«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 36
چند ثانیه بعد الهه در اتاقش و باز کرد و اومد تو حال پیش ما.
الهه:مامان؟ چیشده؟
اشکام و پاک کردم و رو به الهه گفتم :
_مجتبی شهید شده...
الهه:تسلیت میگم آبجی...
بعد لبخندی به الهه زدم و دویدم و رفتم تو بغلش.
انگار حالا که مجتبی شهید شده دلم می خواد همرو بغل کنم...
آخه خیلی افسرده شدم...
یهو صدای جیغ یه زن از نزدیکی خونمون اومد...
مامان:باز که دعوا افتادن!
راحله:کیا؟
مامان:نجمه و شوهرش
نجمه دختر همسایمون هاجر خانومه.
همونیِ که مامان واسه کمک کردن برای مراسم عروسیش رفت خونشون.
راحله:مگه باهم مشکل دارن؟
مامان :از اولشم همین بود...
ادامه دارد...
✍نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 37
راحله:یعنی هاجر خانوم پیگیری نکرده بود ببینه کی قرار بود با دخترش ازدواج کنه؟
مامان:اولاش پسره خودش و مجنون نشون می داد. ولی چند هفته بعد از ازدواجشون نجمه فهمید که شوهرش گرگ در لباس میشه...
راحله:چرا نجمه ازش طلاق نگرفت؟
مامان :نمیدونم والا.
راحله :مگه شما همش اونجا نمی رفتی؟
مامان: از وقتی که اون پسره رفت اونجا دیگه جرأت نمی کنم برم اونجا.
راحله :چرا هاجر خانوم بیرونش نکرد؟! باید حقش و می زاشت کف دستش!
مامان: هاجر خانوم هم چند بار خواست اقدامی به این کار هاش بکنه ولی اون همه رو حريفه.
راحله:بیچاره نجمه...
الهه:مامان من می ترسم!
مامان :اتفاقا یه چند وقتیه تو فکر اینم که بریم یه خونه ی دیگه. نه به خاطر این ماجرا نه. می خوام حال و هوامون عوض شه.
رفتم جلوتر و در اتاقم و باز کردم و رفتم توش.
نگران نجمه ام...
دلم براش می سوزه...
ادامه دارد...
✍نویسنده:فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 38
...
حالا دو هفته که اومدیم یه خونه ی جدید.
من مشغول درست کردن کوکو هستم و مامان هم عینک مطالعش رو چِشمشه و داره قرآن می خونه.
الهه هم داره کتاب می خونه.
مامان عینکش و در آورد و قرآن رو بست و جلوش رو بوس کرد.
از جاش بلند شد و قرآن رو گذاشت رو طاقچه.
عینکش هم با دستمال مخصوصش تمیز کرد و گذاشت تو جعبش.
تلوزیون رو روشن کرد.
زد شبکه یک.
آنتن نمی داد...
در حالی که روی کوکو هارو با قاشق برگردوندم به مامان گفتم :
_حالا نگفتی کی واسه خونه پیگیری کرد؟
مامان: همونی که الان قراره بهش بگم بیاد آنتن رو درست کنه.
راحله:خبر مَبراییه؟
مامان:خجالت بکش راحله. می خوام به سهراب پسر همسایه خونه قبلیمون بگم بیاد آنتن رو درست کنه.
راحله : پس همونیه که با اون پسره دعوا افتاد...
مامان:کدوم پسره؟
راحله:هیچی. یبار یکی مزاحمم شده بود.راستی مامان خودت میگی همسایه قبلیمونه. حالا می خوای بگی بیاد اینجا؟
مامان :اوناهم یه خونه تو این محله خریدن.
راحله:حالا واقعا می تونه بره رو سقف؟
مامان :آره
ادامه دارد...
✍نویسنده:فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
یه خبر خوب بدم بهتون.....
میپرسین چه خبری؟🧐🤔
بله....
امروز کانالمون یه حامی و اسپانسر پیدا کرده که قراره مسابقات بیشتری برگزار کنیم!🤩😎🥰😍
پس ...
لینک کانال و برای دوستانتون بفرستین تا اعضاش بره بالا ....
حتما منتظر مسابقات بعدی باشین😍🤩😃
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
دعای پایان ماه صفر🍃
#دعا
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
اهدای جایزه ی مسابقه ی رمان لند توسط یکی از مدیران کانال به خانم رخشنده ی عزیز🌸
یادگاری بیش نبود اما ان شاالله همین جایزه ی کوچک بشود خانه ای در بهشت برای شما دوست عزیز...💙
خداوند همه را زیر سایه ی اهل بیت(ع)و ائمه اطهار(ع)محفوظ بدارد.🤲
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv