🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
••✾ِدوستان گرامی••✾ِ
سلام وعــرض ادب
✍منتظر دلنوشته هاتون هستیم...
✾دوستانی ڪه عنایت شهدا شامل حالشون شده
باعث افتخار ماست ڪه دلنوشته های خودتونو به آیدی زیر ارسال بفرمایید...☺️
••✾ِ✾•
@yaafatemeh135:خادم دلنوشته
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
╔═ 🍃════⚘ ═╗
✾ @ebrahimdelha✾
╚═ ⚘════🍃 ═╝
vahed-2.mp3
7.67M
عالم #محرم است💔
و سلام علی الحسین🌴
#شهیدمدافعحرم
حسین معز غلامی🌹
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
هَرچه می خواهی بِبار اِی آسِمان اَمّا چه سود؟
#ظُهرعـاشورا عَزیز فـاطِمه لَب تِشنه بود!
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🏴🕊❀✾••┈•
💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨
حضرت مهدی (عج) فرمودند
❤ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نبرده ایم ❤
✨ای دوست قبولم کن و جانم بِسِتان
مستم کن و وَز هر دو جهانم بِسِتان✨
همراهان گرامی؛ برای طرح سه شنبه های مهدوی و خرید نذر فرهنگی کتاب شهید ابراهیم هادی؛ به #مبلغ3میلیون_تومان بودجه نیازمندیم و از شما بزرگواران درخواست حمایت مالی داریم
حتی از حداقل ترین #مبلغ1000تومان
تا مبالغ بالاتر به اندازه وسع و توانتان🙏
هر قدمی که برای ظهور مولای عصر(عج) بر می داریم را نظاره می کند
حامی 🌷سه شنبه های مهدوی🌷 باشیم
تا قطره ای از دریای محبت دوست را بچشیم و برکتش را دریافت کنیم
💳شماره کارت 🔸فاطمه سلیمی
☑6273811137311939
عزیزان همراه لطفا ازفیش واریزی خودتون یه تصویر به این ایدی بفرستید🍃
@yaabufazel
💠✨💠✨ ✨💠✨💠✨
🔴شهید مدنی؛ مصداقی بارز از روحانی کامل
⚫️به مناسبت سالروز شهادت شهید مدنی
◀️«مرحوم شهید مدنی یک نمونهی برجستهای از یک #روحانی_فعّال و حائز جهات گوناگون هستند. چون روحانیّت را برخلاف مشاغل و حیثیّتهای دیگری که در جامعه وجود دارد نمیشود در یک بُعد خلاصه کرد؛ مثلاً بگوییم روحانی یعنی کسی که فقط علوم مربوط به امر دین را وارد است، یا روحانی یعنی آن کسی که فقط مشغول #تبلیغ دین است، یا روحانی یعنی آن کسی که فقط در ارتباط با مردم است، یا روحانی یعنی کسی که به امور دینی و مسائل روحی و #خودسازی و مانند اینها خیلی توجّه میکند.
🔆هر کدام از اینها به تنهایی معنای روحانی مطلوب نیست؛ روحانیّت دارای همهی این جوانب است. و یک روحانی خوب، #روحانی_واقعی، آن کسی است که در همهی این جوانب یا عمدهی این جوانب، انسان بتواند در او یک حرکتی و فعّالیّتی مشاهده کند.
◀️ایشان حقیقتاً یک مصداق بارزی از روحانی کامل بودند. اوّلاً ایشان ملّا بود، عالم بود، فقیه بود. در #قم و #نجف تحصیلات عالیه فقه و اصول، همچنین معقول کرده بودند و مرد عالمی بود. آگاهانه و از روی معرفت عمل میکرد، کار میکرد، اقدام میکرد. خاصیّت علم در انسان همین است که حرکات او و سکنات او عالمانه است، منطقی است؛ این خصوصیّت در ایشان بود.»(دیدار با اعضای کنگره بزرگداشت شهید مدنی 1380/6/12)
تاریخ تولد1293
تاریخ شهادت 1360/6/20
@ebrahimdelha
•┈••✾❀🕊🌹🕊❀✾••┈•
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
⭕️ هنر حاج قاسم؟ تبدیل عکس شماره۱ به عکس شماره۲ و البته فراموش نکنیم که #حب_الحسین_یجمعنا
⭕️ فقط به این فکر میکنم که سردار دلها، حاج قاسم چه کرده که مقتدی صدر میاد دست به سینه جلوی پای سیدنا القائد میشینه
#ما_تركناك_يا_ابن_الحسين
🌺🌸🌸🌺🌺🌸🌸🌺
#شهید_احمد_محمد_مشلب
ادامه ی وصیت نامه:
....خیلی برای من عزیز هستی مرا ببخش،🌷برایم دعا کن که مطمئنا تو صبور خواهی بود ، زیرا تو هنگامی این مسیر را پیمودی که هیچ کس در این مسیر گام نگذاشته بود و تو متوقف نشدی💕و باید من هم راه تورا ادامه میدادم و کار تو را تمام میکردم.💛
<<مرا ببخش م برایم دعا کن>>💕
علی الهادی ای برادر عزیزم:💗
چه سخت است زندگی به دور از تو.من با انتخاب خودم این راه را انتخاب کردم که در نزدیکی خدا باشم✨ و ترک می کنم این دنیای فانی را پس از رفتن و نبودنم ناراحت نباش،⭐️زیرا شهدا زنده هستند و در نزد خدا روزی داده می شوند.🌻
من منتظر تو هستم و مشتاق دیدنت هستم و تو را به ادامه راه جهاد و #شهادت وصیت می کنم.🕊
برادر مرا ببخش اگر به تو بد کردم و مرا از دعای خیرت فرا موش نکن.✨
🌺🌸🌸🌺🌺🌸🌸🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🖤🌺🌸🖤🌸🌺🖤🌺🌸🖤🌸🌺🖤
ای برادرم علی الهادی ،تو را به مادرمان وصیت میکنم که او امانتی است در نزد تو، تو در #خوشنود نگه داشتنش حریص باش،🌸از تو طلب بخشش دارم و سلام برتو.💗
عموی عزیزم؛گرم ترین سلام بر تو باد ای مرد گرانبها.
مرا در دعایت یاد کن و مرا ببخش اگر روزی به تو بدکردم ومن مادرم،خواهرم و برادرم را به تو می سپارم و همه شما را به خدا می سپارم ،💛 مواظبشان باش و مرا ببخش .
عموجان می خواهم به تو بگویم که خدا پاداش تو را بدهد ،زیرا تو در تربیت من کمک کردی 💖و حال برادر کوچکم را ،به نوعی هم شما امیدوارمم به خدا نزدیک شوید 🌺و خواهرم که مطمئنا می خواهم از او حمایت کنی و مواظبش باشی ،زیرا که او دختر توست.....🌸
ادامه دارد...
در این روزها ما رو دعای خیر خودتون بی نصیب نگذارید...✨
تا فردا...
یا زینب(س)🖤
🖤🌺🌸🖤🌸🌺🖤🌺🌸🖤🌸🌺🖤
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 #درادامــــہ.. ميگفت ما اينجا راحت ميگيم لبيک يا حسين علیه السلام ،لبيک يازينب سلام الله
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#قـسمـت_صدوســےوسـوم
#بـےقرارِرفتـــن
#به_روایت:آقاےطـہـماسبـے
🍂🍁🍂🍁🍂
تابستان 94 بود خبرهاي ضد ونقيضي به گوش مون ميرسيد که ازبين بسيجي ها
نيروهايي رو به سوريه اعزام ميکنند. سيد همراه چند نفر از دوستان بارها مراجعه
ميکردند و پيگير اعزام بودند. بالاخره از طرف سپاه اعلام شد که جهت اعزام
بسيجيان فعال گردانهاي عاشورا، عده اي را جهت آموزش واعزام به سوريه به ما
معرفي كنيد. باپيگيري هايي که صورت پذيرفت سهميه اي نيز به گردان ماابلاغ شد،
افراد بسياري مراجعه کردند. از بين آنها نيروهاي سابقه دار و زبده انتخاب شدند.
سيد هميشه ميگفت: من پاشنه کشيده ام فقط براي مبارزه،هروقت شيپور جنگ با
دشمنان خدارو زدند روي من حساب ويژه اي باز کنيد ...
سيد يکي ازنيروهاي شاخص گردان بود. با اينکه ازلحاظ جسمي وروحي در
شرايط بسيار بالائي قرار داشت، اما چون مادر سيد چند ماه قبل فوت کرده بودند من
به هيچ وجه اجازه رفتن رو به سيد نميدادم.سيد بارها به دفترگردان مراجعه کرد.من
هم ميگفتم سيدجان الان شمادرشرايطي نيستي که پدرت روتنها بگذاري. ان شاءالله
اول بايد به زندگيات سرو سامون بدي، ازدواج کني، حالا حالاهاوقت براي رفتن
هست. ان شاءالله نوبت به شما هم ميرسه، سيد خنديد و گفت: جناب سرهنگ من
ازدواج کنم ديگه موندگار ميشم! اون وقت ديگه نميتونم برم.
اصرار من رو که ديد رفت وهمراه با پدرش اومد وگفت:آقاي طهماسبي، اين
هم پدر شهيد، اومده تا رضايتش رو اعلام کنه! من خيلي ناراحت شدم. سيد رو
بردم توي اتاقم وگفتم: مؤمن اين چه حرفيه شما داري ميزني؟! فکر پدرت باش
نميدوني تو اين شرايط نبايد اين حرفهارو بزني!؟ کاش خودت پدر بودي درک ميکردي که من چي دارم ميگم.
#ادامـــہ_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــه...
سيد نگاهي به من کردو گفت: جناب سرهنگ اين مسيري رو که من انتخاب
کردم آخرش به شهادت ختم ميشه، ميخوام همه بدونند که ما داوطلبانه به عشق
ولايت واهل بيت سلام الله علیه ميريم وذره اي چشم داشت مادي نداريم.
من اين مسير رو عاشقانه و آگاهانه انتخاب کردم. ميخوام فردا روزي که من
شهيد شدم کسي نياد سراغ مسئوليين سپاه واعلام کنه که چرا فرزندان ماروبه اجبار
به اين ماموريت ها اعزام ميکنيد. بدونند که ما مدافعان حرم همگي باعشق به عمه
سادات واهل بيت سلام الله علیه قدم تو اين مسير عاشقي ميگذاريم.
حرف هاي سيد رو اون موقع جدي نگرفتم. فکرميکردم از روي احساسات داره
اين حرف هارو ميزنه اما خيلي طول نکشيد که فهميدم سيد کجا رو داشت ميديد
وميدونست که ديگه رفتني است.
پدردآقا سيد هم گفت : من رضايت دارم که سيد ميلاد بره الحمدلله خودش در
حدي هست که بتونه تصميم بگيره چه کاري رو انجام بده و چه کاري رو انجام نده،
صحبت هاي پدر سيد تموم شد و سيد خيلي خوشحال با پدرش رفتند.
من باز دنبال يک بهانه اي بودم که سيد اعزام نشود، اما سيد مثل سير و سرکه
ميجوشيد. اسامي نفرات اعزامي روفرستاديم.
اسم سيدميلاد تو شناسنامه سيدمحمد بود،بعدازاينکه اسامي ارسال شد من يک
بار ديگه زنگ زدم به مسئول ثبت اسامي سفارش کردم که اسم سيدميلاداشتباه ثبت
نشه تا بعدها به مشکل بخوره.
البته ته دلم دوست داشتم به هردليلي که شده سيد اعزام نشود. اما سيد ول کن
قضيه نبود و به اين راحتي ازاين سفره شهادت که باز شده بود دست بردار نبود.
يک روز تو همين روزها که سيد اومده بود گردان ما به شوخي گفتيم سيد شما
هر چقدر به اين در و اون در بزني ما اعزامت نميکنيم. سيد خيلي بهم ريخت،
با ناراحتي از مقر گردان بيرون رفت. لحظاتي بعد ديدم وارد مقر شد. لباسهاي
نظامي اش دستش بود، با ناراحتي لباس هاش رو پرت کرد!!
من ناراحت شدم از سيد بعيد بود که اين کارها رو انجام بده، سيد شروع کرد
گاليه کردن ... گفتم سيد جان ما به خاطر خانوادهات و خودت ميگيم ...
#ادامـــہ_دارد..
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
#درادامــــہ..
گفت: حاجي خون من مگه رنگين تر از بقيه است، مگه من چي کم دارم که
نميخواييد من رو ببريد، اشاره کرد به لباسهاش و گفت پس بياييد اين لباس ها و
پوتين هم مال خودتون. ديگه براي من ارزشي نداره!!
گفتم:سيدچي داري ميگي؟!شما آبروي گردان ما هستي اين حرف ها از تو بعيده...
سيد با بغض وناراحتي که در کلامش بود گفت: اين همه سال اومديم بسيج حالا
که وقت ثمره دادنه جواب رد به سينه ما ميزنند!! من چرا نبايد برم، سيد ميلاد رو
ساختند براي روزهاي سخت.
گفت: تازماني اين لباس ها براي من ارزش داره که باپوشيدن اون بتونم تکليفم رو
انجام بدم. ولله... اين روگفت و رفت. يکي از دوستان گوشي رو برداشت وزنگ زد
و گفت: سيد جان از شما بعيد بود. پاشو بيا بريم با سردارفرمانده تيپ صحبت کنيم.
سيد بلافاصله خودش روبه من رسوند،باصحبت هايي که با سردار فرجي انجام شد
و وساطت فرماندهان، سيد هم جزو نيروهاي اعزامي به سوريه قرار گرفت. ماغافل از
اين بوديم که سيد روزبه روزبه شهادت نزديکترميشد.
بعدازاينکه اعزامش قطعي شد ميگفت من براي سوريه رفتن هيچ مشکلي ندارم
ذره اي دلبستگي دروجودم نمونده. فقط وفقط نگراني ام براي پدرم هست که بعد از
فوت مادرم تنها شده،ميترسم بعد ازمن اذيت بشه.
***
يه روز قبل از اعزام با بچه هاي اعزامي ما رفته بوديم باغ يکي از دوستان، سيد
گفت ببينم تکاورهاي اعزامي سوريه چقدر روحيه دارند. خودش اولين نفري بودکه
رفت بالاي يک ساختمان که ارتفاع زيادي هم داشت گفت ببينم کدومتون ميتونيد
از اين ارتفاع بپريد تو آب، هوا هم مقداري سرد بود. سيد اينقدر وسوسه کرد که
همه بچه ها تک تک رفتند و از اونجا شيرجه زدند داخل آب. همه بچه ها شور و
شوق رفتن داشتند وهمش ازاعزام صحبت ميکردند. شوق حضوردراون مناطق
درتک تک بچه هاموج ميزد.
جالبه ما نهار رو سيب زميني کبابي خورديم، مجتبي کرمي خيلي از اون سيب
زميني خوشش اومد. گفت بچه ها اگر اجازه بديد من از اين سيب زميني ها ببرم براي
خانومم.مجتبي با اين همه عالقه ومحبت به خانواده اش رفت و شهيد شد.
#پـایـان_ایـن_قسمـــت.
@ebrahimdelha
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷