eitaa logo
درج دل🌻زهرا عوض‌بخش
147 دنبال‌کننده
73 عکس
21 ویدیو
0 فایل
راه ارتباطی: @zahra_a_213
مشاهده در ایتا
دانلود
جنون وقتی بساط این جلسه پا گرفت پنج شش تا خانواده بیشتر نبودند. دایی‌ها و خاله‌ها روی هم ده منهای یک بودند. آن یک علی‌اکبر بود. فرزند پنجم. خوش‌فرم و جذاب. ۱۶ ساله بود که یک جور عجیب و غریبی فرار کرده بود از دست همه. یک جور که اسمش را فقط می‌شود گذاشت جنون. در بازه‌ای از زمان که معلوم نیست چه طوری کش آمده و آدم‌های کوچک خیلی بزرگ و بزرگ‌تر از آن‌چه بودند شدند. چیزی که فلسفه اسمش را شدن می‌گذارد و کلام برکت. دایی در ۱۶ سالگی خودش را رسانده بود کردستان. آن‌جا کومله ۱۰ روز محاصره‌شان کرده بود و بعد از آن هر کدام را به شکلی شکنجه داده بودند که اسمش را شاید بشود گذاشت جنون‌آمیز. آن یک خدا می‌داند چند کاروان آدم را درست و حسابی راه‌انداخته اما بساط زیارت عاشورای هفتگی ما را خوب داغ کرده. بیست سی سال است جمعه‌ها غروب دور هم جمع می‌شویم. یک ریل قطار است که هر تازه داماد و تازه عروسی خودشان را به واگن آخر آن می‌چسبانند. شاید هر کس در سال یک‌بار نوبتش بشود. دور اولی‌ها همه مو سفید کرده‌اند و روی مبل می‌نشینند. دایی بزرگ دیگر صدا ندارد که روضه بخواند. بلندگو دست پسر و نوه‌هایش می‌چرخد؛ نوبتی! هفته‌خوانیِ دوره‌ای فقط برکت دارد و بس! بی‌هیچ خرجی. انگار فقط مسیر شدن را طی می‌کند. قافله عشق در حرکت است و تو مپندار که کربلا شهری‌ست در میان شهرها و نامی میان نام‌ها. ✍ 🆔@dorje_del
جمهوری اسلامیِ نیمه‌کاره همیشه یکی از شیرین‌ترین خواندنی‌ها برایم روایت دیدار حضرت آقا با اقشار مختلف مردم است. راهنمایی بودم که تا یازده دوازده شب می‌نشستم پای بیانات رهبری با اساتید دانشگاه و نخبگان. طوری که گویا صبح علی‌الطلوع باید ابلاغ‌شان کنم به سازمان‌های مربوطه. از این دیدار چند سالیست دیدار با بانوان را حتما می‌خوانم. یعنی گوش تیز می‌کنم ببینم وجود مبارکشان چه خطی را بیاناتشان دنبال می‌کنند. حدسم درست بود و هر دو را با زکاوت همیشگی‌شان مختصر و مفید تبیین کردند. سوال خیلی‌ها در مورد موضع ایشان در رابطه با کشف حجاب‌ها! به نظرم خیلی ریز این آش شله قلمکار نظریات مسئول و غیر مسئول را هم زدند و ته قصه را بالا آوردند؛ جاذبه جنسی در اجتماع! خودش یک دنیا حرف دارد. دوم وظیفه اصلی زن؛ بحث فرزندآوری و خانه‌داری و اجتماع‌داری. الان که می‌نویسم خیلی عصبانی‌ام از این‌که وسط این همه خط و ربطی که امام جامعه کشیدند و هر کدامشان هزار من کاغذ می‌خواهد تا تبدیل به ایده و برنامه و قانون و فرهنگ بشود چرا هر چه تیتر و عنوان دیدم فقط روی یک جمله تمرکز داشت " کارِ خانه مطلقا وظیفه زن نیست." اینکه حضرت آقا با صراحتی عجیب و بدون تعصب لفظ جمهوری اسلامی نیمه کاره را به کار بردند در جایگاه رهبری این جامعه خودش یک دنیا درس دارد. از مظلومیت این حکیم عصر ظهور همین بس که حتی محبانش هم نمی‌توانند مختصات فکری او را فهم کنند و تبیین. ✍ 🆔@dorje_del
خطرات منطقه‌ای انگار خدا تدبیر مستضعفین عالم را سپرده باشد دست‌مان، هر وقت در هر گوشه عالم اتفاقی می‌افتاد جلسه راه می‌انداختیم، تراکت دست‌نویس توزیع می‌کردیم. داستان کوتاه می‌نوشتیم و مسابقه کتاب‌خوانی راه می‌انداختیم. کلا گیر کار بودیم تا قضیه می‌خوابید. حالا مگر از این اتفاق‌ها سالی یک بار بود؟!وسط این یکی قصه ماجرای دیگری علم می‌شد. این‌طوری همه ترم‌های دانشگاه با فورجه‌هایش داشتیم روم به دیوار کار جهادی می‌کردیم. شب و نیمه‌شب. کلی اخطار می‌گرفتیم و تعهد می‌دادیم. خسارت می‌دادیم و جیک نمی‌زدیم که پرونده نرود زیر بغل مبارک‌مان. غزه را هیچ وقت یادم نمی‌رود. صندوق گذاشتیم کنار شهدای دانشگاه. امور فرهنگی دانشگاه احضارمان کرد. "برای منطقه خطرناک است. الان نباید!" هاج و واج نگاهش کردم. "منطقه!" چهار تا دانشجو همت کنند چندرغاز پول جمع شود منطقه به خطر می‌افتد. به قاعده یک عمر لاتی فحشش دادم. دری وری گفتم و تا آخر ترم‌های دانشگاه و بعد از آن پته‌اش را برای همه ریختم روی آب. بد گفت و بد خورد. ۱۵ سال از آن روزها می‌گذرد. وقتی مشغول خریدن کادوی تولد برای فاطمه بودم دلم چنگ خورد. آن احساس مسئولیت انگار پاک از وجودم شسته شده! اگر نه این‌جا وسط شهر فرنگ چه می‌کنم. به کودکانی که نزدیک سه ماه است تنها به یک چیز فکر می‌کنند و آن مقاومت تا مرگ‌ است؛ به ماشین‌های اسباب‌بازی که دیگر نیستند و عروسک و گل سرهای دخترکان نوپا و شیشه شیرهای نوزادان! دلم چنگ می‌خورد و چشمم داغ می‌شود. قرار بود آن روزها بروم مسجد و منبر. بگویم زن‌ها طلاهایشان را کیسه کنند برای فلسطین. حالا خودم را یکی باید خرکش کند بیاورد پای کار. خطر واقعا وجود داشت. خطر این طرز تفکر. اگر آدم‌ها مجبور شوند برای خالی نبودن عریضه، خدای نکرده اموال و انفس‌ را در راه حق بدهند بدجوری پته همه روی آب خواهد ریخت. پ.ن: روزی می‌آید که پته من را هم می‌ریزند روی آب. روزی که نزدیک است و انگار یادش را پاک از وجودم شسته‌ام. ✍ 🆔@dorje_del
غم آخر می‌شود همین لحظه با یک سکته تمام کنی. می‌شود درگیر بیماری طولانی باشی و از اتاق عمل جان به در نبری. می‌توان از بلندی پرتاب شد و تمام. می‌شود در همین لحظه سرت گیج برود و بخوری زمین و بگویند ضربه مغزی شدی. تصادف که دیگر نگو. کف خیابان یا گوشت و پوست لهیده‌ات را جمع کنند یا پودر استخوان سوخته‌ات را. نمی‌شود؟! اصلا همان لحظه وسط مهمانی یک حبه قند یا یک دانه برنج جاخوش کند ته گلویت و راه نفس را برای همیشه ببندد. یک حساسیت غذایی و دارویی حتی. اصلا آن‌قدر این لحظه تنوع دارد که به عدد آدم‌ها می‌شود برایش قصه ساخت. حالا وسط این همه حکایت تو راه افتاده باشی پی زیارت. زیارت دوست و آشنای خونی و نسبی نه. زیارت یک شهید. دوست و آشنای خدا! دشمنان خدا از سر نفرت از تو و افکارت و از راه روشنی که می‌روی خونت را بریزند. این کم سعادت‌است. یک دل سیر حسرت نمی‌خواهد؟! یک دل سیر اشک؟! آن وقت آدم‌هایی که حسرت این سعادت را می‌خورند پا به فرار می‌گذارند؟ یا دلشان پر می‌کشد پای جای سردارشهیدشان بگذارند؟! سلامی پر از حسرت و داغ به تمام شهدای کرمان که امشب مهمان سیدالشهدای مقاومت و اربابش حضرت حسین علیه‌السلام هستند... ✍ 🆔@dorje_del
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...خلاصه که سردار ظاهرا قرار نیست بگذاری سالگردت بدون خلق حماسه و جریان‌سازی بگذرد. هر سال جوری معرکه می‌شود که بیشتر و بیشتر به تو و آرمان‌‌هایت فکر می‌کنیم. بیشتر می‌رویم توی عمق این لبخند‌ها و بغض‌ها. هر سال که نه هر مناسبتی همه چیز یک جوری وصله می‌شود به تو! علامه هم همین روزها دست و پایش را از عالم جمع کرد و شاگردهایش چه حسرتی که نخوردند. اصلا دی یک جوری پر از غم شده انگار تقدیرش را سرخ نوشته‌اند. همان دی بود که توی خطبه‌های نماز جمعه بغض مرادمان را دیدیم. همان دی بغضش را پای تابوت تو. همان دی... شاید دوست نداشتی خیلی روی نبودت بغض کنیم. قصه را طوری خواستی که دوباره فقط خدا تو را بشناسد. می‌دانم که تو هم از این دعاها کردی. که حتی بعد از رفتنت کسی نشناسدت. شهیدانت را در آغوش بگیر ولی از دلمان چکه‌چکه خون می‌ریزد؛ برای موکب‌دار سر مزارت که نُه تا از عزیزانش را به خاک‌سپرده! برای دلش خانه‌اش که خالی شده از هر صدایی! ما رایت الا جمیلا از زبانش چه می‌چسبد. سردار تو رفتی هر قصه‌ جدیدی که ساخته‌ می‌شود ما را هوایی‌ات می‌کند.... سردار! دل داغدارمان را تحویل بگیر... ✍ 🆔@dorje_del
آدمی؟! به جز زن‌هایی که به خاطر هزار جور وسواس زنانه هر لحظه لوکیشن از همسرشان می‌گیرند آن‌شب‌ها شاید فقط من بودم که هر لحظه دلم هری می‌ریخت می‌گفتم لوکیشن بده. خودم خودم را نمی‌شناختم. نمی‌دانستم چرا و چه‌طور و با کدام منطق چنین خواسته‌ای داشتم. هزار مدل فلسفه داشتم که گفتم اگر باید بروی برو به سلامت اما! نمی‌دانم چرا دلم انگار هزار تکه بود و قلبم شرحه‌شرحه. مثل هر بار دیگر که رفته بود. وقتی ساعت یازده شب گفت سریع وسایلم را جمع کن تا ساعت پنج صبح یک لحظه شره اشکم قطع نشد. وقتی دوستش پشت گوشی گفت: "خانمت چی؟!" حالم بدتر شد. انگار هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم. نیم ساعتی نصفه شب زدم به کوچه خیابان. هی راه رفتم و توی تاریکی‌ها همه زن‌های شهدا را آوردم جلوی چشمم و دوقلی دوقلی برای غصه‌هایشان اشک ریختم. از همه شهدا معذرت خواستم. از همه فرزندان شهدا خجالت کشیدم. ۲۷ روز هر لحظه نقطه به نقطه یاد گرفتم لبنان را. جنوبش را. آداب و فرهنگ محلی مردمانش را. فقط نت باید دست می‌جنباند و روی مخم بود. عین فرماندهان حزب‌الله صحنه‌های عملیات و تحلیلشان را توی هر کانالی بررسی می‌کردم. آمار شهدای غزه و لبنان را جداجدا داشتم. چه می‌کردم تا ساعت دو نیمه شب تا ته عملیات‌ها و تحلیلشاتش درمی‌آمدند. آن شب‌ها گاهی باورم می‌شد سوپری‌ام دقیقا! سوپر حزب‌اللهی یا مثل سوپری‌ها آخرین لامپ روشن محل! وقتی بعد ۲۷ روز این قصه تمام شد تا کمی بعد توی همان حال و هوا بودم. کم‌کم انگار تعداد شهدا و مدل عملیات‌ها و اسم بیمارستان‌ها و اردوگاه‌ها پاک شدند از ذهنم. آدمی‌زاد عجب موجودیست یا من به آدمیتم مشکوکم.... ✍ 🆔@dorje_del
🔸دقیقا خود شما! اصلا با دوستان داخلی و خارجی اسرائیل کاری ندارم. با آن‌ها که جهاد در راه خدا را جنگ می‌دانند هم. قصدم اصلا مردم عادی کوچه و میدان نیست. دقیقا تویی که شهید سید عباس موسوی را می‌شناسی. العاروری را! ابومهدی المهندس را! تو خودت واقعا اگر رستوران داشتی توی یک محله استرلیزه حزب‌اللهی! اسم شولی را می‌گذاشتی "موشک برکان" آش رشته را "موشک قسام" اکبر جوجه را"موشک طوفان‌الاقصی" نمی‌دانم آن‌جا چه اتفاقی افتاده. یعنی باید گفت غیرت عربی‌شان گل کرده؟! اگر نه، هر جواب دیگری بدهیم می‌افتیم توی یک چاه عمیق! آیا جواب غیرت دینی‌شان است؟! جواب فهم عمیق منطقه‌ای آن‌هاست؟! خب این فهم و تحلیل از کجا امده؟! جواب کار فرهنگی رسانه‌هایشان است؟! عمل درست سیاستمداراهاست؟! اصلا شاید شما به سوژه امشب من کرکر بخندید... ولی سوزن ذهنم همین‌جا درجا می‌زند... پ.ن:بنر یک رستوران عمانی ✍ 🆔@dorje_del
🔸دلم پر می‌کشد بروم یمن. اما همین‌که اسمش می‌آید وسط، خودم از خودم می‌ترسم. تصویر صف طویلی که برای گرفتن غذا درست شده بود هنوز از جلوی چشمم محو نشده؛ همان اوایل که عربستان آن‌جا را زده بود. نمی‌دانم صف ناهار بود یا شام یا صبحانه اما به هر حال برگ درخت بود که داشتند برای خوردن بین ملت توزیع می‌کردند. من آیا آدم این مدل زندگی هستم؟! کتاب عروس یمن با اینکه ساختار خوبی نداشت اما تصویر خوبی از حس و حال زندگی آنجا می‌داد. دلم می‌خواهد از نزدیک بروم آدم‌های آخرالزمانی که وعده‌شان را روایت‌های عصر ظهور داده‌اند ببینم. آدم‌هایی که جز عقیده و باور چیزی برای از دست‌دادن ندارند. آن یقینی که کمیاب‌ترین است بین خلق‌الله! این روزها باید دوباره بروم سراغ عروس یمن... 🔸پ.ن:هر چه گشتم آن فیلم نامد به دست. به تصویر اکتفا کردم... ✍ 🆔@dorje_del
هدایت شده از  منادی
" آلفا پَر! " 🔸هیچ کس مثل خودِ آدمِ فضول ضرر نمی‌کند. عین بچه‌ مثبت‌های خیلی سربه‌زیر مدرسه‌ای، ساعت نه‌و‌نیم شب چپیده‌بودم زیر پتو و سه نصفِ شب، شنگول از یک خواب شیرین، بیدار شدم. طبق توصیه اساتید، آلفای بیداری‌ام را با یک کار خوشایند شروع کردم. با یک وسوسه! فضولیم گل‌کرد و چهار، پنج تا فایل طبی دانلودکردم. یکی از تفریحات شیرینم گوش‌دادن به این فایل‌هاست! یک اقدام زیادی سروتونین ترشح کن! 🔸از شما چه پنهان از دقیقه 20 بازی مغزم زد تو سر مال! عین همان آمریکایی‌ها در سال 2012 شوکه شدم. آبِ توی دهانم خشک بود. خبر طبقِ اسنادِ بالادستیِ دقیقِ موسسات آمریکایی بود. کمپانی‌های پپسی به بهانه اضافه‌کردن شیرین‌کننده مفید و طبیعی به نوشابه پپسی از سلول‌های جنینی استفاده‌ کرده‌بودند. در کلیه‌ی جنین‌های سقط‌شده ماده‌ای وجود‌داشت که بافت زبان را به تشخیص مزه شیرینی در پپسی حساس‌تر می‌کرد. مدیران پپسی وقتی با اعتراضات شدید اجتماعی روبه‌رو شدند ادعا کردند این کار برای بیماران دیابتی بسیار مفید است. آن‌ها از دادن اطلاعات بیشتر به بهانه باختن در رقابت با بقیه برندها طفره رفتند. داشتم غُرمی‌زدم چِرت است باباجان! این همه جنین مرده از کجا پیدا می‌شود که فهمیدم یکی از تجارت‌های قانونی و پرسود در آمریکا فروش اعضای جنین است. توی ذهنم تمام لحظاتی که پپسی بهم چسبیده بود و یک "شُست رفتِ" مَشتی گفته بودم، ردیف شد جلویم! پپسی‌های کربلا که مثلا اصل بودند و بعد از افطاری خورده‌بودم تا سبک بروم حرم... پپسی‌های همراه با قیمه‌های محرم! اکنون حالت آلفا پریده و سروتونین مغزم ته‌دیگ شده‌است! ! ! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
هدایت شده از  منادی
صفر و یک دل دنیا چنگ می‌خورد مثل زنی که جنین ناسالمی را باردار است و دکترها برایش سیرابی تجویز کرده‌اند. جهان افتاده دست صفر و یک‌ها! تمام حرف‌های دنیا، تمام دیتاهای عالم، توی برنامه‌نویسی ابَررایانه‌ها با صفر و یک ذخیره می‌شوند. صفر و یک‌ها می‌نشینند کنار هم و بسته‌بندی می‌شوند. می‌روند توی گوش من و تو همانی که توی ایستگاه مترو بغل دستت نشسته! می‌روند توی چشم من و تو! اصلا می‌نشینند روی قلب و دل من و تو! برای همین نمی‌توانی زنی را که برای ناشناس ماندن، یک پارچه پاره و سوراخ‌سوراخ را پیچیده به خودش و تا کمر تاشده توی سطل زباله‌های پت را ببینی. نمی‌توانی صدای دخترک موطلایی که کمی آن طرف‌تر لای جنازه‌ها و آوارها دنبال مادرش می‌گردد بشنوی. صفر و یک‌ها بسته‌بندی شده‌اند تا بروی بازار و حس کنی چقدر جیبت خالیست برای خریدن آیفون 15 پرومکس و تسلا پلید! چقدر دلت می‌تپد برای کنسرت‌های میلیونی پر از آتش‌بازی و نورپردازی لیزری و ...! عددها آدم‌ها را گیج کرده‌اند. پاندومی تهوع و حسرت! صفر و یک‌ها را اگر می‌توانستی از پشت پیکسل‌های ال ای دی بکشی بیرون می‌دیدی چقدر خون دارد ازش می‌چکد... گرم و سرخ و تازه! جهان دارد با دو تا عدد اداره می‌شود با دیسیپلین ورزش و هنر! عددها ریخته‌اند همه‌جا؛ توی هتل فلامینگوی تهران و حتی کعبه سرزمین بعثت محمد(ع) و طلوع علی(ع)! جهان افتاده دست صفر و یک‌ها و این کفر است! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir