بازهم جمعه ای دیگر شد...
نیامدی💔
بازهم هفته ای گذشت...
نیامدی💔
بازهم این دل شکست...
نیامدی💔
آقاجان...یامهدی(عج)...دیگر طاقتمان طاق شد...بیا که جهان در تب و تاب توست...🍃💚
#نذر_ظهور
#یا_صاحب_الزمان(عج)
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 22
بالاخره عرفان سوئیچش رو پیدا کرد و رفت...
یعنی موتورش و کجا پارک کرده بود که من ندیدم؟
شیشه ها رو انداختم تو یه پلاستیک و بعد گذاشتمش تو سطل آشغال.
یعنی مجتبی همراه عرفان اومده بود تهران؟!
پس فردا ساعت 07:22:8سال تحویل میشه!
دلم می خواد اون روز کل خونواده کنار هم باشیم.
حتی بابا علی و عمو روح الله! خدا بیامرزتشون...
...
صدای زنگ آیفون بلند شد...
یعنی کی پشت اون دره؟!
مامان يا...مجتبی؟
آخه چرا مجتبی الان باید بیاد اینجا؟
رفتم سمت آیفون و بعد در و باز کردم...
_سلام.
مامان بود...
_ سلام! قربون شکل ماهت برم!
عرفان هم چند ثانیه بعد اون اومد تو.
مامان گفت:
_فردا شب قراره بریم خونه ی عمت اینا. پس فردا هم اونا میان اینجا.
_باشه.
...
خواستم برم تو اتاق که آماده شم که یهو تلفن زنگ خورد...
ادامه دارد...
✍نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 23
از تو حال رفتم تو پذیرایی.
گوشی تلفن رو برداشتم...
_بفرمایید؟
_سلام.
_سلام. خوبین عمه جون؟
_ ممنون. تو چطوری؟ مامان اینا خوبن؟
_هممون خوبیم.
_ چرا نمیاین؟
_ الانا دیگه میایم.
_باشه.کاری نداری؟
_نه.
_سلام برسون.
_بزرگیتون و میرسونم.
_خدافظ.
_خدافظ.
...
مامان در رو زد...
دخترعمه مرضیه خواهر بزرگتر مجتبی دوید تو حیاط و در و باز کرد.
آیفونشون یه چند روزیه که خرابه.
بعد از سلام و احوال پرسی رفتیم تو.
خبری از مجتبی نبود که نبود.
...
من و الهه باهم ثانيه هارو می شمردیم...
_ده، نه، هشت، هفت، شیش، پنج، چهار، سه، دو، یک!
تلویزیون هم خبر تحویل سال رو داد.
مامان هم من و الهه و عرفان رو بوسید و همه به هم سال نو رو تبریک گفتیم.
ادامه دارد...
✍نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
✅گاهی اوقات شاید بعضی مشکلات با گذر زمان حل بشه!😊
پس بعضی چیزارو به زمان بسپر...🙂⏰
#انگیزشی
https://eitaa.com/duhdtv
میدونستین اگه هرکاری که با 《بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم》شروع کنیم برکت اون کار زیاد میشه...🤩
پس اگه امروز میخوای کاری و شروع کنی یه بسم الله بگو تا خداهم برکت کارِت و زیاد کنه!🙂
#انگیزشی
#تلنگر
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 24
5ساعت بعد:
مامان مشغول درست کردن سبزی پلو با ماهی هست.
همه لباس هامون و پوشیده بودیم و خودمون و با انجام دادن یه کاری سرگرم کردیم.
عرفان هم رفته بود شیرینی بخره.
منم رو تاب نشستم و دارم چیز هایی که از مغزم میگذرن رو رو برگه می نویسم:
اعصابم خورده...
پس کی می تونم دوباره ببینمش؟
خواستم کارم و ادامه بدم که یهو صدای زنگ آیفون اومد...
الهه که تو حال مشغول نقاشی کشیدن بود بلند شد و رفت سمت آیفون و در و باز کرد.
اول عمه و بعد پشت سرش مرضیه و آقا مِهدی شوهرش و شبنم دخترش و راضیه خواهر کوچیکتر مجتبی وارد حیاط شدن.
اما در و نبستن و با ما سلام و احوال پرسی کردن و بعد رفتن و تو پذیرایی نشستن.
از کارشون تعجب کردم...
از رو تاب بلند شدم که برم و در و ببندم...
همین که خواستم در و ببندم یه مرد دستاش و گذاشت بین در تا نبندمش...
یعنی کیه؟!
سریع در و باز کردم تا مبادا دستش لای در گیر کنه...
یهو اون مرد اومد تو...
اون مجتبی هست!
با دیدنش عین میخ کوبیده شدم تو زمین...
کتش و درست کرد و بعد با لبخند بهم سلام کرد.
_سَسَلام.
در و بستم و باهم رفتیم تو خونه.
ادامه دارد...
✍️نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا»
رمان گل های بابونه
پارت 25
...
از زبان مجتبی:
نماز عصرم که تموم شد سجادم و جمع کردم و گذاشتم گوشه ی اتاقم.
مامان رفته بود واسه ناهار نون بگیره.
شبنم و آقا مِهدی هم رفته بودن پارک.
راضیه هم خونه ی دوستش رفته بود.
حالا فقط تو خونه من و مرضیه هستیم.
اون تو آشپزخونه داره کتلت درست میکنه.
رفتم پیشش.
_ مرضیه؟
_بله؟
_وقت داری یکم باهم حرف بزنیم؟
_آره.
کتلت آماده شد. گاز و خاموش کرد و سر ماهیتابه رو گذاشت روشتا غذا سرد نشه.
رو بهم گفت :
_ چایی می خوری؟
_آره.
بعد یه لیوان چایی واسه هردومون ریخت و لیوان ها و قندون رو گذاشت تو سینی و برد تو حال.
نشست و به پشتی تکیه داد.
منم رو به روش نشستم.
پشتم خالیِ و غوز کردم.
_غوز نکن.
با این حرفش کَمرم و صاف کردم.
سر قندون و برداشت و یه قند از توش گرفت و تو چایی خیسش کرد و گذاشت تو دهنش.
_خب چی میخواستی بگی؟
دستی به ریش هام کشیدم و گفتم :
_راجب راحلست.
ادامه دارد...
✍نویسنده :فاطمه تبرایی
#رمان_عاشقانه_شهدایی_غمگین
https://eitaa.com/duhdtv