دوره های آموزشی کاملا رایگان
#زندگینامه_شهیدحسن_باقری #پارتسیوششم #داستان بعد ار عمليات ، يك سطل گرفته بود دستش و فشنگ هاي روي
#زندگینامه_شهیدحسن_باقری
#پارتسیوهفتم
#داستان
افسر رده بالاي ارتش عراق بود.
بيست روز پيش اسير شده بود. با هيچ كدام از فرماندها حرف نمي زد.🤐😶
وقتي حسن آمد، تمام اطلاعاتي را كه مي خواستيم دو ساعته گرفت. 💫
بچه هاي به شوخي مي گفتند « جادوش كردي ؟»
فقط لبخند مي زد.😊
مي گفت « به فطرتش برگشت.»🌘
@dokhtarane_hazrate_zahra