هدایت شده از دختران جهادی
سخن شیرین دهه نودی و خطاب به کسانی که انقلابی ها را به ساندیس خور تشبیه کردند 😍🙂
تو این کانال هست سنجاق شده
بزن روش و به کانال ما بپیوند👇
@cjfjfjdjfjt
🔥امروز سالروز فرار بزرگترین دزد تاریخ ایران است...
#خاندان_فراری
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
کارتان را براۍ خدا نکنید ،
براۍ خدا کار کنید !
تفاوتش فقط همین اندازه است کھ ممکن است حسین(؏) در ڪربلا باشد ، و من در حال کسب علم براۍ رضای خدا . .🌱'
- سیدمرتضےآوینۍ -
| #شهیدآوینۍ . #امام_زمان |
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
💛͜͡🌻
ســـــــلامگلِهمیشهبهارم؛)♥️
دلشۅرِهدارَمبَراۍِخۅدَم،بَراۍثـٰانیِہاۍ
ڪِہقَرارمیشَۅَدبیـٰایۍ🚶🏻♂💔
ۅَمَنهَنۅزبـٰاتۅقَرنهـٰافـٰاصِلِہدارَم…!
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
《🌱🕊》
غیـــر رویـت؛ هرچه ببینم...!
نور چشمم👀کمشود٬
یوسف زهرا نمی آیی؟!💔🥺
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
⊰•📻🌿⛓•⊱
.
"شهدا نیڪو رفیقانی برای ما راه گم ڪردهها هستند؛ این را خدا در قرآن گواهی میدهد :
• حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا |🧡"
.
⊰•📻•⊱¦⇢#داداشبابڪمـ
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
یعنی سم تر از این داشتیم😐😂
خدایی داشتیم😂
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
"🖇🌤"
آراز(خواهرزادهشهید):
بامامانمرفتیمبیرون!
دیدمعکسبابڪداییهمہجاهست..گفتم:
"مامانمگہبابڪداییچیزیششده؟!"
گفت:
:نہ؛آخہخوبجنگیدهبراهمینعکشوهمہجازدن.."
شببابڪداییاومدبہخوابمسرمزاربودیم :)
گفت:
"آرازمندیگہاینجامهروقتدلتتنگشدبیاپیشم.."
گفتم:
"بابڪداییتوکہمُردی"
گفت:
"منشهیدشدمنمردمکہآراز :)"
#خاطره
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
°💚🌵°
حِجـٰآب🌱
مـٰآنَنـداَوَلیـنخـٰآڪریزِجِبـھہاَسـٺ
ڪهدُشمـَنبَـرآےِتَصَـرُفسَـرزَمینۍ
حَتـمابـٰآیَـداَوَلآنرآبِگیـرَد!
حَـواسمانخیلےباشـد!!☺️
#زن_عفت_افتخار
#لبیک_یا_خامنه_ای
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
تلنگرانه
میگنڪہ
استغفارخیلےخوبہ🖐🏻
حَتےاگہبہخیالخودٺ
گناهےرومرتڪبنشدهباشے،
استغفارڪنمؤمن🖐🏻
دِلروجَلامیدھرفیق♥️꧇)
"اَسْتَغْفِرُاللّهَرَبِّـےوَاَتُـوبُاِلَیـهِ"
اللهمعجللوليڪالفرج ♥️🌿🤲
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
#زادهی_انتقام💥
#پارت_23
همین کافی بود تا به یکباره محیا را به عقب هل دهد.
با چشمان به خون نشسته در چشمای ترسیده ی محیا خیره شد، انگشت اشاره اش را تهدید وار بالا آورد و گفت:
_ بهت گفتم وقت میخوام. یکبار دیگه سعی کنی بهم نزدیک بشی دیگه هیچوقت رنگ من و..
با تکرار شدن آن جمله های کذایی در سرش زبانش قفل شد. (باهاش ازدواج میکنی، فکر طلاق به سرت بیوفته همون که گفتم میشه. تو که نمیخوای مادرت بفهمه تو و پدرت چه غلطی کردین؟ سنشم بالاست طفلی، تحمل بدبختی و بیچارگی رو نداره تو این سن. میوفته میمیره یه وقت بعد پشیمون میشی از کارت!)
دست مشت شده اش را با تمام توان به کنار سر محیا کوبید که صدای بلندی از برخورد دستش با در تولید شد.
محیا را کنار زد و از اتاق بیرون رفت. در پشت سرش کوبیده شد. همین که از راهروی اتاق گذشت چشمش به مادرش افتاد که با لباس خواب و چشمانی ترسیده به سمت او می آید.
حالا توانایی جواب دادن به سوال های مادرش را نداشت، همان بهتر که امشبم در شرکت میگذراند.
بی توجه به دهان مادرش که باز شده بود تا چیزی بگوید به سمت در رفت. با قدم های خسته طول باغ را طی کرد و ماشین را برداشت.
سید مرتضی که ابرو های گره خورده ی داراب را دید بلافاصله در را باز کرد و داراب پایش را روی پدال گاز کوبید و ماشین را از جا کند. یک ربع بعد جلوی شرکت نگاه داشت و پیاده شد.
سرش را روی فرمان گذاشت که نور زیادی از سمت جلو تابییده شد. سرش را بالا آورد و متوجه ی ماشینی شد که رو به رویش ایستاده و نور میزند.
اگر بنا به لف باشد😔فعالیت دیگر تا تابستان سال اینده تعطیل می شود👌
تصمیم قطعی گرفته شده با مدیر دوم که کانال را تعطیل کنیم فکر کنید اگر خودتون بودید با این همه فعالیت ناراحت نمی شدید🙁
البته تابستان دوباره فعالیت شروع میشه و تبادل ها بسیار انجام میگیره تا عضو جذب بشه اگر تا اخر هفته رسیدیم به ۳۸۵ که خب فعالیت ها ادامه دارد ولی در غیر این صورت تعطیل❗️
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
⊰•💙⛓🕊•⊱
.
تکیه کن بر شهـــــــدا
شهـــــــدا تکیه شان خدا بود...!
.
⊰•💙•⊱¦⇢#داداشبابڪمـ
{\__/}
( • - •)
/つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا