eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
47.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خداروشکر که دوست داشتید🌸😍 همیشه یادمون باشه باید به خودمون بگیم با افتخار چادری ام😍🔥 🌺
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ خانه ما در یکی از کوچه های قدیمی شهر کرمان بود که به آن کوچه جیحون می گفتند همسرم معلم بود و خدا را شکر که وضع مالی خوبی داشتیم . خانه‌ی‌مان بزرگ و باصفا بود.... با ورودی هایی مزّین شده با داربست های انگور و باغچه ای بزرگ که در آن دو درخت کاج و انواع میوه های سیب، انار، بِه،گلابی و انجیر خودنمایی می کردند ، بوی گل های رز و محمدی فضای این خانه را عطر آگین میکرد آنچه بر زیبایی این خانه می افزود صوت زیبای قرآن و اذان صبحگاهی غلامحسین بود. یادم می آید نذر شله زرد هر ساله ای که او به مناسبت رحلت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» و شهادت امام حسن مجتبی «علیه السلام» در ماه صفر در این خانه برگزار میکرد حال و هوای خاصی به همه می‌بخشید دقت غلامحسین در به دست آوردن لقمه حلال برای فرزندان آن هم از راه گچی که پای تخته سیاه میخورد زبانزد خاص و عام بود، همسری مهربان، پدری دلسوز بود. همچنین مشاوری با تدبیر و مدیری توانا برای دانش آموزان. علی رغم اینکه ما در دوران طاغوت زندگی میکردیم اما عشق به اهل بیت «علیه السلام» توجه به قرآن و سخنان ائمه به ویژه حضرت علی« علیه السلام» مهمترین سرمایه زندگی ما بود .به همین دلیل روز به روز عنایت حق را به وضوح درک می‌کردیم و درهای رحمت خداوند به سوی ما باز میشد. همسرم به شغل معلمی عشق می ورزید و چون به کشاورزی علاقه داشت زمینی بایر در حوالی خانه خرید و اوقات فراغت را به همراه بچه ها در آن کار می کرد. چیزی نگذشت که این زمین خشک به باغی بزرگ، مملو از یونجه و درختان پسته تبدیل شد. فاصله سنی بین بچه ها کم بود و تعدادشان زیاد؛ اما من سعی میکردم هیچ وقت از زندگی ننالم که مبادا آرامش همسرم را بر هم بزنم. برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند بچه های بزرگتر را در مسئولیت های خانواده شریک میکردم. این شد که توانستم با سعه صدر و احترام به همسرم، به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم. رفتار و گفتار غلامحسین برای من الگو بود تا بتوانم فرزندانم را با معیارهای دینی که دوست داشت تربیت کنم. با اینکه پسرانم در مدارسی درس می خواندند که پدر، مدیر مدرسه آنها بود، «پرورشگاه صنعتی یغما و ارباب زاده» اما این از حساسیت من در تربیتشان ذره‌ای کم نمیکرد .بودن در کنار غلامحسین و پایبندی به اعتقادات دینی، من را نیز پخته تر کرده بود تا در ارتباط با خدا بیشتر دقت کنم. در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳۹ شمسی متوجه شدم که نهمین فرزندم را باردار هستم.... ادامه دارد... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
195 - ‌پس‌ پروردگارشان‌ [دعای‌ ‌ایشان‌ ‌را‌] اجابت‌ کرد ‌که‌ ‌من‌ عمل‌ هیچ‌ عاملی‌ ‌از‌ ‌شما‌ ‌را‌، اعم‌ ‌از‌ مرد ‌ یا ‌ زن‌ تباه‌ نمی‌کنم‌ ‌شما‌ همگی‌ ‌از‌ یکدیگرید بنابر ‌این‌ کسانی‌ ‌که‌ مهاجرت‌ کردند و ‌از‌ خانه‌های‌ ‌خود‌ بیرون‌ رانده‌ شدند و ‌در‌ راه‌ ‌من‌ آزار دیدند و جنگیدند و کشته‌ شدند، بی‌تردید گناهانشان‌ ‌را‌ می‌پوشانم‌ و حتما ‌آنها‌ ‌را‌ ‌در‌ باغ‌هایی‌ داخل‌ می‌کنم‌ ‌که‌ ‌از‌ پای‌ درختانش‌ نهرها جاری‌ ‌است‌ [‌این‌] پاداشی‌ ‌از‌ جانب‌ خداست‌، و خداست‌ ‌که‌ پاداش‌ نیکو نزد اوست‌ 196 - گشت‌ و گذار کافران‌ ‌در‌ شهرها تو ‌را‌ نفریبد 197 - ‌این‌ بهره‌ی‌ ناچیزی‌ ‌است‌ و سپس‌ جایگاهشان‌ جهنّم‌ ‌است‌ ‌که‌ بد جایگاهی‌ ‌است‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیـامبࢪﷺ بہ ابوذر فرمود:🗣 هرڪس غیبـٺ مسلمانۍ را ڪند تا چھل روز نماز و روزه اش قبول نمیشود؛ مگـࢪ اینڪہ فرد غیــــبٺ شده او را ببخـشد.💙🦋 جامع السعادات ملامهدی نراقی ج۲ ص۲۳۴ 👌📲 🖤🕶𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
سلام رفقا بهم پیام داده بودید گفتید که در مورد حضرت زهرا(س)که چگونه زندگی میکردند و... توضیح بدید تا بیشتر با ان حضرت اشنا بشیم خدمتتون میرسانم که ان شاءالله امروز ساعت ۳،۴ظهر محفل رو میذارم🙂 ان شاءالله که خوب با مادرمون اشنا بشید😄 درب کانال ما به روی همه بازه هست😊🌹 یــا؏ـݪـۍ🌿 😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
جهت اطلاع، معوذتین به دو سوره فلق و ناس گفته میشه. ✨🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزان، من الان تحقیق کردم مثل اینکه 🕊 هنوز ادامه داره❗️😅 و نویسنده ادامش داده. من ادامش رو طی روز های آینده میزارم 🌿 بعد از خوندن نظرات تون رو بگید🌸 بهتون پیشنهاد میکنم حتما این مبحث رو بخونید عالیه👌🌸 برای خوندن روی ڪلیڪ ڪنیدツ♥ مبحث در کانال زیر↯♥ 🖇🌿𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رنگ سفید رنگ مقابل سیاهه . این رنگ قوی ترین تضاد رو با سیاه ایجاد میکنه و همین تضاد قوی باعث میشه ترکیبات قشنگی به وجود بیاد. این ترکیب، ترکیب خنثی محسوب میشه و با این که اختلاف رنگ توش به کار رفته است٬ مناسب جاهاییِ که لازم نیست خیلی لباستون به چشم بیاد و کافیه که یه لباس شیک و متناسبی تنتون باشه.🦋💙 @dokhtarane_hazrate_zahra
انسان شناسی ۵۵.mp3
12.09M
۵۵ 🔺اصلاً 🔺به هیچ وجه در عالم، موجود مُرده‌ای وجود ندارد ❗️ همه‌ی موجودات در عالَم، صاحب شعورند! و بر اساس همین شعور، به چهار دسته مختلف تقسیم می‌شوند! 💢 ما هم بسته به سطح ادراکمان از حقایق انسانی، در یکی از این چهار دسته جای می‌گیریم! ☜ بعد از شنیدن این چند دقیقه، می‌توانیم از خودمان، تصور دقیق‌تر و شفاف‌تری بدست بیاوریم. @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ #فصل‌اول_تولد #پارت1 خانه ما
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهیدمحمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ خواب و بیداری‌های شبانه و دوران سخت بارداری خسته‌ام کرده بود تصمیم گرفته بودم به‌همین هشت فرزند قناعت کنم، اما یادآوری جمله همسرم که: «برگی از درخت نمی‌افتد، مگر به خواست خدا» خستگی را از تنم ربود. به حکمت خدا راضی شدم و از سویی آموخته بودم در برابر نعمت‌های خدا، شکرگزار باشم. در همین حال‌وهوا بودم که درِ خانه به صدا درآمد. سعی کردم از این بارداری فعلا با کسی حرف نزنم و خیلی تلاش کردم طبیعی جلوه بدهم. همسرم بود؛ من تا کنون هیچ چیزی را از او پنهان نکرده بودم و از طرفی مطمئن بودم اگر بفهمد باردار هستم خوشحال می‌شود؛ زیرا او معتقد بود اولاد صالح هر چه باشد، کم است و همیشه در دعاهایش این را از خداوند می‌خواست و به‌خاطر همین در بدست آوردن نان حلال تلاش می‌کرد. پس‌از نماز مغرب قرار بود جلسه دوره‌ای قرآن در منزل ما برگزار شود بااینکه من همیشه با روی گشاده و آغوشی باز از این جلسات استقبال می‌کردم، اما نمی‌دانم چطور شد، غلامحسین صدا زد: «حاج خانم! مشکلی پیش‌آمده؟ می‌بینم خیلی تو فکری.» گفتم مشکلی که نه، اما. . . هنوز حرفم تمام نشده بود، پرسید: بچه‌ها اذیت کرده‌اند یا از جلسات دوره‌ای خسته شدی؟ گفتم: نه! تابه‌حال دیدی من از این بابت اعتراضی داشته باشم؟ گفت: نه. . .! اما مطمئنم اتفاقی افتاده که از من پنهان می‌کنی. برای این‌که نگران نشود، گفتم: اتفاق که نه، اما خبری برایت دارم و به و بعد به او گفتم که باردارم. ایمان قوی و روح بلند او چیزی جز شکرگزاری بر زبانش جاری نکرد. به‌شوخی گفت: هنوز تا دوازده فرزند راه داری. بعد مشغول آماده کردن فضا برای جلسه شد.
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 ✨شهیدمحمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ #فصل1_تولد #پارت2 خواب و بیداری‌
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم برایم مهیا کرده بود، به تلاوت سوره‌های قرآن می‌پرداختم. در ماه‌های آخر که سنگین بودم، بیشتر کارها را دخترهای بزرگ‌تر «نرجس، اقدس، انیس و ناهید» انجام می‌دادند من سعی می‌کردم در خلوت با خدای خود نجوا کنم و به ذکر و دعا بپردازم. ماه اسفند فرا رسید، آخرین روزهای بارداری‌ام سپری می‌شد. این ماه مصادف بود با ماه پربرکت و رحمت خدا، یعنی ماه رمضان. یادم می‌آید یکی از شب‌های احیا بود و مردم برای مناجات با خدا به مساجد و تکیه‌ها می‌رفتند، بااینکه دلم به‌همراه آن‌ها می‌رفت اما بایست در خانه می‌ماندم و منتظر تولد نوزادم میبودم، چون بچه‌ها کوچک بودند همسرم من را تنها نمی‌گذاشت و در خانه به احیا و شب‌زنده‌داری می‌پرداخت. شب بیست و شش اسفند بود و آسمان پوشیده از ابر، همه‌جا تاریک و ظلمانی بود و هوا هم از همان سر شب بارانی. غلامحسین سجاده‌اش را کنار پنجره اتاق پهن کرد و مشغول راز و نیاز با خدا شد. باران کم‌کم شروع به باریدن کرد و من ساعتی دعا و نماز خواندم و رفتم که بخوابم. مدتی در رختخواب، فرازهای دعای جوشن کبیر همسرم را که بلندبلند می‌خواند گوش می‌کردم. ناگهان تمام خانه با نور سفید خیره‌کننده روشن شد. مو بر تنم راست شد. بسیار ترسیدم و با همان حالت همسرم را صدا زدم. او بالای سرم حاضر شد و گفت اتفاقی افتاده؟ گفتم: ببین بیرون چه خبر است! آیا کسی وارد خانه ما شد؟ گفت: چطور مگه؟! نه! این وقت شب کی می‌آید؟! گفتم: چند لحظه پیش تمام خانه روشن شد. . . خودم دیدم. روشنایی اش مثل روز بود. او به اطراف نگاهی انداخت: همه‌جا تاریک است و هیچ خبری نیست، شاید صاعقه زده و من متوجه نشدم.. سپس به بیرون اتاق رفت و برگشت: باران می‌بارد، اما آسمان آرام است و خبری از صاعقه هم نیست لابد شما خیالاتی شدی. از حرفش قانع نشدم. معلوم بود برای آرامش من تلاش می‌کند. سپس ادامه داد: تا سحر بیدارم. . . شما با خیال راحت بخواب. بعد با همان صدای بلند شروع کرد به خواندن قرآن. دقایقی نگذشت که درد عجیبی به سراغم آمد و این‌بار وحشت‌زده تر از دفعه قبل صدا زدم: غلامحسین! و سراسیمه وارد اتاق شد: چی شده باز؟ چیزی به‌نظرت آمده؟! گفتم: نه. . .! آثار حمل در من پیدا شده، باید سراغ قابله بروی. بدون این‌که حرفی بزند لباسش را پوشید و به سمت حیاط دوید و زیر شرشر باران به راه افتاد. بعد از رفتن او، من بلند شدم. پرده اتاق را کنار زدم. باران به‌شدت می‌بارید، این را هم از صدای آن می‌شد درک کرد و هم از برخورد قطرات شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه. درختان و گل‌ها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند و من غرق در تفکر بودم .همه‌جا ساکت بود. آرامش عجیبی به من دست داد، خواب از سرم پرید. فقط فرازهای «یا کریم و یا رب» بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره‌کننده فکر می‌کردم. طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز. دوباره درد سراغم آمد، بی‌تاب شدم. قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می‌شنیدم که این‌بار، آیات سوره مریم را تلاوت می‌کرد که آرامش‌بخش وجودم بود. سوره که تمام شد، صدای گریه دل‌نشین فرزندم بلند شد. قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد: آقای یوسف‌اللهی. . . خدا را شکر! همسرت سالم و فرزندت پسر است.... ادامه دارد.... 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
هر شب گفتن دوتا « یا حسیـــن ع» فراموش نشــه 🙂💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا