#روایت_بخوانیم 8⃣6⃣
امروزم را با سلام فرمانده ۲ شروع کردم...
داشتم گوش میدادم و با محتوای شعر حال میکردم که نامش به میان آمد و حالم را عجیب به هم ریخت؛
قول میدم برات یار باشم
قول میدم یه عمار باشم
قول میدم مثل آرمان علیوردی من پای کار باشم..
راستش را بگویم! هیچ سالی روز جوان برایم معنای خاصی نداشت. برخلاف روز مادر، پدر، دختر... که برایشان کلی دلم ضعف میرفت و بالا و پایین میپرید؛
روز جوان تنها روز میلاد علیاکبر علیهالسلام بود !
امسال اما آرمان، روزم را ساخت!
با خودم فکر میکنم چه کار کرده بود که روحش انقدر عظمت داشت که توانست اینطور قلبهای ما را بلرزاند و بیدار کند؟
قلبهای ما آدمهای معمولی را!
مگر چند سال عمر کردهبود که اینقدر محبوب خدا شدهبود؟
چطور رفت تا به آنجایی رسید که نامش دلهایمان را میلرزاند و داغش قلبهایمان را آتش میزند و آرمانش مسیر را برای همهی راه گمکردهها، خستهها، ناامیدها و متحیرها روشن میکند؟
ممنونم آقای شهید آرمان علیوردی!
ممنونم که یادمان انداختی هنوز هم میشود
هنوز هم باید شد!
آن هم در روزهای جوانی...
✍ #نازنین_آقایی
#۱۴۰۱_۱۲_۱۳
#مهدویت #آرمان_عزیز
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 7⃣7⃣
جمعه های دلتنگی
مامان، میگم امام زمان غذای مورد علاقهش چیه؟
دخترک این را میپرسد و همزمان با بساط خاله بازی پلاستیکی، برایم چای دم میکند.
لبخند روی لبم، میپرد و جایش را به یک بغض ناخوانده میدهد.
ساده ترین جواب حاضر در آستین را میگویم: نمیدونم راستش مامان!
از قوری پلاستیکی طرح کیتی برایم چای میریزد و یک قند نیمه خیس چسبناک میگذارد کنار فنجان و میگوید:
چه حیف شد، اگه میدونستیم دو تایی براش درست میکردیم و میفرستادیم دم خونشون! اشکال نداره، یه روزی خودش دعوتمون میکند! من دلم روشنه!
امام زمانم...مهربانترینم...کاش راه خانه ات را بلد بودم، آن دم پشت در خانه ات مینشستم و نفسی که چشمانم به شما میافتاد، همه ی چلچراغهای دنیا در دلم روشن میشد.
چه سخت که از دیدنت محرومم و چه شیرین که نگاه پدرانه ات برایمان حاضر است، هر لحظه که یادتان کنیم، هر لحظه که یادمان از خاطرتان گذر کند...
اللهم عجل لولیک الفرج
✍ #خانم_باغستانی
#۱۴۰۱_۱۲_۱۱
#مهدویت #عهدگرام
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها