#تجربه_من ٧٢۶
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#بارداری_خداخواسته
خانمی هستم ۳۳ ساله، ۲۲ سالم بود و ترم آخر دانشگاه که عقد کردم و ۲۳ سالگی هم عروسی کردیم. حدود ۱ سال بعد از عروسیم با اینکه شوهرم خیلی موافق نبود ولی تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم و همون موقع باردار شدم و فرزند اولم در سال ۹۳ به دنیا اومد.
وقتی فرزند اولم ۳ ساله شد به همسرم گفتم خوبه دومی رو هم بیاریم تا فاصله شون زیاد نشه ولی شوهرم راضی نشد تا اینکه رفتیم مشهد، بعد از این سفر، شوهرم خودش پیشنهاد داد دومی رو بیاریم، من هم خیلی خوشحال شدم خلاصه با کلی ذوق و شوق تصمیم گرفتیم فرزند دوم رو بیاریم و کلی هم برنامه چیدیم، ولی نمیدونم چرا خدا نخواست که ما این بچه رو با خوشحالی به این دنیا بیاریم!!!
ماه های آخر بارداری بودم که حس کردم حرکت های جنینم خیلی کم شده و طبیعی نیست، خلاصه در ۸ ماهگی زایمان کردم و بعد از زایمان متوجه شدیم بچه مشکل مغز و اعصاب داره و سالم نیست😔 انگار که دنیا روی سرمون خراب شد! سختی های ما شروع شد!
من و شوهرم موندیم با یه بچه ی مریض که نه شیر میخورد! نه گریه می کرد! نه دست و پا می زد ... و از همه بدتر حرف ها و نظرات و دلسوزی های اطرافیان که منو دیوونه کرده بود😭
وقتی فرزند دومم یک سال و سه ماهش بود ناخواسته سومی رو باردار شدم و ما وحشت داشتیم از اینکه نکنه سالم نباشه و مثل فرزند دومم ناقص باشه، شوهرم می گفت سقطش کنیم چون اگه مثل بچه ی قبلیمون باشه زندگیمون نابود میشه ولی من گفتم تا دکتر تایید نکنه که این بچه مشکل داره من هرگز چنین کاری نمی کنم! خلاصه با کلی ترس و دلهره و هزینه های زیاد برای انجام انواع آزمایش های ژنتیکی دکترها بهمون گفتند اصلا معلوم نیست که این یکی مثل قبلی باشه یا نه!!!
خداروشکر بچه ی سوممون سال ۱۴۰۰ به دنیا اومد و کاملا سالم و بی نقص بود و ما خیلی خوش حال بودیم و بعد از دو سال دوباره خنده و شادی به زندگی ما برگشت.
وقتی بچه سومم ۱۰ ماهه بود، در اوج ناباوری متوجه شدم چهارمی رو باردارم!!!!
شوهرم اصرار می کرد که باید بچه رو سقط کنی و من این بچه رو نمیخوام ولی من زیر بار نرفتم، گفتم من قتل نفس نمی کنم و مطمئنم با کشتن این بچه هم این دنیا و هم آخرتم نابود میشه! با کلی جنگ و دعوا و حرص و جوش بچه رو نگه داشتم ولی متاسفانه از حرف ها و نیش و کنایه های اطرافیان خیلی داغون شدم😔
آقا محمدمهدی من بهار امسال به دنیا اومد و من و شوهرم و بچه هام خیلی دوستش داریم هر وقت شوهرم بغلش میکنه میگه کار من خیلی وحشیانه بود که می خواستم یه آدم رو بکشم خداروشکر که تو عاقل تر و صبورتر از من بودی و نذاشتی این کار رو بکنیم!🙂
خلاصه من با اینکه فقط ۳۳ سال دارم خیلی تو زندگیم رنج و سختی کشیدم ولی یه لحظه هم به سقط و کشتن بچه فکر نکردم، پس تو رو خدا به بهانه ی الکی بچه سقط نکنید. سقط جنین با کشتن یه آدم بزرگ هیچ فرقی نداره!
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 جنایت بزرگ ...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
💥پدر و مادرهایتان را فراموش نکنید.
📌 بعضى از بچّهها هستند که پدرها و مادرها، جانشان را، هستىشان را، آبرویشان را، مالشان را صَرف این بچّهها میکنند [امّا] بعد از اینکه پدر از دنیا رفت، یک فاتحه هم براى پدر نمیخوانند، یک طلب مغفرت هم براى پدر نمیکنند، اصلاً یادشان نمىآید؛ [اگر] یادشان هم بیاید قضایا نقل میکنند، نه اینکه از خداى متعال براى او طلب مغفرت کنند.
📌 آن چیزى که آن بیچاره احتیاج دارد، این است که شما از خدا براى او طلب مغفرت کنید، طلب رحمت بکنید؛ به این احتیاج دارد؛ [نه] اینکه حالا شما بیایى بنشینى مثلاً دربارهى خصوصیّات او، طبق سلیقهى خودت -حالا بعضى اوقات که گرایشهاى سیاسى هم دخالت میکند- یک چیزهایى بگویى، که روح آن بیچاره هم آنجا معذّب میشود.
📌 اهمّیّت تربیت فرزند صالح از جمله اینجا معلوم میشود که خب، این همه شما زحمت میکشید، این را بزرگ میکنید، به سواد و علم و رشد و امکانات و مانند اینها میرسانید که به درد شما بخورد. مهمترین چیزى هم که ممکن است از فرزند، به درد پدر بخورد، این است که براى او طلب مغفرت کند.
📌 ... پدرها و مادرهایتان را فراموش نکنید، یعنى یکى از چیزهایى که حتماً مقیّد باشید، [دعا و طلب مغفرت براى آنها باشد.] یکى از چیزهایى که حضرت در دعاى شریف صحیفهى سجّادیّه دربارهى والدین از خداى متعال طلب میکنند، این است که توفیق بده من بعد از هر نمازى آنها را دعا کنم، یعنى این یکى از توفیقات الهى است.
#سبک_زندگی_اسلامی
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خجالت کشید... 😍😁
این شیرینی تمام شدنی نیست...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۷
#فرزندآوری
#تحصیل
#غربالگری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
متولد ۶۹ هستم. سال ۹۲ با عنایت و انتخاب حضرت معصومه ازدواج کردم چون انتخاب همسرم رو به خانم سپرده بودم و بعدها متوجه شدم همسرم هم منو با عنایت حضرت معصومه به دست آوردن.
اون موقع مشغول تحصیل بودم و چون از مادرم فاصله داشتم، میگفتم درسم تموم بشه بعد بچه میاریم چون فاصله ی محل تحصیلم تا خونه زیاد بود و میگفتم با این ضعف بدنی و این فاصله و فشار درس و کار خونه و دوری مادر و..نمیتونم.
اوایل سال ۹۵ بود که بعداز اتمام واحدام اقدام به بارداری کردم و فکر میکردم تا بخوایم میشه. ماه اول، ماه دوم، ماه سوم ...تا ماه ششم خبری نبود. تا اینکه روز ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حرم حضرت معصومه پسرمو از خدای مهربان هدیه گرفتم.
بارداری بسیار راحتی بود البته اگر از استرس غربالگری بگذریم. وقتی برای آزمایشای روتین بارداری به دکتر مراجعه کردم، گفتم غربالگری نمیخوام انجام بدم دکتر گفت چیزی نیست یه سونو و یه ازمایشه نمیخوای از سلامت بچه با خبر بشی؟ اگه جوابش خوب باشه مرحله دوم هم نمیفرستم. قبول کردم که سونو رو انجام بدم، وقتی جوابش رو پیش دکتر بردم، خیلی بابی توجهی و خیلی راحت گفت بچه تون مشکل داره. یدفعه دلم ریخت. با بغض گفتم یعنی چی...
گفت اینجا نوشته ریسک متوسط سندروم داون و همینطوری ادامه داد باید بری تست آمینیوسنتز اگه مشکل داشت سقط. گفتم مشکل هم داشته باشه سقط نمیکنم. نمیتونستم از ناراحتی حرف بزنم.
همسرم یکم با حرفاش آرومم کرد. اومدم خونه درباره حکم سقط فرزندی که سندرم داون داره، تحقیق کردم، در کمال ناباوری دیدم اجازه سقط ندارم در حالیکه ما خانواده مذهبی بودیم ولی تبلیغات منفی اینقدر عمیق بود که به ما هم اینگونه القا شده بود که تا قبل از دمیدن روح یعنی چهارماهگی سقط جایزه. در صورتیکه این حکم سقط تنها برای زمانی بود که جنین ضرر جانی قابل توجه برای مادر داشته باشد و تمام. از این جهت دلم محکم شد که هدیه خداست. هرچی داد اجازه سقط ندارم. درباره تست آمینیوسنتز تحقیق کردم و دیدم احتمال سقط داره، اونم انجام ندادم. ولی استرس و ناراحتی اذیتم می کرد.
دیگه پیش اون دکتر نرفتم. یه دکتر خوب به نام خانم دکتر هاشمی فشارکی در تهران بهم معرفی کردن، پیششون رفتم. چقدر خانم دکتر مومن و باکمالات و فهمیده ای بودن تا جواب آزمایش رو دیدن خندیدن و گفتن برای این ناراحتی؟ این که چیزی نیست. در مرحله ی اول غربالگری، مثبت های کاذب خیلی زیاده و از هر هزار بچه، فقط یک نفر بیشتر سندروم داون نیست.
تازه ریسک شما متوسطه من به یقین میگم که بچه شما سالمه ولی اگه میخوای اطمینان قلبی پیدا کنی یه آزمایش گران قیمت هست که با تجهیزات پیشرفته تر انجام میشه. با مشورت همسرم آزمایش رو انتخاب کردیم و سال ۹۵ یک میلیون و خورده ای هزینه این آزمایش شد و الحمدلله گفتن بچه سالمه و من از استرس شبانه روزی خارج شدم. چون در بارداری انسان واقعا روحیه ش حساس میشه.
گذشت و پسر زیبا و باهوش و سالمم سال ۹۶ به دنیا اومد و بعد از دنیا اومدنش به خاطر اشتباه پزشکی تا چند ماه دچار شک به اعصاب مثانه بودم، خیلی سخت بود ولی الحمدلله به لطف خدا بعد از چند ماه رفع شد.
پسرم به خاطر استرسهای من در بارداری بسیار فرزند بی قراری بود تا یک سال و خورده ای شبها نمیخوابید و روزها بسیار بی قرار بود و گریه هاش رو هیچ چیز آروم نمیکرد .دست تنها بودم همسرم تا آخر شب نمیومدن و از مادرم دور بودم تجربه اولم بود و بسیار ضعیف شده بودم.
پسرم چهارماهگی به دلیل کیست شکمی جراحی شد و دیگه شیرمو نگرفت و این هم موجب بی قراری هایش شد.
خلاصه کل خانواده م میگفتن این یکی برای هفت پشت شما بسه. اونم به کی؟ به من که دوست داشتم حداقل ۵ فرزند داشته باشم.
چون در خانواده خودم که ۴ فرزند بودیم دو خواهر و دو برادر، با این وجود باز هم احساس تنهایی میکردم و همیشه میگفتم یک خواهر خیلی کمه، دوست داشتم خودم پنج فرزند داشته باشم. اما بعد از پسرم که انرژی زیادی ازم گرفته بود معادلاتم تغییر کرد و برنامه م رو به چهار تا تقلیل دادم.
ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۷
#فرزندآوری
#تحصیل
#غربالگری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
تا سه سالگی فرزندم میترسیدم اقدام کنم، چون فکر میکردم بچه یعنی همین قدر سختی و همان عوارض زایمان...
ولی کم کم التماسهای پسرم شروع شد مامان من با کی بازی کنم و هر روز دعا میکرد تا خدا به ما نی نی بده. بالاخره فرزندم که سه ساله شد به فکربچه بعدی افتادیم ولی نشد تا دو سال بعد که با توکل به خدا دخترمو از خدای مهربون گرفتم.
دوسال از برنامه ام عقب افتادم یعنی بدونید که تا اراده میکنید بارداری اتفاق نمی افته و فکر نکنید همه چی طبق برنامه ای که ریختید پیش میره.
دخترم که دنیا اومد، زندگیمون عوض شد. بس که شیرین و الحمدلله آرام هست. و حتی نیازی به کمک هیچ کس ندارم. شبا بهتر میخوابه و بی قراری نداره اینم گفتم که بگم همه بچه ها مثل هم نیستن و اگه یه بچه بی قرار داشتید معنیش این نیست که بچه بعدیتان هم بی قرار میشه.
سر دخترم غربالگری نرفتم و شکر
خدا زایمانم هم عوارض نداشت پس همه زایمانها هم مثل هم نیستند. دکتر میپرسید چرا غربالگری نمیری و میگفتم به خاطر تجربه تلخ قبلی و خودشون سکوت میکردن. چون خودشون میدونستن چه خبره.
همزمان با دخترم یکی از فامیلا هم باردار بودن و بهشون گفته بودن ریسک متوسط سندروم داون، بنده خدا مثل من فقط استرس کشید، بچه نازشون همین اردیبشهت دنیا اومد و کاملا سالمه. تقریبا هم زمان با پسرم هم چهار نفر از دوستان و اقوام هم بهشون گفته بودن بچه سندروم داون هست که همگی سالم متولد شدن الحمدلله و این بر یقینم بیشتر افزود که این آزمایشات بیفایده است.
الان که تجربه بقیه رو میخوانم و میبینم کسانی که از من کوچکترین خیلی بیشتر بچه دارن و از وقتشون برای این جهاد که تو این برهه ی امر رهبری وظیفه ما بانوان هست بهتر استفاده کردن دلم میسوزه و میگم الان من باید به فکر بچه چهارم میبودم. ای کاش اون اوایل به خاطر درس بچه آوردن رو به تعویق نمینداختم و یک بچه بیشتر می آوردم.
و ای کاش یک سال و نیمگی پسرم برای بعدی اقدام میکردیم که الان چهار فرزند داشته باشیم ولی از عوارض زایمان و بیماری فرزند میترسیدم که خدا با دومین فرزندم به من نشان داد که بعد از هر سختی آسانی است. و خداروشکر نه فرزند دوم بی قرار بود و نه زایمانم با عوارض...
البته الان هم دیر نیست و ان شالله اگه خداوند عنایت کنه قصد داریم فرزند بعدی رو زودتر بیاریم و حداقل چهار فرزند داشته باشیم شاید هم بیشتر😁.
دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
این شیرینی تمام شدنی نیست...😍😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#علامه_طباطبایی
شخصی به علامه طباطبایی گفت: یه ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید. علامه فرمود:
✅ بهترین ریاضت، خوش اخلاقی در خانواده است.
✅ گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد.
📚کیش مهر، صفحه ۲۴۰
#سبک_زندگی_اسلامی
#کنترل_خشم
#خوش_اخلاقی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
معلومه کارشو خوب بلده... 😅😅
این شیرینی تمام شدنی نیست...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ هرچه بیشتر، بهتر...
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۸
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#تربیت_فرزند
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
من بهمن ۹۲ ارشد قبول شدم و اسفند ۹۲ ازدواج کردم. خیلی دوست داشتم همسرم سید باشه که خداوند روزیم کرد و همسرم سید هستن.
من متولد و ساکن مشهد بودم و همسرم متولد و ساکن یزد. ترم اول ارشد رو توی دوران عقد بودم، اما مهر ۹۳ عروسی گرفتیم منم انتقالی گرفتم به یزد.
خیلی بچه دوست بودم و هستم
برای همین، همون مهرماه با اینکه دانشجو بودم اقدام به بارداری کردم و الحمدالله باردار شدم. خب تعداد واحد درسی ارشد کمه اما برای من سخت بود اما ادامه دادم
دخترم مرداد ۹۴ بدنیا اومد، من ترم مهر۹۴ رو مرخصی گرفتم .دخترم(حلما سادات) اولش کولیک داشت ، بعد که کولیکش خوب شد، دیگه شیر نمیخورد مگر توی خواب، برای همین طی روز همش باید راهش میبردم تا بخوابه که شیر بهش بدم. وقتی یک سالش بود شیر خوردنش خوب شد که من فهمیدم باردارم.
اولش خیلی گریه کردم چون هنوز درسم تموم نشده بود، همسرم گفت اگه نمیخوایش خب سقط کن. با اینکه ناراحت بودم و میترسیدم گفتم نه خدا داده، خدا خودش شرایط منو میدونه حتما کمکمم میکنه. همسرم تصمیم منو قبول کرد و واقعا کمکم کرد .
پسرم که بدنیا اومد دخترم یک سال و ۹ماهش بود. پسرم (سید یحیی) خداروشکر کولیک نداشت و واقعا هم آروم بود.
الحمدالله باهم همبازی شدن و خندهاشون دل آدم رو میبرد و واقعا خداروشکر کردم که خدا خیلی زود پسرم رو بهم داد.
دی ۹۶ همسرم که سربازی رفت، دوماهه اولش کرمان بود و بقیه سربازیش رو یزد بود. وقتی یزد بود صبحا سربازی بود، عصرها میرفت سرکار شرایط مالی سخت بود اما هم لطف خدا بود، هم همت شوهرم...
بهمن ۹۶ با معدل بالا فارغ تحصیل شدم
چون پدر همسرم جبهه رفته بود و دوتا بچه داشتیم خداروشکر فقط ۶ماه سربازی رفت.
بعد از پسرم، سه سال جلوگیری کردم
بعدش که دوباره خواستم باردار بشم یک سال طول کشید.
سال ۹۹ باردار شدم و پنج ماهگی رفتم سنو گفتن پسره ما دنبال انتخاب اسم بودیم که یهو نمیدونم چرا علائم سقط داشتم چون من خیلی توی بارداریم مواظب بودم، همه آزمایشات حتی سنو سه بعدی رو هم رفتم گفتن سالمه، مجدد که رفتم سنو، دکتر سنوگرافی خیلی سرد گفت خانم یه هفته است که جنین مرده. من شوکه شدم، فقط اشک میرختم رفتم بیمارستان گفتن بله متاسفانه قبلش وایستاده، با قرص سقط شد.
۶ماه بعدش به لطف خدا دوباره حامله شدم، توی پنج ماهگی آزمایش غربال گری رفتم گفتن احتمالا سندروم دان داره برو آزمایش تکمیلی بده، ۴ملیون دادم برای آزمایش تکمیلی گفت سالمه خداروشکر. چقدر این غربالگری استرس آوره 😡
مبینا ساداتم صحیح و سالم ۲ اسفند ۱۴۰۱ بدنیا اومد 😍
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۸
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#تربیت_فرزند
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
من قبل از ازدواج شاغل بودم اما بعد از ازدواج چون درس میخوندم، دیگه نرفتم.
وقتی حلما سه سال و نیمش بود و یحیی هنوز دوسالش نشده بود من آموزش دوره ی معلمی میرفتم و بچه ها رو گذاشتم مهدکودک.
حلما مهد رو دوست داشت اما یحیی چون هنوز نمیتونست حرف بزنه مهد رو دوست نداشت بعد از دوهفته انصراف دادم و نرفتم گفتم بچه ها بزرگ تر بشن میرم وقتی بچه ها بزرگتر شدن شد کرونا که همه چی آنلاین بود برای همین نتونستم برم.
اواخر کرونا هم که سومین بارداریم بود و نافرجام موند و بعدشم مبینا رو باردار شدم
اطرافیان تا متوجه میشدن باردارم میگفتن تو که دوتا بچه داشتی چرا بارداری دوباره؟
انگار بچه ها بشقاب و کاسه ان که حواست نبوده داشتی، باز رفتی دوباره خریدی
یا میگفتن خب باز الان بخاطر بچه نمیتونی بری سرکار، گفتم چندسال دیگه میتونم برم سرکار اما چندسال دیگه شاید نتونم باردار بشم و تفاوت سنی بچه ها هم زیاد میشه
من در روز حتما یک بار به بچه هام میگم که دوست دارم و واسم عزیزین و در هر فرصتی حتی کوتاه باهاشون بازی میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که بخاطر مبینا دعواشون نکنم که خب خداروشکر باعث شده که حسادتی به مبینا نداشته باشن بلکه خیلی هم دوسش دارن.
توی خونه ما از کارهای خونه غذا اولویت اوله ولی گاهی همین غذا هم میشد تخم مرغ، جمع جور کردن خونه رو با کمک همسرم و بچه هام انجام میدم اغلب جارو خونه هم با همسرمه
همسرم تا بتونه هم توی کار خونه، هم بچه داری کمک میکنه و برای تمیزی و جمع جور اصلا حساس نیست و ایراد نمیگره خداروشکر
بعد از تولد مبینا وقتی یحیی از پیش دبستانی می آمد و با مبینا بازی میکرد من سریع آشپزی میکردم برای همین خورشت ها رو با زودپز میپختم.
بعد ظهرم تا مبینا میخوابید سریع به حلما میگفتم بیا املا بگم.
من از خانواده ام دورم و سختِ شرایط اما الحمدالله خدا توان مادری بهم داده و به لطف خود خدا تا به حال بچه هام رو نزدم با اینکه مثل همه بچه ها هم شیطونن هم گاهی لج بازی میکنن، بچه ها رو نمیزنم چون یادمه وقتی توی بچگی کتک میخوردم چقدر حالم بد میشد و باور دارم که چقدر بچه ها بی پناه میشن که از تنها پناه شون (پدر و مادر) کتک بخورن و بترسن.
و اینکه خیلی با بچه هام حرف میزنم
به حرفشون هرچند طولانی، هرچند تکراری سعی میکنم گوش بدم، وقتی شنونده باشم میتونم درخواست کنم بچه هام هم شنونده حرفای من باشن.
مشاور کودک به من گفت به بچه ها آگاهی بده منم علت اشتباه بودن کار اشتباه رو میگم، به هیچ عنوانم دروغ و الکی نمیگم مثلا میگم نباید به مواد شویند دست بزنید چون بخاطر مواد که داره اگر به چشم بخوره میسوزه اگر وارد بدن بشه حالتون بد میشه اما همسایمون میگفت به بچه اش که پودر ماشین لباسشویی اگر به دستت بخوره ، دستت سوراخ میشه
من مستاجرم سعی میکنم خونه هایی رو اجاره کنم که کاغذ دیواری نباشه تا مدام نگران پاره شدن کاغذ دیواری نباشم. خونه رو هم امن کردم یعنی بوفه و لوازم تزئینی و گلدون کنار خونه ندارم، تلویزیون هم روی دیوار نصب کردم که توپ بهش نخوره
وقتی میگم نه، بعد گریه نمیگم خب باشه
سعی میکنم هرچیزی رو نه نگم اما بچه هام میدونن اگر بگم نه یعنی نه
اما اگر گریه کنن بخاطر نه گفتن من بغلشون میکنم که بدونه دوسش دارم اما نمیشه حرفش عملی بشه و توضیح میدم چرا گفتم نه
حیا برای من خیلی مهمه برای همین به هیچ عنوان بچه ها رو جلوی هم لخت نکردم، تا سن ۶ سالگی که می بردم حمام خودم با همون لباسایی بودم که توی خونه بودم.
از ۶ سالگی هم بهشون یاد دادم و خودشون میرن حمام الحمدالله
برای دکتر اینو بگم که موقع بارداری حلما دکتر داشتم که حالا یا استرس داشت یا بخاطر پول هر ماه میگفت بخواب تا سنو کنم (توی یزد اغلب دکتر های زنان خودشون دستگاه سنو هم دارن)
توی هفت ماهگی گفت آب دوره بچه زیاده احتمال داره هر لحظه زایمان کنی و آمپول داد تا ریه بچه تکمیل بشه.
من از آمپول ها ترسیدم و دکترم و عوض کردم رفتم پیش خانم دکتر افسر سادات طباطبایی، برعکس دکتر اول خیلی ریلکس بود و به منم آرامش میداد، بهم گفت آب دور بچه زیاده اما نه خیلی اصلا نگران نباش.
اتفاقا تاریخ زایمان بین ۱۵ تیر تا ۳۰ تیر بود که من چون هیچ دردی نداشتم ۳۰ تیر رفتم برای نوارقلب خداروشکر خوب بود یه هفته دیگه هم موندم و ۵ مرداد با اینکه آمپول فشار زدم هم بازهم درد نداشتم و نهایتا سزارین شدم.
موقع بارداری یحیی و مبینا هم پیش همین خانم طباطبایی رفتم واقعا راضی بودم. برای انجام آزمایشات و غربالگری اجبارم نمیکردن و میگفتن انتخاب با خودته
با اینکه سزارینی هستم اما خیلی دعا میکنم خدا بازهم بهم فرزند بده ان شاءالله
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ هوای همسایه هامونو داشته باشیم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#جامعه_دوستدار_کودک
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌شادمانی شیطان...
✨ از پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم نقل شده است: «اِذا اخَتَصَمَتْ هِیَ وَ زَوجُها فیالبَیتِ فَلَهُ فی کُلِّ زاویَهٍ مِن زوایَا البَیتِ شَیطانٌ یُصفِّقُ و یَقولُ: فَرَّحَ اللهُ مَن فَرَّحَنی!»
زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره میکند (دقیقاً) در همان زمان در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و میگوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است.
📚لئالیالأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
#آداب_همسرداری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌 "همدم امروز، یاور فردا"
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ٧٢٩
#جنایت_سقط_جنین
#مکافات_عمل
#حق_حیات
#قسمت_اول
بعد از چهار سال زندگی مشترک، طبق وعده ای که من و همسرم داشتیم، قرار بود تا خانه دار نشیم، بچه نیاریم. وقتی که خونه دار شدم، باردار شدم و اولین بچه ام که پسر بود را به دنیا آوردم.
چهار سال بعد از پسرم، ناخواسته برای دومین بار باردار شدم. دو هفته از موقع من گذشته بود. شوهرم بچه دوست داشت و مرتب به من می گفت بچه ی دیگه ای بیار. از طرفی پسرم کوچیک بود، خودم هم شاغل و خونه را فروخته بودیم، ورشکست شده بودیم و دوباره مستاجر بودیم، واسه همین زیر بار نرفتم و سقطش کردیم.
بعد از چند سال دوباره ناخواسته برای بار سوم باردار شدم. این دفعه شوهرم روی دنده چپ افتاده بود و می گفت اصلا حرفشم نزن. منم مقاومت زیادی نکردم و سقط کردم.
چهارمین بار که باردار شدم اوایل کرونا بود که از همه چیز می ترسیدیم. ولی من مقاومت کردم که بچه را می خوام چون خانه داشتم و وضع مالیم خوب شده بود. بهش گفتم که نمی تونم سقط کنم، برام بده. خیلی التماسش کردم. گفت وسایلم را جمع می کنم و واسه ی همیشه از پیشتون میرم. منم تسلیم شدم و در خانه سقط کردم.
بعد از اون شوهرم شدید بیمار شد. همیشه ی خدا مریض بود، خلاصه بد طوری تاوان پس داد، خیلی دکتر بردمش اما دکترا نمی دونستن چشه و خوب نمی شد، دو سال تمام مریض بود. بعد از کلی دعا و ثنا خوب شد.
در کل هر باری که سقط می کردم از بار قبل خیلی بیشتر اذیت می شدم یعنی بد سقط بودم شدید.
خلاصه بعد از سه سال که به خونه جدید رفتیم و وضع مالی ما روز به روز بهتر میشد، یک ماه بعد از اسباب کشی برای پنجمین بار باردار شدم. وقتی تست زدم مثبت شد یه عالمه گریه کردم.
موضوع را به شوهرم گفتم، قیامتی شد و مثل همیشه دستور به سقط داد. از طرفی هم می گفت خودت می دونی بیارش اما همه چیزش پای خودت. موضوع را به خانواده ام گفتم و حسابی با شوهرم دعوا کردن اما زیر بار نمی رفت. میگفت من مسئولش نیستم و حوصله بچه ندارم.
رفتم پیش دوست که ماما بود و کار سقط انجام می داد. شکمم خیلی جلو اومده بود کلا بچه هام چون درشت بودن سریع شکمم بالا می اومد. گفتم کمی درد دارم. گفت یک سونو انجام بده شاید خدایی نکرده توی لوله های رحم باشه. رفتم سونو وقتی وارد شدم خانمی قبل از من بود که قلب بچه تشکلیل نشده بود و داشت گریه می کرد. پیش خودم گفتم خدایا اون اینطور، منم اینطور که می خوام با دست خودم بچه را بکشم.
خلاصه وقتی خوابیدم روی تخت دکتر صدای قلب بچه را برام گذاشت دنیا روی سرم خراب شد. گفت ۵ هفته است و بچه سالمه .با گریه تا خونه پیاده اومدم.
زمستونی بود توی خیابون فقط و فقط گریه می کردم و از خدا می خواستم نظر شوهرم برگرده. وقتی رسیدم دم در خونه شوهرم عصبانی و حق به جانب ایستاده بود. وقتی خواست با من حرف بزنه منم عصبانی شدم و بهش گفتم بعد از سقط ببین چی کارت می کنم، شروع کردم به تهدید کردنش. شب بدی بود فردا رفت و برام قرص خرید. از خونه زدم بیرون و بلاکش کردم. شب برگشتم خونه.
پسرم را گذاشتم خونه خواهرم که لحظات درد کشیدن من را نبینه. چون خیلی پسرم بچه دوست داشت. می خواستم نفهمه. قرص اولی را که زیر زبون گذاشتم دردهام شروع شد. وقتی شوهرم از خواب بلند شد گریه می کرد و میزد توی سرش و بهم گفت دیگه نخور. اما دیر شده بود. از حال رفتم و با آمبولانس من را بردن بیمارستان، خیلی درد کشیدم تمام راه در حد زایمان شاید هم بیشتر جیغ می کشیدم. هر بار از زور درد از حال می رفتم. خلاصه بچه بیچاره دوباره سقط شد.
افسردگی گرفتم. خیلی شوهرم محبتم می کرد اما تمایلی به هیچی نداشتم. پسرم هر روز من را قسم می داد که چرا بچه مرد؟ نکنه خودت سقطش کردی. پسرم کلاس چهارم بود و بزرگ شده بود.
بعد از چند ماه یک روز توی گوشی وقتی داشتم پیامک های بلاک شده را نگاه می کردم، پیامهای همسرم را دیدم. پیام ها برای همون وقتی بود که بلاکش کرده بود پیامها توی لیست بلاک شده ها مونده بود و به دستم نرسیده بود. نوشته بود اگر دوستش داری بذار بمونه، من نمی خوام مادر بودن را ازت بگیرم. تمام هزینه هاش را هم میدم اما اگر بهت توجه زیادی نکردم تحمل کن تا خوب بشم. اما دریغ که انگار خدا هم نخواسته بود پیامها را اون شب ببینم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075