#تجربه_من ۶۷۵
#فرزندآوری
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
در حرم امام رضا الان دعاگوی همه عزیزانی که فرزند صالح و عابد میخوان و هنوز نصیبشون نشده؛ هستم.
درست ۳ سال و نیم داشتم که پدرم رو از دست دادم و به رحمت خدا رفتن. پدر و مادرم زندگی بسیار عاشقانه ای داشتن و من ثمره ی یکسال بعد از ازدواجشون بودم. الان ۲۴ سال دارم و تک فرزند از پدرم به جا موندم.
حدودا ۵ سال بعد فوت پدرم، با اصرار های من، مادرم ازدواج مجدد داشتن و بعد از یکسال خواهرم رو به دنیا آوردن، بعد از ۲ سال دیگه هم خواهر دیگم به دنیا اومد.
یادمه مادرم خیلی خسته میشدن چون هم درس می خوندن و هم مجبور بودن کارهای پدر بزرگ و مادربزرگم رو پیگیری کنن و...، دیگه فکر بچه داشتن رو از ذهنشون خارج کرده بودن که یه دفعه باردار شدن.
متوجه که شدن خوشحال بودن و دوست داشتن فرزندشون پسر باشه بعد از ۳تا دختر. پسر هم بود اما متاسفانه سقط شد و بسیار اذیت شدن. مجدد بعد یکسال باردار شدن و به دلیل عدم تشکیل قلب پسر بعدی هم سقط شدن. من مواظب مادرم بودم واقعا سخت بود شرایطشون و اذیت شدن.
دیگه ناامید شده بودن و بعد دو تا سقط حسابی غمگین بودن اما هنوز هم بچه میخواستن و مجدد اقدام کردن و باردار شدن. اما این بار در سونوها بهشون گفتن مشکل سندرم داون وجود داره، اما قطعی نیست . دیگه سقط نکردن و دوران بارداری پر استرس سپری شد و به حول قوه الهی یه پسر خیلی باهوش و زیبا خدا بهشون داد که الان ۳ سالشه و عشق منه. بشدت شلوغ و شیطونه اما دوست داشتنی.
پاییز ۱۴۰۰ عقد کردم و تابستون ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. درگیر و دار خریدهای عروسی بودیم که متوجه شدبم مادرم مجدد باردار هستن. من و همسرم خیلی خوشحال شدیم اما مادر و پدرم خیلی شوکه و ناراحت و همش از حرف اطرافیان میترسیدن که مردم چی میگن که تو عروسی دخترش بارداره و...
البته دیابت هم دارن مادر من و کمی براشون خطرناک بود بارداری. حتی به فکر سقط کردن افتادن و منو همسرم نذاشتیم. سونوی ۱۲ هفتگی رو که رفتن، مجدد گفتن بچه مشکل داره و میخواستن واقعا سقط کنن اما خودشونم میترسیدن. دیگه با دلداری ما و توکل بخدا اینکارو نکردن...
در عروسی من مادرم ۷ ماهه بودن و با خوشی رفتیم دوتا لباس خیلی قشنگ براشون گرفتیم و اعتمادبهنفس میدادیم بهشون که اصلا حرف دیگران مهم نیست و...
عروسی بخیر و خوشی تموم شد و مادرم یک ماه بعد، زودتر زایمان کردن و زایمان سختی هم داشتن مثل قبلی.
برادرم به دنیا اومدن و اون هم بشدت زیبا رو و دوست داشتنی... الان ۸ ماهشه حدودا و فضای خونه مادرم رو خیلی دلنشین کرده، هر چند خواهر هام که الان ۱۳ و ۱۵ ساله هستن و بعد کرونا خیلی تغییر کردن و آنچنان که باید کمک نمیکنن به مادرم اما بازم خداروشکر کنار دستش هستن، چون من شهر دیگه ای ازدواج کردم.
خودم هم با همسرم دوست داشتیم زود باردار بشم و هر دومون بشدت عاشق بچه ایم مخصوصا من، این شد که برخلاف توصیه ی همه اطرافیان که زوده بچه نیارید ها، باردار نشی ها و... الان باردارم و ۳ ماه داره نینی خوشگلم ...
ویار خیلی بدی دارم اما خداروشکر که هستش اینا هم میگذره، خداروشکر همسرمم کنار دستمه و کمکم میکنه ...
همه شوکه شدن فهمیدن باردارم و هی میگن حالا شده، اشکال نداره اما دیگه بعدی رو چند سالی فاصله بدی، زود نیاری که از بین میری و... اما نمیدونن من اصلا مثل اونا فکر نمیکنم...
در نهایت اینکه خواهشا به این غربالگری ها اعتماد نکنید. چه بچه هایی که سالم هستند، اینجوری دارن نابود میشن و باید جواب پس بدیم. من خودمم غربالگیرم نرفتم و نخواهم رفت. هرچی خدا بخواد همون میشه. برای منم دعا کنید بارداری راحتی داشته باشم..
به امید اینکه خونه ی هر مسلمان و شیعه پر بشه از نوگلان سالم و صالح و سربازان امام زمان(عج)...
الهی امین
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۳
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
#قسمت_اول
روزهای آغازین بارداری فرزند چهارمم را طی میکردم. برخلاف دو بارداری اولم، بارداری سوم و چهارم با ویار و بدحالی در ماه دوم و سوم گذشت. اما تجربه بارداری سوم میگفت که این روزهای بدحالی، تهوع، سردرد و بدغذایی إنشاءالله به زودی سپری و خاطره میشوند.
کمکم به زمان غربالگری نزدیک میشدم. در سه بارداری اول، غربالگریها را تمام و کمال انجام داده بودم و الحمدلله مشکلی هم نبود. اما این بارداری یک فرق با تجربههای قبلی داشت و آن اینکه حالا دیگر سنم بالای ٣٢ سال بود. چه قدر در تجربههای غربالگری کانال "دو تا کافی نیست" و هم تجربیات اطرافیان از دوست و آشنا و فامیل از نتایج نگرانکننده و البته نادرست غربالگری خوانده و شنیده بودم. آزمایشهایی که گویا تشخیص مشکل دادنشان نسبت مستقیمی با افزایش سن داشت.
چه بسیار افرادی که نتیجه غربالگریشان نشان از وجود مشکل داشت و در نهایت فرزندشان بدون مشکل و بیماری به دنیا آمده بود و از آن طرف مواردی که غربالگری تشخیصی نداده بود و فرزندشان با مشکل به دنیا آمده بود!
و چه آزمایش غیر قابل اتکایی!
اگر چه مراکز درمانی تحت پوشش بیمهمان، درصد زیادی از هزینه سونوگرافی و آزمایش خون غربالگری را پرداخت میکرد، یعنی بدون نگرانی از بابت هزینه، تهِ ذهنم این بود که این بار اصلاً زیر بار انجام این آزمایشها نروم.
زمان مراجعه به پزشک و موعد غربالگری که رسید، به پزشکم گفتم اگر اجازه دهید این بار غربالگری انجام ندهم. بعد از سه بار زایمان، رابطه خوبی از شناخت و همدلی و احترام بین من و پزشکم شکل گرفته بود به لطف خدا. ایشان کمی مکث کردند و گفتند انجام بده و من اصراری بر عدم انجام نشان ندادم و پذیرفتم. به این امید که إنشاءالله این بار هم مشکلی نخواهد بود.
طبق روال، ابتدا سونوگرافی ان تی و بعد آزمایش خون را انجام دادم. زودتر از موعدی که داخل برگه آزمایش نوشته شده بود، از آزمایشگاه تماس گرفتند و گفتند گویا مشکلی در نتیجه آزمایش شما هست و لازم است زودتر رسیدگی شود. واقعیت از این تماس هیچ تعجب نکردم! یعنی دور از انتظارم نبود: ریسک متوسط سندروم داون! مسؤول آزمایشگاه با دلسوزی تلاش کرد مانع نگرانیم شود و سعی داشت برایم توضیح دهد که این نتیجه لزوماً به معنای وجود مشکل جدی نیست و خوب است آزمایش را در آزمایشگاه معتبرتری تکرار کنم. تصویر آزمایش و سونو را برای پزشکم ارسال کردم، پاسخ کوتاه بود: با پریناتولوژیست مشورت کنید.
مسیر پیش رو تا حدی برایم آشنا بود، از همان تجربههای شنیده شده از اطرافیان! یک آزمایش خون با هزینهی زیاد، در صورت مثبت بودن نتیجهی آن، آزمایش آمنیوسنتز با ریسک سقط و مشکلات حاشیهای فراوان و در نهایت مجوز سقط تا هفته ١٨!
یک مسیر پر از استرس، ناراحتی و فشار و سختی که به تنهایی برای تخریب روح و جسم مادر باردار کافیست! آنقدر که نخواهی دیگر به تکرار تجربهی بارداری حتی فکر کنی.
دوباره به مطالب #غربالگری در کانال "دو تا کافی نیست" مراجعه کردم. در میان همهی تجربهها و اخبار و آمار فقط توجه به یک مطالعهی دانشگاه تهران کافی بود تا تکلیفم را بدانم: سالانه قریب به ٢٢ هزار سقط به بهانه سندرم داون در کشور انجام میشود، حال آنکه با توجه به آمار موالید سالانهی کشور، تنها حدود هزار مورد مبتلا به سندرم داون مورد انتظار است و این یعنی چه؟! سالانه ٢١ هزار جنین کشته میشوند!!! مگر ممکن است؟! بله... همین قدر دردناک و تأسفبرانگیز!
هم چنان به جستجو و مطالعه ادامه دادم: جای امیدواری داشت که در یک سال گذشته مسؤولان رده بالا گویی کمی از فاجعهی سقطها آگاه شده بودند و قرار بود سیاستها به سمت عدم الزام به انجام آزمایشهای غربالگری تغییر پیدا کند. اما در کف جامعه، در مطبها و درمانگاهها چیز دیگری زمزمه میشد. یک بار شنیدم: "میگن غربالگریها رو میخوان ممنوع کنن! میگن به خاطر کمبود جمعیت، بچهی مشکلدار هم باید دنیا بیاد!" و البته در عمل هیچ خبری از عدم الزام نبود. یک بار خانمی برایم از شدت فشار و استرسی که هنگام بارداریش تحمل کرده تعریف کرد و اینکه الحمدلله فرزندش مشکلی نداشت و اینکه هیچ دلش نمیخواهد دیگر این تجربه را تکرار کند.
ابعاد شرعی قضیه هم جالب بود: هیچ مجوز شرعی برای سقط به دلیل احتمال سندرم داون از سوی مرجع من وجود نداشت. پس مجوز سقط صرفاً جنبهی قانونی داشت نه شرعی!
آن شبها حسابی بیخواب میشدم و تا نصفه شب خوابم نمیبرد. باید مراعات اهل خانه را میکردم و در تاریکی نیمه شب، مطالعه در برنامهی کتابخوان گوشی همراه، انتخاب خوبی بود. انتخابم کتاب "مثل نهنگ نفس تازه میکنم" نوشتهی خانم امیرزاده بود که مدتی پیش در کارگاهی با تدریس ایشان شرکت کرده بودم
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۳
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
#قسمت_دوم
من به رزق معنوی اعتقاد عمیق دارم. باور دارم که دریافتهای فکری و علمی مانند خوراک جسم، رزق است و مقدر!
میانههای کتاب، مستوره قهرمان کتاب که باردار بود، برای انجام آزمایش غربالگری مراجعه کرد و نتیجه درست مشابه شرایط من بود. مستوره به پریناتولوژیست مراجعه کرد، گفت و شنید و تحقیق کرد و...
مستوره و همسرش به این نتیجه رسیدند که به فرض ادامهی این مسیر، شرعاً اجازهی گرفتن حق حیات از فرزندشان را ندارند. مستوره مسیر منتهی به سقط را نادیده گرفت و بارداریش را با نگرانیای که فقط باید در آن شرایط باشی تا درک کنی، ادامه داد...
آیا این تصادفی بود که من درست در همان روزها چنین کتابی بخوانم و شخصیت اصلی داستان با بینش و عقایدی نزدیک به خودم، مسیر پیش روی من را طی کند و برای من راه را شفاف کند و تصمیمگیری را آسان؟! این قطعاً از آن رزقهای معنوی مقدر بود...
در مراجعهی بعدی به پزشکم، برایشان از تصمیم به نادیده گرفتن نتیجه غربالگری گفتم. تعجب کرده بودند. گفتند فقط تا هفته ١٨ میتوانی سقط قانونی داشته باشی. برایشان گفتم که طبق تحقیقاتم، سقط تنها وجاهت قانونی دارد و شرعاً مجاز نیست. درصد بالای خطای این فرآیند هم که جای خود را داشت. واقعیت، استرس بالایی هم نداشتم که بخواهم با ادامهی انجام آزمایشها و احتمال رسیدن به نتیجهی منفی، خودم را از نگرانی نجات دهم.
ایشان بدون هیچ بحثی و با احترام به موضع ما، گوشهی پرونده ثبت کردند که ما با رضایت و آگاهی از اقدام در این خصوص خودداری کردهایم.
آن روزها در تدارک سفر به کربلا بودیم. خانم دکتر ضمن ارائهی توصیههای لازم به من گفتند که هیچ نگران نباش، همانجا توسل کن، إنشاءالله این بچهات هم سالم خواهد بود. با دلی روشن و امیدوار اولین سفرم به کربلا که رزق معنوی فرزند چهارمم میدانستم، به سلامت انجام شد.
جالب اینکه در حرمها توجهم به چند مورد کودک یا حتی بزرگسال سندروم داونی جلب شد. انسانهایی کمی متفاوتتر از سایرین که حق حیات و رزق زیارت داشتند.
👈 ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۳
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
#قسمت_سوم
پس از سفر کربلا و در هفته بیستم، نوبت انجام سونوگرافی آنومالی داشتم. طبق وقت قبلی مراجعه کردم. پزشک سونوگرافی از سونو و آزمایش غربالگری سراغ گرفت. گفتم انجام دادم. از نتیجهاش پرسید. با کمی مکث گفتم ریسک متوسط داون ثبت شده بود. در این موقع من آماده انجام سونو روی تخت دراز کشیده بودم.
دکتر: خوب چه کار کردی؟
من: هیچی، ترجیح دادم کاری نکنم.
دکتر: چرا؟
من: این تصمیم من و همسرم بود.
دکتر: چرا؟!
من: خوب در صورت مثبت بودن بقیهی آزمایشها، میخواستن اجازه سقط بدن، که ما نمیخواستیم.
دکتر: یعنی چی؟!
من: مرجع تقلید من اجازه سقط نمیده.
دکتر: برات متأسفم. خدا به چه کسایی بچه میده...
من: خدای ما هم بزرگه!
دکتر: بچهی سندروم داونی نباید به دنیا بیاد. اصلاً من بچهی مریض رو سونو نمیکنم!
من: میدونید سالانه ٢٢ هزار بچه به همین بهانه کشته میشن در حالیکه فقط هزارتاشون ممکنه سندروم داون داشته باشن؟!
چرا در آمریکا و اروپا که ظاهرا در رفاه بیشتری نسبت به ما هستند این آزمایشها با این فراوانی انجام نمیشه؟!
اصلا کی گفته سندروم داونی نباید به دنیا بیاد؟!
دکتر: برای من سخنرانی نکن! برو بیرون...
جو بدی ایجاد شده بود. اینجا رسماً فریاد میزد، من دیگر درست نمیشنیدم...
از روی تخت بلند شدم. اصلاً مهم نبود که خانم سونوگرافیست نمیخواست سونوی من یا به قول خودش بچهی مریض را انجام بده. اما چطور به خودش اجازهی این حجم از بی احترامی رو میداد؟!
واقعاً بچهی من مریض بود؟!
آیا میتونست ثابت کنه؟!
به فرض اثبات، کی به ما اجازه داده حق حیات رو از بچهی مریض بگیریم؟!
ما از کِی فکر کردیم به جای خدا میتونیم در مورد حق حیات یک انسان تصمیم بگیریم؟!
اصلاً به فرض من انسان جاهلی بودم که داشتم خطا میکردم، آیا به حکم رابطهی بیمار و پزشک و شرایط بارداری و شأن مادری، شایستهی رفتار محترمانهتر و نرمتر نبودم؟!
من نه بیاحترامی کرده بودم، نه بیادبی و نه حتی بیقانونی!
از اتاق بیرون آمدم، در حالیکه بی اختیار اشک میریختم. کارکنان سونوگرافی که شاهد رفتار دکتر بودند، شروع به دلداری دادن به من کردند. جالب بود که یکیشان میگفت: نگران نباش، إنشاءالله بچهت سالمه!
و واقعیت من در آن لحظه نگران بچهام نبودم. بیشتر از رفتار تحقیرآمیز و تعصب دکتر و تصور تکرار آن برای هر زن باردار دیگر در این شرایط به هم ریخته بودم. با ژست انساندوستانه، مجوز کشتن انسان صادر میشود!
در سالن انتظار نشستم. در آن فاصله، یکی از کارکنان سونوگرافی برایم آب آورد و هر کدام سعی میکردند به نوعی دلجویی کنند. حالم هیچ خوب نبود. سعی کردم به خودم مسلط شوم. برگهی طرح شکایت گرفتم. باید به سهم خودم کاری میکردم تا از احتمال تکرار این رفتار کم کنم. گریه و غرغر و گلایهی شفاهی کاری نمیکرد. سعی کردم خلاصهی کل ماجرا را به همراه اطلاعاتی که از تراژدی غربالگری داشتم خطاب به ریاست بیمارستان بنویسم.
میدانستم این نوشته آن خانم را بیکار نخواهد کرد. بهواقع دنبال انتقام هم نبودم. اما شاید حداقل دریافت تذکر، ایشان را نسبت به اینگونه اظهار نظر و برخورد محتاطتر میکرد. کاش شرایطی فراهم میشد که او هم کمی به این آمار و فاجعهی در پوشش انساندوستی فکر میکرد. شکایت را تحویل دفتر بیمارستان دادم و تأکید کردم منتظر اعلام نتیجه میمانم.
سونوگرافی آنومالی را در مرکز دیگری با دکتری موقر و خوشاخلاق و البته با هزینهای بسیار بیشتر از مراکز تحت پوشش بیمهمان، انجام دادم. اما تا مدتها حال خوبی نداشتم. چند روز بعد از آن ماجرا، از دفتر ریاست بیمارستان تماس گرفتند. گفتند به شکایتم رسیدگی شده و از نظر آنها دکتر سونوگرافی محکوم است و حتی باید اخراج شود. اما از آنجا که سونوگرافیست خانم بسیار کم داریم، اخراج ایشان بیمارستان را با مشکل مواجه میکند و به ایشان تذکر داده شده که حق چنین برخوردی نداشتهاند.
روزها گذشت و بارداری من با همهی سختیها، شیرینیها و نگرانیها و دستاوردهایش به ایستگاه پایانی رسید. فرزند چهارمم را به لطف خدا در سلامت کامل در آغوش گرفتم و بار دیگری شاهد معجزهی حیرتانگیز خلقت شدم. حالا که بیش از دو ماه از اتمام دلهرههایم ناشی از نتیجهی غربالگری میگذرد، هر روز خدا را بابت نعمت سلامتی فرزندانم شکر میکنم. گاهی به همهی جنینهایی که به واسطهی تکیهی ما به این آزمایش، فرصت ادامهی حیات را نیافتند فکر میکنم...
همهی عزیزان مخاطب این مرقومه را به تأمل در روند غربالگری و تلاش برای آگاهسازی مردم و بازنگری و اصلاح این مسیر(هر کس به سهم خود) دعوت میکنم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۹۳ #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #غربالگری #قسمت_اول روزهای آغازین بارداری فرزند چهارمم
#پیام_مخاطبین
در رابطه با تجربه ۶۹۳
آفرین به این خانوم و شجاعتشون و اعتمادشون به خدا، من خودم فرزند سوم و چهارمم رو غربالگری نرفتم و بسیار راضی هستم. وقتی با دکترم درمیان گذاشتم برای نرفتن به غربالگری، ایشون سریع قبول کردن و گفتن دو تا بچه سالم داری خیلی لازم نیست بری ولی خانه بهداشت که پرونده داشتم خیلی دعوا کردن که چرا نرفتم.
به خاطر اخلاق بدشون در بارداری سومم روز بعد همسرم رفت بهداشت تعهد داد گفت مسؤلیت با خودمون فقط برای واکسیناسیون بچم میام بهداشت، برای چهارمی هم بعد از تشکیل پرونده بارداری و نشون دادن آزمایش های اولیه، بازم همسرم تعهد داد با مسؤلیت خودمون فقط برای واکسیناسیون رفتم و واقعا هم راضی بودم.
و کتاب مثل نهنگ نفس تازه می کنم واقعا عالی و زیباست من با خوندنش خیلی زندگی برام لذت بخش تر شده، جایگاه مادری رو بهتر می فهمم و اینو هم یاد گرفتم تا مادر نشی به اوج کمالت نمی رسی و به تعویق انداختن این مسئله به خاطر درس خوندن و کار فقط به ضرر خود آدم هست.
من چند روز پیش یکی از دوستان دوره دبیرستانم که واقعا درس هاش عالی بود و تو استانمون در آزمونی رتبه اول رو سال هشتاد و شش بدست آورد، دیدم و ایشون در حال تحصیل تا مقطع فوق لیسانس بودن و دیر بچه دار شدن و الان هم مثل من خانه دار بودن ولی با این تفاوت که من با افتخار مادر چهار فرزند هستم ولی ایشون دو تا بچه همسن بچه سوم و چهارم من داشتن و خودش گفت من از زندگی عقب افتادم.
و ای کاش به دخترامون یاد بدیم تحصیل تا یک حدی خوبه نه خیلی غرق شدن در تحصیل و رها کردن امور مهم دیگر زندگی مثل ازدواج به وقت ...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#تحصیل
#فرزندآوری
#مادری
#غربالگری
#دوتا_کافی_نیست
#معرفی_کتاب
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۷
#فرزندآوری
#تحصیل
#غربالگری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
متولد ۶۹ هستم. سال ۹۲ با عنایت و انتخاب حضرت معصومه ازدواج کردم چون انتخاب همسرم رو به خانم سپرده بودم و بعدها متوجه شدم همسرم هم منو با عنایت حضرت معصومه به دست آوردن.
اون موقع مشغول تحصیل بودم و چون از مادرم فاصله داشتم، میگفتم درسم تموم بشه بعد بچه میاریم چون فاصله ی محل تحصیلم تا خونه زیاد بود و میگفتم با این ضعف بدنی و این فاصله و فشار درس و کار خونه و دوری مادر و..نمیتونم.
اوایل سال ۹۵ بود که بعداز اتمام واحدام اقدام به بارداری کردم و فکر میکردم تا بخوایم میشه. ماه اول، ماه دوم، ماه سوم ...تا ماه ششم خبری نبود. تا اینکه روز ولادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله در حرم حضرت معصومه پسرمو از خدای مهربان هدیه گرفتم.
بارداری بسیار راحتی بود البته اگر از استرس غربالگری بگذریم. وقتی برای آزمایشای روتین بارداری به دکتر مراجعه کردم، گفتم غربالگری نمیخوام انجام بدم دکتر گفت چیزی نیست یه سونو و یه ازمایشه نمیخوای از سلامت بچه با خبر بشی؟ اگه جوابش خوب باشه مرحله دوم هم نمیفرستم. قبول کردم که سونو رو انجام بدم، وقتی جوابش رو پیش دکتر بردم، خیلی بابی توجهی و خیلی راحت گفت بچه تون مشکل داره. یدفعه دلم ریخت. با بغض گفتم یعنی چی...
گفت اینجا نوشته ریسک متوسط سندروم داون و همینطوری ادامه داد باید بری تست آمینیوسنتز اگه مشکل داشت سقط. گفتم مشکل هم داشته باشه سقط نمیکنم. نمیتونستم از ناراحتی حرف بزنم.
همسرم یکم با حرفاش آرومم کرد. اومدم خونه درباره حکم سقط فرزندی که سندرم داون داره، تحقیق کردم، در کمال ناباوری دیدم اجازه سقط ندارم در حالیکه ما خانواده مذهبی بودیم ولی تبلیغات منفی اینقدر عمیق بود که به ما هم اینگونه القا شده بود که تا قبل از دمیدن روح یعنی چهارماهگی سقط جایزه. در صورتیکه این حکم سقط تنها برای زمانی بود که جنین ضرر جانی قابل توجه برای مادر داشته باشد و تمام. از این جهت دلم محکم شد که هدیه خداست. هرچی داد اجازه سقط ندارم. درباره تست آمینیوسنتز تحقیق کردم و دیدم احتمال سقط داره، اونم انجام ندادم. ولی استرس و ناراحتی اذیتم می کرد.
دیگه پیش اون دکتر نرفتم. یه دکتر خوب به نام خانم دکتر هاشمی فشارکی در تهران بهم معرفی کردن، پیششون رفتم. چقدر خانم دکتر مومن و باکمالات و فهمیده ای بودن تا جواب آزمایش رو دیدن خندیدن و گفتن برای این ناراحتی؟ این که چیزی نیست. در مرحله ی اول غربالگری، مثبت های کاذب خیلی زیاده و از هر هزار بچه، فقط یک نفر بیشتر سندروم داون نیست.
تازه ریسک شما متوسطه من به یقین میگم که بچه شما سالمه ولی اگه میخوای اطمینان قلبی پیدا کنی یه آزمایش گران قیمت هست که با تجهیزات پیشرفته تر انجام میشه. با مشورت همسرم آزمایش رو انتخاب کردیم و سال ۹۵ یک میلیون و خورده ای هزینه این آزمایش شد و الحمدلله گفتن بچه سالمه و من از استرس شبانه روزی خارج شدم. چون در بارداری انسان واقعا روحیه ش حساس میشه.
گذشت و پسر زیبا و باهوش و سالمم سال ۹۶ به دنیا اومد و بعد از دنیا اومدنش به خاطر اشتباه پزشکی تا چند ماه دچار شک به اعصاب مثانه بودم، خیلی سخت بود ولی الحمدلله به لطف خدا بعد از چند ماه رفع شد.
پسرم به خاطر استرسهای من در بارداری بسیار فرزند بی قراری بود تا یک سال و خورده ای شبها نمیخوابید و روزها بسیار بی قرار بود و گریه هاش رو هیچ چیز آروم نمیکرد .دست تنها بودم همسرم تا آخر شب نمیومدن و از مادرم دور بودم تجربه اولم بود و بسیار ضعیف شده بودم.
پسرم چهارماهگی به دلیل کیست شکمی جراحی شد و دیگه شیرمو نگرفت و این هم موجب بی قراری هایش شد.
خلاصه کل خانواده م میگفتن این یکی برای هفت پشت شما بسه. اونم به کی؟ به من که دوست داشتم حداقل ۵ فرزند داشته باشم.
چون در خانواده خودم که ۴ فرزند بودیم دو خواهر و دو برادر، با این وجود باز هم احساس تنهایی میکردم و همیشه میگفتم یک خواهر خیلی کمه، دوست داشتم خودم پنج فرزند داشته باشم. اما بعد از پسرم که انرژی زیادی ازم گرفته بود معادلاتم تغییر کرد و برنامه م رو به چهار تا تقلیل دادم.
ادامه در پست بعدی....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۷
#فرزندآوری
#تحصیل
#غربالگری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
تا سه سالگی فرزندم میترسیدم اقدام کنم، چون فکر میکردم بچه یعنی همین قدر سختی و همان عوارض زایمان...
ولی کم کم التماسهای پسرم شروع شد مامان من با کی بازی کنم و هر روز دعا میکرد تا خدا به ما نی نی بده. بالاخره فرزندم که سه ساله شد به فکربچه بعدی افتادیم ولی نشد تا دو سال بعد که با توکل به خدا دخترمو از خدای مهربون گرفتم.
دوسال از برنامه ام عقب افتادم یعنی بدونید که تا اراده میکنید بارداری اتفاق نمی افته و فکر نکنید همه چی طبق برنامه ای که ریختید پیش میره.
دخترم که دنیا اومد، زندگیمون عوض شد. بس که شیرین و الحمدلله آرام هست. و حتی نیازی به کمک هیچ کس ندارم. شبا بهتر میخوابه و بی قراری نداره اینم گفتم که بگم همه بچه ها مثل هم نیستن و اگه یه بچه بی قرار داشتید معنیش این نیست که بچه بعدیتان هم بی قرار میشه.
سر دخترم غربالگری نرفتم و شکر
خدا زایمانم هم عوارض نداشت پس همه زایمانها هم مثل هم نیستند. دکتر میپرسید چرا غربالگری نمیری و میگفتم به خاطر تجربه تلخ قبلی و خودشون سکوت میکردن. چون خودشون میدونستن چه خبره.
همزمان با دخترم یکی از فامیلا هم باردار بودن و بهشون گفته بودن ریسک متوسط سندروم داون، بنده خدا مثل من فقط استرس کشید، بچه نازشون همین اردیبشهت دنیا اومد و کاملا سالمه. تقریبا هم زمان با پسرم هم چهار نفر از دوستان و اقوام هم بهشون گفته بودن بچه سندروم داون هست که همگی سالم متولد شدن الحمدلله و این بر یقینم بیشتر افزود که این آزمایشات بیفایده است.
الان که تجربه بقیه رو میخوانم و میبینم کسانی که از من کوچکترین خیلی بیشتر بچه دارن و از وقتشون برای این جهاد که تو این برهه ی امر رهبری وظیفه ما بانوان هست بهتر استفاده کردن دلم میسوزه و میگم الان من باید به فکر بچه چهارم میبودم. ای کاش اون اوایل به خاطر درس بچه آوردن رو به تعویق نمینداختم و یک بچه بیشتر می آوردم.
و ای کاش یک سال و نیمگی پسرم برای بعدی اقدام میکردیم که الان چهار فرزند داشته باشیم ولی از عوارض زایمان و بیماری فرزند میترسیدم که خدا با دومین فرزندم به من نشان داد که بعد از هر سختی آسانی است. و خداروشکر نه فرزند دوم بی قرار بود و نه زایمانم با عوارض...
البته الان هم دیر نیست و ان شالله اگه خداوند عنایت کنه قصد داریم فرزند بعدی رو زودتر بیاریم و حداقل چهار فرزند داشته باشیم شاید هم بیشتر😁.
دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۶۷
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#غربالگری
با تموم شدن دوران دبیرستان، درسم رو ادامه دادم و با این تفکر غلط که حالا زوده برا ازدواج کردن تا سن ۲۷ سالگی درسم رو خوندم. خرداد ماه نود و هفت که همزمان با ماه مبارک رمضان بود، بعد از کلی وسواس ، بلاخره به عقد شوهرم درامدم، مراسم عقد و نامزدی ما در اوج سادگی و به دور از تجملات بود و در اسفندماه نود و هفت با رفتن به زیارت آقا امام رضا زندگی مشترکمون رو شروع کردیم.
الحمدالله شوهرم از نظر اخلاق و پایبند بودن به مقدسات عالی بودن و مدرک کارشناسی و مهندس برق بودن😊😊
چند ماه از زندگی مشترکمون نگذشته بود که دخالت های بی مورد و عذاب آور مادر شوهر و خواهرشوهرام شروع شد 😞😞 هنوز چند ماه نگذشته بود که از ما خواستن که برای بارداری اقدام کنیم و ما هم اقدام کردیم ولی نتیجه ای حاصل نشد و برای بررسی و درمان راهی دکتر شدیم یعنی براتون بگم که چقدر دکتر رفتم و این و ماه و آن ماه بهم وعده میدادن و دارو و قرص هایی که چقدر عوارض و هزینه داشتن و برای ما هیچ نتیجه ای در بر نداشت.
خلاصه نیش و کنایه مادر شوهر و خواهر شوهرها شروع شد، طوری که پای زن دوم هم در میان آمد ولی شوهرم مثل کوه پشت من بود و میگفت اگه خدا بخواد بچه بهم بده با همین هم بهم میده، روزگار به همین ترتیب میگذشت و من از نظر روحی داغون شده بودم تنها اميدم خدا و اهل بیت بودن...
خلاصه بعد از کلی دوا و درمان و عوض کردن دکتر های مختلف بلاخره رفتیم پیش یک دکتر حاذق و کار بلد و بعد کلی بررسي و آزمایش به این نتیجه رسید که ما طبیعی بچه دار نمیشیم و باید آی یو آی یا آی یو اف انجام بدیم و من زیر بار این حرف ها نمیرفتم و میگفتم همه چیز دست خداست فقط کارم شده بود گریه و زاری و متوسل شدن به اهل بیت طوری که فقط سرکوفت بچه بهم میزدن ومن زنگ میزدم حرم امام رضا و خودم رو تخلیه میکردم و بعد از یک سال دکتر رفتن کلا قید دکتر رفتن رو زدم و گفتم هرچی خدا بخواد.
سه ماه از دکتر نرفتنمون گذشته بود نزدیک ماه محرم دیدم که دوره ام عقب افتاده و من در اوج نا امیدی گفتم امکان نداره باردار باشم. گذشت و من داشت حالم بد میشد و چند روز مونده بود تا محرم گفتم ای خدا تو روبه حق امام حسین ناامیدم نکن تو اوج نا امیدی که دکترا جوابم کردن، نذر کردم اگه باردار شدم و پسر بود، اسمش رو بذارم حسین و هر سال محرم روز عاشورا به دسته های عزاداری غذا بدیم که خدا کمکم کرد و من در اوج نا امیدی و بدون هیچ دارویی خدا، آقا حسین رو به من هدیه داد.
داستان به همین جا ختم نمیشه دوران بارداریم هم همش درگیر دکتر رفتن بودم، استراحت مطلق و زیر نظر دکتر بودم.
تا اینکه برای آزمایشات غربالگری که در دوران بارداری باید انجام میدادم رفتم و آزمایش غربالگری مشکوک بود و گفت باید یه آزمایش دیگه هم انجام بدی جنین مشکوک به سندروم دان هست که با شنیدن این حرف انگار دنیا رو سرم خراب شده بود و با شوهرم قرار گذاشتیم با کسی حرفی نزنیم تا ببینیم چی میشه آزمایش دوم رو هم که انجام دادیم باز مشکوک بود. دکتر گفت باید برید آزمایش ژنتیک گذشت و ما نرفتیم و ما گفتیم هرچی خدا بخواد و من به شوهرم گفتم اگه تقدیر من این باشه که یه بچه اینجوری داشته باشم من قبول میکنم ولی بچم رو نگه میدارم گذشت و من شش ماه که شدم رفتم پیش متخصص زنان گفت خانم آزمایش ها خوب نبودن چرا اقدام نکردین گفتیم هرچی خدا بخواد و دکتر هم گفت فقط توکل تون با خدا باشه و من میترسیدم و میگفتم این بچه نذر امام حسینه خدا خودش هواش رو داره.
رفتم تو ماه نهم که دکتر تشخيص داد باید سزارین بشم و به لطف خدا عمل شدم و خدا نعمت رو در حقم تمام کرد و یک گل پسر بهم داد که شب شانزدهم ماه رمضان به دنیا آمد و هيچ اثری از سندروم در پسرم دیده نشده بود. خدا رو شکر یه پسر باهوش و شیطون و سالم دارم بخاطر این نعمت خدا را هزاران مرتبه شکر میکنم و من به این نتیجه رسیدم که اول و آخر هرکاری خدا است و تا خدا نخواد کاری انجام نمیشه....
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌وارونه جلوه دادن اقدام مثبت وزارت بهداشت در حوزه غربالگری، توسط مافیای هزارمیلیاردی و شبکه های معاند خارجی...
#غربالگری
#مافیای_هزارمیلیاردی
#قانون_حمایت_از_خانواده
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🚨سود هزارمیلیاردی مافیای غربالگری در سال
پدرام پاک آیین روز شنبه در گفت و گو با خبرنگار حوزه سلامت ایرنا، افزود: مطابق اطلاعات مندرج در سامانه های الکترونیک وزارت بهداشت از زمان اجرای قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت تاکنون، آمار تولد نوزدان دارای ناهنجاری هیچگونه افزایشی را نشان نمی دهد.
وی گفت: مافیای غربالگری سلامت مادر و جنین را نشانه گرفته است و هر چند وقت یکبار واقعیت ها را تحریف می کند.
پاک آیین گفت: تا پیش از ابلاغ قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، غربالگری ناهنجاریهای جنینی برای تمامی زنان باردار بر خلاف سایر کشورهای جهان اجباری بود. این اجبار هم غیر علمی و هم برای مادر باردار استرس زا و پر هزینه بود و حتی در مواردی موجب سقط جنین سالم از سوی مادر باردار می شد.
سخنگوی وزارت بهداشت افزود: شیوه قبلی غربالگری از استاندارد علمی برخوردار نبود و مثبت کاذب و منفی کاذب بالایی داشت؛ به این معنا که در بسیاری از موارد جنین سالم بود، اما آزمایشگاه جنین را ناسالم گزارش می کرد یا برعکس جنین ناهنجاری داشت، اما آزمایشگاه آن را سالم گزارش می کرد.
پاک آیین، علت اصلی سوق داده شدن تمامی مادران باردار به سوی غربالگری را نه تأمین سلامت مادر و جنین بلکه بهانه ای برای افزایش حاشیه سود ذینفعان غربالگری دانست و تصریح کرد: ذینفعان غربالگری سالانه بیش از هزار میلیارد تومان سود مالی دارند و برخی از آنها دنبال سلامت مادر و جنین نیستند، بلکه نگران کاهش درآمدهای میلیاردی خود بوده و به همین دلیل واقعیات را تحریف می کنند.
پاک آیین گفت: پس از ابلاغ قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت، جمعی از متخصصان و اعضای هیات علمی دانشگاهها در رشته های تخصصی مرتبط با هدف حفظ و ارتقای سلامت مادر و جنین دستور العمل ناهنجاریهای جنین را با استناد به تکلیف مندرج در این قانون تدوین کردند تا با استانداردسازی غربالگری از سقط جنین های سالم جلوگیری شود.
سخنگوی وزارت بهداشت افزود: پس از اجرای قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت کار غربالگری و استانداردسازی، دقیق و علمی شد و از اقدامات تشخیصی متعدد، پر هزینه و غیر استاندارد تشخیصی جلوگیری به عمل آمد تا هزینه های سنگین آزمایش های غربالگری در غیر از موارد لزوم به خانواده ها تحمیل نشود و در مواردی که نیازی وجود ندارد، با آزمایش های تهاجمی مانند آمنیوستنز، جان مادر و جنین به خطر نیفتد.
#غربالگری
#مافیای_هزارمیلیاردی
💥نشر حداکثری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۲۵
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
#قسمت_اول
سال ۷۱ ازدواج کردیم به صورت کاملا سنتی، بعد از دو ماه با دخالتهای دیگران بین مون اختلاف شد و بعد از یک سال و نیم دادگاه رفتن حکم طلاق توسط دادگاه خانواده اعلام شد و از اون جایی که خدا نخواست از هم جدا بشیم، همسرم علیرغم میل اطرافیانش پا پیش گذاشت و آشتی کردیم و بعد از ۴ ماه نوروز ۷۴ ازدواج ما انجام شد و من با مادر شوهر و پدر شوهر و یه خواهر شوهر که ۱۲ سال از من بزرگتر بود و ازدواج نکرده بود تو یه خونه زندگی مو شروع کردم.
کم کم دخالت ها شروع شد و من خیلی اذیت شدم که ماجراش مفصله تا اینکه بعد هفت ماه اولین دخترم رو باردار شدم دوران بارداری خیلی بدی داشتم نه از لحاظ مشکلات دوران بارداری چون اصلا ویار نداشتم، دبیر بودم. با خانواده همسر سر یه سفره بودیم و گاهی که خسته و کوفته از مدرسه میومدم باید تازه ناهار درست میکردم برا پنج نفر یا اگه یه روز مادر شوهر غذا درست می کرد خورش بدون گوشت درست می کرد. با اینکه خرج و مخارج خانواده شوهر هم با همسرم بود ولی مادر شوهر از این صرفه جویی ها زیاد می کرد البته برا من ولی برا دختراش که میومدن مهمونی خورشتاش پر از گوشت بود البته با هزینه همسرم...
هر چی ویار می کردم و میخواستم همسرم باید برا اونا هم می خرید خب منم چون این وضعیت رو میدیدم کمتر چیزی هوس میکردم، حتی یه بار مامانم بهم پسته داد یا جگر که تقویت شم مادر شوهر اعتراض کرد که چرا برا ما نگرفتی😳
اوایل مرداد ۷۵ دخترم به دنیا اومد خیلی سخت، نفس نداشتم اکسیژن وصل کردند بهم، بچه هم از بس تو راه مونده بود نفس نمی کشید اونم با اکسیژن گریه افتاد و نفس کشید بعد از دنیا اومدن بچه تا ۲۰ روز خونه مامانم بودم تا بهتر شدم اومدم خونه حالا چه رفتارایی با من داشتند بماند.
دخترم دو سال و سه ماهه بود، دوباره بچه میخواستم چون اعتقاد داشتم و دارم بهتره فاصله سنی بچه ها کم باشه، بعد از چند ماه دوباره باردار شدم، در بارداری دوم سفره مون رو از خانواده شوهر جدا کردیم و همسرم خیلی هوامو داشت تا تقویت بشم ولی ۵ ماه از بارداریم گذشته بود که پدرشوهرم لگنش شکست، شوهرم بردش بیمارستان گفتن باید عمل بشه عمل شون کردند ده روز بیمارستان بود شبا همسرم پیشش بود و روزا من با این وضعیت از صبح تا عصر بیمارستان بودم برا پرستاری از پدر شوهرم البته اینم بگم پدر شوهرم خیییلی خوب و مهربون بود و هوا مو داشت، منم خیلی دوست شون داشتم و با کمال میل ازشون مراقبت می کردم، شوهرم هم تک پسر بود و سه تا خواهر که دو تا شون ازدواج کرده بودند.
بعد از ده روز مرخص شدن و سه ماه تمام تو خونه ازشون مراقبت کردیم چون قبل از عمل آلزایمر داشت با استفاده از داروی بیهوشی بدتر شد و بعد از سه ماه فوت کرد😢
پسرم چهل روز بعد از فوت پدر شوهرم به دنیا اومد به خاطر دعاهای پدر شوهرم و البته غذاهای مقوی زایمان خییلی راحتی داشتم.
ولی پسرم که یکی دو ساله شد دخالت های مادر شوهر و خواهر شوهر برا تربیت پسرم روز به روز بیشتر میشد و خیلی برا من سخت بود، مثلا یه بار که پسرم ۴ یا ۵ ساله بود شوهرم میخواست هر جور شده پسرم رو وادار کنه مسواک بزنه پسرم شروع کرد داد و گریه (اینم بگم که بچه می فهمید یکی پشتش دراومده با کوچکترین مسئله شروع میکرد به گریه )بعد خواهر شوهرم رفته بود در خونه همسایه ها رو میزد که تو رو خدا بچه رو کشتند اینا، به داد بچه مون برسید. همسایه ها می گفتن ما که نمی تونیم دخالت کنیم بچه خودشونه...
تازه هر روز وقت و بی وقت به بچه شیرینی و شکلات میدادن و پسرم غذا نمی خورد و سو تغذیه گرفت. وزنش خیلی پایین بود با اینکه وزنش وقت تولد ۳کیلو و ۷۰۰ گرم بود ولی الان دکتر گفت که خیلی وزنش کمه، هر چی هم میگفتم بهش ندید گوش نمیدادن
برا همین دخالت ها من که دوست داشتم ۴ تا بچه داشته باشم تصمیم گرفتم دیگه بچه نیارم. همسرم هم همین طور هر دو بچه دوست داشتیم ولی خیلی از این دخالت ها اذیت شدیم تا اینکه بعد از مدتی بین مون دیوار کشیدیم و خونه هامون جدا شد ولی بازم تا چیزی میشد در خونه رو می زدند و میومدن تو خونه دخالت می کردند.
سال ۸۸ مادر شوهرم فوت شد و خواهر شوهر هر روز برا ناهار خونه ما بود ولی خیلی دیگه نمی تونست دخالت کنه بچه ها بزرگ شده بودند و بهش اجازه نمی دادند البته بی احترامی نمی کردند.
هنوزم خواهر شوهرم با ما زندگی می
کنه، مادر شوهرم که فوت کرد بعد یکی دو سال دیدیم تنهاست دوباره خونه ها رو یکی کردیم الان پیش ما زندگی میکنه گاهی دخالت هایی میکنه نه به شدت های قبل و قابل تحمل تره😀
ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۲۵
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#غربالگری
#قسمت_دوم
دخترم ۱۵ ساله و پسرم ۱۲ ساله بودند و سن من ۳۹ که با اصرار دخترم، دوباره اقدام به بارداری کردیم و بعد از یک سال باردار شدم. دخترم آذر ۹۱ به دنیا اومد در آستانه ۴۱ سالگی من😅 خییلی خوشحال بودیم 😍
بعد از یک سال برای بار چهارم تصمیم به بارداری گرفتیم و باردار شدم البته اولش باورم نمیشد چون هم دوران شیردهی بودم و هم دفعات قبل هم چند ماه طول می کشید تا باردار بشم ولی این دفعه خیلی زود باردار شده بودم ولی آزمایش که دادم مثبت بود برا آزمایشات بارداری چون عید بود، گفتم بعد از عید میرم بعد از عید که رفتم دکتر خیلی دعوام کرد که چرا دیر اومدی و از این حرفا آزمایش و سونو رو نوشت بعد چند روز که رفتم سونو گفت احتمالا بچه مشکل داشته باشه البته دکترش خیلی کم تجربه بود و من باید یکی دو تا سونو دیگه هم می رفتم😔 سونو رو به دکترم نشون دادم گفت سه ماه و نیم سن بارداری هست و غربالگری اون وقت مد شده بود😢
گفت فرصت غربالگری نیست سریع می نویسم برو آمینوسنتز رفتم گفتند بعد دو هفته جواب میاد ولی سر یه هفته زنگ زدند تا فرصت هست و روح دمیده نشده برو مجوز سقط بگیر بچه سندرم داون داره😭😭
خیییلی ناراحت شدم دو راهی سختی بود ولی بلاخره شیطون پیروز شد و من با نامه پزشک قانونی و امضای سه تا پزشک اطفال برا سقط تو بیمارستان بستری شدم با شیاف و اینا بچه نیومد و مجبور شدند سرم و آمپول فشار بزنند بچه اومد 😭😭😭یه پسر کاملا سالم و خوب 😭😭😭
بعد از سقط چند ماه افسردگی گرفتم من که سه تا زایمان قبلی نمیدونستم افسردگی چیه بالاخره تا خودمو جمع و جور کردم ۴۵ سالم شد و یائسه شدم😔 و دیگه بچه دار نمی شدم.
خیلی ناراحت بودم البته بیشتر از اینکه بچه مو سقط کردم چون هنوزم حس می کنم بچه م سالم بوده، چون همون دوران هم به اکثر مادرانی که سن بالا داشتن می گفتن بچه تون مشکل داره و باید سقط کنید. همون موقع که من بیمارستان بودم چند تا از همین سقط ها انجام شد خدا ازشون نگذره چند نفر از فامیل و آشناها رو بعد از من گفته بودند بچه تون مشکل داره گوش ندادن و سقط نکردند الان بچه هایی دارند سالم و خوشکل
در آخر میخواستم تجربه خودمو در اختیار اعضای کانال قرار بدم و بگم اولا دختران گلم حداقل ۴ بچه با فاصله سنی کم حتما داشته باشید. ثانیا با سقط جنین اگه حتی توبه کنید و مطمئن باشید خدا شما رو بخشیده، خودتون هیچ وقت خودتون رو نمی بخشید و همیشه عذاب وجدان دارید 😔
هنوز دارم به خودم میگم کاش بچه مو نگه میداشتم حتی اگه سندرم داون داشت بچم بود پاره تنم بود😭😭😭 نباید به حرف یه مشت از خدا بی خبر گوش میدادم😢
الان دخترم ۲۷ سالشه و یه دختر سه ساله داره و دوباره بارداره و خیلی خوشحالم که به حرفم گوش کرد و فاصله سنی بچه هاش کمه، براش دعا کنید به سلامتی بچه اش دنیا بیاد.
ممنون که وقت گذاشتید 😘😘😘
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075