eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
508 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
220 ویدیو
7 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
4⃣9⃣3⃣ ما قصه‌ی غدیر را شادمانه می‌گوییم اگرچه می‌دانیم عاشورایی در راه است | قسمت۱ «پا شید، زدن!» صبح اهالی خانه را با این جمله بیدار کردم. دخترم گفت: «اسرائیلی‌ها؟!» با غرور گفتم: «نه‌خیر، مــــا!» همسرم هنوز عینکش را نزده، گوشی‌اش را برداشت. دخترها صورت‌هایشان را شسته و نشسته راهی آشپزخانه شدند. «اگر جنگ بشه چی؟» این را بعد از چند دقیقه سکوت یکی‌شان گفت. احتمالا باید می‌گفتم نگران نباش، هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند؛ ولی گفتم: «معلومه که جنگ می‌شه!» هر دو خیره شدند به من. گفتم: «پیروزی نهایی جز با خون به دست نمی‌آد... ولی مگه قراره توی این دنیا چه کار کنیم که از این ارزشمندتر و باحال‌تر باشه؟! می‌دونی چند هزار نفر با آرزوی دیدن این صحنه زندگی کردن و مردن و ندیدنش؟!» و فیلم پرواز موشک‌ها بر فراز قدس را بهشان نشان دادم. تصویر باشکوهی بود از ستاره‌های دنباله‌دار ایرانی که آسمان سیاه را روشن کرده بودند و صدای الله‌اکبر اهالی فلسطین شنیده می‌شد. دخترم گفت: «آخی... فلسطینی‌ها چه ذوقی کردن!» و لبخند روی لبش نشست. بچه‌ها را که راهی کردم، دوستم خبر داد که دارد به بهشت زهرا می‌رود. من هم خودم را بهش رساندم. رفتیم سر خاک حاج‌حسن آقای طهرانی‌مقدم. فکر می‌کردیم فقط خودمانیم؛ ولی سر خاک غلغله بود! مردم با جعبه‌های شیرینی و شیشه‌های گلاب آمده بودند. سر مزار گل‌های پلاسیده بود؛ یعنی... ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام(شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 باما از طریق لینک زیرهمراه شوید: 📲دورهمگرام در ایتا| بله| دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣9⃣3⃣ ما قصه‌ی غدیر را شادمانه می‌گوییم اگر چه می‌دانیم عاشورایی در راه است | قسمت۲ همان دیشب عده‌ای خودشان را به اینجا رسانده بودند! ما را باش که فکر می‌کردیم خیلی زبل و بچه‌زرنگیم! دور و بر مزار شبیه بیرون تالار عروسی بود! همه می‌گفتند و می‌خندیدند و شیرینی‌ها دست به دست می‌شد. سعی کردم با کلمه‌ها این صحنه را در ذهنم ثبت کنم. این کلمه‌ها را برای قصه‌هایم لازم خواهم داشت. برای قصه‌هایی که یک روز قرار است برای نوه‌هایمان تعریف کنیم. قصه زیر و رو شدن دنیا، قصه به پایان رسیدن ظلم، قصه‌ای که از اینجا شروع می‌شود که: یک روز ما جواب‌شان را با موشک دادیم و بعد... همه‌چیز شروع شد. اینجا همان نقطه عطف داستان دنیاست. همان‌جا که بعدها توی فیلم‌های سینمایی رویش موسیقی حماسی می‌گذارند. همان‌جا که کاراکتر اصلی داستان سرش را بالا می‌آورد و نمای بسته‌اش را نشان می‌دهند. همان‌جا که تازه اول ماجراست... من مبانی داستان را بلدم. اینجا نقطه اوج داستان نیست که بعد همه به‌خوبی و خوشی زندگی می‌کنند. اینجا، شروع گره‌های تودرتوی داستان است. آنجا که همه‌چیز هر روز سخت‌تر و سخت‌تر خواهد شد و کاراکترها یکی‌یکی شهید می‌شوند و مادرها تن بچه‌های بی‌جان‌شان را بغل می‌گیرند و پسرها پرچم‌ها را از کنار پیکر پدرها برمی‌دارند و داستان را پیش می‌برند. اینجا جایی است که دیگر نمی‌توانی چشم از داستان برداری. پیش رویت کلی اشک و خون و عرق است، اما راهی جز ادامه دادن داستان تا انتها، تا رسیدن به نقطه اوج نهایی داستان نداری. ما همه این‌ها را می‌دانیم. ما قصه‌گوها سال‌ها این قصه‌ها را برای بچه‌ها تعریف کرده‌ایم. ما برای بچه‌هایمان قصه غدیر را با شادمانی گفته‌ایم، در‌حالی‌که به‌خوبی می‌دانیم چند هفته بعد باید قصه عاشورا را هم تعریف کنیم. ما می‌دانیم همان روزی که پیامبر(ص) دست امام علی(ع) را بالا گرفت، شمشیرها برای سر حسین(ع) تیز می‌شد. ما مالیده شدن پوزه ظلم به خاک را جشن می‌گیریم، در‌حالی‌که می‌دانیم برای پایان ظلم در جهان هنوز راه درازی داریم و شمشیرها تیزند. اما چه باک! اگر راه حسین‌بن‌علی(ع) این است، اگر برای رسیدن به نقطه اوج داستان زمین باید این خط داستانی طی شود، بگذار ما هم یکی از کاراکترهای فرعی‌اش باشیم! بگذار به‌جای خواندن قصه‌ها و داستان‌ها و اشک ریختن و ذوق کردن برای شخصیت‌ها، خودمان داستان را بنویسیم. این بار ما می‌زنیم! ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣5⃣6⃣ آرزوی چهل‌سالگی تا نفسم را جمع کردم، یکی از همکارها گفت: وایسا، وایسا! آرزو نکردی! ما در تولدهایمان آرزو و این حرفها نداریم. بهش فکر نکرده بودم. حالا در چند ثانیه چه آرزویی باید می‌کردم؟ آرزویی که بشود گفتش، که آن‌قدر مهم باشد که آدم برای چهلمین سال تولدش عنوان کند، که واقعا آرزو باشد... گفتم: آرزو می‌کنم هیچ‌وقت نَمیرم! و شمع را فوت کردم. تعجب و بُهت را در صورت همکارم دیدم. احتمالا داشت پیش خودش فکر می‌کرد: بهش بگویم که همه‌ی آدم‌ها آخرش می‌میرند، یا تولدش را خراب نکنم. نگفت. من هم نگفتم. نگفتم که بعضی‌ها نمی‌میرند. حتی در قبرستان هم نشانه‌ای دارند که یعنی: اینجا یک نفر زنده است! همان‌ها که بالای سنگ مزارشان پرچم ایران گذاشته‌اند. پ.ن. به هر قبرستانی که وارد می‌شوم، اول می‌روم سر خاک شهدایش. فاتحه می‌خوانم و سلام می‌دهم و می‌گویم: به امید دیدار! ‌ ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7️⃣0️⃣7️⃣ دیشب حسن اصلیح، خبرنگار اهل غزه را، شهید کردند. مدتی پیش اسرائیلی‌ها برای کشتنش یک ون خبرگزاری را با موشک زدند. در آن جنایت، خبرنگاری شهید شد که نوزادش تازه به دنیا آمده بود و داشت می‌رفت که ببیندش. چند خبرنگار دیگر هم شهید شدند و حسن هم به شدت مجروح شد. دیشب بیمارستانی را که حسن اصلیح در آن بستری بود زدند و او را شهید کردند. حسن اصلیح خبرنگاری بود که روز ۷ اکتبر پیروزی نیروهای مقاومت بر اسرائیل را زنده گزارش می‌کرد‌. همان که صحنه پایین کشیدن نمرود را فیلم گرفته بود! (حتما دیدیدش. سرباز وحشت‌زده اسرائیلی که از بالای تانک به زیر کشیده می‌شود و روی زمین التماس می‌کند، و از قضا اسمش نمرود است!!) چند بار خواسته بودم کانالش را معرفی کنم و بگویم بین خبرنگارهای وابسته به قطر و وابسته به محمودعباس و بقیه، حسن به شدت طرفدار مقاومت است. ولی هی گفتم خب کانالش عربی‌ست؛ برای خیلی‌ها خواندنش شاید سخت باشد. حالا چشم دوخته‌ام به آخرین خبرهای کانال حسن و برای کسی که هرگز نمی‌شناختمش، گریه می‌کنم... ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها