eitaa logo
منادی
2.5هزار دنبال‌کننده
551 عکس
90 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
یک جوری هستیم مکدرتان نکنم و معطل! اگر حضرت آقا نگفته بودند و باید مثل خیلی‌ها کسی بیاید با ترس از آینده جمعیتی من را هشیار بیدار کند که "آی ننه بچه بیار!" قرار بود بروم توی نخش؟! گمانم حضرت آقا برای منی که به هیچ صراطی مستقیم نمی‌شوم فرمودند خب شما بروید به این دلیل بچه بیاورید که من گفتم، تا من بروم فکری برای بقیه‌ای بکنم که عاقلند و اهل دو دو تا چهارتا!؟ یعنی تا این حد بعضی‌هایمان غیرقابل هدایتیم به قرآن؟! تا این حد تربیت دینی ما غیراصولی و غیرمنطقی شکل گرفته! یعنی به والله مومن اگر همین‌طوری خودش با ذهن آزاد فلک نزده "بخوانید اسیر ژورنالیسم نشده‌اش" فهمید ما تو سال دو هزار و سی و پنج می‌رویم تو فاز کشورهای سالمند. سرمایه‌دارها باید بروند مغازه تجهیزات پزشکی بزنند و مهندسی پزشکی‌ها و دانش‌بنیان‌ها توی فکر لوازمی که پیرها محتاجش شدند؛ مثلا وسیله‌ای که طرف را از طبقه دوم ببرد توی حیاط یا عصاش چه طوری باشد و عینکش را چه‌جوری توی تاریکی پیدا کند. طبعا وقتی دور و بر بچه نیست، پرستار هم نیست و اگر هست نرخش بالاست و ... بس است خب! مگر برای فهمِ بیست سال دیگر چقدر دلیل لازم است؟! نکردیم آقا؟! این مدلی ذهنمان را تربیت نکردیم؟! حالا بیا قصه را جمع کن! چاله سیاه جمعیتی یا سیاهچاله‌های فرهنگی و سیاسی و غیره! ملت احساسی به دلشان نمی‌نشنید انگار! باید حتمی برویم رو بیندازیم پیش روانشناس‌ها. آدمی را چه می‌شود که مغزش را بها نمی‌دهد موقع تصمیم‌گیری. یک جوری هستیم یا شدیم که وقتی با صد تا دلیل برای یکی ثابت می‌کنیم باید بچه بیاورد انگار به دل خودمان هم نمی‌نشیند. خسته نیشتر می‌زنیم کاش ولایتمدار بود یک کلمه می‌گفتیم آقا گفته و جانم آزاد!! قطع و یقین الان دارید زیر لب غُرَم می زنید که "بله! تو چه میفهمی طعم اطاعت از ولی را؟!" ولی سوگند به جان شریفم که فدای تار موی سپیدش به هزار منت... مملکت هزار درد دارد که حضرتش هنوز نرسیده بیفتد به دست و پای من و توی ولایتی و هنوز آبرو گرو نداده که من و تو بگذاریمش سرسلسله ادله و بی‌خیال منطق شویم... محفل نویسندگان منادی👇 https://eitaa.com/monaadi_ir
🔸شیخ حسین انصاریان را نمی‌دانم امروزی‌ها چقدر می‌شناسند! یک منبری مشتی و باحال! 🔸یازده، دوازده ساله بودم که کتاب عرفانش را خواندم. تابستان، پشت بام، روی پشته لحاف و پشه‌بند، می‌نشستم و طوری محو می‌خواندم که گویا باید ازش تست بدهم. از آن موقع‌ها یک شوریدگی افتاد به سرم بروم ببینم اصلا خدای مشتی‌ها چه کسی است؟ گویا با خدای بقیه یک نمه که چه عرض کنم یمی توفیر دارد؟! یک مدل خدایی هست که باید بروی یک جایی، چادر سر کنی، بنشینی جلویش. زیاده هم مزاحم اوقات شریفش نشوی. یک جوری هم بگویی غلط کردم که صدایت تا ته عرش برسد. خیلی هم باید استاد باشی که پای چشمت پف کند تا آن آتش مهیبی که "یَتَقَلقَلُ بَینَ اَطباقِها" است دامنت را ول کند. خلاصه سخت است باهاش گرم گرفت. 🔸خدای مشتی‌ها اما اینطوری نیست. ناغافل می‌بینی وسط بازار کنار یخ‌فروش نشسته و دارد دست نوازش می‌کشد روی سرش. راحت می‌توانی زُل بزنی توی چشم‌هایش و بگویی اگر یخ‌هایم را نخری سرمایه‌ام صفر می‌شود که؟! بی‌هوا کنار حیاط دارد با سید مهدی قوام چایی می‌خورد و جنس قالیچه سید را که دارد می‌دهد دست دزد وارسی می‌کند و ذوق می‌کند. تنهایی نشسته توی کوچه‌ی باریکِ تاریکِ برفی، کنار سگ تازه‌زا و شیخ را می‌پاید که آمده غذایش را بگذارد کنار سگ‌توله‌ها تا مادرشان شیر بیاید. اصلا دلش لک زده برای صدای سلیمانی‌اش که به فکر آهوهاست وسط بریز‌بریز برف و محتاج دعایشان! 🔸آه! ای خدای سلیمانی و قوام و حلاج و امام! ای خدای مشتی‌ها...می‌شود نشانی خدای علی(ع) را بدهی... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
بسم‌الله‌النور 🔸سال نو؛حال نو! دروغ چرا؟! آدم اول سال تا عیدی نگیرد عیدش نمی‌شود. دلم می‌خواهد یکی جیب‌هایم را پر کند؛ مثل وقتی بی‌بی روز عید دم آخرکاسه آجیل را خالی می‌کرد توی جیبم؛ آنقدر که پف می‌کرد و جوری جلوی بقیه بچه‌ها پُزبرانگیز بود که نگو! یعنی من یک بی‌بی دارم از آن مدل‌ها که شما آرزویتان است. 🔸خب! زمین یک دورش را دور خورشید زد و رسید درست نقطه‌ای که پارسال دقیقا همین لحظه بود بدون ذره‌ای بالا و پایین شدن...عجیب است، قبول! خیلی خدایی جانا! ولی باور کن توی این یکسال ما بنده‌ها خیلی بالا و پایین شدیم. گاهی مثل قالی کرمان پا خوردیم! سَرِ قصه سالگرد حاج‌قاسم و آن همه شهید توی گلزار... گاهی نخ‌کش شد قلب و روح‌مان! از آن وقت‌هایی که فقط خودت بلدی و می‌شود جبرانش کرد؛ مظلومیت غزه اندازه چندین سال پیرمان کرد. یک چیزهایی البته بین من و تو گذشت! پته‌ام را نریزم روی آب بهتر باشد. از همان‌ها که تو رو نداری به فرشته‌هایت هم نشان بدهی و من کردم. تلخی نکنم امروز را! 🔸اولین روز سال دلم می‌خواهد دهانت را شیرین کنم...الهی بِعَلِيٍّ! بِعَلِيٍّ! بِعَلِيٍّ! 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔸روز اول وقتی جاگیرواگیر شدیم دم غروب آقای همسایه آمد پشت در. تق‌تق زد به شیشه! گفت " ابوحیدرم! من هر روز برای شما سحری و افطاری می‌آورم." هیچ جوری باورم نمی‌شد. توی دلم حرف‌های ملت را مرور کردم. " این‌ها فقط برای اربعین به زائر خدمت می‌کنند. حالا مجبورند چون ایران توی جنگ کمکشان کرده. این‌ها دشمنی و کینه قدیمی از ایران دارند." تازه وقتی ذهن آدم از این حرف‌ها پر شد از هوا هم کوفته می‌آید و مقدمات آدم را برای تکمیل کردن این نتیجه محکم می‌کند. چه بسا خودم هم سر چند تا اتفاق گفتم: "آره، دیدی!" 🔸چند روزی که مهمان ضیافت رمضانی امام‌حسین(ع) بودیم طوری "علی عینی"،" علی راسی"، "انا بخدمتکم" از این آدم‌ها شنیدیم که با گوشت و خون معنای غریب‌نوازی و مهربانی را چشیدیم. یک نتیجه این‌طوری: " این‌ها ذاتا خیلی مهربانند!" سه تا بچه فنجول به خاطر نبود تلویزیون یک‌ریز با وای‌فای ملت مجانا بارها "پایتخت" و ایضا کارتون دانلود می‌کردند. آب خوردن هم خریدنی بود و یک‌سره از خانه ابوحیدر می‌گرفتند. افطاری و سحری چشم‌شان زل بود به در که کی با آن سینی بزرگ پر از غذای عربی سرمی‌رسد... 🔸حرف خیلی می‌شود زد سر این رفتارها! اما چرا این انسان‌ها با این حجم از محبت توانستند روزگاری چند قطره آب را از طفل شیری دریغ کنند حرفی‌ست... برای فهمش برنامه این سحرهای ماه من و صحبت‌های حاج آقا پناهیان را خوب است ببینیم... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
پا که گذاشتم تو عرصه نوشتن تصور کردم کتابی نوشتم قابل برای نقد. تو رؤیا عین بچه‌های کلاس اولی که وسایل مدرسه‌شان را شب اول مهر می‌چینند بالای سرشان شب قبل از جلسه نقد لباس‌هایم را از خشکشویی گرفته بودم.به همه التماس کرده بودم دسته‌گل ظریفی برای تقدیر بگیرند و گل پول توی جوب است. بعد عین جودی ابود یک متن بلند بالا از عرقی که برای نوشتن کتاب ریخته بودم روی کاغذ دستنویس کرده بودم. یه گارد سنگین هم برای ریختن شتک و پتک منتقدان گرفته بودم و عین برندگان جشنواره فیلم فجر با سیمرغ بلورین داشتم از پله‌های جایگاه می‌آمدم پایین. خب دنیا این‌طوری‌ست دیگر. کاری با آدم می‌کند که یادم تو را فراموش! شب قبل از جلسه تا پاسی از شب مهمان‌داریِ روز مزد و ختم روضه خانگی‌مان بود. تف تو ریا بعد از چهارده روز، وقتی خانه خالی شد عین قیری که سر ظهر خرماپزان توی یک کوچه در حال آسفالت می‌چسبد ته کفش و هیچ جوری کنده نمی‌شود چسبیدم ته هال و تا ظهر روز بعد هیچ جوری از زمین کنده نمی‌شدم. دم غروب کلی گشتم تا یک دست لباس شسته رفته برای خودم جفت‌جور کنم. هر چه گشتم کتابم را پیدا نکردم. وقتی از همسرم یک کتاب نو گرفتم یک ساعت بیشتر به جلسه نقد نمانده بود. بعد از شش سال دو تا مجلس اول کتاب را مرور کردم و فهمیدم اصلا یادم نیست چی نوشتم. بچه‌ها سر لباس پوشیدن غر می‌زدند. تلفن چند بار زنگ خورد که چه کسی می‌تواند برود پیش مامان‌بزرگ‌ها بماند و خیل مشتاقان و چالش‌های کذایی. هر سه با هم گفتند می‌خواهیم با هم بیاییم جلسه. جوجه‌ها را عین مرغابی تو کارتون نیلز ردیف کردم پشت سرم و رسیدیم به حسینیه خلف‌باغ... دنیا جایی‌ست که مچ خودش را دیر بازمی‌کند برای آدم و من در غیرقابل قابل پیش‌بینی‌ترین حالت ممکن نشستم جلوی کارشناس کتابم جناب آقای حکیمیان. جای آن‌ها که نیامدند خالی بود و آن‌ها که قدم‌رنجانده و آمده بودند بر دیده منت. توی جلسه هر وقت چشمم می‌افتاد به آقای جعفری همسر محترم، چالش سفرش برای روایت‌نویسی درست روز بعد جلسه، حواسم را پرت می‌کرد. تجربه‌ای جدیدتر از قبلی‌ها بود و خب به یادماندنی‌تر! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
از پریشب بی‌خوابی زده به سرم! با این حال امروز ظرف‌ها را محکم‌تر شستم؛ طوری که صدای برق‌افتادنش بلند شد. لباس‌ها را با دست محکم چنگ زدم و شستم. دسته جاروبرقی را محکم گرفتم و جاروکشیدم. حتی محکم‌تر راه رفتم. حتی صریح‌تر قانون‌های خانه را به بچه‌ها تذکر دادم. دردسرم محکم‌تر از همیشه می‌کوبد. چای ماسالا را عین ارده شابلی، غلیظ‌تر از همیشه ریختم توی لیوان‌ها. امروز با اینکه سه روز است درست نخوابیده‌ام زنده‌ترم. از زمان بمباران ضاحیه و خبر "سید سالم است!" چیزی ته دلم می‌گفت: "نه،نیست!". یک حس ششم آخرالزمانی! ولی حتی یک قطره اشک نریختم. هال خانه را گز نکردم. آخر پیام‌هایم استیکر گریه نگذاشتم. پیام‌های تسلیت را برای این و آن فوروارد نکردم. کانال‌های مجازی را بالا و پایین نکردم. به دلیل‌های واضحی برایم مبرز بود همین روزها داغدار این بزرگ‌مرد می‌شویم. بار این غم چیزی از جنس خشم و نفرت است. از جنس مقاومت و بیداری! امروز فکر نمی‌کنم؛ بلکه به مغزم التماس می‌کنم! لطفا سریع‌تر مدل تکلیف و جهادت را پیدا کن! قبل از آن‌که دیرتر بشود! ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
⏳بعضی وقت‌ها جوری مست خواب بوده‌ام که مپرس! جوری که اگر گوشی خودش را می‌کشت فقط به قدر کندن سر مبارک از بالشت، هشیار می‌شدم و بعد از قدری تف و لعنت به سازنده آهنگ بیدارباش، به عالم هپروت پرت می‌شدم. 🔺فکر می‌کردم این حال‌ها مخصوص جوانی‌ست. نگو هر چه می‌گذرد بیشتر توی وجود آدم ریشه می‌کند. خط خبری قیمت دلار، رای آوردن دموکرات‌‍‌ها در آمریکا، برهنه‌شدن یک بی‌‌آبرو وسط دانشگاه هر کدام یک آهنگ هشدار هستند که مغز ما روی آن کوک شده! وسط این خبرمبرها گرسنگی سه روزه سنوار یک جوری حال آدم را می‌گیرد شبیه آهنگ خروسیِ گوشی دم آفتاب‌زن. می‌توانی بلند شوی و آن نماز پرطلایی را بخوانی، می‌توانی غربزنی که چرا از خواب خرگوشی بیدار شده‌ای! 🔺گرسنگی مردان مرد در جهاد، سابقه‌ای طولانی دارد و مگر می‌شود مرد باشی و کودکان سرزمینت ماه‌ها در حسرت یک تکه نان سفید باشند و تو مثل دیپلمات‌های یقه سفید سیر و سروعده تا خرخره خورده باشی؟! فقط عرب‌های خوش‌خواب که سال‌هاست جلوی بی‌غیرتی شمشیرشان را غلاف کرده‌اند از چوبی که پرتاب کردی سمت دشمن تعجب می‌کنند! 🔺سنوار! حال تو وقتی بی‌نفس روی آن مبل نشستی تحلیل نمی‌خواهد! با همان دست بی‌رمق درد ما را درمان کن... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
" آلفا پَر! " 🔸هیچ کس مثل خودِ آدمِ فضول ضرر نمی‌کند. عین بچه‌ مثبت‌های خیلی سربه‌زیر مدرسه‌ای، ساعت نه‌و‌نیم شب چپیده‌بودم زیر پتو و سه نصفِ شب، شنگول از یک خواب شیرین، بیدار شدم. طبق توصیه اساتید، آلفای بیداری‌ام را با یک کار خوشایند شروع کردم. با یک وسوسه! فضولیم گل‌کرد و چهار، پنج تا فایل طبی دانلودکردم. یکی از تفریحات شیرینم گوش‌دادن به این فایل‌هاست! یک اقدام زیادی سروتونین ترشح کن! 🔸از شما چه پنهان از دقیقه 20 بازی مغزم زد تو سر مال! عین همان آمریکایی‌ها در سال 2012 شوکه شدم. آبِ توی دهانم خشک بود. خبر طبقِ اسنادِ بالادستیِ دقیقِ موسسات آمریکایی بود. کمپانی‌های پپسی به بهانه اضافه‌کردن شیرین‌کننده مفید و طبیعی به نوشابه پپسی از سلول‌های جنینی استفاده‌ کرده‌بودند. در کلیه‌ی جنین‌های سقط‌شده ماده‌ای وجود‌داشت که بافت زبان را به تشخیص مزه شیرینی در پپسی حساس‌تر می‌کرد. مدیران پپسی وقتی با اعتراضات شدید اجتماعی روبه‌رو شدند ادعا کردند این کار برای بیماران دیابتی بسیار مفید است. آن‌ها از دادن اطلاعات بیشتر به بهانه باختن در رقابت با بقیه برندها طفره رفتند. داشتم غُرمی‌زدم چِرت است باباجان! این همه جنین مرده از کجا پیدا می‌شود که فهمیدم یکی از تجارت‌های قانونی و پرسود در آمریکا فروش اعضای جنین است. توی ذهنم تمام لحظاتی که پپسی بهم چسبیده بود و یک "شُست رفتِ" مَشتی گفته بودم، ردیف شد جلویم! پپسی‌های کربلا که مثلا اصل بودند و بعد از افطاری خورده‌بودم تا سبک بروم حرم... پپسی‌های همراه با قیمه‌های محرم! اکنون حالت آلفا پریده و سروتونین مغزم ته‌دیگ شده‌است! ! ! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
صفر و یک دل دنیا چنگ می‌خورد مثل زنی که جنین ناسالمی را باردار است و دکترها برایش سیرابی تجویز کرده‌اند. جهان افتاده دست صفر و یک‌ها! تمام حرف‌های دنیا، تمام دیتاهای عالم، توی برنامه‌نویسی ابَررایانه‌ها با صفر و یک ذخیره می‌شوند. صفر و یک‌ها می‌نشینند کنار هم و بسته‌بندی می‌شوند. می‌روند توی گوش من و تو همانی که توی ایستگاه مترو بغل دستت نشسته! می‌روند توی چشم من و تو! اصلا می‌نشینند روی قلب و دل من و تو! برای همین نمی‌توانی زنی را که برای ناشناس ماندن، یک پارچه پاره و سوراخ‌سوراخ را پیچیده به خودش و تا کمر تاشده توی سطل زباله‌های پت را ببینی. نمی‌توانی صدای دخترک موطلایی که کمی آن طرف‌تر لای جنازه‌ها و آوارها دنبال مادرش می‌گردد بشنوی. صفر و یک‌ها بسته‌بندی شده‌اند تا بروی بازار و حس کنی چقدر جیبت خالیست برای خریدن آیفون 15 پرومکس و تسلا پلید! چقدر دلت می‌تپد برای کنسرت‌های میلیونی پر از آتش‌بازی و نورپردازی لیزری و ...! عددها آدم‌ها را گیج کرده‌اند. پاندمی تهوع و حسرت! صفر و یک‌ها را اگر می‌توانستی از پشت پیکسل‌های ال ای دی بکشی بیرون می‌دیدی چقدر خون دارد ازش می‌چکد... گرم و سرخ و تازه! جهان دارد با دو تا عدد اداره می‌شود با دیسیپلین ورزش و هنر! عددها ریخته‌اند همه‌جا؛ توی هتل فلامینگوی تهران و حتی کعبه سرزمین بعثت محمد(ع) و طلوع علی(ع)! جهان افتاده دست صفر و یک‌ها و این کفر است! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
نام محمد مهربان(ص) را باید از این بساط حذف کرد! استاد دانشگاه سوری پیام داد از دیروز تا حالا فقط داریم راه می‌رویم. نه می‌دانیم کجا می‌رویم؟! نه می‌دانیم چرا؟! نه می‌دانیم تا کی؟! دو شبانه روز است نخوابیدیم. تمام راه‌ها بسته است. بیست‌و‌چهارساعته با انواع اسلحه می‌کشند و آمار مجروح و شهید است که بالا می‌رود. آواره شده‌ایم. از دیروز تا حالا که صحنه آواره‌گی مردم سوریه را دیده‌ام دلم آشوب است. هر کسی گوشه زندگیش را ریخته توی کیسه و تو سوز سرما می‌رود به جایی که نمی‌داند. شب وقتی تروریست‌ها وسط میدان شهر مست پیروزی آتش‌بازی می‌کردند و الله اکبر می‌گفتند دلم برای محمد مهربان سوخت. اصلا پرت شدم وسط تاریخ! وقتی پیامبرِ مسلمان‌ها هوای زن و بچه و پیرها را داشت! اگر چه از مخالفانش بودند. هوای درخت‌ها و دام‌ها را حتی! کشتار جمعی را قبول نداشت. با اسیر و کشته دشمن خوب تامی‌کرد... الله‌اکبر شنیدن از دهان تروریست‌ها، طنین خنده شیطان است که در گوش جهان می‌پیچد. گروهک‌هایی که بخشی از ارتش آمریکا هستند به علاوه تعدادی کلمه عربی و مقداری موی اضافه. از آن‌ها پول می‌گیرند و اسلحه و خط! باید نام محمد مهربان(ص) را از این بساط حذف کرد! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
🔸آقا جواد موگویی از زیر آتش آمده بود انگار! نویسنده و پژوهشگری پرکار که هنوز لباس‌هایش خاکی بود از این رزم... دلش پر بود؛ از خیلی چیزها! گرفته گفت سوری‌ها چرا در خانه را قفل کردند و کلیدش را دادند دست دشمن... داغدار از خسارت حذف سید مقاومت و نداشتنش در این شرایط منطقه! از رفتن بشار نه از جازدنش با آن سابقه مجاهدتش... وقت کم بود و حرف‌هایش زیاد! از هر دردی که گزیده‌بودش حرفی زد از وعده صادق‌ها گفت و انتظاری که می‌رود در تقابل با اسرائیل! درست یا غلطش را نمی‌دانم اما موگویی چنته‌اش پر بود از حرف‌های نگفته در رسانه‌ها... 🔸از واقعیت‌های پنهان‌شده و سانسورشده روزومه‌اش به قاعده تمام سینه‌سوخته‌های غریب پربود از گریز از اسم و لقب و شهرت... دلش انگار مثل موهایش پریشان بود از شعارزدگی و کتمان. داشت برای خواص حرف می‌زد و می‌خواست بفهمیم کم می‌گذاریم برای تبیین خیلی چیزها... مثل تیپش جوری ساده می‌گفت که بعضی‌جاها به آدم برمی‌خورد و مجالش بود می‌خواستی بپری وسط کلامش تا ترمزش را بکشد... کاش وقت کش می‌آمد و حرف‌هایش را جرعه‌جرعه می‌گفت... 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir
909.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸از این فازها نیستم که یک جمله از شهید را بگیرم سردست و برایش مقدمه و موخره ترتیب بدهم. یک چیزهایی از توش دربیاورم که خود شهید هم ذوق کند؛ بشود ده تا سخنرانی مشتی! خیلی هم وسواس به خرج می‌دهم که قدیس‌سازی نکنم. 🔸با همه این روحیاتِ خیلی آن‌نرمالم، هر چه می‌گذرد بیشتر به این جمله سردار ایمان می‌آورم. بیشتر ذهنم برایش تئوری می‌سازد. بیشتر گزاره تربیتی اقتصادی و سیاسی و اخلاقی و هر چیزی که فکرش را بکنید از توش درمی‌آورد. یک جوری که چهار ستونم می‌لرزد و مو به تنم سیخ می‌شود! " کل جمهوری اسلامی حرم است! " 🔸حرم‌‌ها آدابی دارند؛ حرمت‌هایی دارند...از قدیم رسم بوده مادرها مسؤل یاددادن ادب و آداب حرم‌ها به بچه‌ها باشند! 🔸حرف قدری سیاسی‌ست ولی بیشتر اعتقادی... چیزی شبیه سوال اول قبر! همین‌قدر جدی! برای این‌که بچه‌هایمان حرمت حرم نگه‌دارند چه‌قدر فکر می‌کنیم؟! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/monaadi_ir