فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫مادری
تر و خشک کردن چهار پنج تا بچهی قد و نیم قد. غصه خوردن برای هر کدام از بچهها جُدا جدا. محبت کردن به همهی اعضای خانواده جُدا جدا. افتخار کردن به داشتن شوهر و فرزندان. سازگاری با کم و زیاد روزگار و هزاران مفهوم با ارزش دیگر. اینها جملاتی است که هر بار به مادرم فکر میکنم دور سرم میچرخد. اصلا خدا این موجود را آفریده برای بذل محبت و دل دادن و دل ستاندن. موجود عجیبی که هر چه بخواهی ظرفیت دارد برای بزرگ شدن. برای بزرگ کردن آدمها. برای رشد جامعه. برای کارهایی که روی زمین مانده و هیچ کس زیر بارش نمیرود. سرش را بالا میگیرد و مثل یک مربی مهربان به آدمهای اطرافش نگاه میکند. حالا این روزها اما اوضاع بر عکس شده. تلویزیونهای دنیا تصویر دیگری از زن نشانمان میدهند. تصویری که نه مادری توی آن پیدا میشود، نه همسری و نه مربی بودن برای جامعه. آنقدر این تصویر را توی بوق و کرنا فریاد زدند تا مخاطبان زیادی باور کردهاند. کار به جایی رسیده که حالا پشت پردهی همهی این ماجراها خودش را نشان داده و دم از آزادی زنان میزند. سگ قلاده شکستهی آمریکایی وقتی با دهان کثیفش به فارسی از زن ایرانی نام برد، خونم به جوش آمد. دستانم را مشت کردم و محکم به دیوار کوبیدم. دوست داشتم با همین دستانم گردنش را فشار بدهم و خفهاش کنم. کسی چه میداند. شاید همزمان شدن این روزها با ایام فاطمیه حکمتی دارد. شاید از نسل همین اوباش جسارت کردند به حضرت مادر. شاید دیگر پایان این جنگ نابرابر رسیده باشد. جور بقیه را هم آخرش مثل همیشه مادر میکشد و کار را تمام میکند.
✍️ #یوسف_تقیزاده
🆔️ @monaadi_ir
یکدانه
معلم عربی است. حین افتادن دستش را سپر کرده و یکی از استخوانهای بلند ساعدش شکسته. بعد از دو سری گچ گرفتن، استخوان هنوز جوش نخورده و شکاف شکستگی، روی عکس کاملا مشخص است. دکتر در کنار صبر و مراعات، فیزیوتراپی تجویز کرده و این روز ها که در انتظار است تا ببیند این دوتکه استخوان بهم میچسبند یا کار به پلاتین میکشد، میآید پیش ما.
استخوان تا جوش نخورد کارش درد است. پَر کاه تکان دهی، تیر میکشد. بعد از بی حرکتی زمان گچ گرفتن هم اگر تکان نخوری، گوشت تَنت خشک میشود و میچسبد به استخوان و تازه اول بیچارگیست.
هفته گذشته از یک دکتر دیگر وقت گرفته بود.
- پیش دکتر فلانی هم برو هرچی اون گفت همون رو انجام بده.
دکتر اعتقادی به عکس ندارد. باید شکستگی را حس کند. دست میگذارد روی برآمدگی شکستگی و شروع میکند به تکان دادن استخوان. از شدت درد لب میگزد و نفسش حبس میشود. حتی نمیتواند بگوید آخ. دکتر باتوجه به درد کشیدنش باز هم ادامه میدهد که صدای همسرش درمیآید
- آقای دکتر من همین یدونه رو دارما.
در اوج درد دلش گرم میشود. عشق میکند با همین تک جمله. آنقدری که این خاطره را با تاکید روی همین جمله برای من تعریف میکند. استاد هم که میآید تا وضعیتش را ارزیابی کند دوباره تکرار میکند. میخواهد با این جمله شدت معاینه دکتر و اذیت شدنش را برساند اما من میدانم ته دلش از این جمله قند آب شده و تکرار دوبارهاش کامش را شیرین میکند. اصلا انگار آب میشود روی آتش دردش.
من مردی را میشناسم که واقعا از تمام دنیا همان یکدانه را داشت. سلامِ سردار اسلام در کوچههای شهر پیغمبر جواب نداشت و تمام دلخوشیاش همان یکدانهای بود که در خانه داشت. یکدانهاش را شکستند. زخم زدند. تا جایی که چیزی از او نماند جز خیال...
و کلامی عاشقانه:
- جان من با آه و نالههایش در دل من زندانی است. ای کاش جان من هم با نالهها از بدنم خارج شود. بعد از تو خیری در زندگی نیست و من از ترس اینکه مبادا زندگیام به طول انجامد، گریه میکنم».
✍ #محدثه_صالحی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
بسم الله
لابد شما هم دور و برتان دیدهاید آدمهایی که تا پا از کشور بیرون میگذارند حتی آب خوردن خارجیها برایشان عجیب است، به یاد دارم وقتی برای اولین بار سرسبزی و جذابیتهای شمال را دیدم انگار در یک کره جدید قدم میزنم. همهچیز، آدمها، خانهها و حتی مسجدهاشان برایم جدید و جالب بود.
کازوئو ایشی گورو در کتاب «بازمانده روز» از بیرون نگاه کرده به انگلیس، آداب و رسوم و مناسباتشان. حتما اصالت ژاپنی و فرهنگ جاری در خانوادهشان در این بازبینی موثر بوده.
کتاب بازمانده روز را که میخوانی به یاد لابی آبدارچیهای ادارات دولتی میفتی. در پایینترین سطح مراتب شغلی باشی و برای خودت دم و دستگاه و انجمن داشته باشی. هرچه در صفحات کتاب غور کردم این ضربالمثل بلندتر در سرم پیچید:« از کی تا حالا پیاز قاطی میوهها شده؟»
کازوئو در کتاب از زندگی یک بعدی سرپیشخدمت خانه بزرگ اشرافی دارلینگتنهال سخن گفته و مناسبات اشراف انگلستان. از اتفاقات پشت پرده تصمیمات بزرگ دولتی و موجهای سرنوشتساز جهان و جالبتر حس لذت نسلی است که برای خدمت به بزرگزادههای همه چیزدان حاضرند تمام داشته هایشان را بدهند؛ حتی عشقشان را.
✍ #زکیه_دشتیپور
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
صفر و یک
دل دنیا چنگ میخورد مثل زنی که جنین ناسالمی را باردار است و دکترها برایش سیرابی تجویز کردهاند.
جهان افتاده دست صفر و یکها!
تمام حرفهای دنیا، تمام دیتاهای عالم، توی برنامهنویسی ابَررایانهها با صفر و یک ذخیره میشوند. صفر و یکها مینشینند کنار هم و بستهبندی میشوند. میروند توی گوش من و تو همانی که توی ایستگاه مترو بغل دستت نشسته! میروند توی چشم من و تو! اصلا مینشینند روی قلب و دل من و تو! برای همین نمیتوانی زنی را که برای ناشناس ماندن، یک پارچه پاره و سوراخسوراخ را پیچیده به خودش و تا کمر تاشده توی سطل زبالههای پت را ببینی. نمیتوانی صدای دخترک موطلایی که کمی آن طرفتر لای جنازهها و آوارها دنبال مادرش میگردد بشنوی.
صفر و یکها بستهبندی شدهاند تا بروی بازار و حس کنی چقدر جیبت خالیست برای خریدن آیفون 15 پرومکس و تسلا پلید! چقدر دلت میتپد برای کنسرتهای میلیونی پر از آتشبازی و نورپردازی لیزری و ...! عددها آدمها را گیج کردهاند. پاندمی تهوع و حسرت!
صفر و یکها را اگر میتوانستی از پشت پیکسلهای ال ای دی بکشی بیرون میدیدی چقدر خون دارد ازش میچکد... گرم و سرخ و تازه!
جهان دارد با دو تا عدد اداره میشود با دیسیپلین ورزش و هنر! عددها ریختهاند همهجا؛ توی هتل فلامینگوی تهران و حتی کعبه سرزمین بعثت محمد(ع) و طلوع علی(ع)!
جهان افتاده دست صفر و یکها و این کفر است!
✍ #زهرا_عوضبخش
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
هدایت شده از کتابشهر ایران !شعبهاردکان¡
💫 برای اولین بار در کشور مراسم رونمایی از کتاب جاده ی کالیفرنیا به میزبانی کتابشهر اردکان😍
🎁📗جشن رونمایی و امضای کتاب جاده ی کالیفرنیا جدیدترین اثر جناب محمدعلی جعفری نویسنده بنام کشورمون
🌟 به همراه مهمان ویژه از لبنان خانم جاکلین با گرمای حضورتون میزبان خوبی برای میهمان عزیزمون باشین..🥰
❇️پنجشنبه یک آذر ساعت ۱۹ کتابشهر منتظرتونیم
▪️▫️@ketabshahr_ardakan
انتظار بیشتر مواقع تلخ است به خودی خود. آدم چشمش خشک میشود به در و دلش ذرهذره آب. انگار که وزنههای صد تنی به عقربههای ساعت متصلاند.
گاهی این انتظار میپیچد به دست و پای آدمی که قصد سفرهای دور و دراز دارد و دستش از همهجا کوتاهست. سفرهایی که بیداریاش هیچ! خوابش را هم ندیدهای و نمیبینی.
اما حالا یک دوست جدید آمده تا زحمت این سفر محال را برای من و تو کم کند.
رفیق فابریکی که جنس ما نیست و پایش را به قفسه کتابهایم باز کرده. همان «من یار مهربانم»ِ اول دبستان.
جدای از شعارهای کلیشهایِ هفته کتابخوانی، کتاب انصافا همیشه دوست خوبی بوده. آن هم وقتی بخواهد همسفرت بشود. حتی بیشتر، بیندازدت توی جاده.
«#جادهکالیفرنیا» میاندازدمان توی جاده. ما را میبرد به شهر و دیارهای دور. آنهم با همسفرهایی متمایز. با طعم طوفان الاقصی.
من منتظر عضو جدید کتابخانهی شخصیام هستم. و البته منتظر یک بلیط برای سفر. این بار، سفری با کلمات.
جشن تولد این یار مهربان تازه رسیده امروز در کتابشهر اردکان برپاست. خوش بهحال اردکانیها و خوش بهحال دوستانی که مرکب راهوار دارند برای رساندن خودشان به این جشن.
#جادهکالیفرنیا
#محمدعلیجعفری
#کتابشهراردکان
#رونماییکتاب
✍ #محدثه_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
رونمایی یک ایستگاهِ موقتِ «آخیش»ست برای نویسنده؛ و من شک دارم همان فرصت هم زیاد دوام داشته باشد برای کسی مثل محمدعلی جعفری!
این روزها میدانم تا ساعت چهار و پنج صبح کار میکند، با کلمات دست به یقه میشود، جملات را به هم میریزد و دوباره میچیند تا سفرنامهی پاکستان هم مثل جادهی کالیفرنیا آسفالت شود!
و همهی جواب ندادنهاش به تماس و پیامها، به هم خوردن جلساتمان و نبودنهاش توی جمع برای رسیدن به همین نقطه است؛ نقطهی ثبت یک ماجرا یا اتفاق یا زیستِ واقعی تا تاریخ فراموششان نکند...
به آقای آرامی مدیریت کتاب شهر هم میگویم که دم شما گرم از این توجهی که به ماجرای تولد کتاب داشتهاید، اما انتظارم این بود که قدم اول را بزرگواران مسئول در حجم بسیار بالاتری بر میداشتند...
و برای منِ شاگردِ استاد جعفری، بسی خوشبختیست همراهی با او...
#روایت_رونمایی
✍ #احمد_کریمی
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
کادویی از جنس کلمه
هرسال دمدمههای روز معلم توی دلم آشوب میشد. بچهها دنبال تخممرغ پوست ضخیم میگشتند تا با خردهکاغذ و مهرههای رنگی، پرش کنند و بترکانند روی سر خانممان. من دربهدر این مغازه و آن میشدم برای یافتن کادویی که تا بهحال هیچکس نخریده. همیشه دوست داشتم درجهی تقدیر و تشکرم یکوجب بالاتر از زحمات معلمی باشد که یک سال جان کنده تا ما کمِ کم، پنجششسال جلو بیفتیم. حالا اگر آن معلم از آنهایی بود که اول سال همهی بچههای کلاس بست مینشستیم توی دفتر و پیش مدیر عزوچز میکردیم خانم فلانی را بفرستد برای ما و نگذارد برود کلاس دوم الف؛ که دیگر فبها. شده زمین و زمان را به هم میدوختم که ثابت کنم شاگرد خوبهی معلم تنها یک نفر است و آن هم منم؛ چون که کادوی بهتری خریدم. و گاهی اوقات آنقدر درگیر یافتن یک هدیهی درخور شأن معلمی میشدم که اصلا نمیفهمیدم جشن چطور گذشت.
دیروز باز شدم همان شاگرد سرتق. انگار گونیگونی رخت چرک ریختهاند توی دلم و زمان شستشویش را زدهاند روی بینهایت.
آخر استادمان، آقای محمدعلی جعفری، کسی که گچ نویسندگی خورده و خون دل تا زندگی با کلمات را به شاگردانش بیاموزد؛ معلم شریفی که کلاسی چندپایه را دست گرفته و به نیمکتجلوییها الفبای نوشتن میآموزد و به ته کلاس ضرب و تقسیم، که چطور کلمه سرهم کنند تا آدم بهتری بشوند تا دنیای بهتری بسازند؛ روایتگری که همیشه کولهی سفرش آمادهی رفتن است برای شنیدن و گفتن درد مردم. آموزگاری که یادمان داد نویسندهی خوب کسی نیست که تنها بتواند خوب داستان بسازد؛ کسی است که قلمش بشود قدمی برای به جهان خدمت محتاجان کردن،
منتظر بود تا نوزاد تازهمتولدشدهاش به اسم #جاده_کالیفرنیا را کادوپیچ کند و بدهد دست کتابدوستان.
و من طبق عادت آنقدر دوره افتادم دنبال یک پیشکشی شایسته که بازماندهام از مراسم جشن امضا.
اما اینبار کوتاه نمیآیم. درسهایم را مرور میکنم. میگردم دنبال ارمغانی از جنس کلمه که برد چندهزارکیلومتری دارد و به راحتی میرسد به گوش مردم شهر. با تمام اندوختهای که از خود ایشان یادگرفتهام، با زبان حروف، از طرف اهالی منادی تبریک میگویم فتح قلهی جدیدشان در نویسندگی و روایت را. و آرزوی عاقبت بهخیری دارم برایشان که به قول معلم بشریت، پیامبرمان:
«تمامی جنبندگان روی زمین و ماهیهای دریا و هر کوچک و بزرگ در زمین و آسمان خدا، برای آموزگار خوب طلب آمرزش میکنند.»
✍ #مریم_شکیبا
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مریم دختر آقا ضیا تعریف میکرد: «اجاره نشین بودیم ولی هرجا ساکن میشدیم، انگار که خونه خودمون باشه، بابا دست به کار میشد.» اخمی توی صورتش گره میاندازد و ادامه میدهد: «سر همین چقدر با مامان بگو مگو داشتند. ولی انگار دست خودش نبود. دوست داشت هرجا پا میگذاره آبادش کنه، حتی اگر سندش شش دانگ به نام خودش نبود.»
من هاج و واج نگاهش کردم:«مادرت سر همین، اوقاتش تلخ میشد؟!» سری تکان داد و گفت: «آره. آبشون توی جو نمیرفت. مامان میگفت این پولا رو جمع کن برای خریدن یه سقف برا خودمون. ولی کو گوش شنوا»
من انگار نشسته بودم وسط دعوای خانوادگی و گوش میدادم مثل یک قاضی. به نظرم هر کدامشان راست میگفتند.
ولی من نمیخواستم جای هیچ کدامشان باشم.
دلم خواست دست مریم را توی دستم محکم میگرفتم و برایش تعریف میکردم: «من جایی رو میشناسم که باباهایی داره خیلی عجیب و غریب. جوری که هر بار اسرائیل خونهشون رو با خاک یکی میکرد. وسط آوار بابای خانه، چهار زانو مینشست و دوباره برای نقشه جدید سقف بالای سرشون، طرح و ایده میداد. حیاطی که دیوار نداشت رو بی ملات و سیمان سنگ فرش میکرد.
آدما با امید زندهان و گرنه وسط آتیش و بمب چی میتونه آدم رو سر پا نگه داره؟!»
✍ #کوثر_شریفنسب
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir
در ستایش وحشی بودن!
اسم انیمیشن را در گوگل نوشتم و در چند سایت نام شرکت سازندهاش را نگاه کردم. بعد نام «دریمورکس» را جستوجو کردم تا مطمئن شوم این انیمیشن از دل شرکتی در آمریکا بیرون آمده است.
ربات وحشی بیشتر از اینکه یک انیمیشن خوش رنگ و لعاب، با دوبله محشر سورن باشد تا لبخند بر لب کودکان بیاورد، یک چَک افسری محکم زیر گوش ماست.
مایی که چند میلیون خرج میکنیم که در سمیناری شرکت کنیم تا استاد یادمان بدهد چطور با قاشق بارگیری کنیم و یک وقت هورت نکشیم که خدایی نکرده به پرستیژمان لطمهای وارد نشود.
ربات وحشی داستان جسمی آهنین و بی روح است که برنامهریزی شده برای خدمت به اربابان شکم گنده و تنبل خود تا در تنبلیشان خللی ایجاد نشود. ربات خدمتکار است، شبیه آقای استیونز کتاب بازمانده روز، اما یک حادثه، ربات این قصه را عاشق میکند.
ربات پشت پا میزند به کل آن سیستم بی روح و بدون عشق. آنها که غرق در سیستم شدهاند میگویند ربات وحشی شده است، اما من میگویم ربات تازه اهلی شده است. شبیه روباه داستان شازده کوچولو.
اصلا در دنیایی که به آن مجاهد فلسطینی که عاشقانه پای خاکاش میماند و نه میگوید به کل سیستم بی روح و عشق غربی، میگویند تروریست، بگذار به ربات قصه ما هم بگویند وحشی.
خلاصه که بروید و ربات وحشی را ببینید و بخندید و بفهمید چرا شاعر میگوید:
مرداب زندگی همه را غرق می کند
ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر
✍ #محمد_حیدری
🆔 محفل نویسندگان منادی
https://eitaa.com/monaadi_ir