#استاد_میرباقری
📌فرهنگ غرب که اسلامی نمی شود.
📡 همهٔ دردِ کشور ما از همین آدمهای غربزدهای است که میخواهند غرب را اسلامی کنند. خب، غرب که اسلامی نمیشود. وقتی مناسبات غرب میآيد، کمکم فرهنگ عوض میشود.
📡 ... يک موقعی اگر يک دوستيابیِ غيرشرعی اتفاق میافتاد، همهْ پشتِ دستمان را میگزيديم! خب، يکمقدار که فرهنگ غرب آمده، کمکم میگويند: «اصلا طريق صحيح ازدواج، همين است» و میپرسند «عاشق شدی؟» (اين هم ادبياتش!)
📡 میگویند آقا! اول بايد سالها باهم دوست بشوند و ماهها اخلاقِ هم را کشف کنند. اين همان مدلِ غربی بود که تا ده سال قبل، ما اَخ و تُفَش میکرديم. وقتي غرب آمد، لوازمش آمد و قُبحش هم ريخته شد.
📡 خيال نکنيد اگر اين مسير ادامه پيدا کند و اين اسناد بينالمللی در کشور عمل شود، به بعضی از رفتارهایی که امروز میگوييد «فاجعه»، دو دههٔ دیگر هم به آن بگوييد فاجعه! دو دهه ديگر میگوييد آقا! این رفتار کاملاً عادی است، جامعه را تربيتِ غلط کرده بودید و محدودشان کرده بودید!...
📡 همه آفات جامعه مومنين، از اختلاط با جامعه شياطين است و فريبِ آنها را خوردن است. محورش هم يک آدمهايی هستند که خودشان فريب خوردهاند، ديگران را هم دعوت میکنند.
#ارتجاع
#سبک_زندگی_غربی
#تزلزل_خانواده
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌شما این اشتباه رو نکنید...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رویای_مادری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨عواقب فروپاشی خانواده
💥گزارش روزنامه "وال استریت ژورنال" از فروپاشی ارزشها و بنیان های اساسی جامعه در آمریکا:
📌 «از سال 1998 تعداد آمریکاییهایی که میهن پرستی را مهم میدانستند از 70 درصد به 38 درصد کاهش یافته، فرزندآوری از 59 به 30 درصد کاهش یافته است.
📌 تنها چیزی که آمریکاییها داشتن آن را مهم می دانند پول است!
📌 علت اصلی متلاشی شدن جامعه فروپاشی خانواده است؛ 40 درصد کودکان آمریکایی خارج از ازدواج متولد میشوند.»
#سبک_زندگی_غربی
#مادی_گرایی
#تزلزل_خانواده
🚸جنس اول| رسانه زنان و زیست جنسی
https://eitaa.com/joinchat/1736638675C96dbe5b0e6
#تجربه_من ۶۸۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#اشتغال
#تحصیل
#قسمت_اول
ترم آخر دانشگاه بودم که مادرم تماس گرفتن و گفتن: روزی که بیای شهرستان، قراره برات خواستگار بیاد. تازه تصمیم گرفته بودم برای کارشناسی بخونم (اخه رشته من کاردانی بود) بخاطر همین زیاد مراسمو جدی نگرفتم😅
وقتی برگشتم شهرستان، به اصرار مادرم مراسم خواستگاری برگزار شد و بنده در همون نگاه اول، یه دل نه صد دل....بللله😊 پاسخ من مثبت بود. طولی نکشید که امتحانات دانشگاه تموم شد و ما عقد کردیم.
همسرم در یکی از شهرستان های همجوار شاغل بودن و منم طرحمو در بیمارستان همون شهر تازه شروع کرده بودم. یه خونه اجاره کردیم و مطابق رسم و رسوم جهیزیه من آماده شد.
چهارماه از مراسم عروسی و شروع زندگی مشترکمون گذشته بود که متوجه شدم باردارم. هم خودم هم همسرم خیلی خوشحال بودیم. با اینکه خونه اجاره ای بود و ماشین نداشتیم، ماه چهار بارداریم هم مسکن مهر ثبت نام کردیم (سال ۸۹) هم یک ماه بعد ماشین (پراید اون موقع ۷ میلیون تومن بود😊) خریدیم.
من طرحم تموم شده بود که آزمون وزارت بهداشت برگزار شد. با اینکه ویار خیلی شدیدی داشتم، شب ها برای قبولی در آزمون درس میخوندم و به لطف خدا و فرزند توی شکمم، در آزمونی که ۱ نفر از رشته منو میخواست، از یازده نفر شرکت کننده، من انتخاب شدم😎 تو آسمون بودم از خوشحالی که متاسفانه بیمارستان اعلام کرد که از همین ماه ۹بارداری باید بیام سرکار و مرخصی زایمان بهم تعلق نمیگیره. دنیا رو سرم خراب شد و خیلی ناراحت شدم. مجبور شدم انصراف بدم ولی با خودم گفتم من باید یه روزی استخدام شم. پس نباید به این زودی ناامید میشدم.
فرزند اولم بدنیا اومد، یه دختر شیرین و شیطون. هنوز ۵ ماهه نشده بود که مجدد آزمون استخدامی وزارت بهداشت برگزار شد و بازم موفق شدم رتبه قبولی رو بیارم. ولی بیمارستانی که من قبول شده بودم هنوز داخلش بنایی بود و افتتاح نشده بود😢
دخترم دوساله بود و من همچنان منتظر اعلام شروع بکار نیروهای بیمارستان در حال ساخت!
دخترمو که از شیر گرفتم، هفته بعدش باردار شدم. خیلیا میپرسیدن که اخ اخ نکنه ناخواسته بوده؟ یا میگفتن چرا عجله کردی باید صبر میکردی تا بدنت استراحت کنه. بارداری و شیردهی دوران سختیه و نباید برای فرزند دوم اینقدر زود اقدام میکردی. ولی من و همسرم خوشحال بودیم.
بارداری نسبتا سختی داشتم ولی فروش مسکن مهر و خرید یه خونه مستقل و بزرگتر حالمو خوب کرد طوری که ویار رو فراموش کردم😁 فورا اسباب کشی کردیم و خونه جدید رو برای تولد فرزند دومم آماده کردیم.
به خواست خدا، فرزند دومم یه پسر بازیگوش و مهربون در اردیبهشت سال ۹۳ متولد شد. یعنی دخترم دقیقا دو سال و ۹ماه از پسرم بزرگتر بود. همسرم از فرصت استفاده کرد و مدرک کارشناسیشو گرفت. (اخه ایشون هم کاردانی بود مثل من)
پسرم یکسال و نیمه شد که از بیمارستان به ما زنگ زدن که بیاین سرکار که بیمارستان افتتاح میشه امروز فردا. برای مصاحبه مطالعه کردم و خداروشکر همه چی خوب پیش میرفت.
چون بیمارستانی که استخدام شده بودم از شهری که همسرم در اونجا شاغل بود، ۳۵ کیلومتر فاصله داشت، یه خونه کوچیک تو شهر محل کار من اجاره کردیم و بعضی از اسباب های اصلی مثل یخچال و تلویزیون و فرش ها رو بردیم اونجا تا هم من نزدیک بچه ها باشم برای پاس شیر پسرم، هم همسرم بتونه صبح ها با ماشین بره سرکار و ظهر برگرده تا من مجبور نباشم رفت و آمد کنم.
یه پرستار برای بچه ها گرفتم و در بیمارستان شروع بکار کردم. با واریز اولین حقوقم و اون احساس خوبی که آدم بعد از دریافت حقوق بخاطر شغلش داره، من و همسرم تصمیم گرفتیم خونه رو بفروشیم و یه زمین در یه موقعیت مکانی بهتر بخریم. بعد از کلی پرس و جو و تحقیق، یه زمین خوب خریدیم و طولی نکشید که با برداشتن یه وام کوچیک، تونستیم طبقه اول خونه رو بسازیم.
حالا دخترم بزودی ۷ ساله میشد و پسرم ۴ سال و نیمه بود که اسباب کشی کردیم به شهر همسرم و به خونه ای که ساخته بودیم.
یک سالی گذشت که با اصرار من، همسرم قبول کرد طبقه بالا رو بسازیم. چون پول به مقدار کافی نداشتیم من همه طلاهامو دادم و در عرض شش ماه طبقه بالا آماده شد و با یه مقدار صرفه جویی و پس انداز، کابینت ها و درها خریداری شد و ما شدیم صاحبخونه و یه خانم و آقا با دختر کوچیکشون شدن مستاجر ما.
من همچنان به شهر محل کارم رفت و آمد میکردم. از اونجایی که خودم راننده بودم به همسرم پیشنهاد دادم که ماشینو عوض کنیم و یه ماشین خوب بخریم. با پول اجاره ای که مستاجر میداد و حقوق جفتمون، پراید رو فروختیم و سال ۹۸ یه ماشین بهتر خریدیم. همزمان هم کارشناسی میخوندم هم سرکار میرفتم، هم بچه هامو بزرگ میکردم 😊
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۸۹
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#اشتغال
#تحصیل
#قسمت_دوم
از اونجایی که پدر و مادر من و همسرم توی یه شهرستان دیگه بودن و ما توی این شهر کسی رو نداشتیم، بارداری ها و زایمان های من همیشه برام سخت بود و کسی نبود که مراقبم باشه.
برای ادامه تحصیل تصمیم گرفتم توی آزمون ارشد شرکت کنم و خداروشکر دانشگاه یکی از شهرستان های نزدیک قبول شدم و بعد از دوسال تونستم مدرکم رو بگیرم.
یه روز به همسرم گفتم خیلی دوست دارم توی شهر پدر و مادرم خونه داشته باشم که وقتی ایام مرخصی میریم اونجا، مزاحم اونا نشیم و یه خونه فسقلی و جمع و جور برای خودمون داشته باشیم.
گفتنِ این خواسته، اول خنده دار بود ولی با یکم حساب و کتاب، خیلی راحت توی همون شهر خودمون یه خونه نیمه ساخت، خریدیم و شروع کردیم به تکمیل کردن خونه. هزینه ها بالا رفته بود. تا بتونیم خونه رو کامل کنیم از در و پنجره و برق کشی و شیرآلات و کابینت و کمددیواری... یک سال و نیم طول کشید.
با کمک خدا خونه سوم هم آماده شد. مختصر وسایلی رو برای خونه خریدیم و با این اوصاف، تعطیلات آخر هفته و ایام عید رو تو خونه خودمون بودیم و مزاحم استراحت پدر و مادرامون نمیشدیم. آخه بچه ها بزرگتر شده بودن و حسابی شیطون بودن.
سال ۱۴۰۱ شد که بعد از گذشت ۹ سال از تولد فرزند دومم، برای فرزند سوم اقدام کردیم و خدا یه کاکل پسر دیگه بهم هدیه داد.
هنوز باردار بودم که انتقالیم به شهری که محل کار همسرم بود و خونه دوطبقه مون اونجا بود درست شد. (در اصل یه معجزه بود، چون ۹سال بود استخدام شده بودم ولی به من انتقالی نمیدادن. آخه نیروی جایگزین؛ هم رشته خودم نبود که بیاد به جای من. اسمشو گذاشتم معجزه چون مطمئنم اگه باردار نبودم این اتفاق نمیافتاد). خلاصه نه تنها انتقالیم درست شد، که توی یه واحد خیلی خوب توی
اداره مشغول بکار شدم. هم از رفت و آمد راحت شده بودم، هم محل کارمو خیلی دوست داشتم و از همه مهمتر به بچه هام نزدیکتر بودم و لازم نبود برم یه شهرستان دیگه و ظهر برگردم خونه.
دی ماه همون سال کیسه آب پاره شد و بعد از دو زایمان طبیعی، مجبور شدم برم اتاق عمل واسه سزارین! شب سختی بود.
با کمک همسرم یکی دوماه اول رو با استراحت گذروندم. پسرم کولیک داشت و از غروب شروع میکرد گریه کردن. که خداروشکر با یکی دو قطره تجویزی توسط متخصص اطفال این مشکل برطرف شد.
امروز که این سرگذشت رو براتون مینویسم پسرم سه ماهه هست و تازه از بخش جراحی مرخص شده. نگران نشید. برای عمل ختنه برده بودیمش بیمارستان.
اینارو نوشتم که بهتون بگم من و همسرم بدون ماشین، بدون خونه و بدون پشتوانه مالی از طرف خانواده ها شروع کردیم و ایشون از ابتدا فقط کارمند بود.
با کمک خدا و به لطف بارداری های پر خیر و برکت، هم من استخدام شدم، هم امروز بعد از گذشت یازده سال، صاحبِ خانه و ماشین هستیم. من نه جهیزیه م آنچنانی بود نه ازدواجمون توی فلان تالار و فلان باغ. ما ساده شروع کردیم. بچه ها زندگیمونو عوض کردن.
اینو با پوست و گوشت و استخوونم لمس کردم که بچه ها نعمت ها و معجزه های خدا هستند و رزق و روزی شونو با خودشون میارن چه پسر چه دختر.
من حالا ۳۴ سالمه و همسرم ۴۱. شاید اگه خدا بخواد دو سال دیگه برای بارداری چهارم اقدام کنیم.
امیدوارم زندگیتون پر از خیر و برکت و خوشی و سلامتی باشه. التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
💥آیا بچّهدار شدن با وجود اختلافای زناشویی کار درستیه؟
برا تصمیمگیری درباره ی بچهدار شدن و یا نشدن با وجود اختلاف میان زن و شوهر، باید به اندازۀ اختلاف، توجّه کنیم. گاهی اختلافا به اندازهایه که دو طرف درباره ی ادامۀ زندگی، تردید جدّی دارن. در این صورت، به نظر میرسه قبل از تصمیمگیری دربارۀ بچهدار شدن، باید در مورد ادامه زندگی یا طلاق، به یک نتیجۀ قطعی و منطقی برسن.
در این جا مشاوره، نقش ویژهای داره. ما توصیه میکنیم در این مرحله، به تنهایی تصمیم نگیرن و به مشاوره برن.
اگه اختلاف به اندازهای نیست که دو طرف به طلاق فکر کنن، زیاد بودن تعداد بچهها، میتونه از اثر دعواها روی بچهها کم کنه.
به صورت طبیعی، دعوای پدر و مادر برای بچهها، ناامنیِ روانی ایجاد میکنه. وقتی هم که دو طرف در حال دعوا هستن، بچه نمیتونه برا احساس امنیت روانی، به یکی از اونا پناه ببره و تنهایی، فشار روانی زیادی به بچه، وارد میکنه.
ولی اگه در کنار این بچه، خواهر و برادر دیگهای هم باشن، اونا میتونن نقطۀ اتّکای روحی و روانی همدیگه بشن. به همین دلیل، آسیبای روانی رو بچهها کمتر میشه.
📚ایران جوان بمان
#فرزندآوری
#اختلافات_زناشویی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075