eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
472 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
201 ویدیو
5 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
31.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حسینیه‌ی سادات اخوی... با ما همراه شوید در یک روضه خانگی قدیمی در محله ری تهران. دیوارهایی که بیش از صد سال با روضه‌های اباعبدلله دم‌ گرفته‌اند. 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
وقتی تلاش می‌کنید... 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
Sequence 01.mp3
4.3M
1⃣4️⃣ 🎙 ارثِ گران‌بها عشقی را که تمام بافت‌های بدنم فریاد می‌زنند، اجدادم قرن‌‌ها پیش در رگ و خونم بافته و تنیده‌اند و برایش از جان مایه گذاشته‌اند. همین عشق ماوراییِ من به مرد نادیده‌ای که هزار و چهار صد سال پیش می‌زیسته کار امروز و دیروز و عمر سی و اَندی ساله‌ی من نیست. این تب و تاب حاصلِ زنجیر زدن‌ها و اشک‌ها و قنوتِ (رَبَّنَا هَبۡ لَنَا مِنۡ أَزۡوَٰجِنَا وَذُرِّيَّـٰتِنَا قُرَّةَ أَعۡيُنِ) تمام اجداد و والدینِ قبل من‌ست. ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
عمو عباس.mp3
2.35M
🔸 | عمو عباس... 🎤 حاج عــــموعباس علمت کو عموی خوبم عــــموعباس تو نــرو تا که پا نکوبم 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣9⃣4⃣ مترجم دردها | قسمت۱ دوران بچگی، برای من مرگ مساوی بود با نبودن و نیستی. هیچ مفهوم دیگری در پی‌ نداشت. نه پلی بود به آخرت، نه شتری بود که در خانه هرکس می‌خوابد و نه امتحانی الهی. مرگ مادرم یک حفره‌ در زندگی‌ام ایجاد کرد. از ترس زیاد شدن این حفره، هرشب وقتی پتو را روی سرم می‌کشیدم برای تک‌تک افراد خانواده‌ چهار قل می‌خواندم، آن هم نه یک بار برای همه، بلکه برای هرکس یک بار، یعنی چهار بار. التماس می‌کردم تا خدا به همین یک حفره بسنده کند و زندگی‌ام پر حفره نشود. برای خودم هم نمی‌خواندم، چون ترس نبودن بقیه، اژدهای دوسری بود که در مقابلش ترس مرگ خودم فرصتی برای ابراز وجود پیدا نمی‌کرد. شاید هم چون اصلا درکی از رفتن نداشتم، بی‌باک بودم و دور خودم را خط کشیده بودم. تا آن روز که خانم ناظم سر صف برایمان از یک دوست حرف زد. گفت هرچه بخواهید و هر کاری که داشته باشید برایتان انجام می‌دهد. مطمئن باشید که بعد از مدتی بهترین پناه زندگیتان می‌شود. ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
4⃣9⃣4⃣ مترجم دردها | قسمت۲ از همان روز عاشورایش شد همدم روز و شبم. برای هر گره و مشکلی یک چله می‌گرفتم و چله‌ها را به هم می‌دوختم. چشمم دنبال حاجت بود ولی قبل از رسیدن به مُراد دلم، آرامشی نصیبم می‌شد که رفع حاجت روی سکوی دوم می‌ایستاد. بعد از مدتی زمین بازی عوض شد. حاجت‌ها چه مادی و چه غیرمادی شدند فرع ماجرا و اصلش همان نگاهی بود که ذره ذره در وجودم تغییر کرد و همان‌ محبتی که در دلم ریشه دَواند. آرام آرام ترس‌ها رفتند. حفره خالی زندگی‌ام پر نشد که هیچ، حفره‌های بعدی هم اضافه شدند، ولی همان دوست یادم داد که باید مثل خودش رضاً به رضای الهی باشم. باید در در مسیر الی‌الله به مقام *هیچ* برسم. *هیچ* که ادعایی ندارد، به داده‌اش شکر می‌کند و به نداده‌اش هم شکر. اصلا حسین‌بن‌علی‌(ع) آمد، یکی‌یکی قصه‌های خودش و فرزندانش را در گوشم نجوا کرد. از گذشت‌هایش گفت، از طفل شیرخواره، از دختر سه ساله، از جوان بالابلند، از لب ترک خورده‌ و پیشانی زخمی‌اش تا دست طلبکاری‌ام را از جلوی خدا پَس بکشم، تا مسیر خواسته‌های زندگی‌ام را عوض کنم. از مشکلات و سختی‌ها نترسم، نلرزم، چون همان پله‌های رسیدن به محبوب هستند. او آمد تا رنگ الهی روی سختی‌های زندگی بپاشد و چشم حکمت‌بینم را باز کند. حسین(ع) آمد و معنای زندگی را برایم تغییر داد. ✍ 🏷 منبع 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاتل حسین (ع) کیست؟... 🎤محمد‌مهدی طباخیان 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاتل حسین (ع) کیست؟... 🎤محمد‌مهدی طباخیان 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
5⃣9⃣4⃣ وفادار به امام آمار کشته‌های جنگ در هیچ کجای دنیا واقعی نیست. در هیچ جنگ و حادثه‌ای کسی که دق‌مرگ یا پیش‌مرگ‌ می‌شود، جزء آمار رسمی کشته‌ها نیست. آمار شهدای سال ۶۱ کربلا هم همان ۷۲ نفر روز واقعه نبود. مسلم، سفیر پیش‌مرگ امام زمان شد. به کجای خط برسی منکر دوست داشتن امام زمان می‌شوی؟ اگر تهدید کنند از ارتفاع حدود ۱۴ متری دارالاماره گردنت را می‌زنند و پرتت می‌کنند پایین چه؟ باز هم وفاداری؟ مسلم وفادار ماند. کوفی‌ها با سفیر امام سر دعوت به کتاب خدا، سنت رسول الله، جهاد با ظالمین، دفاع از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم عادلانه بیت المال، و یاری اهل بیت عهد بستند. و شکستند؛ همه‌ی بندهایش را. ترس از مرگ، وعده‌ی پول و اخبار دروغ می‌تواند چند هزار بیعت را پاره کند و نماینده امام، در شب حتی جایی برای خوابیدن نداشته باشد. تنها یک زن بود که جگر شیر داشت، مسلم را پناه داد و عاقبت به خیر عالم شد. کسی که خود را خرج نماینده امام کند، ظرفیت خرج شدن برای امام را هم دارد و آن که بیعت با نماینده امام را طاقت نیاورد، بیعت با امام را هم... ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای درک حقیقت حسین‌... گاهی باید سفر کرد. به ضیافت ناحیه مقدسه باید رفت و در آسمان نورانی دعایش، گشت‌وگذار کرد. در کوچه‌پس‌‌کوچه‌های فرازهایش ایستاد، تأمل کرد و در هوای معطر واژه‌هایش تنفس کرد. ◾ أندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما... هر صبح و شام بر تو گریه و شیون می کنم و در مصیبت تو به جای اشک، خون می گریم. 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
عاشورا در کربلا نماند... 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
6⃣9⃣4⃣ هم‌بازی... امروز اشک یتیم برادرم را که پاک کردم، از فکر یتیمی دخترم تنم لرزید. اسراییلی که پناهگاه و بیمارستان می‌زند از زدن خانه‌های مسکونی ابایی ندارد. دیشب نوبت بیمارستان المعمدانی بود و امشب نوبت خانه‌ی ما. چیزی تا نیمه شب نمانده. کم‌کم موشک‌باران شروع می‌شود. باید ریم، برای یتیمی آماده شود. رختخواب را گوشه‌ی اتاق پهن می‌کنم. عروسکش را روی شانه گذاشته، تاب می‌دهد. آرام روی بالش می‌گذارد. لب می‌زند:"هیس! نانا خوابه!" صورتم را چند بار می‌بوسد. به پشت می‌خوابد. پتو را تا گردن، بالا می‌‌کشد. پلک‌هایش را روی هم فشار می‌دهد: "قصه بگو بابا!" به بافت موهایش دست می‌کشم، امشب بازشان نمی‌کنم. اگر فردایش با یتیمی شروع شود، چه‌کسی موهایش را از نو ببافد؟ آب گلویم را محکم فرو می‌دهم: "خوووب امشب قصه‌ی دوستت، رو می‌خوام بگم." می‌خندد و خودش را ریز تکان می‌دهد. شروع می‌کنم: "یه جایی مثل غزه‌مون. دختری بود..." قد و بالایش را وجب می‌کنم: " اندازه‌ی خودت. اسمش چی بود؟ ... رقیه!" با چشمان بسته، می‌‌خندد: "قَد من." ادامه می‌دهم: "شب‌ها باباش رو بوس می‌کرد، صورتش‌ رو هی ناز می‌کرد. تو بغلش، لالا می‌کرد." صدای سوت موشک‌ها شروع می‌شود. چشم‌هایش را باز می‌کند و انگشتش را در دهان می‌گذارد، ترسیده! قصه را باید کوتاه کنم، وقت کم است. دست زیر سرش می‌برم و سمت خودم می‌کشانمش. تندتر ادامه می‌دهم: "کجا بودیییم؟ آهان، یه روز دشمن، بابا حسینِ رقیه رو شهید کرد." چشم و ابرویش بالا می‌رود:" مث اسراییلی‌ها که عمو رو شهید کردن؟" سرم را تکان می‌دهم. نمی‌دانم آخر قصه‌ی رقیه را چگونه بگویم؟ نکندطاقت شنیدن ملاقات دختر سه‌ساله و سر بریده‌ی پدر را نداشته باشد؟ نه! ممکن است همین نیمه‌شب سر جدا شده‌‌ام را به بغل بگیرد. باید بگویم و آماده‌اش کنم. صدای انفجارها نزدیک شده. پنجره‌ها می‌لرزد. جیغِ زنان و فریاد مردان درهم شده. دستش را میان مشتم می‌گیرم: "هیچی دیگگگه، رقیه کوچیکه، دلش برای بابا حسینش، خیلی تنگ شده بود. بدون باباش لالا نمی‌کرد‌. هی گریه کرد. تا اینکه دشمن‌ها سر بابای شهیدش رو بهش دادند." گردنم را محکم بغل می‌کند. می‌زند زیر گریه. از خود جدایش می‌کنم. مژه‌های مشکی‌اش را خشک می‌کنم: "بابایی! گریه نکن! بذار آخرش رو بگم پس!" باید آخر قصه را مناسب سنش تغییر دهم. نمی‌خواهم مثل رقیه، بعد از من جان بدهد: "رقیه کوچیکه، سر باباش رو بغل کرد. بوسید و بوسید. ریش‌هاش رو ناز کرد و کنار خودش خوابوند. بعد خودش، برای باباش قصه گفت. بعدش هم خودش آروم خوابییید. قصه‌ی ما به سر رسید رقیه کوچیکه به باباش رسید." **** صبح، وقتی سمت بیمارستان می‌دویدم، بدنم از پاهایم جلوتر می‌رفت. تختی را نشانم دادند. زیر آسمان ابری بهمن ماه، فقط ملحفه‌ای سفید رویش بود. ملحفه را کنار زدم. صدایش کردم، جواب نداد. شانه‌های کوچکش را بالا آوردم، تکان دادم. سرش ول شد. دست سردش را جلوی دهانم گرفتم. تندتند، ها کردم. گرم نشد. نوازش کردم، ماساژ دادم. فایده نداشت. دخترم یخ کرده بود. به بافت موهایش دست کشیدم. سرش از بافت، حتما خسته بود. بازشان کردم. لباس راه‌راه قرمزش را پایین دادم. کمرش را پوشاندم. مردی شانه‌ام را فشار داد:" خدا صبرت بده! وداع کن!" پلک چشمش را باز کردم. به من نگاه نمی‌کرد. خم شدم، تخم چشمش را بوسیدم. آرام نشدم. دست زیر بدنش بردم. از روی تخت بلندش کردم. سینه‌اش را به قلبم چسباندم. آرام نشدم. کاش دیشب، به جای روضه‌ی یتیمی، روضه‌ی داغ فرزند خوانده بودم. زنی با پارچه‌ی سفید روبریم ایستاد:" باید کفنش کنیم! وداع کن!" با دیدن کفن، از بدن بی‌کفن امام حسین شرمنده شدم. پیشانی‌اش را به پیشانی‌ام گذاشتم. لب‌های خشکش را بوسیدم. زمزمه کردم:"بابی‌انت‌وامی‌یا‌اباعبدالله." ✍ 🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها