eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ لِّلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یخَلُقُ مَا یَشَاءُ یهَبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَثًا وَ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ * أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَ إِنَثًا وَ یجَعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیمًا إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ» شوری، آیات ۴۹-۵۰ ✨«مالکیّت و حاکمیّت آسمان‌ها و زمین از آن خدا است هر چه را بخواهد می‌آفریند به هر کس اراده کند دختر می‌بخشد و به هر کس بخواهد پسر یا [اگر بخواهد] پسر و دختر -هر دو- را براى آنان جمع می‌کند و هر کس را بخواهد عقیم می‌گذارد؛ زیرا او دانا و قادر است» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌استرس جنسیت فرزند.. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃🏴 ▪️چه خوب که کنیه‌ات ام البنین شد تا ما هیچ گاه فراموش نکنیم، همسر علی فرزندانی داشت و همه را فدای راه علی کرد. فرزندان عاشقی که تو به دنیا آوردی، یاوران شجاع و بازوان قدرتمند حسین شدند. ▪️ما هر گاه نام ام البنین را می‌شنویم، به یاد مادری می‌افتیم که پسران رشیدی داشت؛ اما هیچ چیز را در این دنیا حتّی پسرانش، میوه‌های دلش و گل‌های زندگی‌‌اش را برای خودش نخواست. ▪️رشادت پسران، شیرینی این میوه‌‌ها و زیبایی‌ها این گل‌ها، وقتی برایش معنا می‌گرفت که خرج راه حسین شوند. دلش را چنان به ولیّ خدا بسته بود که در رگ و پی فرزندانش، جز محبت حسین چیزی نمی‌دوید. ▪️او ذوب شده بود در ولیّ خدا و فرزندانش نیز چنان فانی حسین شده بودند که نمی‌شد آنها را دید و به یاد حسین نیفتاد. ▪️بانو!‌ تو تسلیم علی علیه السلام بودی. کسی از تو نه چون و چرایی در برابر فرمان علی علیه السلام دید و نه شکوه و گلایه‌ای از فراز و نشیب زندگی شنید. ▪️خوش به حالت مادر پسران علی! اگر چه در کربلا نبودی؛ اما پسرانت چنان تسلیم حسین علیه السلام بودند که تا به امروز قصۀ تسلیم بودنشان روی زبان‌هاست بی‌آن که گرد کهنگی روی آن نشسته باشد. @abbasivaladi کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ نصیحتی پدرانه به همسران شهدا یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان‏‎ ‎‏به لقاءالله پیوسته اند می نمایم که از ازدواج، این سنت ارزندۀ الهی‏‎ ‎‏سرباز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و‏‎ ‎‏ارزنده به جای گذارند،و به وسوسۀ بعضی اشخاصِ بی توجه به‏‎ ‎‏صلاحها و فسادها گوش فراندهند. 📚ایثار و شهادت در مکتب امام خمینی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅قابل توجه صدا و سیما کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ طعم شیرین مادری کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
وقتی مقابل همسران شهدا، خصوصا همسران شهدای مدافع حرم که اغلب سن و سالشان به دختران سردار می‌خورد، قرار می‌گرفت، احساس پدری‌اش بر هر بعد دیگری از شخصیت او غلبه می‌کرد. نگرانی برای زنانی که بعد از همسرشان چکار باید بکنند؟ دختری جوان با فرزندان کوچک یا بی‌فرزند در سنین بیست و چند یا سی و چند ساله همسرش را در حالی از دست می‌دهد که در اوج خوشبختی بوده و کنار بهترین مخلوقات خدا کیف زندگی مشترکش را می‌برده است. هر چند اغلب روزهای کمی کنار هم بودند، اما همان‌مدت کوتاه روح و قلب او را به تسخیر خود در آورده. حالا با رفتن همسرش چه کسی می‌تواند جای او را پر کند؟ اصلا چه کسی همه این سال‌ها حواسش به همسران شهدا بوده؟ بگذارید جمله‌ای از حضرت روح الله را یادآوری کنم. وقتی در اوج جنگ یعنی ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۱ خطاب به همسران شهدا می‌فرمایند: «یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان به لقاءالله پیوسته اند می‌نمایم که از ازدواج، این سنت ارزنده الهی سر باز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و ارزنده به جای گذارند، و به وسوسه بعضی اشخاص بی‌توجه به صلاح‌ها و فسادها گوش فراندهند و ... » اما بینی و بین الله چند نهاد و مسئول فرهنگی و اجتماعی به این موضوع مهم توجه داشتند؟ چند نفر مثل حاج قاسم عزیز ما با آن همه مشغله، حواسش به پشت جبهه هم بوده؟ همسر شهید مدافع حرم محمد نریمانی که ازدواج مجدد کرد از واکنش حاج قاسم بعد از فهمیدن این موضوع در خانه‌شان می‌گوید: «حاج قاسم تا مرا دید، سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود، متوجه شد ازدواج مجدد کرده‌ام. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچه‌دار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم می‌گفتی تا هدیه ازدواج و بچه‌ات را می‌آوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند. چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه می‌کنی؟ گفتم: حاجی! خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور می‌خواهم ببوسم. سفت و محکم می‌بوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هرچه کوچک‌تر باشد محکم‌تر می‌بوسمش. محمد‌هادی فرزند شهید، کنارم گوشه‌ای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمد‌هادی ما چرا نمی‌آید جلو؟ محمد‌هادی برای اولین بار که کسی را ببیند، خیلی غریبی می‌کند، اما سردار گفتند: «پاشو بیا بابا پیش من، پاشو بیا بابا.» محمد‌هادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود. سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم و گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم می‌ماند. از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی! خدا برای همدیگر نگهتان دارد. بعد با خوشحالی گفت: «این ظرفیت بالای شما را می‌رساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید.» از آن‌ها خیلی تشکر کرد. حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا محمود ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم و گفت: شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر (ص) را انجام دادی، دوم اینکه فرزند شهید را پدری می‌کنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی می‌کنی. چند بار با کلمه «دخترم» مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم‌ ای کاش زنده بود و یکبار به خانه‌ام می‌آمد. حالا احساس می‌کردم آن روز پدرم آمده خانه‌ام.» همسر شهید رضا حاجی‌زاده که زمان شهادت رضا تنها ۲۳ سالش بود با دو فرزند از دیدار با حاج قاسم اینگونه روایت می‌کند: «حاج قاسم ابتدا با پدر و مادر شهید صحبت کردند و بعد نگاهی به من کردند و پرسیدند شما دختر شهید هستید؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند: بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین می‌خواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب دادم. سردار گفت: گریه نکن! گفتم: نمی‌توانم. حاج قاسم رو کردند به مادرشوهرم و گفتند: حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادرشوهرم گفت: بله دوباره عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمی‌کردید چه می‌کردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت می‌رسند، اینقدر از شهادتشان ناراحت نمی‌شوم که همسرانشان را می‌بینم، ناراحتم می‌کند. حاج قاسم بسیار از ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحال می‌شد و تشویق به این کار می‌کرد کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅نایب الزیاره همه دوستان بودم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌بیش از دو ماه از ابلاغ قانون «حمایت از خانواده و جوانی جمعیت» گذشته اما تشکیل نشده است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
♨️ امتناع وزارت بهداشت از اجرای قانون 🔹️ نمایندگان مجلس شورای اسلامی در قانون جوانی جمعیت و حمایت از خانواده، موادی را جهت اصلاح و اصولی کردن غربالگری در نظر گرفته‌اند تا آرامش و سلامت مادران و نسل آینده را تامین کنند چرا که غربالگری بدون در نظر گرفتن اصول علمی، آسیب‌ها و مشکلات زیادی از جمله سقط جنین را در پی دارد. 🔸️ این قانون در ۱۴۰۰/۷/۲۴ تصویب و یک ماه بعد در ۱۴۰۰/۸/۲۴ توسط رئیس‌جمهور ابلاغ شد تا به مرحله اجرا برسد. اما دو ماه است که در وزارت بهداشت متوقف شده و به مرحله اجرا نرسیده است. 🔹️ با عدم اجرای درست این قانون و ادامه روند قبلی اجبار پزشکان به تجویز غربالگری با ۱۶ درصد خطای مثبت کاذب برای اکثر مادران و القای نگرانی و اضطراب به آن‌ها، آرامش و سلامت مادران و جنین‌های بسیاری به خطر می‌افتد تا جایی که ۳۰۰۰۰ جنین سالم در سال بخاطر خطای غربالگری یا هزینه بالای آن کشته می‌شوند. 🔸️ تا بحال نیز طبق گفته‌های نمایندگان مجلس و مرکز پژوهش‌های مجلس هدف مافیای غربالگری حذف بندهای مربوطه از این قانون بوده است اما خوشبختانه این قانون به مرحله تصویب و ابلاغ رسیده است. همچنان این مافیا در تلاشند تا اجرای قانون به تعویق افتاده و اجرا نشود‌. 🔹️ گرچه قدرت و نفوذ مافیا در بخش اجرای قانون بیشتر است اما امیدواریم دولت نیز بتواند در مقابل آن‌ها مقاومت کرده و با اجرای درست این قانون از نسل آینده ایران حمایت کند. 👈 اگر زودتر ستاد ملی جمعیت تشکیل بشود و بر اجرای قانون نظارت کند، شاهد این اتفاقات نخواهیم بود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🚨عین بت پرستی... 📌 میهمانی می‌خواهد بکند، فکر می‌کند چهار رقم مربا است، هفت رقم ترشی است، بابا اینطور نیست، یک آبگوشت درست کنید همه بیایند بخورند. چرا صله رحم را گیر ترشی می‌کنید؟ چون ترشی ندارد، چون بشقاب‌ها رنگ گلهایش به هم نمی خورد من آبرویم می ریزد، عزت من این است که هشت تا بشقاب که داریم گلهایش همه ... 📌 بعضی‌ها آخر گیر در مخشان است. یک کسی دنبال اسب قهوه ای می گشت، گفتند چرا؟ گفت من لباسهایم قهوه ای است می خواهم اسبم و لباسم، خودم و خرم می خواهم شکلمان ... 📌 آخر بابا جان ... خیلی مردم روی میخ نشسته‌اند می‌گویند آخ، یعنی خودشان یک قیدهایی را برای خودشان درست می‌کنند، خودشان در قیدهای خودشان می مانند، [بعضی] آداب و رسوم عین بت پرستی است. قرآن می‌گوید بت پرست‌ها: «أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» الصافات/۹۵ با دست خودت مجسمه ساخته ای، حالا پای مجسمه ای که خودت ساخته ای گریه می کنی؟ ما با دست خودمان آداب و رسومی را تراشیده ایم، حالا پای آداب و رسوم خودمان مانده ایم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
♨️بچّه‌ها دوست دارن با همون وسایلی که بزرگ‌ترا کار می‌کنن، بازی کنن. بزرگ‌ترا هم معمولاً نمی‌تونن با این کار، کنار بیان. مخالفتشون هم، دلیلای مختلفی داره:👇 1⃣ پدر مادرا می ترسن که بچه ها سراغ وسایل خطرناک توی کابینت برن؛ مثل ظرفای شکستنی یا وسایل بُرنده. 2⃣ دلیل دوم مخالفت پدر مادرا، وجود وسایل خصوصیه تو کمد هست. پدر مادرا به خاطر گم شدن وسایل مهم، مثل مدارک یا اشیای قیمتی، با آزادی دادن تو این محدوده، مخالفت می‌کنن. 🖐 🔰امّا با یه سری تدابیر، می‌تونید با همۀ اینها مقابله کنید.😍 1⃣ چینش کمد یا کابینت ✅ شما که معتقد به آزادی کودک هستین و در عمل هم کودکتون رو آزاد می‌ذارید، باید تو چیدن وسایل کابینت و کمد، دقّت کافی رو داشته باشید. وسایلی رو که دوست ندارید تو دسترس کودک باشه، تو طبقاتی بذارید که دست کودک بهشون نرسه.😉 2⃣ محدود کردن دسترسی 💯شما ممکنه به هر دلیلی با چینش وسایل، نتونین دسترسی کودک به اشیای ممنوع رو محدود کنین. در این صورت، وسایل ممنوع رو تو قسمتی از کمد بذارید و درِ کمد رو قفل کنین. در نتیجه، وقتی کودک می بینه بعضی از در‌ها قفله، سراغ در‌هایی می‌ره که باز هست.😊 3⃣ مدیریت نگاه ✅ داخل کابینت و کمد، قسمتی که اوّلین منطقۀ دسترس کودکه، وسایلی بذارید که رنگ های خیره کننده‌ای داره، مثل ظرفای پلاستیکی رنگی. در این صورت کودک با اوّلین نگاه، جذب همین وسایل میشه و با وسایلی که هیچ خطری نداره، بازی می‌کنه. 📚من دیگر ما کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۵ سال ۸۴ در سن ۲۴ سالگی عقد کردم توی یکسال ونیم عقد عاشق شوهرم شدم، دوران عقد از هم دور بودیم چون شوهر جان یه شهر دیگه درس میخوندند و ۴۰ روز یه بار می آمدند. سال ۸۵ عروسی کردیم و باید از خانواده جدا میشدم و به یه شهر دیگه میرفتم دل کندن سخت بود اما پشتم به یه مرد گرم بود که پر از مهربانی و مردونگی بود. زندگی توی شهر غربت اوایل سخت بود اما به لطف خداوند کم کم عادت کردم، چهار ماه بعد عروسی باردار شدم و سال ۸۶ خداوند پسرم بهم هدیه داد، یه پسر پر گریه که خواب و خوراک از ما گرفته بود، بعد از چند روز که از زایمانم گذشت( زایمانم را شهر خودم خونه مادر بودم) برگشتیم خونه خودمون و شب بیداری ها شروع شد اما باز هم به لطف خدا گذشت و شیرینی فرزند بیشترتر از همه این سختیها بود. ۳ سال ونیم بعد باردار شدم، باز هم با یه ویار سخت و وحشتناک که نه خواهری کنارم بود نه مادری، ۴ ماه با ویار سخت سپری شد و اما من عنایت خدا را در تک تک اون روزا میدیدم، تا اینکه خدا یه فرشته زیبا بهم هدیه داد اصلا تولد دخترم انگار شیرین ترین لحظات زندگیم بود. ایندفعه مادرم اومد خونه خودم، ده روز موند و رفت. دیگه کم کم حرف همه این بود که بسه ،دیگه بچه نیارید تا اینکه سال ۹۳ خدا خواسته باردار شدم، دخترم نزدیک چهار سالش بود.حاملگی هام هر چه جلوتر میرفت سخت تر شده بود ویار بسیار شدید و دوتا بچه که باید بهشون میرسیدم، شوهرم در حد توان کمکم می کرد اما کارش طوری بود که نمی تونست خیلی کمکم کنه تا پنج ماه به کسی نگفتیم باردارم چون اصلا حوصله حرف حدیث نداشتم، اصلا نمیدونم چرا همه توی اینطور مواقع دایه مهربونتر از مادر میشن انگار اصلا قبول نداشتند که روزی بچه دست خداست. بعد از ۵ ماه که کم کم اطرافیان متوجه باداریم شدند، انگار جای خدا نشسته بودند اما من به لطف خدا یه زندگی کاملا سالم و شاد داشتم و همسرم همه جوره کنارم بود. دوتا زایمان قبل را طبیعی بودم اما ایندفعه بچه عرضی بود و باید سزارین میشدم زنگ زدم به مامانم که اگر میشه زودتر بیاد کنارم اما مامانم وقتی رسید که بچه بدنیا آمده بود با یه زایمان کاملا سخت... بعد از ۸ روز از زایمانم که گذشت، مامانم رفت. حالم اصلا خوب نبود اما توکلم به خدا رو از دست نمیدادم، کمک خدا را توی لحظه لحظه زندگیم میدیدم حالا دوتا پسر داشتم و یه دختر، اینقدر سر بارداری دوم و سوم اذیت شده بودم که تصمیم گرفتیم دیگه بچه دار نشیم واقعا یاد آوری اون روزها برام سخت بود با همه ی اون تنهایی ها و غربت و... علاوه بر اینکه دیگه سنم هم بالا رفته بود تا اینکه پسرم ۶ ساله بود که حرف و حدیث پیری جمعیت و حرفهای حضرت آقا دلمو لرزوند و احساس وظیفه کردم اما ترس از بارداری تمام وجودم رو گرفته بود. اما حالا نیاز جامعه و حرف حضرت آقا مهمترین دغدغه من بود، دوباره عزمم رو جزم کردم برای چهارمی، وقتی به شوهر جان گفتم قند توی دلش آب شد انگار خیلی بچه دلش میخواست☺️☺️ بعد از انجام چکاب سلامتی، اقدام به بارداری کردم با توکل به خدا و توسل به خانم فاطمه زهرا و خانم رباب، دوباره بارداری جدیدم با یه ویار صد برابربدتر از قبل و سه تا بچه و مدرسه هر کدوم جدا و کار خونه و حال خراب من ... اما امیدوار بودم این روزها گذشتنی هست و آرامش گرفتن نوزادم توی بغلم امیدم چند برابر میکرد. کم کم اواخر ویارم بود و پایان سه ماهگی که حس کردم بچه داره سقط میشه، ساعتای ده شب بود که رفتم بیمارستان لحظه ی رفتن یه نگاه کردم به بچه هام و یه نگاه به خدا و گفتم خدایا توی این غربت نه کسی هست پیش بچه هام باشه نه کنار من، همانطور که تا حالا هوام داشتی باز هم برام خدایی کن شاید باورتون نشه وقتی رفتم بیمارستان دکتر قرص داد که شاید جلوی سقط بگیره و اگر تا فردا خوب نشدم بیام برای کورتاژ... وقتی آمدم خونه دو ساعت بعد با یه درد مختصر بچه دفع شد بدون اینکه نیاز به دکتر پیدا کنم اما با سقطش انگار تکه ای از وجودم از من جدا شد کلی گریه کردم اما آغوش گرم شوهرم دوباره آرومم کرد مثل همیشه... 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۹۵ سه ماه بعد از سقط، دوباره تصمیم به بارداری گرفتم در حالی که داشتم وارد ۴۰ سال میشدم. باردار شدم و حرفای دکترا شروع شد که سنت بالاست و خطر داره و فلان آزمایش و فلان غربالگری و کلی ترس که من اصلا به این حرفا توجه نکردم و امیدم به خدا بود و باز هم توسل کردم به خانم فاطمه زهرا و امام حسین و نذر کردم اگر بچه دختر بود فاطمه خانم باشه و اگر هم پسر شد آقا محسن. سر این بارداری هم حالم خیلی بد بود حتی توان راه رفتن نداشتم، دکتر خیلی خوبی داشتم اما به خودش هم گفتم که غربالگری نمیرم چون خدایی نکرده اگر مشکلی هم باشه اصلا حاضر به سقط یه موجود بی گناه نیستم علاوه بر اینکه اصلا به بی خطا بودن این دستگاهها اعتمادی ندارم. روزهای سختی بود، هیچ کس کنارم نبود. تا هفت ماهگی به خاطر زخم زبونا به کسی نگفتم باردارم، تمام سختیها و دردها را تنهایی تحمل میکردم. تا اینکه مامان متوجه شد. درسته هیچی نگفت اما نگاهش پر از زخم زبون بود اما من دلم گرم به خدا بود. بودند کسایی که وقتی فهمیدند با اینکه متدین بودند، پیغام فرستادند که دیگه نه ما با شما ارتباط داشته باشیم و نه شما با ما... هزار جور بزرگتری پشت سرم میکردند دلم خیلی شکسته بود، احساس میکردم چقدر به خدا نزدیکتر شدم، توی تنهایی هام خیلی اشک میریختم خیلی دل نازک شده بود دوست نداشتم هیچ کسی رو ببینم با خودم فکر میکردم این آدما چطور میخوان جواب خدا را بدن. حرفای دلم و همه ی این نیش و کنایه ها را بدون اینکه به شوهرم بگم به خدا وامام زمان میگفتم. روزهای آخر بارداری چون بچه به پا بود حتی راه نمیتونستم برم، وزنم به شدت رو به کاهش بود با اینکه از نظر تغذیه شوهر جان کم نمیذاشت برام... خدا را شکر بچه ام سالم بود و رشد خوبی داشت اما قلب من جریحه دار بود از این همه زخم زبون... احساس میکردم نمیتونم همه اونایی که با زبون آزارم میدن رو ببخشم. روزهای زایمانم نزدیکتر میشد اما کسی کنارم نبود، مطمئن بودم خدا هست دلم قرص قرص بود. باید سزارین میشدم لحظه ی تولد محسن عزیزم خودم و شوهرم رفتیم بیمارستان بچه متولد شد، خیلی از اونایی که سزارین بودند درد شدید داشتند اما من دریغ از کوچکترین درد و ناراحتی راحت از تخت اومدم پایین... اینجا بود که دست خدا را توی زنگیم دیدم از خانم رباب و خانم حضرت زهرا و خانم خدیجه کبری خواسته بودم لحظه ی زایمان برام مادری کنند. یه پسر سالم و زیبا خدا بهم عنایت کرد که هر وقت میبینمش خدا را شکر میکنم. بچه هام از دنیا اومدن فرزند چهارم خیلی خوشحال بودند انگار تا حالا داداش نداشتند سر بغل کردنش همیشه دعوا بوده و هست جالب اینجاست وقتی تو اتاقش خوابه گریه که میشه سه تا باهم میدوند سمت اتاق تا بغلش کنند. شوهر جان هم انگار اولین بچه اش را بغل میکنه، اصلا من فکر میکنم هر چی تعداد بچه ها بالاتر میره دوست داشتن قوی تر میشه، خودم هر لحظه که میبوسمش میگم الحمدالله رب العالمین من فکر میکنم همیشه باید یه بچه کوچیک تو خونه باشه انگار وقتایی که اعصابت به هم میریزه با بوسیدنش با شیرین زبونیا ش آروم میشی. اطرافیان بعضیها بعد بدنیا اومدنش میگفتند خوب کردین بچه زیاد خیلی خوبه وما که کم آوردیم الان پشیمونیم وبعضی هم هستند که از تربیت ورزق وروزیش میگن ومیترسند ولی من فکر میکنم هرچه تعداد زیادتر میشه تربیت راحت تر هست. امروزه چون اکثر خانما راحت طلب شدند از آوردن بچه امتناع میکنند و من مطمئنم چند سال آینده به اشتباهشون پی میبرند انشاالله همه عزیزان به خدا توکل کنند واقعا فرزند زیاد نعمت بزرگی هست و روزیش با خودش میاره. نگران حرف مردم نباشید و این شیرینی را از دست ندهید. آنگاه که تنهاترین تنهایان شوم باز هم خدا هست، اوجانشین همه نداشتن های من است کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌وزارت بهداشت و اصرار بر عدم حمایت از بانوان متخصص دارای فرزند در آستانه ی روز مادر در حالیکه ماده ۲۷ قانون «حمایت از خانواده و جوانی جمعیت» از حق مادری زنان پزشک متخصص حمایت میکند، وزارت بهداشت تلاش دارد با ادعای خالی شدن مناطق محروم از پزشک متخصص در ایام کرونا، این حق را از پزشکان بگیرد! باید گفت: ✅ همه متخصصین طرحی خانم نیستند ✅ همه ی خانم های متخصص طرحی متاهل نیستند ✅ همه زنان متاهل متخصص طرحی سهمیه ی آزاد نیستند که جابجایی بر اساس این قانون شاملشان شود ✅ همه بانوان متخصصی که قانون شاملشان میشود متقاضی جابجایی نیستند و بعضی حتی همین حالا در استان خودشان مشغول به کارند ✅ همه ی آنهایی که بر اساس قانون متقاضی جابه جایی به محل سکونت همسرانشان هستند، محل سکونتشان کلانشهر نیست و از یک استان متوسط به استان متوسط دیگر جا به جا میشوند ✅ بیشتر این متخصصین مثل متخصصین روانپزشکی، چشم پزشکی، اورولوژی، ارتوپدی، نورولوژی، جراحی مغز و اعصاب، پوست، طب فیزیکی و... اصلا ارتباطی با خط اول درمان کرونا ندارند. 👈 وزارت بهداشت باید استنکاف از قانون را کنار گذاشته و از ستاد ملی کرونا سوء استفاده نکند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
استاد علی ابوترابی: یکی از دوستان .. که چند سالی ازدواج کرده بود ولي فرزندی نداشت، دیدم. گفتم: چه کردید؟ بی‌خیال نباشید دنبال درمان بروید. گفت: تلاشهایی کردیم و راه‌های متعدد و درمان‌های مختلفی را دنبال کردیم اما نتیجه‌بخش نبوده و گویا صلاح ما نیست. گفتم: به علما بگو برای شما دعا کنند. نام یکی دو نفر از علما را بردم و از جمله پیشنهاد دادم خدمت حضرت علامه مصباح برسد و بخواهد برای ایشان دعا کنند. رفتند خدمت علامه، وقتی برگشت گفتم چه شد؟ گفت: به علامه گفتم ما ۱۳ سال است ازدواج کردیم ولی اولاد نداریم و التماس دعا داریم. حاج آقا فرمودند: دیدی گاهی پیرزن‌ها می‌نشینند دعایی می‌کنند[؟]، من هم دعایی می‌کنم. ضمناً بروید ادعیه و اذکاری که گفته شده، آنها را انجام دهید. یک ماه بعد ... زنگ زد و گفت: آن دعای پیرزنانه ایشان اثر کرد و دعای ایشان مستجاب شد. بعد از مدتی تماس گرفت که اگر می‌شود وقت بگیرید می‌خواهم فرزندم محمدتقی را بیاورم حاج آقا اذان بگویند. وقتی فرزندش را آورده بود حاج آقا فرموده بودند: هرچه خواستی از حضرت معصومه [سلام الله علیها] بگیر. 📚 نمایشگاه مردی بر مدار حق کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#شهید_سلیمانی وقتی مقابل همسران شهدا، خصوصا همسران شهدای مدافع حرم که اغلب سن و سالشان به دختران سر
✅ همسفران شهدای مدافع حرم را دریابید. اگر واقعا جامعه موضوع ازدواج مجدد همسران شهدا را بپذیره لطف بزرگی در حق خانواده های شهداست. از خانواده های دفاع مقدس که گذشت ولی همسفران مدافع حرم را دریابید. من یک فرزند شهید دفاع مقدس هستم. مادر در سن ۲۳ سالگی همسرش شهید شد و با دو فرزند دختر تنها شد. هر چند مادرِ پدرم بسیار فهمیده بودند و بارها مادرم را تشویق به ازدواج کردند ولی مردم جامعه به این قضیه دید خوبی نداشتند. نه تنها ازدواج مجدد را برای همسران شهدا بد می دانستند خیلی از خانم ها حتی از اینکه همسرانشون از در خانه ما رد شوند هم دلواپس بودند. و در این سال ها گاهی تنهایی واقعا آزاردهنده بود. گاهی اوقات وقتی دیدار های سردار سلیمانی با فرزندان شهدای کرمان را می بینم، حسودیم میشه اما همیشه به همسر سردار دعا میکنم. یک چیز را من خوب می فهمم اگر سردار به راحتی به دیدار خانواده های شهدا می رفت این به خاطر بزرگ منشی و بزرگواری همسر ایشان هست. چرا که نه شاکی از این شدند که چرا وقت ما را برای دیگران صرف کردید نه تهمتی زدند که چرا به دیدار همسر بیوه شهید رفتید. خیلی ها دم از خانواده های شهید زدند ولی انگشت شمارند افرادی که تنهایی و غربت خانواده ها و همسفران شهید را درک کردند. از خانواده های شهید دفاع مقدس که گذشت ولی شما را به شهدا قسم، خانواده های شهدای مدافع حرم و سایرین را دریابید.نگذارید در غربت و تنهایی زندگی کنند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ هدیه روز مادر... @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1