مربوط به مسلمانان نیست. شده مسئلهی همهی مردم جهان.
آدم اهل هر دین و مسلکی هم باشد، اگر از انسانیت بویی برده باشد وقتی خبر این جنایتها را بشنود، نمیتواند ساکت بماند. مثل دانشجویان آمریکایی که به قیمت از دست دادن فرصت تحصیل، پشت مردم فلسطین ایستادند.
حضرت آقا یک زمانی فرموده بودند:« فلسطین کلید رمز آلود ظهور است.»
چه بصیرتی دارد آقای ما...
اتفاقات این روزهای دنیا دانه دانه رمزگشایی میکند این معما را.
✍ #سمانه_نجارسالکی
#عهدگرام
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
3.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_بخوانیم 6⃣5⃣5⃣
آه...
از غمی که تازه شود با غمی دگر... | قسمت۲
چالش« WHO IS MAHDI»
و حالا سیل برادران سنی مذهب که دارند
شعار« اَشْهَدُ اَنَّ عَلِیٌ حَقَّ وَلیُ الله» را سرمیدهند. حکومت جهانی حضرت صاحب الزمان مستقر نمیشود مگر به فراگیر شدن نام امام حسین علیه السلام در جهان. که این روزها با گسترش مذهب شیعه آن هم دارد اتفاق میافتد.
قلبهای ما امروز زخمی و چشمهایمان خونبار است. خواهران و برادران مسلمان ما را دارند در غزه و لبنان قتلعام میکنند. خشم سراسر وجودمان را گرفته. با مشت گره کرده آماده دستور فرماندهایم.
اما جایی در اعماق وجودمان میدانیم، دین خدا مستقر نمیشود اِلّا به خون شهید، مثل خون ثارالله که جوشید و جوشید تا امروز. و خون شهدای امروز میجوشد که پرچم «یالثارات الحسین» را درجهان به اهتزاز درآورد. تا وقتی صدای نازنین موعود
در جهان طنین انداخت که:« الا یا اهل العالم، ان جدی الحسین قتلوه عطشانا» همه بدانند کیست و برای چه ندا سر داده.
آن روز بیشتر مردم دنیا میروند در صف اهل هدایت، پشت مهدی فاطمه میایستند. شهدا رجعت میکنند تا با کمک مولایشان جهان آرمانی وعده داده شده را بسازند.
« وَلَقَد کَتَبْناَ فِی الْزَّبوُرِ مِنْ بَعدِ الْذِّکْر اَنَّ الْاَرضَ یَرِثُهٰا عِبٰادِیَ الصّٰالِحوُنَ»
✍ #سمانه_نجارسالکی
#عهدگرام
پن: ویدئو گرایش جوانان فلسطینی به تشیع را نمایش میدهد.
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4️⃣9️⃣5️⃣
آن یار دلنشینم |قسمت ۱
از وقتی خواندن یاد گرفتم، محسور این جادوی لذتبخش شدم. تقریبا هر چیز که میشد خواند را امتحان میکردم، مثل تست مزه غذا. اگر میپسندیدم دیگر زمین نمیگذاشتم مگر مجبور شوم.
در خانههای دهه شصت غیر از کتابهای آیت الله دستغیب و مطهری کتاب دیگری نبود. داستان راستان، گناهان کبیره، سراج الشیعه، قصص الانبیاء و ...
معمولا نثر کتابها سخت بود و فهمیدنش سختتر. اما من پرروتر از این حرفها بودم. قصص الانبیاء را خواندم. اول هم از داستان حضرت یوسف شروع کردم، جذابیت یوسف و زلیخا بود دیگر.
سوم ابتدایی عضو کتابخانه مدرسه شدم. مسابقات کتابخوانی هم که روی شاخش بود. کلاس چهارم برنده مرحله استانی شدم.
قصه من و کتاب، روزی زیباتر شد که برادرم کاظم، یک روز تابستانی دستم را گرفت و در نزدیکترین مرکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ثبتنامم کرد.
مرکز بیستوپنج جای باصفایی بود. از در نردهای سبز که وارد میشدیم، روبرویمان راه باریکه سیمانی از وسط کلی درخت میگذشت.
مسیر نیم دایرهای که در انتها به ساختمانی سفید میرسید با پنجرههایی کوچک و چوبی. رویاییتر از تصویر حیاط و نمای ساختمان، داخلش بود. خودم را وسط دریایی از کتاب دیدم. کاظم عضو فعال کانون و عروسکگردان بود. تازه اجرای نمایش عروسکی «زیر سنگ آسیاب» را تمام کرده بودند.
نقش دوتا موش را بازی میکرد. به خاطر او کلی تحویلم گرفتند و همه جا را خوب نشان دادند.
✍#سمانه_نجارسالکی
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 4️⃣9️⃣5️⃣
آن یار دلنشینم |قسمت ۲
احساس کسی را داشتم که گنج پیدا کرده.
آن همه کتاب با موضوعات مختلف، من و این حجم از خوشبختی؟ انگار خواب و رویا بود.
بعد از امتحان نهایی سوم راهنمایی، بیشتر به کانون میرفتم و میماندم.
همان روزها عضو حلقه شعرخوانی هم شدم. برای من شعر و شاعری دنیایی رمزآلود و هوسانگیز داشت. یادم میآید، اولین بار با دلهره کنار بچهها نشستم. مربی حلقه از مجله روی میز شعری انتخاب کرد تا یکی از بچهها بخواند. او هم با منمن و صدای آهسته خواند. دکلمه خیلی دوست داشتم. همیشه متنهای ادبی کتابهای درسی را توی خانه با صدای بلند دکلمهطور میخواندم. هوس کردم بخوانم. از مربی اجازه گرفتم و شعر را خواندم «در بهار دل من، تو چه خوبی و چه پاکی که خدا تا رسیدن به فلق با تو خواهد آمد.»
اختتامیه جشنواره تابستانی برنده مسابقه شعرخوانی شدم و یک دیوان حافظ جایزه گرفتم که رفاقتم با شعر کلاسیک را محکم کرد.دنیای نوجوانی ام پر شد از بیت و غزل و قصه، سهراب و نیما، باخانمان، پیرمرد و دریا، ترکه درخت آلبالو، شهر طلا و مس.
کمکم چیزهایی مینوشتم، شعر نو، دلنوشته و ... مشتری پروپا قرص کانون ماندم تا وقتی ازدواج کردم.
با نگاه به آن روزها تراژدی قصه، شروع زندگی مشترکم در سنین نوجوانی بود.
مسیر تقدیر از من به جای نویسنده یا شاعر، مادری کتابخوان ساخت.
رویای شعر و قصه را نگهداشتم و با خود آوردم، تا در میانه دهه چهارم زندگی به واقعیت برسانم.
امروز سعی میکنم تحقق آرزوهایم را زندگی کنم.
✍#سمانه_نجارسالکی
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣3⃣6⃣
لیلةالرغائب | قسمت۱
سر سجاده نشسته بود، مفاتیح جلد چرمی قرمز رنگ جلویش باز بود. میخواند و اشک میریخت. کنجکاو شدم. روی چهاردست و پا جلو رفتم و زل زدم به خطوط مفاتیح. توجهم را که دید دست باز کرد تا کنارش بنشینم. خودم را کنار آغوشش مچاله کردم.
گوش تیز کردم: «فردا شب، اولین شبِ جمعهی ماه رجبه. هم روزهی مستحبی داره، هم یه نمازمخصوص. میخوای برات بگم چه جوریه؟» سرم را به نشانهی بله، چند بار به سمت پایین تکان دادم. ادامه داد: «اگه این نماز رو بخونی، اولین شبی که وارد دنیای دیگه بشی، مثل یه موجود نورانی میآد کنارت که تنها نباشی. ازش میپرسی تو کی هستی؟ تا حالا نوری مثل نور تو ندیده بودم. چه بوی خوشی داری. تا حالا همچین بویی نشنیده بودم. جواب میده، من همون نمازم که فلان سال و فلان جا خوندی. من نماز شب لیلةالرغائبم.»
چرخیدم و دوزانو روبریش نشستم: «شبِ چی؟» مادرجون تسبیحش را برداشت و ادامه داد: «لیلة الرغائب، یعنی شب خواستن از خدا. خواستن چیزایی که دوست داری» پرسیدم: «یعنی آرزوها؟» خندید:«هم آره، هم نه.»
چشمهای گردشدهام را که دید ادامه داد: «ببین قشنگم، آرزو با رغبت فرق داره. آرزو یه خواستهی دنیاییه.
✍ #سمانه_نجارسالکی
#لیله_الرغائب
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 6⃣3⃣6⃣
لیلةالرغائب | قسمت۲
اما رغبت، این طوریه که میل داشته باشی به کارهای خوب، به عبادت، به قرآن خوندن، کمک به نیازمندا، زیارت و هرچی که تو رو به خدا نزدیکتر کنه. اون وقت همین نماز، شب اول قبر میشه همدمت.»
مادرجون عاشق ماه رجب بود. طوری برایم تصویرش کرد که من هم عاشق شدم. نماز را یادم داد، برای شب تنهایی و تاریکیِ کوچ از دنیا.
نشسته بودم و مرور میکردم تمام لیلةالرغائبهای عمرم را. بعضیهایش را ویژه دوست داشتم. مثل آن شب که مهمان پیامبر در مسجدالنبی بودم.
اوایل دهه هشتاد، احمد هنوز حاجی نشده بود. دور و بریها میگفتند مستطیع شده و باید برود حج تمتع. منتظر بود حج و زیارت ثبتنام جدید اعلام کند. روز تولدم وقتی منتظر هدیهاش بود، یک فیش حج تمتع گذاشت توی دستانم.
میان ابرها سیرمیکردم. توی دلم جشن برپا شد. خون توی رگهایم میدوید و آواز میخواند. بند بند وجودم از اشتیاق رسیدن لبریز بود. درخواب هم نمیدیدم به این زودی و در جوانی حاجخانم شوم. برای رسیدنش لحظهشماری میکردم. اما خدا چیز دیگری برایم رقم زده بود.
رسیدن نوبتمان دوسال، طول میکشید.
موعد سفر که رسید من یک کودک یکسال و نیمه داشتم و رفتن برایم ممکن نبود. منتظر ماندن همسر هم کاردرستی نبود. فیش را به نام برادر شوهر زدم. فکرش را نمیکردم با همان امضا، سالها از آرزویم دور میشوم. امیدوار بودم درآیندهای نزدیک، طلبیده شوم. زیر لب برای خودم میخواندم و اشک میریختم:
«به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی»
حاج احمد بغض و اشکهایم را که دید، قول داد خیلی زود با هم میرویم عمره.
روزی که فیش عمره را دیدم، روحم پرواز کرد. روی زمین نبودم انگار. با یک حساب سر انگشتی مشخص شد، لیلةالرغائب مدینه و سیزده رجب روز ولادت امیرالمومنین در لباس احرام کنار زادگاهش خواهم بود. دیگر خواب و رویا نبود. واقعیت داشت. خدای جبار از میان همه روزهای سال برای جبران حج نرفتهام، مرا لیلة الرغائب برد مسجد پیامبر.
صورت بر فرشهای سبز مسجدالنبی گذاشتم، باران شدم و باریدم. در سجده، «سُبّوحٌ قُدّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرّوحْ» میگفتم و خدا رو شکر میکردم که رغبت به اهل بیت را خودش در دلم گذاشت.
✍ #سمانه_نجارسالکی
#لیله_الرغائب
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
📃 باخبر باشیم!
تبریک به خانم #سمانه_نجارسالکی عزیز
بهخاطر برگزیــــــــــده شدن روایتشون در
مسابقــه روایتنویسی «من و مبنا»
این مسابقه توسط مدرسه نویسندگی مبنا، برگزار شد.
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظههای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2️⃣1️⃣7️⃣
یارقدیمی|قسمت اول
هر وقت دلم برایت تنگ میشود یا میخواهم به دیدارت بیایم ولی نمیشود، به عکسهای دونفرهمان نگاه میکنم و قربان صدقهات میروم.
همانکه دستها را قلاب کردهام توی حلقههای ضریحت، یا آن که با گنبدت انداختهام.
دوست دارم قصهی رابطهمان را برای همه تعریفکنم.
خاطرۀ اولین دیدارمان یادم نمیآید.
شاید توی قنداق بودهام که آقاجون روی دست بلندم کردم و چسبانده به ضریح، یا وقتی تازه راه افتاده بودم، با کفشهای سوتسوتکی توی صحن تاتیتاتی کردهام.
برای من از اولش بودی.
مسافرتهای ده روزه تابستان، با هم هیئتیها توی حسینیههای مختلف.
آقاجون آبدارچی هیئت بین الطلوعین بود. مسئولیتش توی مسافرت مشهد، تدارکات بود. همیشه یک روز زودتر از ما میرفت و یک روز دیرتر برمیگشت.
خودش میگفت: « منصب من استکان شور امام حسینه و اینجا خادم زوار امام رضا.»
شیرینترین و خاطرهانگیزترین روزهای زندگی من، زمانهایی بود که توی حرم میگذشت.
الان چهل و هشت سال دارم و بیشتر از پنجاه سفر، مهمان شهر و حرمت شدهام. حالا که فکر میکنم، نمیتوانم دست بیندازم و یکی را به عنوان خاصترین بیرون بکشم. برای دل بیقرار مشهدم، همه سفرها خاص بود.
✍#سمانه_نجارسالکی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 2️⃣1️⃣7️⃣
یارقدیمی|قسمت دوم
نمیتوانم بگویم آن سفر که بعد فوت امام خمینی عزیز، امتحانات خرداد عقب افتاد و هیئت رفت. من و مادر ماندیم معطل. با چه مصیبتی بلیط پیدا شد تا راهی شدیم. یا آن که دوست مشهدی آقاجون دعوتمان کرد. اولین بار هواپیما سوار شدم و توی برف، حرم خلوت عجیب میچسبید.
اولین بار که دستم به ضریح رسید، صورتم را چسباندم و دلتنگیها را باریدم.
یا آن سال که عرفه توی شلوغیها، گوشی موبایلم را دزدیدند.
یا اولین بار که توانستم اعمال امداوود را کنار تو انجام بدهم. یا سال کرونا که بیست و هفت رجب جلوی عکس حرم زار زدم. یا همین دوسال پیش، قبل فوت مامان، خودت دعوتم کردی، روز تولدت حرم باشم.
فرق ندارد، جاذبه و کشش تو برای من همیشه یک رنگ است. وقتی سواره یا پیاده توی خیابان شیرازی میپیچم و از دور گنبد و گلدستههای طلایی توی مردمک چشمم منعکس میشود، شیرینترین، خاطرهانگیزترین و شورانگیزترین لحظۀ زندگیام شکل میگیرد.
هیچ وقت برایم تکراری نمیشوی.
هیچ وقت از زیارتت سیر نمیشوم.
در تمام زندگی من، هستی. حتی صلوات خاصهات که شده زنگ گوشی همراهم.
وقتی کسی با من کار دارد، صدای صلواتت پرمیشود توی گوشم.
واسطۀ ارتباط من با جهان تویی.
یادم نمیآید از کی، ولی میدانم از وقتی خودم را شناختم دوستت داشتم.
دوستت دارم و امیدوارم این عشق تا آخر برایم بماند.
تا روزی که خودت وعده کردهای به بازدید خواهی آمد.
عند الموت
عندالصراط
عندالمیزان
در انتظار دیدنت هستم.
پن: ۲۳ ذیالقعده، روز زیارتی مخصوص امام رضا علیه السلام.
✍#سمانه_نجارسالکی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 9️⃣2️⃣7️⃣
همدلی طلایی|قسمت اول
خبر رسید که القاعده حرم امام هادی و امام حسن عسکری علیهماالسلام را در سامرا تخریب کرده؛ بهمن سال هشتاد و چهار.
آن زمان فضای مجازی همهگیر نشده بود. تصویر گنبد ویران و ضریح آوار شده را از تلویزیون دیدم. آجرهای شکسته و تل خاک از درِ حرم بیرون ریختهبود. قلبم مثل زغال گداخته آتش گرفت. انگار قلوه سنگی راه نفسم را بستهبود. خون به جوش آمده توی رگهایم، از چشمها جاری شد.
قرار شد بعد از نماز جمعه راهپیمایی باشد. برای اعتراض، برای محکوم کردن، برای فریاد انزجار سردادن. بچهها را سپردم به مادر و راهی شدم. اگر نمیرفتم و میان جمعیت فریاد نمیزدم و مرگ بر آمریکا نمیگفتم، سکته میکردم.
گوشهی خیابان انقلاب صندوقی گذاشتهبودند: جمع آوری کمک، برای بازسازی حرم. چند تا النگو توی دستم بود. انگشتانم پرواز کرد و یکی را گرفت و از مچ بیرون کشید. نور خورشید تابید به رنگ طلاییاش. به درخشیدنش خیره شدم. قبل از اینکه توی جعبه شیشهای بیندازمش، زیر گوشش گفتم: « میدونم زیاد نیستی اما برو بشین یه گوشه از گنبد. تو که بری انگار یه تیکه از وجودم همیشه اونجاست.»
گردهمایی «همدلی طلایی» را از تلویزیون میدیدم.
✍#سمانه_نجارسالکی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 9️⃣2️⃣7️⃣
همدلی طلایی|قسمت دوم
حاج حسین یکتا با صدای دلنشینش روایت میکرد. از فتحی که خانمها با ایثارشان رقم میزدند. ذهنم سُرخورد سمت تاریخ و سرک کشید توی خیمه زنان بنی اسد. روزی که مهریههاشان را بخشیدند تا پیکر حجت خدا را از روی زمین بردارند. جلوتر آمدم. زنان نوغان را دیدم؛ مهریه بخشیدند تا برای سلطان طوس تشییع با شکوهی ترتیب دهند و مجلس عزا برپا کنند.
مرغ خیالم از قرون و اعصار گذشت. رسید به دهه شصت. روزهایی که طلای دست مادران، میشد مهمات و آذوقه و لباس برای رزمندگان. بعد هم وقت کمک به مردم غزه بود. باز هم زنان تکههایی از خودشان را راهی دیار مقاومت کردند تا آذوقه شود برای کودکان بیپناه، برای رزمندگان خط مقدم مبارزه با تمام شقاوت و ظلم این روزهای دنیا.ما زنها عاشق زیورآلاتیم. دستبند، انگشتر یا گوشوارهای، جوری دلمان را میبرد که میشود تکهای از وجودمان. اما جایی که غیرتمان به جوش بیاید تا پای گذشتن از جان و فرزند هم میرویم. یک تکه طلا که چیزی نیست!
مثل مادران شهدا.
امروز ولادت امام هادی علیهالسلام است. قدیمتر حرم را با درهای بسته در زمینی خاکی دیدهبودم. دیوار چوبی که جای ضریح گذاشته بودند، کوه غم میشد روی دل زائر. زمستان گذشته جلوی گنبد ایستادم و سلام دادم. دیگر خاکی و شکسته نبود. بوی حرم امام رضا را میداد. دستم را توی کنگرههای ضریح قفل کردم. از ته دل دعا کردم.
برای تمام شدن ویرانیها، برای آباد شدن حرمها. برای آزاد شدن قدس، برای بچههای فلسطین.
برای ظهور
برای روزهای خوبی که در راهند.
#میلاد_امامهادی_علیهالسلام_مبارک
✍#سمانه_نجارسالکی
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها