eitaa logo
🖤تنهامسیریهای آذربایجان شرقی🖤
927 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
19 فایل
جهت انتقاد پیشنهاد و ارائه ی مطلب با ادمینها ارتباط برقرار کنید. @abbas72 ۰۹۱۴۸۶۵۶۴۳۷ 💡 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد باماهمراه باشید http://eitaa.com/joinchat/1168769056C893fecc5aa
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🖤 🔅 السَّلاَمُ عَلَيْكَ (ایها) اَلثَّائِرُ بِدَمِ اَلْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاَءَ... 🏴سلام بر تو ای منتقم داغ های کربلا... این صدای اَینَ الثائر سرزمین کربلاست، که گوش تاریخ را پر کرده... 🏴برگرد واین دلهای داغدار را التیام بخش! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤مولای‌ من🖤 🍂بیا و درد هجران محبّان را مداوا کن نگاهی از کَرَم بر چشم‌های خسته‌ی ما کن... 🍂بیا از غربت جدّت بگو، با مردم عالم بیا و چشم ما را از سرشک سرخ، دریا کن 🍂کنار علقمه با مادر مظلومه‌ات زهرا دو چشم خویش را دریا، به یاد چشمِ سقا کن @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و ادب واحترام خدمت سروران بزرگوار خوبین الحمدالله 🌷 الهی شکر ..... از خدا براتون عمیقا حال خوب رو تمنا دارم فرارسیدن ایام محرم و تاسوعا و عاشورای حسینی محضرتون تسلیت ▪️ آقاجان یا صاحب الزمان مارودر غم جد تون شریک بدونید آقا سرتون سلامت تسلیت مارو پذیرا باشید اقاجانم....☑️ خداروشکر ماه محرم رسید و زنده هستیم شکرانه داره ✅ خیلی ها به محرم نرسیدند ..... در این روزها خیلی برای سلامتی صاحب عزای اصلی آقا صاحب الزمان عج و ظهورشون دعا کنید صدقه برای سلامتی آقا یادتون نره🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀دست بر سینه بگذارید رو به کربلا 🖤 اَلسَّلٰامُ عَلَيْكَ يٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ ، وَعَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنٰائِكَ ، عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهٰارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيٰارَتِكُمْ 🏴اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🏴وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🏴 وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🏴وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن  🏴@East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای کربلا ۹.mp3
11.48M
۹ 🏴 💢داستان کربلا، و اساساً کربلاهای همه‌ی أنبیاء و امامان، ثابت کرد، که بشر به بلوغ امام‌داری نرسیده است! ⭕️ و تمام علّت غیبتِ آخرین امام، همین بوده است!⭕️ - آیا نقشِ شخص شما در این اتفاق، تاکنون برای شما موضوعیت داشته است؟ - آیا به فکر جبران این مصیبت اعظم، و رسیدن به بلوغ امام‌داری افتاده‌اید؟ 💥همه به امام‌داری نمی‌رسند! @East_Az_tanhamasir
26.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه روز تاسوعای حسینی، متعلق به حضرت اباالفضل علیه‌السلام...🏴🕯 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀 🌱 انجام عمل مخلصانه سخت است و شاید محال، اما اشک برای امام حسین(ع) یک عمل مخلصانه است که خداوند متعال به راحتی به ما اجازه داده است. خدایا ممنونتم که به من حسین(ع) داده‌ای. ◾️علیرضا پناهیان @East_Az_tanhamasir
‍ ﷽ 🔵 توسل به از راه‌ها برای رسیدن به است تا جایی که حتی بسیاری از غیر مسلمانان هم آن را باور دارند. 💠 : از نقل شده: السلام در عالم مکاشفه به یکی از علما فرمود: 🔷 هروقت خواستی به عمویم متوسل شوی، اين چنين بگو: "💎 يَا أَبَا الْغَوْث‏ أَدْرِكْنِي‏ " ای فریادرس، مرا دریاب! 👈 این ذکر تعداد و آداب خاصی ندارد و ان‌شاءالله مداومت بر آن گره‌گشا خواهد بود. 💠: یکی از راه های مشهورِ توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام که حکایات عجیبی از آن نقل شده، این است: برای رسیدن به حاجات، به حضرت قمر بنی‌هاشم متوجه شوید و 133 مرتبه بگویید: " 💎 يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْه الْحُسَيْن اِكْشِفْ كَرْبي بِحَقِ أخْيكَ الْحُسَيْن " ای برطرف‌کننده گرفتاری از امام حسین علیه السلام! به حق برادرت امام حسین علیه السلام، گرفتاری مرا هم برطرف کن! 📚چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 419. ‌
‍ ﷽ 🔵 توسل به از راه‌ها برای رسیدن به است تا جایی که حتی بسیاری از غیر مسلمانان هم آن را باور دارند. 💠 : از نقل شده: السلام در عالم مکاشفه به یکی از علما فرمود: 🔷 هروقت خواستی به عمویم متوسل شوی، اين چنين بگو: "💎 يَا أَبَا الْغَوْث‏ أَدْرِكْنِي‏ " ای فریادرس، مرا دریاب! 👈 این ذکر تعداد و آداب خاصی ندارد و ان‌شاءالله مداومت بر آن گره‌گشا خواهد بود. 💠: یکی از راه های مشهورِ توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام که حکایات عجیبی از آن نقل شده، این است: برای رسیدن به حاجات، به حضرت قمر بنی‌هاشم متوجه شوید و 133 مرتبه بگویید: " 💎 يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْه الْحُسَيْن اِكْشِفْ كَرْبي بِحَقِ أخْيكَ الْحُسَيْن " ای برطرف‌کننده گرفتاری از امام حسین علیه السلام! به حق برادرت امام حسین علیه السلام، گرفتاری مرا هم برطرف کن! 📚چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 419. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 😢گریه ام گرفت .... خاک بر سرت هانیه ... مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر ... ✔و بعد ترس شدیدی به دلم افتاد  ...خدایا! حاال جواب علی رو چی بدم؟ ... پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت... –کمک می خوای هانیه خانم؟... با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم ... قاشق توی یه دست ...  در قابلمه توی دست دیگه ... 💕همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ،با بغض گفتم :نه علی آقا ... برو بشین الان سفره رو می اندازم... یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد ... منم با چشم های لرزان منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون... ✳–کاری داری علی جان؟ چیزی می خوای برات بیارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ... شاید بهت کمتر سخت گرفت... –حالت خوبه؟... –آره، چطور مگه؟... –شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه... به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم: نه اصلا ... من و گریه؟ 🍁تازه متوجه حالت من شد ... هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ... اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد ... چیزی شده؟ به زحمت بغضم رو قورت دادم. قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید 💕چند لحظه مکث کرد. زل زد توی چشم هام. واسه این ناراحتی، می خوای گریه کنی؟ دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه ... آره ... افتضاح شده... 🍃با صدای بلند زد زیر خنده ... با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم. رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت ،غذا کشید و مشغول خوردن شد. 🌟یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای بهشتیه ...  یه کم چپ چپ زیرچشمی بهش نگاه کردم... –می تونی بخوریش؟ خیلی شوره ...  چطوری داری قورتش میدی؟ 🔹از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت... –خیلی عادی.همین طور که می بینی ...  تازه خیلی هم عالی شده ...  دستت درد نکنه... –مسخره ام می کنی؟... –نه به خدا. 🍃چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم.جدی جدی داشت می خورد کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم ... 🔹گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه. قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم. غذا از دهنم پاشید بیرون... ❌سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست معرکه ام رو گرفتم ... نه تنها برنجش بی نمک نبود که اصلا درست دم نکشیده بود.مغزش خام بود. 💕دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش.حتی سرش رو بالا نیاورد. 🔷 مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی املت درست کنی.سرش رو آورد بالا، با محبت بهم نگاه می کرد. برای بار اول، کارت عالی بود. 🌟اول از دست مادرم ناراحت شدم که این طوری لوم داده بود اما بعد خیلی خجالت کشیدم ... 🍃شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد... ❤هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد. چشمم به دهنش بود. تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم. من که به لحاظ مادی،همیشه توی ناز و نعمت بودم ،می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... 🌷 علی یه طلبه ساده بود. می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیفته.چیزی بخوام که شرمنده من بشه. 👌 هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت. مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ،تمام توانش همین قدره. علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... 💗اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد. دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم. این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد. 🔹مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی. نباید به زن رو داد.اگر رو بدی سوارت میشه... 🔸اما علی گوشش بدهکار نبود. منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه. ⭐فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم. منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم. 9 ماه گذشت. 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود. اما با شادی تموم نشد... 👈ادامه دارد.... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir
❤️ بسم رب الشهدا ❤️ 💕وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد. مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بدهد. اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت :لابد به خاطر دختر دخترزات مژدگانی هم می خوای؟و تلفن رو قطع کرد. ✔مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد... ✔مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت .بیشتر نگران علی و خانواده اش بود. می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونهاباشم. ⭐هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده.تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه. چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت.نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم... ❌خنده روی لبش خشک شد.با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد.چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین... 🍃–شرمنده ام علی آقا.دختره ... نگاهش خیلی جدی شد. هرگز اون طوری ندیده بودمش. با همون حالت، رو کرد به مادرم، 🍃_حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟! مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون. اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش. دیگه اشک نبود.با صدای بلند زدم زیر گریه. بدجور دلم سوخته بود. 💕خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر رحمت خداست ...  برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... 💗و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر میشد ... اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه. بغلش کرد . 💟در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد. چند لحظه بهش خیره شد. حتی پلک نمی‌زد. ✳در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود دانه های اشک از چشمش سرازیر شد ... 🍃- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ...  اما من می خوام پیش دستی کنم ...  مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی... 💞بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود،علی همه رو بیرون کرد. حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه. حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت. 💘خودش توی خونه ایستاد وتک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد.مثل پرستار. 💝و گاهی کارگر دم دستم بود تا تکان می خوردم از خواب می پرید. اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم  اونقدر روش فشار بود که نشسته پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. 💖 بعد از اینکه حالم خوب شد،با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود ...اون روز ... همون جا توی در ایستادم ... فقط نگاهش می کردم ... 💮با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد... 🍃–چی شده؟ چرا گریه می کنی؟ ...تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم .خودش رو کشید کنار... 🍃–چی کار می کنی هانیه؟دست هام نجسه نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم. مثل سیل از چشمم پایین می اومد...  🍃–تو عین طهارتی علی.عین طهارت. هر چی بهت بخوره پاک میشه. آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ... 😢من گریه می کردم. علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد... 👈ادامه دارد.... 🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 @East_Az_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫نیایش شبانه با حضـــــرت عشق پروردگارا🙏 ✨پاکی محمدی ✨عدالت علوی ✨عفت فاطمی ✨ذکاوت حسنی ✨شجاعت حسینی ✨عشق سجادی ✨علم باقری ✨صداقت صادقی ✨کظم غیظ کاظمی ✨بخشندگی رضوی ✨تقوای تقوی ✨راهنمایی کنندهٔ نقوی ✨و تحمل عسکری را ✨به همهٔ ماعنایت بفرما ✨الهی آمین 🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا