eitaa logo
رمان لند 📖
916 دنبال‌کننده
561 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
باتو من حالم خوبه امام زمان(عج)...💔💙 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رمان لند 📖
چهل روز بهشهر عزادار امام جمعه اش است....🖤 چهلمین روزی که حاج سید عربعلی جباری را از دست داده ایم😔 وامشب در مسجد جامع مراسم چهلم برگزار میشود...🖤🏴 https://eitaa.com/duhdtv
به نام الله...💙🍃 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بازهم جمعه ای دیگر شد... نیامدی💔 بازهم هفته ای گذشت... نیامدی💔 بازهم این دل شکست... نیامدی💔 آقاجان...یامهدی(عج)...دیگر طاقتمان طاق شد...بیا که جهان در تب و تاب توست...🍃💚 (عج) https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا» رمان گل های بابونه پارت 22 بالاخره عرفان سوئیچش رو پیدا کرد و رفت... یعنی موتورش و کجا پارک کرده بود که من ندیدم؟ شیشه ها رو انداختم تو یه پلاستیک و بعد گذاشتمش تو سطل آشغال. یعنی مجتبی همراه عرفان اومده بود تهران؟! پس فردا ساعت 07:22:8سال تحویل میشه! دلم می خواد اون روز کل خونواده کنار هم باشیم. حتی بابا علی و عمو روح الله! خدا بیامرزتشون... ... صدای زنگ آیفون بلند شد... یعنی کی پشت اون دره؟! مامان يا...مجتبی؟ آخه چرا مجتبی الان باید بیاد اینجا؟ رفتم سمت آیفون و بعد در و باز کردم... _سلام. مامان بود... _ سلام! قربون شکل ماهت برم! عرفان هم چند ثانیه بعد اون اومد تو. مامان گفت: _فردا شب قراره بریم خونه ی عمت اینا. پس فردا هم اونا میان اینجا. _باشه. ... خواستم برم تو اتاق که آماده شم که یهو تلفن زنگ خورد... ادامه دارد... ✍نویسنده :فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
«به نام خداوند یکتا» رمان گل های بابونه پارت 23 از تو حال رفتم تو پذیرایی. گوشی تلفن رو برداشتم... _بفرمایید؟ _سلام. _سلام. خوبین عمه جون؟ _ ممنون. تو چطوری؟ مامان اینا خوبن؟ _هممون خوبیم. _ چرا نمیاین؟ _ الانا دیگه میایم. _باشه.کاری نداری؟ _نه. _سلام برسون. _بزرگیتون و میرسونم. _خدافظ. _خدافظ. ... مامان در رو زد... دخترعمه مرضیه خواهر بزرگتر مجتبی دوید تو حیاط و در و باز کرد. آیفونشون یه چند روزیه که خرابه. بعد از سلام و احوال پرسی رفتیم تو. خبری از مجتبی نبود که نبود. ... من و الهه باهم ثانيه هارو می شمردیم... _ده، نه، هشت، هفت، شیش، پنج، چهار، سه، دو، یک! تلویزیون هم خبر تحویل سال رو داد. مامان هم من و الهه و عرفان رو بوسید و همه به هم سال نو رو تبریک گفتیم. ادامه دارد... ✍نویسنده :فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
✅گاهی اوقات شاید بعضی مشکلات با گذر زمان حل بشه!😊 پس بعضی چیزارو به زمان بسپر...🙂⏰ https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا