#تجربه_من ۳۹۵
#محاسن_چندفرزندی
#سالخوردگی
#کرونا
خانواده ی ما ۵ نفره ست، ۲ تا خواهریم و ۱ برادر، الحمدلله هر ۳ تامون هم ازدواج کردیم، خواهر و برادرم بعد از ازدواج شون، شهر محل زندگیشونو تغییر دادن و فقط من که دختر ته تغاری هستم نزدیک خانواده هستم و هیچ فامیل پدری یا مادری هم توی این شهر نداریم.
تقریبا ۱ ماهه که مادرم به شدت مریض شدن و حالش خیلی خیلی بد بود. به خاطر مشغول بودنم به مراسمات فوت پدر همسرم، کمتر سر میزدیم به مادرم و ایشون هم نمی گفت حالش چقدر بده و ما فکر کردیم آنفولانزاست، ۱۵ روز گذشت تا متوجه شدیم که بیماری مادرم کروناست. با تب و لرز و کاهش اکسیژن شدید خون ...
خواهرم یک دختر ۸ ساله داره که به خاطر تک فرزند بودن به شدت به مادرش وابسته ست و اگه خواهرم برای مراقبت مادرم می آمد اینجا، دخترش نمی تونست دوری مادرشو تحمل کنه، از طرفی به خاطر ناقل بودن مادرم نمیشد خواهرزاده ام در کنار خواهرم بمونه.
برادرم هم درگیر پیدا کردن منزل جدید و زایمان خانمش بود و با سر زدن و تماس تلفنی حال مادرمو میپرسید. البته ما هم ترجیح میدادیم تعداد کمتری درگیر بیماری مامان بشن تا خدای نکرده افراد بیشتری مبتلا نشن. پدرم هم توانایی مراقبت کامل و رسیدگی به امور منزل رو نداشت و من دیدم فرصت مناسبیه برای جبران لحظه ای از زحماتی که برام کشیدن، با رضایت همسرم ۲ هفته پیششون موندم تا مامانم الحمدلله کمی بهتر شد.
حجم کار منزل و رسیدگی همزمان به مادرم، زیاد بود، اما چیزی که منو بی رمق میکرد، کارها نبود، تنهایی بود ..
خواهر و برادر و عروس و داماد بسیار خوبی داریم الحمدلله و مدام ازم تشکر میکردن، با اینکه من این کارا رو وظیفه ی خودم میدونستم. اما احساس بی کسی و تنهایی توی این مدت دست از سرم بر نداشت.
با اینکه ما ۳ تا بچه بودیم، اما توی این مدت مدام دلم میخواست که کاش بیشتر بودیم و اونا هم نزدیکتر بودن. چون هر بار که برادرم سر میزد، حال مادرم به شدت بهتر میشد، یا هر بار که خواهرم زنگ میزد، مامانم پر انرژی تر میشد ...
تنها زنی که کنار مامانم بود ، من بودم و من گاهی دلم میخواست یک همراه دیگه هم داشتم. خصوصا توی لحظاتی که نصفه شب اونقدر حالش بد میشد که ممکن بود از دست بدمش😭 با پدرم روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم...
به لطف خدا الان بهتره و چون دیگه ناقل نیست، خواهرم و دخترش اومدن تا ادامه ی مراقبتا رو انجام بده.
همزمان با مادرم، مادر همسرم هم مبتلا شدن، ایشون ۶ تا فرزند داره، با اینکه تقریبا ۱۳ سال بزرگتر از مادرم هستن و بیماری های زمینه ای دارن، اما به خاطر نزدیک بودن ۴ تا از بچه هاشون، خیلی زودتر و بیشتر از مادرم بهش رسیدگی شد و الحمدلله خیلی زودتر هم خوب شد. ۴ تا فرزندشون هر کدوم ۲ ساعت یکبار سر میزدن و بهش میرسیدن. و تقریبا مدت نقاهتشون نصف مادرم بودم.
کم بودن تعداد فرزندان، اولین ضربه ش رو به خود خانواده و بچه ها میزنه ..
واقعا هیچ کس مثل خانواده ی خود آدم نیست، چون بدون توقع و با محبت میتونن بهت کمک کنن و توی شرایط سخت، درکت کنن و این باعث میشه قوی باشی و سرپا بمونی... هر چی تعداد بیشتر، احساس غم و تنهایی کمتر، حل مشکلات سریعتر و گذروندن بحران ها آسون تر میشه ..
برای همه دعا کنید، برای تعجیل در ظهور و برای مشکلات زندگی همه دعا کنیم . خصوصا زندگی جوونا و سلامتی بیمارا.
محتاج دعاتونم ،ممنونم🍃🌹🍃
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ رونمایی از نخستین دستگاه سونوگرافی سیار ساخت ایران
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_تراشیون
✅ نقش مهم مادر در تربیت
اولین گام برای داشتن فرزند صالح، انتخاب همسر است و در روایت هم داریم که مردی سؤال کرده از محضر معصومین علیهم السلام که می خواهد ازدواج کند، حضرت فرمودند؛ بدان که کسی که می خواهی انتخاب کنی مادر فرزندت هم می شود. لذا پدر و مادر نقش کلیدی دارند. و نقش مادر مهم تر از پدر است.
مادران قدر خود را خیلی بدانند، یعنی این جایگاهی که خداوند متعال به شما مادران داده است در نظام خلقت به ما مردان نداده است٬ اگر آن جایگاه را بفهمیم که چه جایگاه عظیمی است. بر عکس کسانی که فکر می کنند در اسلام به زن ظلم شده است، ما می گوییم نه. اتفاقا در نظام ساختاری اسلام٬ زن در جایگاه متعالی قرار گرفته است.
#مادری
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ دستگیری مامای متخلف بهدلیل جرم سقط جنایی جنین در قم
📌 یک دفتر کار مامایی که به صورت غیرمجاز در استان قم اشتغال به سقط جنایی جنین بود، توسط کارشناسان نظارت بر درمان دانشگاه علوم پزشکی و با همکاری پلیس آگاهی و با حکم مراجع قضایی پلمب و مامای متخلف دستگیر شد.
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
📌اگه برام آزمایش و سونو نیاری، عملت نمی کنم.
#غربالگری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ بخش هایی از گفتگوی آنلاین با خانم دکتر جهانیان ⬅️ با موضوع: #بارداری_و_کرونا 👈 خانم دکتر جهانیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ زنان باردار نسبت به سایر مردم در برابر ویروس کرونا مقاوم تر هستند.
#بارداری_و_کرونا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#مادری
من ۱۴ سالم بود ازدواج کردم😍
خیلی ازین اتفاق راضیم خداروشکر
اگه یه خواستگار خوب و متدین واسه دخترم پیدا شه اونم ۱۴ سالگی عروسش میکنم.
چند سال پیش میگفتم چرا منو زود عروس کردین؟ من اگه درس خونده بودم الان اینجور بودم، الان اونجور بودم. خب خیلی درسم خوووب بود همه ی معلما میگفتن چرا زود عروس شدی😡 تو که اینقدر درست خوب بود
زود که عروس شدی ولی زود دیگه بچه نیاری ولی کو گوش شنوا😇
من بچه دوست داشتم گوشم بدهکار نبود😄
خیلی دوست داشتم دستم تو جیب خودم باشه ولی همسرم اصلا راضی نبودن نه با درس نه با کار، منم نشستم تو خونه و مشغول بچه بزرگ کردن شدم
خداروشکر نمیدونم چجوری یه کلاسی واسمون پیش اومد به نام تدبر در قرآن و ما این کلاس رو شرکت کردیم الان نزدیک به یک سال و خورده ای هست که هفته ای یه روز میرم و کلا نگاهم به زن و زندگی عوض شده اصلا چی فکر میکردم و چی شد قبلا میگفتم میخوام برم سر کار، آقای همسر میگفتن نعععع😁الان اگه به زور بخوان منو بفرستن سر کار من میگم نععع
چون فهمیدم واقعا هیچ لذتی بالاتر از همسر بودن و مادر بودن نیست که نیست😍😍
خداروشکر الان خودم رو خوشبخترین خانم میدونم.
یکی از دوستام دوتا لیسانس و یکی از دوستام دادگاه سر کار میره، یه روز باهم صحبت میکردیم اون دوتا به من میگفتن ما درس خوندیم و تو نخوندی حالا تو جلو تر از مایی.... واسه همینم دوست دارم بچه هام زود ازدواج کنن.....
سال ۸۶ ازدواج کردم وقتی پسرم به دنیا اومد میگفتم سه سالش که شد دوباره یکی دیگه میارم. همه میگفتن آفرین چقدر کار خوبی میکنی البته بعضی ها هم بودن که میگفتن معلومه خیلی درد مندی نداری، منم بهشون میگفتم اتفاقا دردمندی هم دارم ولی هیچ چیز مثل بارداری و زایمان طبیعی نیست واقعا شیرینه😍😍
وقتی پسرم سه سالش شد، همه منتظر بودن که من باردار شم ولی نشد دیگه پسرم ۴ سالو ۴ ماهه که شد دختر نازنینم به جمع ما پیوست. وقتی دردهای زایمان شروع شد فقط خدا رو شکر میکردم و میگفتم ممنونتم خدا که همچین دردی رو به من دادی هر لحظه همینو میگفتم با اینکه حتی نمیتونستم نفس بکشم.
خلاصه دختر نازنینم به دنیا اومد و دوباره گفتم بعد سه سال یکی دیگه میارم و الآن ۵ ساله میگذره و هر روز مشتاق تر از دیروز ولی نمیدونم شاید صلاح نیست...
نمیدونم چه حکمتیه که خدا دوباره ازون فرشته هاشو به من نمیده😢😢
دخترم خیلی بهانه گیر بود یه دقیقه هم از من جدا نمیشد. ۳ سالش که بود به همسری میگفتم بیا اقدام کنیم ولی ایشون میگفتن نععع اگه بخوای باردار باشی و به این دختر کوچولو هم برسی اذیت میشی سخته و ....دلیلای مختلف
تا خلاصه باردار شدم خیلی خوشحال بودم ولی خدا نخواست که واسم بمونه هشت هفته که بودم، سقط شد و من چققققدر حالم بد بود من که به همه حرفای خوب خوب میزدم، نمیدونم چم شده بود الان یه ماهه که میگذره و جناب همسر میگن تا دو سه سال دیگه اصلا حرفشم نزن😭😭😭
من عاشق بچه ام الان دیگه همه میدونن
جاری هام دوتا کوچولوی خوشگل دارن دلم واسشون غنج میره اصلا روزی نیست که به خدا نگم خدااااایا فرشته میخوام ولی نمیدونم چه گناهی رو مرتکب شدم.
خیلی وقت پیش بود که میخواستم پیام بذارم ولی گفتم باشه هر موقع سومی اومد ولی دیدم سومی قرار نیست بیاد گفتم پیام بذارم شاید اعضای کانال واسم دعا کنن😭😭
چند وقته اینقدر چله برداشتم اینقدر متوسل شدم، به اماما، شهدا چقدر قسمشون دادم، چقدر به مادرای شیرده و باردار گفتم واسم دعا کنن ولی انگارررر.....
خواهش میکنم هرکس این متن رو خوند واسم دعا کنه یک قلو دو قلو سه قلو، اصلا هرچی صلاحمه خدا بهم عنایت کنه ان شاالله
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ مادر شهید محمد هادی ذوالفقاری: "از روز اول به ما یاد داده بودند که نباید گرد گناه بچرخیم. زمانی هم
#استاد_جاودان
✅ این بچه فرق میکند.
💥 آن آقایان و خانم هایی که می خواهند فرزند دار شوند، ما می گوییم سعی کنید پاک و حلال بخورید. وقتی خانم باردار شد، سعی کنید ایشان پاک و حلال بخورد. بنابراین خانم باردار هرجایی مهمانی نرود.
💥تا به وضع مالی آنها مطمئن نیستید، به مهمانی نروید. یک بهانه البته درست نه دروغ، یک بهانه ی درستی بیاورید و هر جایی دعوت شدید، نروید. اگر پاک و حلال بخورید، ذره ذره اجزاء بدن این بچه، از پول حلال و از غذای پاک باشد، دوتا، حلال و پاک؛ حلال و پاک درست شود، این بچه فرق میکند با اینکه درونش... ۹۵/۴/۶
#آداب_بارداری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
🚨شریک جرم نباشیم...
⚠️حواسمون باشه!
سر بچه دار شدنامون، گاهی یه رسومات انجام میدیم...
آتلیه بارداری..
سیسمونی کامل
تخت و کمد و...
کالسکه و صندلی غذا ...
لباس تا آخر چند سالگی و...
❌که خیلی هاشم ضروری نیست،
و واقعا بدون اون هم میشه یک بچه سالم و صالح تربیت کرد،
👈به قول استاد #تراشیون برای بچه ی تازه متولد شده چه فرقی میکنه شما اونو تو کارتن میوه بذارید یا تخت خواب...
این کارارو مادر پدرا برا دل خودشون میکنن وگرنه بچه تو اون سن چیزی نمیفهمه و براش فرقی نمیکنه...
✅یا بعضی وسایلو میشه طی سالهای بعدی به مرور خرید مثل لباس
🌱بماند که از نظر تربیتی هم بچه ای که تو رفاه همیشگی و کامل نباشه، تربیت بهتر و سالم تری داره...
⛔️ نکنه با این خرجایی که داریم یه رسم و عرف جا میندازیم، باعث بشیم جا بیفته که بچه داری الزاما این خرجا رو داره
⛔️و نکنه تو دل پدر و مادری خالی بشه که دستشون تنگه و امکان این خرجارو نداره
و به فکر سقط جنین بیفتن...😔😔
⚠️حواسمونو بیشتر جمع کنیم
و دست از تجملات برداریم⚠️
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ مرحوم شيخ صدوق رحمة الله عليه، در كتاب الامالي، روايتی جامع امام رضا علیه السلام را با سند صحيح، م
#پیام_مخاطبین
✅ با انجام اعمال روز اول ماه محرم، خواهرم باردار شد.
#رویای_مادری
#ناباروری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#مقام_معظم_رهبری
✅ ای زن مسلمان! ای مادری که کودک خردسالت را در آغوش گرفتی و به میدان خطر رفتی! امروز هم انقلاب محتاج توست...
#نوبت_جهاد_ماست
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ نوبت جهاد ماست...
👈 با احترام، تقدیم به همسر شهید بلباسی، او که در سخت ترین شرایط، با همسرش همراه و همدل بود و مجاهدانه در عرصه فرزندآوری نیز نقش آفرینی کرد.
#نوبت_جهاد_ماست
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
@iranjamiat
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✨امام حسن عسكرى عليه السلام:
"مجادله مكن كه احترامت از بين مى رود."
📚تحف العقول، ص ۴۸۶
🏴 شهادت مظلومانه امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت امام زمان(عج) و تمامی شیعیان تسلیت عرض می کنیم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#معیار_و_ملاک_ازدواج
#قسمت_اول
سال ۶۰ در تهران به دنیا اومدم؛ تو اوج جنگ و وسط ترورهای مکرر مسئولین دلسوز انقلاب، اونم در روز شهادت امام جمعه شیراز، شهید والامقام دستغیب شیرازی. همین باعث شده بود همیشه پیش خودم ارتباط ویژهای با شهید دستغیب حس کنم و دوست داشتم مثل اون بزرگوار بشم. الحمدلله چون خانوادهام مذهبی و انقلابی بودند هم، از اول با آرمانهای اسلام و انقلاب رشد کردیم.
دختر پرجنب و جوش و فعالی بودم و در دوره دبیرستان، تقریبا تمام برنامههای مدرسه در مناسبتهای مختلف، دست من بود. تو تمام اون روزها، دوستان زیادی هم داشتم که البته خیلی از اونها از نظر دینی، تقید چندانی نداشتند. مادرم همیشه در این مورد بهم تذکر میدادن که کمتر با این افراد بگردم، اما من همیشه استدلال میکردم که من وقتی با اینها هستم، هم میتونم کنار سینما و پارک، به محیطهای قرآنی و انقلابی ببرمشون، هم اینکه وقتی با من هستن، ظاهر رو رعایت میکنن.
اما مادرم همچنان نگران بودن و میگفتن: میترسم عاقبت، یه همچین خانوادهای هم گیرت بیاد.
درست بعد از پایان دبیرستان، موفق به پذیرش در دانشگاه تهران شدم و بعد از پایان دوره کارشناسی، دو سال تمام، بصورت فشرده، زبان انگلیسی و عربی خوندم که در ادامه روند تحصیل و زندگیام، بسیار اثرگذار و مفید بود. بعد از پایان این دو سال هم، یعنی سال ۸۵، برای دوره کارشناسی ارشد وارد دانشگاه شدم.
برای ازدواج، بخاطر سختیهایی که مادرم در زندگی کشیده بودن، بجز شرط مؤمن و انقلابی بودن، چند شرط دیگر هم داشتیم که یکی از مهمترینهاش این بود که: خواستگارها حتما باید تهرانی میبودند. خود این شرط، خواستگارها رو محدود میکرد، بخصوص برای ما که در دانشگاه با افرادی از شهرهای مختلف روبرو میشدیم.
اوایل ترم دوم دوره کارشناسی ارشد بودم که یکی از دوستان مشهدی، موردی رو معرفی کرد؛ پسری از خانوادهای غیرانقلابی و غیرمتدین، اهل شهری غیر از تهران. این یعنی با هیچکدام از ملاکهای ما سازگاری نداشت.
پس همون اول جواب رد رو دادیم. اما به اصرار دوستم، پذیرفتیم که اون آقا برای یک جلسه به خونمون بیاد.
اون آقا، از اونجا که خانوادهاش شیراز بودند، بار اول، تنها اومد برای خواستگاری. دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام بود و میگفت از بعد بلوغ، راهش رو از خانوادهاش جدا کرده و قصد نداره مانند اونها باشه و مذهبی و انقلابی بودن همسرش براش خیلی مهمه... اونقدر محکم و قاطع گفت که من باور کردم...
مادرم اما به شدت مخالف بودن. میگفتن او در خانوادهای بزرگ شده که قبح خیلی از مسائل براش ریخته و نمیتونید با هم بسازید و من همچنان استدلال میآوردم که خب پس این افراد باید با کی ازدواج کنن؟! اونها که خانواده خوبی ندارن، ولی میخوان خوب باشن، باید چه کار کنن؟! و مادرم میگفتن که باید برن یکی مثل خودشون پیدا کنن که همدیگه رو بهتر درک کنن.
از من همچنان اصرار بود و از مادرم انکار... تا اینکه ۵ اردیبشهت ۸۶، پای سفره عقد نشستیم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#سبک_زندگی
#عبرت
#قسمت_دوم
تو همون سفر اول به شیراز، معنای حرفهای مادرم رو درک کردم.😔 صحنههایی دیدم که الان هم یادآوریش برام تلخه.😔 کاری بود که با اطمینان انجامش داده بودم، اما دیگه تو عاقبتش دچار تردید و دودلی شده بودم...
هنوز عقدمون یکساله نشده بود که فهمیدم اشتباه بزرگی کردم، اما از برگشت، وحشت داشتم. هرچی جلوتر هم میرفتیم، بدتر و بدتر میشد، اما باز از تموم کردنش، میترسیدم.
اسفند ۸۶، با بغض، بدون اینکه خانوادهام چیزی از مشکلاتمون بدونن، رفتیم مشهد و بعدش رفتیم خونه خودمون.
حقیقت اینه که من با خدا معامله کرده بودم... از همون اول که دوستان دانشگاه امام صادقیش، به ایمانش شهادت دادن... ایمانی که فقط ظاهر بود؛ ظاهری که بعد دو ماه زندگی زیر یک سقف وا رفت و اون آقا اعتراف کرد: «خانواده من این هستن و منم با همین ها بزرگ شدم و تو هم از اول میدونستی...» و هیچوقت نگفت این جمله «نمیخوام مثل خانوادم باشم» روز خواستگاری چه معنایی داشت!!!
من با خدا معامله کردم و معامله با خدا هیچ ضرری توش نیست...
سه سال شد...
تمام زندگیمون زیر یک سقف سه سال شد، هرچند دردهاش هنوز هم بعد نزدیک ده سال، قلبم رو خراش میده.
همینقدر بگم که فتنه ۸۸ دستش رو کاملا رو کرد و درونش کامل نمایان شد...
وقتی برای تجمعهای غیرقانونی فتنهگران میرفت، به پاش افتادم و التماس کردم نره. کنارم زد و گفت که نباید به کارش کار داشته باشم.😔
البته برای راهپیمایی ۹ دی هم رفت، اما دیگه معلوم بود دلش با انقلاب نیست... دیگه دوست نداشتم تو راهپیماییها کنارش راه برم، در راهپیمایی ها با بغض و کینه به مردم انقلابی نگاه میکرد.
رفتنش به سربازی، زندگی بهمریختهمون رو بهمریختهتر کرد... دو ماه آموزشی، با یک عده افراد بیقید و بند هم گروه شد و منزجر از اون همه قید و بند تو زندگی با یک ظاهر مؤمن انقلابی، برگشت...
آستین کوتاه و لباس تنگ، آهنگ خوانندههای زن و رفتن به کافههای معروف مسئلهدار، رفت تو کارنامهاش...
هرچند ظاهر رو هنوز برای دیگران حفظ میکرد و در دانشگاه امام صادق، با همون ظاهر قبلی، مشغول فعالیت بود، اما جلوی من دیگه نمیتونست ظاهر رو رعایت کنه. دستش برای من کاملا رو شده بود. همین هم بیشتر آزارش میداد و برای از هم پاشیدن زندگی، مصممش میکرد...
👈 ادامه دارد.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#عبرت
#قسمت_سوم
با تمام اذیتهایی که میشدم، باز حاضر به از هم پاشیدن زندگی نبودم و سعی میکردم با شرایط کنار بیام. او چند بار پیشنهاد جدایی داد، اما من از جدایی و عاقبت مبهم و تاریکی که در انتظارم بود، وحشت داشتم...
هرچند، پذیرش من در مقطع دکتری و عدم پذیرش او، آخرین تیر رو به ستون سست زندگیمون زد و انگار بهانهای شد برای اجرای آنچه او ماهها به دنبالش بود.
یک ترم از دوره دکتری من که گذشت، فهمیدم بالا رفتن مقطع تحصیلی من، فشار روحی داره براش. این بود که دیگه ترم دوم رو نخواستم برم، اما به اصرار او، باز ادامه دادم. بقول دوستم، میدونست که میخواد بره، لااقل این لطف رو کرد که من از دکتریم نمونم...
اواخر فروردین ۹۰، فردای اعلام نتایج قطعی آزمون دکتری بعد از رسیدگی به اعتراضها، و قطعی شدن عدم پذیرش او در مقطع دکتری، اعلام کرد که دیگه نمیتونه این زندگی رو ادامه بده و رفت...
اولش پذیرشش برام سخت بود...
منی که تمام تلاشم رو کرده بودم و حتی از خیلی علایق و متأسفانه اون اواخر، از عقایدم کوتاه اومده بودم تا زندگیم حفظ بشه، اینکه او رهام کنه و بره، خیلی برام سنگین بود...
خیلی سنگین بود...😔😔😔
اما الحمدلله تقریبا فقط دوران عده برام سخت گذشت و از عده که دراومدم، انگار گشایش شد و روحم رها شد، هرچند بعضی خاطرات، هنوزم که هنوزه، آزارم میده، اما بعد از عده، اوضاع روحیم خیلی بهتر شد.
مقطع دکتری رو با یک رساله عالی پشت سر گذاشتم و تدریس تو دانشگاه و موفقیتهای دیگر و...
مثل پرندهای شده بودم که تازه بال و پر گرفته... اما... اوضاع جسمیم کم کم ریخت به هم... دردهای شدید در ناحیه ساق پا که گاه تا کمر میرسید. تقریبا دو سال بعد از جدایی مشکلم جدی و جدیتر شد. به جایی رسیدم که دیگه گاهی از شدت درد حتی نمیتونستم راه برم یا روی پا بایستم...
هیچ دکتری نتونست درمانم کنه و هیچکس نمیفهمید مشکلم چیه، جز یک مشاور که بهم گفت این مشکل جسمی، معمولا برای افرادی که تجربه ازدواج دارن و بعد به هر دلیل رابطه ازدواجشون پایان پیدا میکنه، پیش میاد. درمانش هم فقط ازدواجه...
در کنار این درد جسمی، یه درد روحی جدید هم اضافه شد... تأکیدهای مکرر امام امت بر فرزندآوری و... ناتوانی من از عمل به این فرمان... و از اون بدتر اینکه هر روز سنم بالاتر میرفت...
فکر اینکه سنم بگذره و دیگه نتونم برای امامی که سی سال دشمن رو پشت مرزها نگه داشته، سرباز بیارم، آزارم میداد...😭
با وجود اینکه دیگه تقریبا هیچ شرطی برای ازدواج نداشتم، جز دینداری و انقلابی بودن فرد، اما خواستگارها یا همین شرایط اندک رو هم نداشتن، یا اونها من رو رد میکردن... بقول خواهرم "too qualified" بودم... زیادی نکتههای مثبت داشتم و انگار خواستگارها حاضر نبودن کسی رو که از یکسری جنبههای ظاهری از خودشون بالاتره، بپذیرن...
تو همون روزهای پردرد، استادی گرانقدر، روایت «الجنة تحت اقدام الأمهات» رو خیلی زیبا برامون تشریح کردن...
خلاصهاش اینکه: بهشت زیر پای اُم هست، نه والده... والده فقط بچه دنیا میاره. اما اُم، امام تربیت میکنه... بخاطر همین همسر حضرت لوط، با وجود مادر بودن، بهشت زیر پاش نیست، ولی حضرت آسیه، مادر نبودن، اما بهشت زیر پاشونه...
همین کافی بود تا منی که وارد فضای دبستان، مسجد، پایگاه بسیج و فرهنگسرا شده بودم برای تدریس به بچهها، جانی تازه بگیرم و به جای مادری دو تا حداکثر هفت هشت بچه، برای صدها بچه، مادری کنم...
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#قسمت_چهارم
هفت سال گذشت. هرچند روحم کمی آرام گرفته بود به بچههای مسجد و فرهنگسرا، اما درد جسمم، باعث میشد فعالیتم هر روز، کمتر و کمتر بشه...
مجرد بودنم هم ناخودآگاه کلاسهام رو محدود کرد، چون حس میکردم دخترهام پسزمینه ذهنشون میپرسن «آیا خوب بودن، باعث تنها موندن نمیشه؟! مثل شما...»
تا اینکه یک روز، در حالیکه از شدت درد، بیحال، افتاده بودم کف اتاق و فکر میکردم به اینکه انگار تا ابد این درد خواهد ماند، پیامی از طرف دوستم دریافت کردم: «یک آقای طلبه که دو دختر پنج و یازده ساله داره، مدتیه از همسرش جدا شده. مورد خوب براشون سراغ دارید؟» آیا فرج رسیده بود؟ نوشتم: «خودم باهاشون صحبت میکنم. اگر به هم میخوردیم که خودم میپذیرم، اگر نه، مورد مناسب پیدا میکنم إن شاءالله.»
دوستم بعدها گفت که خیلی دلش میخواست این مورد رو به خودم معرفی کنه، اما ترسیده بود ناراحت بشم. چون او هم من رو زیادی سطح بالا دیده بود، اما...
بعد چهار سال اذیتهای روحی، به اضافه هفت سال دردهای جسمی و روحی،
۹ دی ۱۳۹۶، بعد از بازگشت از تجمع ۹ دی در مصلای تهران، در کافه نخلستان مؤسسه اوج، با آقایی طلبه، پشت یک میز نشستم. ایشون به رسم احترام، کتابی رو که درباره حضرت زهرا سلامالله علیها نوشته بودن، با خودشون آورده بودن تا حضرت براشون مادری کنن؛ و چه نیکو مادری...😌❤️
جالب اینجا بود که جدایی ایشون از همسر سابقشون هم دقیقا مثل مسئله من بود و همین باعث شده خیلییییی همدیگه رو درک کنیم و قدر هم رو بدونیم.😍😍😍
الحمدلله
۱۲ بهمن ۱۳۹۶، در حرم امام خمینی(ره)،
به محض اعلام لحظه ورود حضرت امام به ایران و جاری شدن آهنگ ماندگار فیلم محمد رسول الله در فضا، در گوشهای خلوت، خودمون، عقدمون رو خوندیم...😊💞😊
شب ۲۲ بهمن، یه مراسم عقد کوچک، با حضور بزرگترهای فامیل گرفتیم،
ساعت ۲۱، پشت بوممون رو هم رفتیم و الله اکبرمون رو گفتیم و
۲۲ بهمن هم راهپیمایی...
قرار عروسی رو برای ۱۲ فروردین گذاشته بودیم و میخواستیم تو یه حسینیه، یه جشن کوچیک داشته باشیم، منتها چون افتاد روز دوم اعتکاف، به عنوان مبلّغ، راهی یزد شدیم و بعد از حضور در مراسم مساجد مختلف شهر یزد در سه روز اعتکاف، راهی مشهد شدیم و از اونجا مستقیم به خونه خودمون رفتیم.
وسایل زندگیمون رو هم حقیقتا در حد ضروریات، بخشی رو همسرم داشتن و بخشی رو خودم داشتم، خرده ریزی هم تهیه کردیم، همه کالای ایرانی، و زندگی رسما آغاز شد.😃😃
شب و روز مبعث هم، تو دو تا مهمانی که تو خونه ۴۵ متری خودمون برگزار شد، همه اقوام رو دعوت کردیم و ولیمه مستحب عروسی رو هم ادا کردیم. غذای مهمانی رو هم خودم، با کمک مادرم و خواهرام پختیم.
یک ماه بعد، باردار شدم و خدای مهربون، در آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب امام روحالله، یعنی ۱۱ بهمن ۹۷، آقا محمدروحالله رو به ما هدیه کرد... فرزندی که نطفهاش، حقیقتا جز به عشق اجرای فرمان ولی بسته نشد...
البته ثبت احوال اجازه ثبت اسم سه جزئی رو نداد و ما ناچار شدیم در شناسنامه به روحالله اکتفا کنیم، هرچند برای ما همون محمدروحالله شد...😍
حالا که دارم این مطلب رو مینویسم، فرزند دوم من، و فرزند چهارم همسرم تو راهه و اگر بچه سر براهی باشه و عجله نداشته باشه و نخواد آخر قرن دنیا بیاد، متولد فروردین ۱۴۰۰ و نیمه شعبان خواهد بود إن شاءالله...
👈ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
#قسمت_پنجم
اینها رو نوشتم برای چند نفر، بطور ویژه...
✳️ کسانی که جدا شدن یا سنشون داره بالا میره و ناراحتن، از فضل خدا ناامید نشن...
✳️ کسانی که به هر شکلی دارن تو زندگی سختی میکشن، به چشم معامله با خدا نگاه کنن و صبور باشن...
✳️ کسانی که میخوان مجردها رو معرفی کنن، از طرف خودشون تصمیم نگیرن. شاید چیزی که فکر میکنن شاخصه خوبی نیست، از طرف مجردها اصلا مسئله نباشه.
بعد از ازدواج ما، از در و همسایه شنیدم که الحمدلله ظاهرا خیلی قیدهای بیدلیل اطرافیان، مثل پذیرش مردی بچهدار یا پذیرش همسری با مدرک تحصیلی متفاوت برداشته شد...
البته یکبار دوستم ازم پرسید: به کسی پذیرش این شرایط رو پیشنهاد میدی؟
گفتم: *به کسی که خودسازی نداشته، نه* . نمیتونم بگم این وضعیت سخت نیست، اما *باید دید چی میدی، چی میگیری*
الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر رابطه من و دخترای همسرم خیلی خوبه😍 هرچند متأسفانه بخاطر مادرشون، دخترها کمی از نظر حجاب و تقیدات دینی مشکل پیدا کردن😔 و... با پدرشون، با اینکه خیلی دوستش دارن، اما بیادبانه رفتار میکنن... چون از طرف مادر اینطور بهشون آموزش داده میشه😔 و شاید به جرأت بگم تنها چیزی که آزارم میده، همینه... حتی بعضی مسئله حسادت به دخترها رو مطرح میکنن. اینجا دقیقا همونجاست که گفتم خودسازی. خدا رو شکر محبت همسرم به دخترها، نه تنها اذیتم نمیکنه که خوشحال هم میشم و به همسرم افتخار هم میکنم که با وجود بیادبیهای گاه گاه بچهها، اما او مهربانانه و مؤدبانه باهاشون برخورد میکنه، چون هر دو میدونیم بچهها بیتقصیرن و مشکل از جای دیگه است😔
الحمدلله هر دو از زندگیمون راضی هستیم. همسرم به قدری مرد خوبیه که اگر صد بار دیگه هم به عقب برگردم، باز ایشون رو انتخاب میکنم. حتی نگاهم به روحانیت خیلی بهتر و بهتر و بهتر از قبل شده...
و اینکه...
گاهی فکر میکنم اگر ازدواج اولی رو نداشتم، قدر این ازدواج دوم رو نمیدونستم و شاید اگر از اول ما با هم بودیم، اینطور قدر هم رو نمیدونستیم...
و اگر ازدواج اول رو نداشتم و همچنان دختر بودم، الان، همسرم رو با این شرایط نمیپذیرفتم...
اگر یک روز، با خدا معامله کردم، هرچند سختی داشت مسیر، اما آخرش شیرین بود. تجارت مربحه بود و خدا جبران کرد...
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
1_548333083.mp3
19.89M
🚨درصد پوشش غربالگری در ایران ۹۴ درصد است. در حالی که در کشورهای توسعه یافته، نهایت ۳۰ درصد می باشد!!!
👈بخش هایی از گفتگوی آنلاین با خانم دکتر جهانیان، با موضوع #غربالگری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#امام_خمینی
✨به این چیزا فکر نکن...
برادرزادهی امام: یک بار دخترم به آقا گفت: آقا یک پسر دارم. امام فرمودند: مریم سعی کن بچهدار شوی. گفت: آنقدر خانهمان کوچک است که اگر راه برویم به هم میخوریم، چطور بچۀ بیشتر پیدا کنم؟ آقا فرمودند: "به این چیزها فکر نکن. بچه پیدا کن. آن هم دختر، دختر اولاد است."
📚 پدر مهربان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
📌اشتباه منو نکنید...
نزدیکایه کنکورم بود که واقعا خیلی خیلی اتفاقی پا به دنیای تاهل گذاشتم سرشار از انرژی و لذت های دوران عقد و کلی برنامه ریزی واسه عروسی که قرار بود، سال بعد گرفته شه😊
اما یهو و بصورت کاملا ناخواسته درست بعد از ۴ ماه از عقد و با دیدن علایمی مثل بالا آوردن های مکرر با همسرم تصمیم گرفتیم آزمایش بدم.😑
و در عین ناباوری جواب مثبت بود و من کل دنیا روی سرم خراب شد، به هیچکس حتی مادرمم نگفتم، روز و شبِ منو همسرم گریه بود، بدترین روزایه زندگیمو میگذروندمو از خدا میخواستم جواب اشتباه بوده باشه و دوباره آزمایش دادم ولی جواب مثبت بود.
فکر و خیال حرف ها و نگاه های معنی داره اطرافیانو فامیلا یکسره مغزمو درگیر میکردو فقط کارم گریه و زاری بود، شوهرم بعضی وقتا میگفت ولش کن فلانیم ایطور بوده و... ولی خودشم از حرفاش مطمئن نبود و منم با ناپختگی، مدام تو گوشش میخوندم که دیگه همه چی تموم شدستو، آبرومون کلا میره و بدبخت شدیمو، مردم هزار چیز واسمون میگن و....
تا اینکه بعد از اینکه ماجرا رو با یکی از دوستاش در میون میذاره اون میگه خانومم تو داروخونه کار میکنه میتونه یواشکی بهتون قرص سقط رو بده😞😞😞
بعد از اینکه به من خبرو داد انگار دنیارو بهم دادن و خبر نداشتم رخت جهنمی شدنمو به تن میکنمو و اینقدر شادم😢
با کمال خامی و بی عقلی و هزار کلمه تاسف بار دیگه در یک صبح پائیزی در یک ماهو نیمگی جنین با درد های بدتر از زایمان سقطش کردم...
آره درسته تا چند وقت از فرط خوشحالی سر از پانمیشناختم اما بعدا که از زبان خیلی از مراجع کارم رو با آدم کشتن یکی دونستم دنیا روسرم خراب شد، کابوس ها دست از سرم بر نمیداشت، رابطم با شوهرم خراب شد، تو کارهام گره میوفتاد، شوهرم بیماری بدی گرفت و همه اینها از آثار جنایتی بود که کردیم😞😞😞
من ادم کشتم، من حق یک عمر زندگی که خدا به اون جنین داده بود رو خودخواهانه ازش گرفتم.
حالا هم با گذشت ۵ سال ازون ماجرا هنوز کاارم گریه و زاریه... آرامش ندارم و نمیدونم اون دنیامو چیکار کنم چه جوابی به اون بچه بدم، بگم ترسیدم فامیلا بگن تو عقد باردار شده؟!
خواهش میکنم هیچکی اشتباهه منو نکنه بخدا این فرهنگه غلطیه که بین ما جا افتاده که تو عقد زنی که از حلال خودش باردار شده، نقل مجلس میشه
خلاصه این منم و سر نوشت تباه شدم، منم و آخرت تیره وتارم، منم و کلی کابوس که هنوز رنگ آرامشو بهم نشون نداده...
#جنایت_سقط_جنین
#حق_حیات
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#صلی_الله_علیک_یا_علی_بن_موسی_الرضا
ما را کبوترانه، وفادار کرده ای
آزاد کرده ای و گرفتار کردهای
✨هم اکنون در حرم مطهر امام رضا علیه السلام، نایب الزیاره و دعاگوی همه ی شما خوبان هستیم.