eitaa logo
دوتا کافی نیست
52.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
👌سربازانی برای امام زمان عج...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✅ ولایت مداری ابوذر... روزی امیرالمومنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند. چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید؛ اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید. دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ اگر تمام ثروت های دنیا را جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست. سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخـــورده بودند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
این کار فلسفه داره... یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور. نمازش که تمام شد، گفتم: «منصور جان، مگه جا قحطیه که برای نماز می‌آیی وسط بچه‌ها؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم بیام دنبال مُهر تو بگردم!» تسبیح را برداشت و همان‌طور که می‌چرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی این‌ها نماز می‌خونم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مُهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم یه اتاق دیگه و این‌ها نماز خوندن من رو نبینن، چطور بعداً بهشون بگم بیایین نماز بخونین؟!» قرآن هم که می‌خواست بخواند، همین‌طور بود. ماه رمضان­‌ها بعد از سحر  کنار بچه‌ها می­‌نشست و با صدای بلند و لحن خوش، قرآن می‌خواند. همه دورش جمع می‌شدیم. من هم قرآن دستم می‌گرفتم و خط‌به‌خط با او می‌خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. می‌گفت به‌جای این‌که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم. 📚 آسمان ۵ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۶ من در یک خانواده معتقد و خیلی مذهبی با بزرگ شدم. دختر شادی بودم و توی جمع های خانوادگی نقل مجلس بودم. فقط یک خواهر کوچیک تر از خودم دارم. تعداد کم فرزندان توی خانواده ما باعث شد من و خواهرم کمال گرا بار بیایم. چون همیشه توی درس و پوشش و انتخاب هامون خیلی دقت می شد و همه چی عالی در نظر گرفته میشد، هردوی ما بهترین نمرات رو داشتیم، پوشش خیلی خوبی داشتیم، همیشه بهترین کلاس های تابستونی رو شرکت میکردیم، تفریحمونم به نحو احسن بود و همه ی امکانات برامون فراهم بود. خب این توی ذهن ما شکل گرفت که همیشه همه چیز برامون عالی و بدون سختی پیش میره الحمدلله. این یکی از معایب تعداد کم فرزندان هست. از سن کم خواستگار داشتم. مثل خیلیا که به دلایلی رد میشد. نوبت رسید به همسرم که اجازه پیدا کردن بیان منزلمون. من در نگاه اول نپسندیدم و خیلی سریع رفتم اتاقم و تا آخر جلسه بیرون نیومدم، پشت در اتاق نشستم و به حرفا گوش میدادم، یکی از عزیزان که واسطه ی ازدواج ما بودن گفتن ایشون قاری هستن، اگه اجازه بدین چند آیه تلاوت کنن که جلسه متبرک بشه. منم سریع گوشیمو گذاشتم روی ضبط صدا، شروع کردن آیه ۲۱ سوره روم خوندن، راستش من قلبم از جا کنده شد از بس که قشنگ خوندن و مضمون آیه دلچسب بود. این وصلت سر گرفت. خب به شخصه وقتی ازدواج کردم خیلی به چالش برخوردم چون به ایده آلی که برای خودم ساخته بودم نرسیده بودم و نتونستم با خودم کنار بیایم و این شروع یک احساس بد در من بود. من عاشق بچه بودم و همسرم پیشنهاد دادن خیلی زود بچه دار شیم و ما خیلی زود پدر و مادر شدیم. دوران بارداری خیلی سختی داشتم، به دلیل همون کمالگرایی که واقعا منو نابود کرد، دچار افسردگی شدم و چون خیلی زود و اول زندیگمون باردار شده بودم و هیچ شناختی از هم نداشتیم، خیلی اذیت شدم. نمیتونم بگم پشیمونم شاید خواست خدا بوده که زندگی مشترکمون اینقد با چالش شروع بشه. سالگرد ازدواجمون پسرم دوماهه بغلم بود و خدارو شاکرم که فرزند سالم بهم عنایت کرد اما اصلا حال روحی خوبی نداشتم و متاسفانه همسرم هم مهارت کافی رو نداشتن. حدودا تا ۳ سالگی پسرم افسردگی من ادامه داشت و خیلی خیلی خیلی شب و روزای سختی رو پشت سر گذاشتم، اصلا نمیتونستم کارای خونه رو انجام بدم، بعضی روزا حتی نمیتونستم غذای بچه رو آماده کنم و بهش بدم و باعث شد هم خودم هم بچم خیلی ضعیف بشیم. دوست دارم به کسایی که به هر دلیلی افسردگی بارداری و بعد از زایمان رو تجربه میکنن بگم که توی بدترین شبایی که تجربه می‌کنید و مطمئنید دیگه هیچ وقت حالتون خوب نمیشه، هیچ وقت امیدتونو از دست ندین و مطمئن باشید حتی اگه شرایط عوض نشه و بهتر نشه، خدا میتونه حال دلتونو زیر و رو کنه و کاری کنه با همین شرایطی که دارید و ازش بیزارید، از زندگی لذت ببرید و شاکر باشید. افسردگی باعث میشه نعمتای خدا به چشممون نیاد و سختیا تو چشممون ده برابر بشه، سعی کنید به ریزترین نعمتا هم توجه کنید و شاکر باشید. امیدتون به خدا باشه نه همسر و مادر و پدر و بچه، اینا واسطه ی خیرن ولی نباید منتظر باشید اونا حالتونو خوب کنن، دست بذارید روی زانو خودتون و بلند شید، من بخاطر رنجی که به خودم دادم مشکل تیروئیدی پیدا کردم و دیگه به بچه دوم فکر نکردم. اما بعد از اینکه تونستم اون دوره افسردگی رو پشت سر بذارم، دوباره آتش عشق مادر شدن درونم شعله ور شد، اما بعد از چند ماه اقدام متاسفانه تجربه سقط داشتم و حال روحیم دوباره بد شد. یه جور ترس از آینده و دلهره اومد سراغم که نمیتوستم توکل کنم.این همه مکر شیطانه که درگیر مسائل ریز و درشت میکنه آدمو که آدم نتونه توکل کنه. اگه دوباره سقط کنم چی؟ اگه بارداری سختی داشته باشم چی؟ اگه اقدام کنم باردار نشم چی؟ اگه زایمان سختی داشته باشم چی؟ اگه بچه سالم نباشه چی؟ و هزارتا اگه دیگه... آخرش به این نتیجه رسیدم که نباید به آینده فکر کرد، ما فقط باید وظیفه امروزمونو انجام بدیم و فردا رو بسپریم به خدا و دعا کنیم بهترین ها رو برامون رقم بزنه. اصلا نباید حساب دو دوتا چارتای آینده رو کرد. منم توکل کردم و باردار شدم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۶ همون اوایل بارداری بخاطر ورم کلیه خیلی اذیت شدم و درد داشتم و مجبور شدم استراحت کنم، اواخر بارداری هم بخاطر یک سری از مشکلات استراحت مطلق بودم. ولی الحمدلله حال روحیم خیلی بهتر از بارداری اولم بود چون دیگه یاد گرفته بودم قرار نیست همه چی عالی باشه و باید با آغوش باز سختی های زندگی رو بپذیری تا بتونی ازشون رد بشی وگرنه وسط همون سختیا میمونی و از پا در میای. اینم بگم قرار نیست همیشه حال روحی آدم خوب باشه بعضی وقتا هم حال روحیت داغونه و حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو نداری، این طبیعیه نباید ازش فرار کرد ولی نباید بذاریم این حال طولانی بشه، همین... دخترم حدودا یک ماه پیش بدنیا اومد و میتونم بگم زایمانم جز زایمان های سخت بود و عوارض زیادی برام داشت که هنوز هم درگیرشونم ولی نمیتونم نعمتای خدا رو نادیده بگیرم و لب به گلایه باز کنم.(کاری که بعد از زایمان اولم میکردم، بخاطر حال روحی بدی که داشتم همیشه از خدا گلایه میکردم و میگفتم این چه تقدیری بود خدا، من لایق خیلی بهتر از اینا بودم چرا دارم این روزا رو تجربه میکنم. خدا منو ببخشه). الان که ۲۷ سال از زندگیم میگذره، میفهمم خدا چقد منو دوست داشته. خدا تموم گلایه های منو شنید ولی گوش مالیم نداد. دوست دارم به همه ی دوستام بگم مسیر مادر شدن و فرزندآوری اصلا قرار نیست راحت باشه اول سنگاتونو با خودتون و خداتون وا بکنید و بعد به خدا توکل کنید و بدونید، کوچیک ترین رنجی که متحمل میشین داره براتون اجر نوشته میشه و خدا همه چیز رو میبینه و خییییییلی دوسمون داره. با خدا درد و دل کنیم و خودمونو سبک کنیم ولی آخرش شکر گذار باشیم. خدا ارحم الراحمینه کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرق در محبت... زندگی ما طول چندانی نداشت، اما عرض بی‌انتهایی داشت. ابراهیم، بودنش خیلی کم بود، اما خیلی با کیفیت بود. هیچ‌وقت نشد زنگِ درِ خانه را بزند و در برایش باز شود. قبل از اینکه دستش به زنگ برسد، در را برایش باز می‌کردم. می‌خندید؛ خنده‌ای که همهٔ مشکلات و غم و غصه‌اش پشتش بود، اما خودنمایی نمی‌کرد. تا بود، نود و نه درصد کارهای خانه با او بود. آن‌قدر غرق محبتم می‌کرد که یادم می‌رفت از مشکلات جبهه‌اش بپرسم. تا از راه می‌رسید، حق نداشتم دست به سیاه و سفید بزنم. اگر می‌خواستم دست بزنم، گاهی تشرم می‌زد. خودش شیر بچه‌ها را آماده می‌کرد، جایشان را عوض می‌کرد، با من لباس‌ها را می‌شست و می‌برد پهن‌شان می‌کرد و خودش جمعشان می‌کرد، خودش سفره را پهن می‌کرد و خودش جمع می‌کرد. می‌گفتم: «تو آنجا خیلی سختی می‌کشی، چرا باید به جای من هم سختی بکشی؟» می‌گفت: «تو بیش از آنها به گردنم حق داری. من باید حق تو و این طفل‌های معصوم را ادا کنم.» می‌گفتم: «ناسلامتی من زنِ خانهٔ تو هستم و باید وظیفه‌ام را عمل کنم.» می‌گفت: «من زودتر از جنگ تمام می‌شوم ژیلا. ولی مطمئن باش اگر ماندنی بودم به تو نشان می‌دادم تمام این روزهایت را چطور بلد بودم جبران کنم.» 📚 «به مجنون گفتم زنده بمان» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075