eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
474 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
3️⃣2️⃣1️⃣ بسم الله الرحمن الرحیم والتین والزیتون محمد التمیمی همین چند ساعت پیش برایتان درباره‌ی سریال دنیای شیرین دریاست نوشتم. من همین چند ساعت پیش داشتم خوش خوشان با شماخاطره‌بازی می‌کردم و روحم هم خبر نداشت کیلومترها آن‌طرف‌تر، زنی پیکر بی‌جان بچه‌اش را در آغوش گرفته و کمرش هرگز راست نخواهد شد. این پسر بچه را می‌بینید؟ این صورت گل‌انداخته، این شلال طلایی موها که آدم را یاد شازده‌کوچولو می‌اندازد، حالا زیر خاک فلسطین آرام خوابیده. او «محمد التمیمی»ست، یکی از اهالی روستای «نبی‌صالح» که مثل دریای داستان ما، داشته میان درخت‌ها و جویبارها، ساده و صمیمی، بزرگ می‌شده. سگیونیست‌ها او را کشتند، وقتی در ماشین پدرش نشسته بود تا به دیدن اقوامشان بروند و حتماً چشم‌هایش از ذوق مهمانی می‌درخشید. رگبار گلولهٔ اشغالگران که بی‌دلیل به سمتشان هجوم آورد، محمد دوساله حتماً در آخرین نگاه‌ها پی مادرش بوده. سرش برای میزبانی سرب داغ گلوله‌های اسقاطیلی، زیادی کوچک نیست؟ مادرش چندهزاربار قرار است این عکس را تماشا کند؟ چقدر قرار است برای این انگشت‌های کوچک معصوم که این‌طور کودکانه به هم گره خورده‌اند، بمیرد؟ چقدر قرار است بخواند «بأی ذنب قتلت؟» و آن‌قدر گریه کند تا گونه‌هایش از شوری اشک بسوزد؟ این اشک‌ها برای او بچه می‌شود؟ من یک بار دیگر هم برایتان نوشته بودم. گفته بودم «من، متصلم به همهٔ مادران جهان. من با آن مادر فلسطینی که زیتون را هسته می‌گیرد و در دهان بچه‌اش می‌گذارد، یک‌جانم. من با آن مادر عراقی که اول محرم گوشواره از گوش دخترش درمی‌آورد، قلب مشترک دارم.» این‌ها را نوشته بودم، اما حق مطلب ادا نشده بود. نتوانسته بودم بگویم هربار که کودکی در فلسطین شهید می‌شود، من پابه‌پای مادرش، تمام لحظات زندگی‌اش را مرور می‌کنم. شیرخوردنش را به یاد می‌آورم، اولین قدمش، اولین کلمه‌اش، اولین خنده‌اش… مادرها خوب می‌فهمند این یادآوری‌ها، مادر فرزندازدست‌داده را خواهد کشت… و فریاد از درد مادری که بچه‌اش را به ظلم کشته باشند… ما جز سوختن، بضاعتی نداریم. سال‌هاست با هر عکس تازه‌ای که از شهدای سرزمین زیتون به دستمان می‌رسد، آتش می‌گیریم. عکس‌ها، نام‌ها، داغ‌ها، نمی‌گذارند زخم کهنهٔ ما دلمه ببندد. تقدیر خدا فعلاً این است که با کلماتمان، با اشک‌هایمان، با فریادهایمان، خود را از بهتان بی‌عاری و بی‌دردی و بی‌تفاوتی برهانیم. دندان خشم و دریغ روی هم می‌ساییم و صبر می‌کنیم تا آن روز که خدا نابودی قوم‌الظالمین جهان را به دست ما رقم بزند، به دست ما و فرزندانی که به آیین حسین‌بن‌علی می‌پرورانیمشان. ✍ منبع 🌀 دورهمگرام؛فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣7⃣1⃣ برای خواهرم، خواهرت، که در شیراز، سیلی خورد... مستضعفین بی‌روایت | قسمت۱ وقتی سپیده رشنو در اتوبوس داشت آن دختر چادری را با کلمات و حرکاتش تکه‌پاره می‌کرد و آن دختر چادری برای او خط و نشان می‌کشید که فیلمش را می‌دهد دست بچه‌های بالا، اتفاق عجیبی افتاد. احسان عبدی‌پور یک رشته‌استوری دربارهٔ رشنو منتشر کرد. این رشته‌استوری برای خیلی‌ها که سایت را نمی‌خواندند و اسم سپیده رشنو را جزو نویسندگانش ندیده بودند، اولین مواجهه و شناخت از رشنو را رقم زد. عبدی‌پور استادتمام روایت است. با آن قلم صیقلی، از هنردوستی و هنرمندی و تلاش شبانه‌روزی رشنو برای شروع کسب‌وکار خودش گفته بود و ضمن اظهار حیرت، نوشته بود نمی‌داند خشم رشنو از کجا آمده و این دختر خیلی ظریف‌تر و لطیف‌تر از این حرف‌هاست. خلاصه کنم. در روایت عبدی‌پور، رشنو طرف مظلوم و بی‌کس ماجرا بود، انگار که دختری که با چنگ و دندان در اتوبوس به جان یک محجبه افتاده، یکی دیگر باشد. بعد، مصاحبهٔ رشنو بعد از دستگیری در صداوسیما پخش شد، با صورت رنگ‌پریده، حجابی متفاوت و رنگی کبود بر گونه، انگار آن دختر با موهای افشان و رژ سرخ بر لب‌ها، یکی دیگر بوده. بعد، ما با حیرت و خشم و تأسف به هم نگاه کردیم و برای بار هزارم باورمان نشد این حجم از جهل و نابلدی و دیوانگی در رسانهٔ ملی را که همه به پای حاکمیت فاکتور می‌شود. ✍ 👈 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣7⃣1⃣ مستضعفین بی‌روایت | قسمت۲ یک زن چادری با دختر نوجوانش که آن هم چادری‌ست، به خانم بی‌حجابی تذکر حجاب داده. شوهر زن، مثل گرگ، جهیده سمت زن و صورتش و چادرش. دختر زن ضجه می‌زند: *مامانمو_نزنید* . یک زن بی‌حجاب که معلوم نیست زن مرد است یا عابر پیاده، به کمک مرد می‌آید تا زن چادری بیشتر کتک بخورد. یکی داد می‌زند: «بسه! کشتیش!» و مرد نعره می‌کشد و ضربه می‌زند. زن. زن چادری. همین. او شناس ما نیست. اسمش را نمی‌دانیم. قبل و بعد ماجرا را نمی‌دانیم. می‌دانیم حاکمیت نباید می‌گذاشت دعوا به سطح مردم با مردم برسد. می‌دانیم نباید بار نهی از منکر را به دوش مردم می‌انداخت که قانون الکن مبهم، برای هیچ‌کدامشان روشن نیست و کسی زحمت نکشیده روشنش کند… می‌دانیم، اما نمی‌دانیم بر این زن چادری که مادر است چه گذشته که جلوی چشم دخترش، نتوانسته در مقابل حرام الهی سکوت کند و بی‌تفاوت بماند و بیم جان را پس زده و تذکر داده. ما روایت نداریم. کسی ما را روایت نمی‌کند. کسی از پیش و پس عمر ما برای بقیه نمی‌گوید که روز واقعه، درست فهم شود. ما چشم‌رنگی نیستیم. ما حتی سیاه‌پوست هم نیستیم که دنیا با پز برابری نژادی هوایمان را بگیرد. ما آن زن چادری هستیم که اشک‌هایش را برای روضهٔ کوچهٔ بنی‌هاشم نگه می‌دارد. ✍ 👈 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7⃣4⃣2⃣ از تهران تا بیروت | قسمت۱ هجدهم دی ۱۳۹۸، من در حسینیهٔ امام خمینی بودم. اولین دیدار بعد شـهادت حاجی بود و همهٔ دنیا منتظر بودند ببینند رهبر ایران چه می‌گوید. من رفته بودم روایت دیدار را بنویسم. نوشتم هم. آن روز، با دو چشم سرخ و پریشان‌نگاه، دیدم که پلک خیلی‌ها از شدت گریه، طبله کرده است. خیلی‌ها از اول تا آخر دیدار را اشک ریختند. عکس حاجی جلویمان بود، رهبر از فروتنی و دستاوردهای بزرگ او می‌گفت و شانه‌ها تکان می‌خورد. همه منتظر بودیم رهبر بگوید به تلافی همین حالا کاخ سفید را با خاک یکسان می‌کنیم. دلمان انـتقام سخت عاجل می‌خواست. می‌خواستیم دلمان خنک شود، سوز جگرمان کمی بخوابد. رهبر که گفت: «دیشب یک سیلی به این‌ها زده شد» همه تکبیر گفتند. سراپاگوش، منتظر ادامهٔ داستان بودیم، منتظر آن ضربهٔ بزرگ، که ناگهان همه غافلگیر شدیم. رهبر گفت: «این کارهای نظامیِ به این شکل، کفایت انـتقام را نمی‌کند. آن‌چه در مقام مقابله باید کرد، این است که بایستی حضور فسادبرانگیز آمریکا در این منطقه تمام بشود.» ما انتظارش را نداشتیم. ما دلمان نمی‌خواست منتظر بمانیم. ما داغ‌دار بودیم، عجول بودیم، عـین‌الاسد راضی‌مان نمی‌کرد. این مرد اما افق نگاهی به‌مراتب‌بلندتر داشت. یک، دو، ده ضربهٔ نـظامی برای انـتقام راضی‌اش نمی‌کرد و نکرده است. ✍ 🏷 تا کوچِ پرستو 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7⃣4⃣2⃣ از تهران تا بیروت | قسمت۲ او گفت این‌ها جبران بند کفش شـهید ما هم نیست! او صبور است و حکیم، صبر و حکمتی دارد که ما جوان‌ترها نداریم. امروز، سیـد مقاومت، بعد ۲۷ روز سکوت خبری، سخنرانی کرد. نکاتی به‌ غایت مهم گفت، با همان لحن حماسی. خیلی‌ هم‌نوا بود با رهبر ایران و سخنرانی اخیر ایشان. خیلی‌ها در انتظار این رخداد، فانتزی‌ها در ذهن پرورانده بودند. حق هم داشتند و دارند. ۲۷ روز است که داریم شـهید زیر یک سال در غـزه می‌بینیم و جانمان به لب رسیده است. داریم از خشم و دریغ و عجز شخصی به جنون می‌رسیم. طبیعی‌ست خیلی‌هایمان دوست داشتیم مثلاً خیلی مارول‌وار، سید بگوید: «خب! در همین حین سخنرانی بنده، تـل‌اویـو با خاک یکسان شد! خلاص!» من اما در تمام طول سخنرانی، به هجدهم دی ۹۸ فکر می‌کردم؛ به وقتی که ناگزیر، خشمم را افسار زدم تا بفهمم چرا باید توقعی فراتر و بزرگ‌تر از انتقام لحظه‌ای داشته باشم، چرا باید خشم مقدس را به کار مقدس تبدیل کنم و آرمانم را روی گرای بلندتری تنظیم کنم. من امروز، زیر صدای سید، صدای رهبر را می‌شنیدم که گفت:«حاجی دست فلـسطینی‌ها را پر کرد». گفت:«او به همهٔ جبههٔ وسیع مـقاومت به‌عنوان یک مشاور فعّال کمک رساند و به عنوان یک پشتیبان بزرگ در آن‌جا ظاهر شد.» من امروز فهمیدم طوفان هفتم اکتبر خیلی قبل از سیزدهم دی شروع شده و خیلی قوی‌تر از آن است که فکر می‌کردم. ✍ 🏷 تا کوچِ پرستو 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. باما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 یکی از نکات کاربردی کارگاه را باهم ببینیم. هنگام کتاب خواندن، مواجهه‌ی ما با یک اثر، چگونه باشد بهتر است؟! 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها