#تجربه_من ۱۰۸۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_اول
من متولد ۸۳ هستم، با دوتا خواهر و یه برادر بزرگتر، پدرم هم روحانی هستن.
وقتی سال ۸۱ میشه خدا به مادر و پدرم یه آقا پسر میده و میگن دیگه بچه بسه
خب اون زمان، زمان فرزند کمتر زندگی بهتر بود.
بعد از یک سال و اندی مامانم متوجه میشه بارداره و خدا خواسته من بودم. سال ۸۳ به دنیا میام ولی بهم بیمه تامین اجتماعی تعلق نمیگرفت، فرزند اضافی بودم😅
ریا نباشه ولی با به دنیا اومدن من مادر و پدرم هم ماشین گرفتن و پدرم دکتری گرفت😌
خواهر بزرگم تو ۱۶ سالگی که من یک سالم بود ازدواج میکنه و من رو به جای اون میذارن و بعد از یه سال و خوردهای منم جزء مردم حساب میشم و بیمه دار😄
هردوخواهرم تو ۲۰ سالگی مامان شدن و تا الان هرکدوم سه تا بچه دارن، منم خالهی ۶ تا دسته گل بودم و اینطوری بود که بچههای زیادی رو دیدم.
مادر و پدرم میگفتن ما تو رو شوهر نمیدیم باید درستو بخونی، بابامم استاد حوزهست و ازونجایی که طلبهها آمار استادارو درمیارن خب میدونستن دختر داره.
منم خب بچه درسخونی بودم و حتی خواستگارارو بهم نمیگفتن چه برسه به اینکه تو خونه راه بدن.
گذشت و گذشت تا اینکه کنکوری شدم و ۱۷ ساله، یکی از اساتید حوزه که یه شهر دیگه بودن ولی تو بچگی با دخترشون دوست صمیمی بودم و روابط همسایگی داشتیم میان خونه یکی مهمونی که ماهم از قضا اونجا بودیم.
خانومش منو میبینه و یادش میوفته که بلهههه یه زمانی اینا یه دختر داشتن چرا یادم رفته بود و به یکی از طلبههایی که شاگرد همسرشون هم بودن، معرفی میکنن.
مادرم اونجا گفت میخواد درس بخونه و ازدواج نمیخواد بکنه و خودمم واقعا تو فاز ازدواج و اینا اصلا نبودم. ولی اینا خیلی پافشاری میکنن تا اینکه پدر و مادر همسرمو میفرسته بیان خونه ما...
همچنان ما (خودم و پدر و مادرم) نمیخواستیم ولی خب مهمون فرستاده بود و رسم مهمون نوازی ایجاب میکرد که من تو اتاق خودمو حبس نکنم.
حتی تو همون روز مادرو پدر همسرم گفتن دختر و پسر برن باهم صحبت کنن که پدرم اجاره نداد.
تا اینکه معرف خیلی اصرار میکنه بابامم مطمئن میشه پسر خوبیه به منم گفت قبول کنم ولی خب همچنان میگفتم نه ولی پدرم گفت آدم خوبیه قبول کن گفتم آدم خوب همیشه هست فقط این نیست که. گفت نه همیشه آدم خوب پیدا نمیشه. منم دیدم اینطوری گفتن، به پدرم اعتماد کردم و باخودم گفتم مطمئنا چندتا پیرهن بیشتر از من پاره کرده و خب حرفش حقه!
بعد از یه هفته همسرم اومد صحبت کنیم، خلاصه منی که اصلا قصد ازدواج نداشتم یهویی تو کمتر از یه ماه از دنیای مجردی وارد دنیای شیرین متاهلی شدم با یه طلبه بسیار درسخوان، دغدغهمند و بسیار با ایمان...
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_دوم
این یهویی وارد شدن، خیلی عجیب بود.
کاشکی معرف مون اینقدر واسه زود مراسم گرفتن اصرار نمیکرد.
مشاوره هم رفتیم و همه چی خوب بود ولی خب باعث شد من با خجالت تمام این مراحل رو پشت سر بذارم و شیرینی اون زمان رو نچشم ولی خب الان که فکر میکنم اون شرم و حیا از یه آقا پسر نامحرمی که دو هفته بعد، یک هفته بعد، فردا قراره بشه همه زندگیت شیرینی خودش رو داره.
آبان سال ۱۴۰۰ عقد کردیم و تا ۷ ماه حتی صمیمی ترین دوستم نمیدونست من ازدواج کردم.
نزدیک ۴،۵ ماه طول کشید به روال عادی زندگی برگردم و مثل قبل غذا بخورم و از همسرم خجالت نکشم.
تو ۱۸ سالگی با شروع سال تحصیلی و دانشگاه و حوزه یه عروسی ساده طلبگی گرفتیم و اومدیم قم که اونم هزینههاشو مامان و بابام خودشون تقبل کردن و نذاشتن همسرم وام و اینا برداره برای عروسی
از همون اوایل همسرم میگفت بچه دار بشیم، منم واقعیتش میگفتم الان من ۱۸ ساله مامان بشم؟
تازه ترم یک دانشگاهم، اون وقت درسمو چیکار کنم و از این قبیل حرفا تا اینکه راضی شدم ترم سه بچه بیاریم.
سال ۱۴۰۲ قسمت شد رفتیم کربلا و اونجا از امام حسین و حضرت ابوالفضل دوتا چیز خواستم، یکی اینکه تا سال بعد یه بچهای که سرباز امام زمان باشه و سالم و صالح یکی هم تا سال بعد داداشم ازدواج کنه و با خانومش بیاد کربلا
اولی خداروشکر با دعای این دو برادر مستجاب شد و دخترم ۷ شهریور تو دلم لونه کرد و دومیشم که داداش ۲۱ سالهم قصد تشکیل خانواده کرد ولی تا الان که ۲۲ سالشه حتی یه خواستگاری هم نرفتیم دخترا میخوان درس بخونن😅
هفت ماهه دخترمو باردار بودم که به لطف خدا ماشین دار شدیم، هرچند کار کردهست ولی باز لطف خدا و پا قدم دخترمون بود.
تو همون هفت ماهگی نیمه شعبان از حرم تا عمود ۹۴ جمکران پیاده رفتم و اونجا نیتم رو محکم تر بستم و دخترم رسما شد سرباز امام زمان و همچنین مادر سربازای امام زمان ان شاء الله
خلاصه که ترم سه و چهار باردار بودم و با اون حال با اتوبوس دانشگاه میرفتم، نه ماه تمام تو دانشگاه از آسانسور استفاده نمیکردم یکی از دوستان خبر داشت و بهم میگفت ماشالا چه فرزی ولی با آسانسور برو و من تا خود ۴ روز قبل زایمان با پله میرفتم کلاسا
خیلی نگران درسام بودم و نمیخواستم مرخصی بگیرم و به خاطر همین با خدا و امامم درد دل میکردم و میگفتم من به نیت سربازی امام زمان راضی به آوردن این دخترکوچولو شدم و به خاطر خودم نبوده پس شما کمکم کنید تا از درسم عقب نیوفتم و بشه غیرحضوری ادامه بدم که خداروشکر شد.
و دخترم فاطمه خانوم ساعت ۱:۵ بامداد جمعه روز ۰۳.۰۳.۰۴ به دنیا اومد.... اگه یه ساعت زودتر بود میشد ۰۳.۰۳.۰۳😒 که خب اشکال نداره اینم لاکچریه😂
ان شاء الله تو دوسالگی فاطمه خانوم هم که من کارشناسیم تموم میشه قصد بچه دوم داریم و هر دوسال یا هرسه سال اگه خدا بخواد یه سرباز به سربازای امام زمان اضافه کنیم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🔹در آستانه شب یلدا و روز مادر دیوارنگاره میدان انقلاب، بزرگترین دیوارنگاره ایران با شعار « چشم شب روشن که فردا روشن است» رونمایی شد.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌 فقط یکبار گریه کردم...
ستارخان در خاطراتش میگوید:
من هیچوقت گریه نکردم، چون اگر گریه میکردم آذربایجان شکست میخورد و اگر آذربایجان شکست میخورد، ایران شکست میخورد.
اما یک بار گریستم و آن زمانی بود که ۹ ماه در محاصره بودیم بدون آب و بدون غذا، از قرارگاه آمدم بیرون، مادری را دیدم با کودکی در بغل کودک از فرط گرسنگی به سمت بوته علفی رفت و با ضعف شدید بوته را با خاک ریشه میخورد، گفتم الان مادر کودک مرا ناسزا میدهد و میگوید لعنت به ستارخان.
اما مادر، فرزند را در آغوش گرفت و گفت:
"اشکالی ندارد فرزندم، خاک میخوریم، اما خاک نمیدهیم." آنجا بود که اشک از چشمانم سرازیر شد.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چجوری دلت میاد همه اش برق این بچهرو قطع کنی آخه😢😅
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌دلم برای ابوذر سوخت...
امیرالمؤمنین علی (ع) بعد از درگذشت ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی به حال ابوذر می سوزد، خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟ مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند، چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید، اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنید و به من بدهید با یک تار موی علی عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه کردند و فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست، سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
👈 مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمانه علی فروش نشویم!!!
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
.
👌ما کوثریم و کم نمی شویم...
#شب_یلدا
#صله_رحم
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#علامه_حسن_زاده
📌وقت خیلی کم است...
بدان که باید تخم و ریشه سعادت را در این نشئه، در مزرعه دلت بکارى و غرس کنى. اینجا را دریاب، اینجا جاى تجارت و کسب و کار است، و وقت هم خیلى کم است. وقت خیلى کم است و ابد در پیش داریم.
این جمله را از امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کنم، فرمود: «ردوهم ورود الهیم العطاش»، یعنى شتران تشنه را مى بینید که وقتى چشمشان به نهر آب افتاد چگونه مى کوشند و مى شتابند و از یکدیگر سبقت مى گیرند که خودشان را به نهر آب برسانند، شما هم با قرآن و عترت پیغمبر و جوامع روایى که گنج هاى رحمان اند این چنین باشید. بیایید به سوى این منبع آب حیات که قرآن و عترت است. وقت خیلى کم است و ما خیلى کار داریم.
امروز و فردا نکنید. امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر پرده برداشته شود و شما آن سوى را ببینید، خواهید دید اکثر مردم به علت تسویف، به کیفر اعمال بد اینجاى خودشان مبتلا شده اند .» تسویف یعنى سوف سوف کردن، یعنى امروز و فردا کردن، بهار و تابستان کردن، امسال و سال دیگر کردن. وقت نیست، و باید به جد بکوشیم تا خودمان را درست بسازیم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ابد_در_پیش_داریم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
📌چرا همسرم بهم کم توجه شده؟!
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ ساده اما صمیمی...
وقتی بچه بودم، خانواده ما و دوتا از عموهام توی یه خونه حیاط دار بزرگ زندگی می کردیم، خونه هامون بهم چسبیده بود و یه در چوبی بین خونه هامون بود که عیدا اون در باز میشد😍 تو عالم بچگی چه کیفی میکردیم، از این خونه به اون خونه می دویدیم😊
اون روزا وقتی تو سرمای زمستون، گرسنه از مدرسه می اومدیم خونه، تنها خونه ای که همیشه بوی غذا ازش بیرون می اومد خونه ی عمو بزرگه بود که بچه هاش کیف دنیا رو میکردن، دور علاالدین غذای آماده رو می خوردن😋
اون عموم از همه وضع مالیش بدتر بود اما زن عمو جان ☺️ همیشه با کمترین امکانات از صبح زود یه غذای ساده، مثل آش، یتیمچه، کوکو و...حاضر میکرد تا بچه هاش معطل غذا نمونن.
اون روزا زن عمو، از نظر ما بهترین مادر دنیا بودن. الان که از بچه هاش میپرسم میگن شیرین ترین دوران رو گذروندن و هیچ وقت احساس نداری نکردن.
اون زمان کتک زدن بچه ها امری عادی بود😒اما زن عموم با وجود شیطنت بچه هاش، هیچ وقت بچه هاشو نمیزد، فقط اخم می کرد و بچه هاشم تمام تلاششونو می کردن که همیشه لبخند به لب مادرشون بمونه🤩 منم از ایشون برای تربیت بچه هام الگو گرفتم و دوست دارم مثل ایشون صبور و مهربون باشم😍
اون روزا وقتی قرار بود کسی از جاری ها بچه دار بشه بقیه بسیج می شدن برای پرستاری از اون و بچه هاش 😊 تو کارای خونه تکونی و شادی و... همه باهم بودن و بهم کمک می کردن...
پدربزرگم ١١ تا بچه داره که هر کدوم حداقل ٧ تا بچه دارن به جز دوتا پسر آخری😔که یکیش بابای منه...
موقع بازی کردن تو حیاط همیشه حداقل ۸ تا بچه بودیم که توی دورهمی ها تعداد بچه ها بالای۳۰ نفر بود، آخه بابابزرگم ۷۴ تا نوه دارن 😁 که اون زمان یه تعدادی شون ازدواج کرده بودن وقتی همسر و بچه های اونا هم شب عید میومدن، بیشتر از ۱۰۰ نفر می شدیم😂😍
یه اتاق خیلی بزرگ داشتیم که مال پدربزرگم اینا بود که بیشتر وقتا بزرگترها دورهمی داشتن اونجا، ما هم تو حیاط بودیم، تیم فوتبال واسه پسرا😄 خاله بازی هم واسه دخترا...
من عاشق پدربزرگ خدا بیامرزم بودم، همیشه مشتاق خدمت به ایشون بودم و الان به برکت دعای خیر ایشون زندگی خوب و بچه های خلف دارم الحمدلله 🤲😍
اون موقع ها هر وقت بوی پلو خورشت تو خونه می پیچید، نوید اومدن مهمون یا شب میلاد ائمه و عید نوروز رو می داد😊😍
ماه رمضون هر کی هر چی واسه خودش درست کرده بود واسه سحری یا افطار، می آورد دورهم می خوردیم😋 دم اذون یهویی تق تق تق مهمون نمی خوای؟ یکی آش تو دستش، یکی نون بربری، یکی سبزی و... 😍
یادش بخیر....
بزرگ تر که شدم، موقع ازدواجم، بین کلی خواستگار، مادرم به خاطر شناخت خوبش از پسرعموم اصرار داشت که حتما باهاش ازدواج کنم😊
تو همون حیاط بزرگ خاطره انگیز عروسی گرفتیم و با یه شام ساده به فامیلای نزدیک که حدود دویست نفر بودیم😂😁 زندگی مشترک مون رو شروع کردیم😍
مزه شیرین اون روزا باعث شد منو همسرم با اینکه کار خوب و خونه از خودمون تو تهران داشتیم، برگردیم به زادگاهمون و با برادر و پدر همسرم یه زمین بزرگ بگیریم و توش سه تا خونه بسازیم با حیاط مشترک...
الانم با جاری عزیزم از خواهر صمیمی تر هستم😍 بچه ها هم که خداروشکر همیشه همبازی دارن🤩 منو جاری عزیزم هم باهم همون جوریم، وقتی بچه ام به دنیا اومد، مثل یه خواهر ازم مراقبت کرد، وقتی هم ایشون عمل جراحی داشتن، با اینکه باردار بودم هم از بچه هاش نگهداری کردم، هم از خودش پرستاری... 😍
وقتی خونه هم میریم بدون ریخت و پاش از هم پذیرایی می کنیم و فوری بلند میشیم و تو کارها کمک حال هم هستیم😊 و وقتی جایی دعوت داریم از لباس و کفش هم استفاده می کنیم☺️
خلاصه جاتون خالی، ما سادگی و صمیمت گذشته رو حفظش کردیم و با خودمون به دنیای مدرن امروز آوردیم😍😊
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ یلدا جشن خانواده هاست...
🔹حسین حقیقی، حیفه تو نباشی
#شب_یلدا
#صله_رحم
#خانواده_مستحکم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⚠️جز خدا پناهی ندارد...
چندی پیش پس از سخنرانی ... راهی محل استراحت بودم که جوان راننده از زندگیاش برایم صحبت کرد. میگفت بعد از به مقصد رساندن شما میخواهم به همراه همسرم برای سقط جنین به مطب دکتر برویم! وحشتزده پرسیدم: جدی میگویی؟ گفت: بله. از او خواستم چند دقیقه توقف کند تا در خودرو با هم صحبت کنیم. او پذیرفت.
اشک در چشمانم حلقه زد. به او گفتم: چرا میخواهید بچه را سقط کنید؟ گفت: وضعیت زندگیام دلخواه نیست. با همسرم به این نتیجه رسیدیم که چند سالی صبر کنیم، بعد که وضعمان بهتر شد، بچهدار شویم! گفتم: سن شما چقدر است؟ گفت: ۲۲ سال
به او گفتم: با خودت فکر کن ۲۲ سال پیش، هنگامی که در رحم مادر بودی، اگر همین تصمیم امروز شما را مادرت در مورد تو بهکار گرفته بود، حالا چه سرنوشتی داشتی؟ در آن صورت تو الان زنده نبودی ... خدا میدانست تو چقدر به حمایت او نیازمندی.
به همین خاطر به همهی پدران و مادران، از جمله پدر و مادر تو دستور داده بود که آدمکشی نکنند و از سقط جنین بپرهیزند. بر اثر پیروی آنها از دستور خدا، تو زنده ماندی. اینک بچهای که در رحم همسر توست همان حال ۲۲ سال پیش تو را دارد. او جز خدا پناهی ندارد و اهل بیت علیهم السلام به ما سفارش کردهاند: بترس از ستم به کسی که جز خدا پناهی ندارد.
... تو برای نداشتن اندکی پول به انجام کاری رو میکنی که همهی درهای رحمت خدا را بر تو میبندد. مورد نفرین خدا و فرشتگان قرار میگیری. زندگیات تلخ و ناگوار میشود. گرفتاریهای پیشبینی نشده، یکی پس از دیگری به سراغت میآید و نمیدانی از چیست. هر کدام را که برطرف میکنی، گرفتاری دیگری بهوجود میآید و همه از نکبت این گناه است...
بگذار برایت ماجرایی نقل کنم:
چندی پیش زنی از شهرستان ... تماس گرفت و گفت: در جلسه سخنرانی شما حضور داشتهام. میخواهم دربارهی سقط جنین حکایت زندگیام را به شما نقل کنم. من دو فرزند داشتم. سومی را سقط کردم. بعد از سقط بار دیگر حامله شدم. قصد داشتم این را هم سقط کنم.
بعضی از دوستانم گفتند: از این گناه بپرهیز. مبادا خدا به تو غضب کند و یکی از بچههایت یا شوهرت بمیرد! خندیدم و آنها را به مسخره گرفتم و دومین بچهام را هم سقط کردم. به خدا قسم هنوز از سقط فرزند دومم چند ماهی بیش نگذشته بود که شوهرم بر اثر یک بیماری ساده، در زمانی کوتاه نحیف و ضعیف شد و در جوانی مُرد.
از این ماجرا عبرت بگیر. هنگامی که بعدها شما دارای چند فرزند شوی، روزی همهی آنها خواهند دانست که شما در گذشته یک برادر یا خواهر آنها را کشتهاید. آنها درباره شما چه قضاوت میکنند؟ ... آنها شما را فردی خودخواه، ناامید از رحمت خدا، ناآشنا به حقوق فرزندان و گناهکاری میشناسند که جرمش آدمکشی است!
آن جوان با شنیدن صحبتهای من که به واقع دلسوزانه بود، دگرگون شد. بیدرنگ به همسرش تلفن کرد و گفت: به طور کلی از سقط بچه منصرف شدم. در هیچ صورت آن را سقط نمیکنیم.
#جنایت_سقط_جنین
#من_قاتل_نیستم
#حق_حیات
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
کلا کافی نیست... 😍😅
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#شهید_سلیمانی
✅ سنت ارزنده ی الهی...
وقتی مقابل همسران شهدا، خصوصا همسران شهدای مدافع حرم که اغلب سن و سالشان به دختران سردار میخورد، قرار میگرفت، احساس پدریاش بر هر بعد دیگری از شخصیت او غلبه میکرد. نگرانی برای زنانی که بعد از همسرشان چکار باید بکنند؟
دختری جوان با فرزندان کوچک یا بیفرزند در سنین بیست و چند یا سی و چند ساله همسرش را در حالی از دست میدهد که در اوج خوشبختی بوده و کنار بهترین مخلوقات خدا کیف زندگی مشترکش را میبرده است. هر چند اغلب روزهای کمی کنار هم بودند، اما همانمدت کوتاه روح و قلب او را به تسخیر خود در آورده. حالا با رفتن همسرش چه کسی میتواند جای او را پر کند؟ اصلا چه کسی همه این سالها حواسش به همسران شهدا بوده؟
بگذارید جملهای از حضرت روح الله را یادآوری کنم. وقتی در اوج جنگ یعنی ۲۵ فروردین سال ۱۳۶۱ خطاب به همسران شهدا میفرمایند: «یک نصیحت مخلصانه و پدرانه به بانوانی که جوانند و همسرانشان به لقاءالله پیوسته اند مینمایم که از ازدواج، این سنت ارزنده الهی سر باز نزنند و با ازدواج خود یادگارهایی چون خود، مقاوم و ارزنده به جای گذارند، و به وسوسه بعضی اشخاص بیتوجه به صلاحها و فسادها گوش فرا ندهند و ... »
اما بینی و بین الله چند نهاد و مسئول فرهنگی و اجتماعی به این موضوع مهم توجه داشتند؟ چند نفر مثل حاج قاسم عزیز ما با آن همه مشغله، حواسش به پشت جبهه هم بوده؟
همسر شهید مدافع حرم محمد نریمانی که ازدواج مجدد کرد از واکنش حاج قاسم بعد از فهمیدن این موضوع در خانهشان میگوید: «حاج قاسم تا مرا دید، سلام و علیک گرمی کرد و آمد داخل. از بچه کوچکی که در آغوشم بود، متوجه شد ازدواج مجدد کردهام. گفت: چرا به من نگفتی ازدواج کردی و بچهدار شدید؟ باید وقتی زنگ زدیم میگفتی تا هدیه ازدواج و بچهات را میآوردم. با پدر مادر شهید هم خیلی گرم سلام و علیک کردند.
چون برادرم هم بود از من پرسید همسرت کدام است؟ وقتی معرفی کردم، سردار سلیمانی با لبخند گفت: او را شهید کنی چه میکنی؟ گفتم: حاجی! خدا بزرگ است. گفتند بچه را بیاور میخواهم ببوسم. سفت و محکم میبوسید و چند بار بعد با خنده گفت: من عادت دارم بچه هرچه کوچکتر باشد محکمتر میبوسمش.
محمدهادی فرزند شهید، کنارم گوشهای نشسته بود. سردار نگاهش کرد و گفت: آقا محمدهادی ما چرا نمیآید جلو؟ محمدهادی برای اولین بار که کسی را ببیند، خیلی غریبی میکند، اما سردار گفتند: «پاشو بیا بابا پیش من، پاشو بیا بابا.» محمدهادی رفت بغل سردار و تا آخر نشسته بود.
سپس رو کردند سمت پدر و مادر شهید و حال و احوالشان را پرسیدند. مادر شهید بحث را کشاند به جایی که شروع کرد از من و همسرم تعریف کردن. مادر رو کرد به همسرم و گفت: او مثل محمود پسرم هست و سارا هم عین دخترم میماند. از محمود هم بیشتر دوستش دارم. همدیگر را بغل کردیم و زدیم زیر گریه. سردار گفت: خیلی عالی! خدا برای همدیگر نگهتان دارد. بعد با خوشحالی گفت: «این ظرفیت بالای شما را میرساند که اجازه دادید عروستان ازدواج کند و حالا هم با آرامش و خوبی کنارشان هستید.» از آنها خیلی تشکر کرد.
حاج قاسم گفت: بعد از شهادت آقا محمود ازدواج شما هم حتی یک جهاد بود. بعد رو کرد به همسرم و گفت: شما چند کار مهم انجام دادی. اول اینکه سنت پیامبر (ص) را انجام دادی، دوم اینکه فرزند شهید را پدری میکنی و سوم اینکه دختر ما را سرپرستی میکنی. چند بار با کلمه «دخترم» مرا خطاب کردند که بسیار برایم دلنشین بود. قبل از ازدواج من، پدرم از دنیا رفته بود و همیشه آرزو داشتم ای کاش زنده بود و یکبار به خانهام میآمد. حالا احساس میکردم آن روز پدرم آمده خانهام.»
همسر شهید رضا حاجیزاده که زمان شهادت رضا تنها ۲۳ سالش بود با دو فرزند از دیدار با حاج قاسم اینگونه روایت میکند: «حاج قاسم ابتدا با پدر و مادر شهید صحبت کردند و بعد نگاهی به من کردند و پرسیدند شما دختر شهید هستید؟ گفتم: نه همسر شهیدم. با تعجب دوباره پرسیدند: شما همسر شهید هستی؟! گفتم: بله. با همان لحن متعجب پرسیدند: بچه هم داری؟ گفتم: بله دو فرزند هم دارم. سردار گفتند: بنشین بنشین میخواهم با تو صحبت کنم. از اوضاع و احوالم پرسید و من همه را با اشک جواب دادم. سردار گفت: گریه نکن! گفتم: نمیتوانم. حاج قاسم رو کردند به مادرشوهرم و گفتند: حاج خانم هوای دختر ما را داری؟ مادرشوهرم گفت: بله دوباره عروس خودم شد. سردار با لبخندی گفت: دختر به این ماهی، اگر این کار را نمیکردید چه میکردید؟ بعد با حالتی گفت: کسانی که به شهادت میرسند، اینقدر از شهادتشان ناراحت نمیشوم که همسرانشان را میبینم، ناراحتم میکند. حاج قاسم بسیار از ازدواج مجدد همسران شهدا خوشحال میشد و تشویق به این کار میکرد
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075