eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
358 عکس
64 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
پا که گذاشتم تو عرصه نوشتن تصور کردم کتابی نوشتم قابل برای نقد. تو رؤیا عین بچه‌های کلاس اولی که وسایل مدرسه‌شان را شب اول مهر می‌چینند بالای سرشان شب قبل از جلسه نقد لباس‌هایم را از خشکشویی گرفته بودم.به همه التماس کرده بودم دسته‌گل ظریفی برای تقدیر بگیرند و گل پول توی جوب است. بعد عین جودی ابود یک متن بلند بالا از عرقی که برای نوشتن کتاب ریخته بودم روی کاغذ دستنویس کرده بودم. یه گارد سنگین هم برای ریختن شتک و پتک منتقدان گرفته بودم و عین برندگان جشنواره فیلم فجر با سیمرغ بلورین داشتم از پله‌های جایگاه می‌آمدم پایین. خب دنیا این‌طوری‌ست دیگر. کاری با آدم می‌کند که یادم تو را فراموش! شب قبل از جلسه تا پاسی از شب مهمان‌داریِ روز مزد و ختم روضه خانگی‌مان بود. تف تو ریا بعد از چهارده روز، وقتی خانه خالی شد عین قیری که سر ظهر خرماپزان توی یک کوچه در حال آسفالت می‌چسبد ته کفش و هیچ جوری کنده نمی‌شود چسبیدم ته هال و تا ظهر روز بعد هیچ جوری از زمین کنده نمی‌شدم. دم غروب کلی گشتم تا یک دست لباس شسته رفته برای خودم جفت‌جور کنم. هر چه گشتم کتابم را پیدا نکردم. وقتی از همسرم یک کتاب نو گرفتم یک ساعت بیشتر به جلسه نقد نمانده بود. بعد از شش سال دو تا مجلس اول کتاب را مرور کردم و فهمیدم اصلا یادم نیست چی نوشتم. بچه‌ها سر لباس پوشیدن غر می‌زدند. تلفن چند بار زنگ خورد که چه کسی می‌تواند برود پیش مامان‌بزرگ‌ها بماند و خیل مشتاقان و چالش‌های کذایی. هر سه با هم گفتند می‌خواهیم با هم بیاییم جلسه. جوجه‌ها را عین مرغابی تو کارتون نیلز ردیف کردم پشت سرم و رسیدیم به حسینیه خلف‌باغ... دنیا جایی‌ست که مچ خودش را دیر بازمی‌کند برای آدم و من در غیرقابل قابل پیش‌بینی‌ترین حالت ممکن نشستم جلوی کارشناس کتابم جناب آقای حکیمیان. جای آن‌ها که نیامدند خالی بود و آن‌ها که قدم‌رنجانده و آمده بودند بر دیده منت. توی جلسه هر وقت چشمم می‌افتاد به آقای جعفری همسر محترم، چالش سفرش برای روایت‌نویسی درست روز بعد جلسه، حواسم را پرت می‌کرد. تجربه‌ای جدیدتر از قبلی‌ها بود و خب به یادماندنی‌تر! ✍ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef