Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
https://eitaa.com/duhdtv
🖇یک بیت شعر:
وقت راغنیمت دان آن قدَر که بتوانی
حاصل ازحیات ای جان یک دم است تادانی
✍حافظ
#شعر
#انگیزشی
https://eitaa.com/duhdtv
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
ای کریمی که بخشنده ی عطایی؛و ای حکیمی که پوشنده ی خطایی؛و ای صمدی که از ادراک خلق جدایی ؛و ای احدی که در ذات و صفات،بی همتایی؛و ای خالقی که راه نمایی؛و ای قادری که خدایی را سزایی؛جانِ مارا صفای خود دِه؛و دل ما را هوای خود دِه؛وچشم مارا ضیای خود دِه؛ومارا آن دِه که آن بِه؛و مگذار مارا به کِه و مِه.
✍خواجه عبدالله انصاری
#تلنگر
#خدایا_شکرت
https://eitaa.com/duhdtv
امروز قراره دوتا خبر بدم بهتون....😍🤩
اول:(این که این خبر سورپرایزی میمونه بعد از بارگذاری رمان امروز میگم..🤭)
دوم:این که این خبر هم وصله به خبر قبلیه که قراره هردوشون و همزمان بگم🤗😎
پس بمون و رمان و بخون تا خبر هارو دنبال کنی...🤨
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 18
عرفان داد زد :
_خانم! لطفا این گل و بگیرید که دست خالی پیش مادرتون نرید.
کوثر با عصبانیت برگشت سمت عرفان و شاخه گل و از دستش کشید و درحالی که سرش و انداخته بود پائین با سردی گفت :
_ ممنون.
و بعد رفت.
عرفان هم رفت تا یه هدیه دیگه واسه مامانشون بگیره.
...
از زبان راحله :
رو به کوثر گفتم :
_ کجا بودی دختر؟!
_ بعدا براتون توضیح میدم.
این و گفت و بعد کنار ما صندلی های پارک نشست.
روبرومون هم میز هست.
طاهره با دیدن شاخه گل تو دست کوثر با کنجکاوی گفت :
_ خبر مَبرایی هست؟
_ این... این... دم در کتابخونه که بودم یه پسر خورد به جعبه لیوان و لیوان ها شکستن.
یاسمن گفت :
_ کدوم جعبه لیوان؟
_ واسه مامان خریده بودمش. مگه یادت نیست امروز تولدشه؟!
_راست میگی هااا!
_ داشتم میگفتم... پسره تو دستش یه شاخه گل بود. به من گفت اون مال مامانشه و بخاطر اینکه لیوان های مامان من و شکوند اون شاخه گل و من بگیرم و بدم به مامانم.
منم... منم قبول کردم.
گفتم :
_ خب پس مبارک باشه...
_ راحله! خفه شو!
یهو همه زدیم زیر خنده.
ادامه دارد...
✍نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 19
...
وقتی رسیدم دم در حیاط کلید رو از تو کیفم برداشتم و در و باز کردم.
مطمئن بودم که عرفان تا حالا رسیده واسه همین می خواستم غافلگیرش کنم.
رفتم تو حیاط و در و پشت سرم بستم.
هیچ صدایی نیومد...
با خودم گفتم شاید اونا می خوان من و غافلگیر کنن؟!
کفشام و در آوردم و پام و گذاشتم رو سکو.
رفتم تو حال...
بازم هیچ صدایی نیومد...
یهو الهه از اتاقش اومد بیرون...
_ سلام.
_ سلام. عرفان نیومد؟
شونه هاش و برد بالا تکونی به لب هاش داد به نشونه ی اینکه خبری از این موضوع نداره.
_ قول داد میاد... پس چرا نیومد...
_ مگه من گفتم نیومد؟
_ نه... ولی ضایعه که نیومده.
_ تو بیشتر دلت می خواد عرفان و ببینی یا مجتبی؟
_ من... من... به من چه...
یهو عرفان از تو اتاق الهه پرید بیرون و گفت :
_ نگو که به تو ربطی نداره...
با دیدنش دست و پام و گم کردم...
_ ای وای! عرفان! سکتم دادی!
بعد همه باهم زدیم زیر خنده...
یکم با چشمام دور و برم و چک کردم. بعد با کنجکاوی رو به الهه گفتم :
_ مامان کجاست؟
ادامه دارد...
✍️نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
امروز قراره دوتا خبر بدم بهتون....😍🤩 اول:(این که این خبر سورپرایزی میمونه بعد از بارگذاری رمان امروز
خب خب...😍
اولین خبر اینه که مسابقه هنوز ادامه داره...😌
دومین خبر هم اینه بجنب شرکت کن و کانال و به دوستاتون معرفی کنید تا از جایزه جانمونی😄😉
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
https://eitaa.com/duhdtv
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- شمرِ تعزیه هم
نتونست رقیه رو بزنه . 💔
#اربعین|#امام_حسین|#کربلا
╭═══✨✨✨═══╮
کــانـال۞یا رُقَیَّةَ الْبِنْتَ الْحُسَیْن
@Ya_Roghayyeh
@Ya_Roghayyeh
╰═══✨✨✨═══╯