🌺 نماز شب 🌺
⚜️ آیةاللّه ناصری:
🌷 نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اينها جنبه تشریفاتی آن است.
🌷 دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان.
🌷 هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود.
🌷🍂🌷🍂🌷🍂
@ebrahimdelha
🌷🍂🌷🍂🌷🍂
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله14☆8☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک⚰
💠روز♡بیست و نهم♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهید زنده 🎀
🕊🌷#شهید_محمـود_نجفے_کلیانے
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌞امروز #سه شنبه
💫۱۲ برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش
💫۶ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق
💫۳ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی
🥀ذڪر روز🥀
《یا ارحم الراحمین》
#ختم_قرآن
🔸صفحه ۴۵۰
🔸جزء ۲۳
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام
🌺اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج🌺
╔═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╗
👉 @ebrahimdelha 👈
╚═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╝
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
4_5888477021255761931.mp3
5.65M
#تلنگر
بگومگو، یکی از کثیف ترین گناهانه❗️
👈 وقتی قلبت به کسی که باهاش بحث کردی، مشغول میشه؛
از مشغول شدن به خدا جا می مونه!
گیرَم که برنده شدی؛
می ارزید⁉️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@ebrahimdelha
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : رفتیم قم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید :
یکی از ارگان های نظامی دنبال نیروهای فنی-مهندسی بود.مصطفی داوطلب شد و رفت.
روی سوخت موشک🚀کار می کردند.
بعضی از آنهایی که آنجا بودند، تخصص نداشتند.روش هایی که به کار می بردند، غیرعلمی بود.
مصطفی باهاشان بحث میکرد. کوتاه نمی آمد.رئیس و مسئول هم نمیشناخت. بهشان میگفت مثل زمان جنگ جهانی دوم کار می کنید😒.»
میدید که بیت المال را هدر میدهند. جلویشان می ایستاد. به یک سال نکشید زد بیرون.
چند ماه به خاطر تعلیق غنی سازی، سایت نطنز تعطیل بود، ولی مصطفی آنجا را رها نکرد.
روز آمد خانه، گفت «به خدا یه کاری کردن که ما ببوسیم کار رو بذاریم کنار😠.»
گفتم «چطور بابا؟»
گفت «اومدن در سایت رو مهر و موم کرده اند این خدانشناس ها. کاری کرده اند که ما از بغل سایت نطنز هم نمیتونیم رد شیم. عکسبرداری میکنن.»
دولت جدید که آمد و تعلیق را برداشت، غوغایی🤩بود توی وجودش.
چسبید به کار.
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد.
نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دوسال؛ هشت سال کارش همین بود.
ساعت چهار صبح می نشست توی ماشین🚗و راه می افتاد.
گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب جلسه اش شروع می شد.
بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران، هفت صبح توی تهران جلسه داشت.
خستگی نمی شناخت. به قول بچه ها لودری کار می کرد.
یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین😳.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : یکی از ار
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
قرارداد بستیم که دستگاهی وارد کنم. مصطفی آن زمان مامور خرید بود. همکارهایش باورشان نمی شد کسی بتواند این دستگاه را بیاورد؛ ولی من آوردم😉.
از شش کشور ردش کردم؛ هربار با یک اسم.
بردم سایت، تستش کردم. مشکلی نداشت.
یک هفته بعد رفتم نصبش کنم، روشن کردم ولی کار نکرد. همه جای دستگاه را چک کردم، ولی نمی فهمیدم🤔مشکل از کجا است. معلوم بود یکی بهش دست زده.
مصطفی ساعت به ساعت زنگ می زد. می گفتم «مصطفی چرا اینطوری شد؟»
می گفت «نگران نباش، درستش می کنم.»
این را که می گفت، آرام می شدم.
دو روز لنگ دستگاه بودم داشتم دیوانه می شدم. بخشی که باید دستگاه را تحویل می گرفت، مدام می گفت «این دستگاه مشکل دارد، ما تحویل نمی گیریم😕.»
همه مشخصات فنی دستگاه درست بود، ولی جرات نمی کردند تائیدش کنند.
تلفنم زنگ خورد. مصطفی بود، گفت «برو ببین کابل ها دست نزده باشن.»
به ذهن خودم نرسیده بود.
حدسش درست بود، جای فازها را عوض کرده بودند.
قاطی😡کردم. به شان توپیدم.
مصطفی هم پشتم درآمد. دادو بیداد می کرد،
میگفت «این بنده خدا رفته با جونش بازی کرده و این دستگاه رو آورده؛ اون وقت شما قبول نمی کنید؟»
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🍃🌺
#سیره_شهدا
🌷اگر مردم تهران بخواهند یک نمونه از #خوب های خودشان را مثال بزنند، خوب است که شهید ابراهیم هادی را مثال بزنند و بگویند: «بچه تهرونی؛ مثل #شهید_هادی».
🌷شاید بسیاری از خوبان تهران روز #قیامت پشت سر شهید ابراهیم هادی وارد بهشت شوند.
🌷شما می دانید که آقای #دولابی(ره) اهل تعارف و مبالغه نبودند؛ ایشان وقتی آقای ابراهیم هادی را که یک جوان بیست ساله بود، دیدند، صبر کردند تا جمعیت برود. بعد به ابراهیم هادی فرمودند: «آقا ابراهیم! یک کم ما را #نصیحت کن!» و آقا ابراهیم با شرمندگی سرش را پایین می اندازد که «حاج آقا! چه می فرمایید؟!»
🌷ولی به نظر بنده آقای دولابی این سخن را با #اعتقاد گفته اند.
🎤 #استاد_پناهیان
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
❤️ @ebrahimdelha
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_دهم 0⃣1⃣
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_یازدهم 1⃣1⃣
.
مادرم تماس گرفت:
📱حال پدربزرگت بد شده...مامجبورشدیم بیایم اینجا (منظور یڪی ازروستاهای اطراف تبریز است)...
چندروز دیگه معطلی داریم...
بروخونه عمت!...👉
اینها خلاصه جملاتی بودڪ گفت وتماس قطـــــع شد..
چادررنگی فاطمـــــه راروی سرم مرتب می ڪنم وب حیاط سرڪ میڪشم.
نزدیڪ غروب است وچیزی ب اذان مغرب نمانده..تولبه ی حوض نشسته ای،آستین هایت رابالازده ای ووضـــــومیگیری..پیراهن چهارخانه سورمه ای مشڪی وشلوار شیش جیب!
میدانستم دوستت ندارم
فقط...احساسم ب تو،احساس ڪنجڪاوی بود...
ڪنجڪاوی راجب پسری ڪ رفتارش برایم عجیـــــب بود
"اما چراحس فوضولی اینقدبرام شیرینهههه😐
مگه میشه ڪسی اینقدرخوب باشه؟"
می ایستی،دستت رابالا می آوری تامســـــح بڪشی ڪ نگاهت ب من می افتد..بسرعت روبرمیگردانی واستغفرا.. میگویـی....
اصـــــلن یادم رفته بود برای چ ڪاری اینجا آمده ام...
_ ببخشید!...زهراخانوم گفتن بهتون بگم مسجدرفتید ب آقا سجاد گوشزد ڪنید امشب زود بیان خونه...
همانطور ڪ آستین هایت راپایین می ڪشی جواب میدهی :بگیدچشم!
سمت درمیروی ڪ من دوباره میگویم:
_ گفتن اون مسئـــــله هم ازحاجـی پیگری ڪنید...
مڪث می ڪنی:
_ بله...یاعـــــلی!
زهراخانوم ظرف راپراز 🍲خورشت قرمه سبزی می ڪند ودستم میدهد
_ بیادخترم...ببربزار سرسفره...
_ چشم!...فقـــــط این ڪ من بعد شام میرم خونه عمه ام!...بیشترازین مزاحم نمیشم.
فاطمـــــه سادات ازپشت بازوام را نیشگون میگیره.
_ چ معنی داره!نخیرشماهیـــــچ جانمیری!دیروقته...
_ فاطمه راس میگه...حالافعلا ببرید غذاهارو یخ ڪرد..
هردوازآشپزخانه بیرون و ب پذیرائی میریم.همه چیزتقریباحاضرهههه..
صـــــدای #یاا... مردانه ڪسی نظرم راجلب می ڪند.
پسری باپیرهن ساده مشڪی،شلوارگرم ڪن،قدی بلند وچـــــهره ای بینهایت شبیه توووو!
ازذهنم مثل برق میگذرد_آقاسجاد_!
پست سرش توداخل می آیی وعلی اصغر چسبیده ب پای تو ڪشان ڪشان خودش راب سفره میرساند
خنده ام میگیرد!چقدراین بچـــــه ب تو وابسته است
نَ ڪُند ی روز هم من ماننداین بچه ب تووووووو....😜
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@ebrahimdelha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آثار خواندن #نماز_شب، #استاد_پناهیان🌜
#نمازشب_میخوانم_همین_امشب
#نمازشبچهرهرانورانیمیکند
#نماز_شب_روزی_را_زیاد_میکند
🌺🍃🌺🍃🌺
@ebrahimdelha
🌺🍃🌺🍃🌺
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله14☆8☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡سی ام ♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهید زنده 🎀
🕊🌷مجتبی _ کربلایی مهدی
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🌞امروز چهارشنبه
💫۱۳ برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش
💫۷ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق
💫۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی
🥀ذڪر روز🥀
⚘یا حَیُّ یا قَیّوم⚘
⚘ای زنده، ای پاینده⚘
#ختم_قرآن
🔸صفحه ۴۵۱
🔸جزء ۲۳
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام
💔اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💔
╔═─┅─═🍂🥀🍂═╗
👉 @ebrahimdelha 👈
╚═─┅─═🍂🥀🍂═╝
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣آه ای شهــیدان خدایی ...
چہ کسے #دعوت_نامۂ شما را
امضــاء ڪرده✍ است
❣ڪہ هزار سال🗓 هم بگذرد
#فراموش نمےشویـد ...
#شهدا_گاهی_نگاهی🕊🌷
#اللهم_الرزقنا_شهادت
#دوست_شهیدم
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
@ebrahimdelha 🕊
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
AC_۱۹۱۲۰۱۱۵۵۱۲۲.mp3
2.64M
#تلنگر
#روشنگری
لطفا این فایل رو گوش بدین
وتا جایی که میتونید نشر بدین
به خاطر خونهای بی گناهی که این چند روز
وتوی این چهل سال ریخته شده.
استاد حسن عباسی🌷
🌺🍂🌺🍂🌺🍂
@ebrahimdelha
🌺🍂🌺🍂🌺🍂
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : یکی از ار
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید :
قرار بود چند نفر👥 از سازمان به عنوان خدمه همراه مان بیایند.
چشمم آب نمی خورد که به درد کار بخورند و آبی ازشان گرم شود.
آدم های سفارشی که سازمان ها معرفی شان می کردند، معمولاً کار نمی کردند.
وقتی دیدمش با خودم گفتم «ای داد و بیداد😟! اینکه از بس لاغره، جون نداره برای ما کار کنه.»
چیزی بهش نگفتم. سخت ترین کار را انتخاب کرد.
سینی های غذا را می چید توی هیتر تا گرم بماند، وقتی زائرها از حرم می آمدند، توزیع می کرد.
تازه این کارش که تمام می شد می رفت انبار آشپزخانه و سردخانه. به مسئول انبارداری کمک می کرد.
وظیفه اش نبود، ولی می رفت.
آخر سفر مسئول انبارداری دیوانه ی😍 اخلاق و رفتارش شده بود.
اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز.
مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم
مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد.
فوت کرد و یکی را داد دستم.
گفتم«این چیه؟»
بشکن زد😌، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر!
خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته تربت کربلا.
گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟»
گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست....
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : قرار بود
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🕊خاطراتی از زبان همسر شهید:
خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند.
گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم
دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد😊
کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند
توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه
ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا😉 سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را بهم داد
مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده😇
رفقایم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده.
از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن😕، متعصبه».
با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت.
سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد.
به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود.
بعد از ازدواج، محبتش❤️به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند.
طاقت نداشت سردرد من را ببیند.
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌸 نماز اول وقت امام خمینی(ره)🌸
✍ وقتی شاه رفت، امام در نوفل لوشاتو بودند. نزدیک به سیصد الی چهارصد خبرنگار اطراف منزل امام جمع شده بودند. تختی گذاشتند و امام روی آن نشستند. تمام دوربینها کار می کرد.
قرار بود هر چند نفر خبرنگار یک سؤال بکنند. دو یا سه سؤال از امام پرسیده شد که صدای دلنشین اذان برخاست. امام بلافاصله آنجا را ترک کردند و فرمودند: «وقت فضیلت نماز ظهر می گذرد». تمام حاضرین از اینکه امام در ظاهر، بی جهت صحنه را ترک کردند متعجب شدند. شخصی از امام خواهش کرد که: چنین موقعی کمتر پیش می آید و شما اکنون می توانید صدای خود را به جهان برسانید، بسیار مناسب است که حداقل به چهار پنج سؤال دیگر پاسخ دهید. امام با قاطعیت فرمودند: «به هیچ وجه نمی شود» و به سوی مصلای خود رفتند.
(به نقل از سید احمد خمینی)
#نماز_اول_وقت
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج💔
<><><><>🌷<><><><>
🍁 @ebrahimdelha 🍁
<><><><>🌷<><><><>
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️
🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد.😊🌱 اسراف در زندگیش راه نداشت.😍✨ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. ✋🏻😌از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.🕊
یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود.🍞 نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! 😐☹️نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت.
و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود.😳🙊 حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! 😱😶چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. 🤗🙃پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود.
😄🌟✋🏻
📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷
╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮
👉 @ebrahimdelha 👈
╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_یازدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دوازدهم 2⃣1⃣
پتوراڪنارمیزنم،چشمهایم راریزو ب ساعت⌚️ نگاه می ڪنم."سه نیمه شب!"
خـــــاابم نمیبرد...نگران حال پدربزرگم..
زهراخانوم آخرڪارخودش راڪرد ومراشب نگه داشت...
ب خود میپیچم...
دستشویی درحیاط ومن ازتاریكی میترسم!
تصـــــورعبورازراه پله ورفتن ب حیاط لرزش خفیفی ب تنم میندازد..بلندمیشم ،شالم راروی سرم میندازم وباقدمهای آهسته ازاتاق فاطمـــــه خارج میشم دراتاقت بسته است..حتمن آرام خـــــاابیده ای!
ی دست راروی دیوار وبااحتیاط پله هاراپشت سرمیگذارم.
آقاسجادبعدازشام برای انجـــــام باقی مانده ڪارهای فرهنگی پیش دوستانش ب مسجد🕌رفت..تووعلی اصغردر ی اتاق خـــــاابیدید و من هم همراه فاطمـه..
سایه های سیاه،👤ڪوتاه وبلنداطرافم تڪان میخورند..قدمهایم راتندترمی ڪنم ووارد حیاط میشوم.
/چندمترفاصلس یاچندڪیلومتره؟؟😰/
زیرلب ناله می ڪنم:ای خـــــداچقد من ترسووووام!...
ترس ازتاریڪی راازڪودڪی داشتم.
چشمهایم رامیبندم و میدوم سمت دستشویی ڪ صدایی سرجا میـــــخ ڪوبم می ڪند!😧
صـــــدای پچ پچ...زمزمه!!..
"نکنع...جن!!!😱"
ازترس ب دیوارمیچسبم وسعی می ڪنم اطرافم رادرآن گنگـی وسیاهی رصـــــدڪنم!👀
اماهیـــــچ چیزنیست جزسایه حوض ،درخت وتخت چوبی!!
زمزمه قطـــــع میشودوپشت سرش صدایی دیگر...گویی ڪسی داردپاروی زمین می ڪشد!!!
قلبـــــــم گروپ گروپ میزند،گیج ازخودم میپرسم:صدا ازچیهههه!!!!
سرم رابی اختیاربالامیگیرم..روی پشت بام.سایه ی .. ی مرد!!!
ایستاده و ب من زل زده😨!!نفسم درسینه حبس میشود.
ی دفعه مینشیند ومن دیگر چیزی نمیبینم!!بی اختیاربای حرڪت سریع ازدیوارڪنده میشوم وسمت درمیدوم!!
صـــــدای خفه درگلویم رارهامی ڪنم:
🗣دززززدددد...دزد رو پشت بومهه..!!!دزدد..!!
خودم راازپله هابالامی ڪشم !گریه وترس باهم ادغـــــام میشوند..
_ دزد!!!
دراتاقت باز میشع وتوسراسیمه بیرون می آیی!!!
شوڪع نگاهت راب چهره ام میدوزی!!
سمتت می آیم ودیوانه وارتڪرارمی ڪنم:دزددد...الان فرااارمی ڪنههه
_ ڪووو!!
ب سقف☝️ اشاره می ڪنم وبالڪنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم..م..
فاطمـــــه وعلی اصغرهردوباچشمهای نگران ازاتاقشان بیرون می آیند..
وتو باسرعت ازپله ها پایین میدوی...
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@ebrahimdelha