eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.8هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسرشهید اندرزگو از پیشگویی شهید درباره رهبر معظم انقلاب دانلود👌 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
#خاطره ای تڪان دهنـــده از زبان دوست شهید خلیلی درآن حادثه تلخ؛ وقتی ضارب علی رو با چاقو زد ماپیڪر غرق خونش رو به ڪناری ڪشیدیم ..... #تصویر باز شود🌹 ╔═ 🌸════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════🌸 ═╝
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🍃 در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود. محمود کاوه را بردم همان جا، گفتم:" دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه". 🌸 گفت:" بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم". رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم:" اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط". جور خاصی پرسید:" دیگه چه کاری باید بکنیم!". گفتم:"چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه". گفت:" یک کار دیگه هم باید انجام داد". گفتم:" چه کاری؟" با حال عجیبی جواب داد:"توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم". ╔═ ✾════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═⚘════ ✾ ═╝
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 #روز_شمار_شهدایی #۶اسفند #خاطره #همسرشهید #نحوه_شهادت 🌸بار آخر که رفتیم ارومیه، تا رسیدیم، حمید رفت مجلس شهید، گفتم: «این چند روزم که اومدی، باز بلند می شی می ری مجلس شهید؟» گفت: «بایدبرم به مردم بگم بچه هاشون چطور شهید شدند. حالا که نتونستم جنازه هاشون رو بیاریم، تنها کاری که از دستمون برمی آد، فقط همینه.» 🍃 اوایل شهید شدنش، خیلی گریه می کردم. یک شب به خوابم آمد و گفت: «چی شده عزیزدلم؟ چرا این قدر بی تابی می کنی؟» گفتم: «می خوام بدونم چطور شهید شدی؟» گفت: «تو هم به چه چیزهایی فکر می کنی آ.» گفتم: «فقط می خوام بدونم.» به پیشانی اش اشاره کرد و گفت: «یک ترکش فسقلی آمد و خورد این جا و شهیدم کرد، همان لحظه!»🌷 #شهیدحمیدباکری #سالروزشهادت @ebrahimdelha
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 به رخت‌خوا‌ب‌ها تكيه داده بود. دستش را روي زانویش كه توي سينه‌اش كشيده بود،‌ دراز كرده بود و دانه‌هاي تسبيحش تند تند روي هم مي‌افتاد. منتظر ماشين بود؛‌ دير كرده بود.مهدي دور و برش مي‌پلكيد. هميشه با ابراهيم غريبي مي‌كرد،‌ ولي آن روز بازيش را گرفته بود. ابراهيم هم اصلاً‌ محل نمي‌گذاشت. 🍃 هميشه وقتي مي‌آمد مثل پروانه دور ما مي‌چرخيد،‌ ولي اين‌بار انگار آمده بود كه برود. خودش مي‌گفت «روزي كه من مسئله‌ي محبت شما را با خودم حل كنم،‌ آن روز،‌ روز رفتن من است.»💫 عصباني شدم و گفتم «تو خيلي بي‌عاطفه‌اي. از ديشب تا حالا معلوم نيست چته.» صورتش را برگردانده بود و تكان نمي‌خورد. برگشتم توي صورتش. از اشك 😭خيس شده بود.بندهاي پوتينش را يك هوا گشادتر از پاش بود،‌با حوصله بست. مهدي را روي دستش نشاند و همين‌طور كه از پله‌ها پايين مي‌رفتيم گفت «بابايي! تو روز به روز داري تپل‌تر مي‌شي. فكر نمي‌كني مادرت چه‌طور مي‌خواد بزرگت كنه؟» و سفت بوسيدش. چند دقيقه‌اي مي‌شد كه رفته بود. ولي هنوز ماشين راه نيافتاده بود. دويدم طرف در كه صداي ماشين سر جا ميخ‌كوبم كرد. نمي‌خواستم باور كنم. بغضم را قورت دادم و توي دلم داد زدم «اون‌قدر نماز مي‌خونم و دعا مي‌كنم كه دوباره برگردي.»🌷 ╔═ 🌸 ════⚘ ═╗ ✾ @ebrahimdelha✾ ╚═ ⚘════ 🌸 ═╝
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #خاطره 💫موقع نماز که می شد می رفتیم نماز جماعت مدرسه. بعضی روزها که موقع اذان تو کارگاه یا کلاس بودیم از دبیرمان اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز . 🌸 یکی دو تا از دبیرها اجازه نمی دادند . ما هم به هر سختی که بود اجازه می گرفتیم و می رفتیم نماز جماعت. اسماعیل عملا" به این جمله اعتقاد داشت و سعی می کرد تا در حد توان عمل کند . جمله ای که مرحوم قاضی ( رَضیَ اللهُ عنهُ) فرمودند : اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد،مرا لعن کند!🌺 #دوست_شهید #شهیدامنیت_اسماعیل_سریشی #سالروزشهادت ╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗ ✾ @ebrahimdelha ✾ ╚═ ⚘════🌸 🌿═╝
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 در سال 63 در مردادماه در واحد تخريب لشگر 25 كربلا مشغول خدمت بودم .دوست عزيزم الياس حامدي در گردانهاي پياده لشگر با مسئوليت فرماندهي تشريف داشتند . يكي از روزها كه با اين شهيد بزرگوار قدم مي زدم شهيد در ميان فرمايش خود فرمودند:اكبرآقا اگر ما در اين جنگ توفيق شهادت را پيدا كنيم سعادتي بزرگ نصيب ما خواهد شد. بنده گفتم: چرا؟ فرمودند:چون بعد از جنگ سالم ماندن براي نيروهاي رزمنده خيلي مشكل خواهد بود. چون فعلاً اين معنويت حاكم بر جامعه از بركت خون شهدا است و بعد از جنگ جنگ فسق و فساد و بي بندباري در جامعه زياد مي شود.  و بقول پيامبر اسلام (ص) مومن بودن و با تقوا بودن به منزله آتش در كف دست است.💫 راوی:علی اکبرگرزین تبار ╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗ ✾ @ebrahimdelha ✾ ╚═ ⚘════🌸 🌿═╝
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 امام جماعت واحد تعاون بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی. روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق شهداء رو منتقل می کرد عقب. 🍃 توی همین رفت و آمد ها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد». از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله» 🌷 همرزم شهید   🆔 @ebrahimdelha
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
سبـ🌱ــز ترین #خاطرات از آن کسانیست که در ذهنمان عاشقانه💖 #دوستشان_داریم امروز برایت #زیباترین گله
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ❣ 🌹 🔰یک روز که حسابی دلش هوای را کرده بود، دور از چشم خانواده اش به خانه خودشان🏘 رفت. کلید را که به در🚪 انداخت و وارد شد بیشتر احساس 💔 کرد. خیلی دلش برای روح الله تنگ شده بود😢 با قدم های آهسته و چشمی ، خودش را به اتاق او رساند. به کتابخانه📚 نگاه کرد. از بین آن همه کتاب و جزوه های ، نگاهش روی هشت کتاب سهراب سپهری، که روح الله برایش کادو🎁 خریده بود ثابت ماند‌. جلو رفت و آن را از بین کتاب های دیگر بیرون کشید📕 با دست خاک رویش را پاک کرد و آن را باز کرد📖 را ورق زد، دوتا گل رز🌹خشک شده از آن بیرون افتاد. عادت داشت، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب می کرد. در یکی از های روح الله، وقتی دلتنگش💔 شده بود، روی یکی از گلبرگ ها نوشت: آن چنان در دل و جان جای گرفت، که اگر برود از دل و از جان نرود❌ این گلبرگ را خودش نوشته بود. اما جریان را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند، دستخط را شناخت که روی نوشت بود: ••●❣ عشقِ من ❣●•• 🌷 🌹 🌺 @ebrahimdelha 🌸 🌿🍃 🍃🌺🍃 💐🍃🌿🌸🍃🌸🌹🌺
#کلام_شهید 💢مهم نیست که آدم مسؤلیت داشته باشد یا نداشته باشد، مهم این است که اگر امام زمان (عج) بیاید در جایگاه میدان صبحگاه بایستد و بخواهد نیروها را ورچین کند، آن قدر توانمندی و اخلاص داشته باشیم که امام ما را انتخاب کند، مگر امام زمان (عج) به این جایگاه و مسؤلیت آدم ها نگاه می کند؟!! #شهیدمدافع_حرم_محمود_رادمهر #خاطره ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈ ↬ @ebrahimdelha ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔💔 ✍ ایام ❣سال اول زندگیمون بود، آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍 باسختی های زیاد هیئتی رو با همین نام تاسیس کردن☺️ ❣روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔 دیدم آقا مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!! ❣با حالت تعجب سوال کردم. آقا مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳 گفتن: "روز شهادت بی بی فرق میکنه"😔 مخصوصا امسال!!!😓 ❣گفتم: امسال مگه چه فرق می کنه؟ گفتند: آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔 ❣من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم "فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭 ✨هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭 🎙 راوے: همسرشهید 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 @Ebrahim_navid_delha Ⓔⓑⓡⓐⓗⓘⓜⓝⓐⓥⓘⓓ ••••••••••••••••••••••••••••••• ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد💔. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که (ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...😭 تا اینکه گفت: وقتی ابی‌عبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد.😭 خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند..😔 میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد..😭 @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆
•|﷽|• بابڪ اگر میدید ڪسی توان مالے رفتن بہ ڪلاس زبان نداره براشون ڪلاس انگلیسی و عربی میگذاشت.🦋 بیشتر سعے میڪرد بہ بچہ ها کمک کنہ، تحقیق میڪرد افراد نیازمند روپیدا ڪنه وازنظر درسی وآموزشی بہ اون هاکمک کنہ معلم خیلی خوبی برای بچہ های محل و کسانی کہ دوستانش معرفی می کردن بود ،وقتی به ڪسی قول میداد کہ تایم برای آموزش داشتہ باشہ، تمام سعی اش رو میڪرد ڪہ بد قول نشہ اگر فڪر میڪرد نمیتونہ تایم داشتہ باشہ اصلا قول نمیداد چون دوست نداشت بد قول بشہ. براش مهم نبود ڪہ چقدر زمان میگذره. میزان یاد دهی براش اهمیت داشت🥰👌.
🎞 •|پـدر‌شھـید|• از همان‌ بچگی؛ اهلِ‌ حساب‌ و‌ کتاب‌ و‌ برنامه‌ ریزی‌ بود✍🏻 خواهر و برادرهایش‌ همیشه‌ وقت‌ برگشتن از مدرسه‌ خوراکی‌ می‌خریدند. اما‌ بابڪ‌ به‌ همان‌ تغذیه‌ مادر‌ قناعت‌ میکرد و‌ پول‌ توجیبی‌ هایش‌ را‌جمع‌ میکرد، از‌ همان‌ وقت‌ها‌ که ۱۱ سالش‌ بود، نماز مغرب‌ را در مسجد می‌خواند. /
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
⊰•﷽•⊱ آقا امام زمان روحنا فداه: خدا با ماست و نیازمند دیگری نیستیم؛ حق با ماست و باکی نیست که کسی
••🌼 🎞 دوست‌ شھـید: -هوا داشت‌‌ تاریک‌ میشد. موقع‌ نماز مغرب‌ وقتی‌ که‌ مشغولِ‌ خوندن‌ بودیم (من‌ معمولا‌ خیلی‌ آهسته‌ میخونم، حتی‌ بیشتر‌ اوقات‌ فقط‌ لبام‌ تکون‌ میخورند) تو این‌ همه‌ صدا‌ بابک که کنار من‌ بود صداش‌ به‌ خوبی‌ میومد. همون‌ جا دوباره‌ با خودم‌ گفتم چقدر من‌ نادونم‌ این‌ نکات‌ ریز و مستحبات‌ نماز رو کنار من‌ داره‌ میخونه‌،مستحباتی‌ که‌ کمتر کسی‌ میخوندشون‌ یا‌ بلده. بابک‌ یه‌ شھیده‌ زنده‌ بود! الان‌ متوجه‌ شدم‌ که‌ میگن‌ اول‌ باید‌ شھید گونه‌ زندگی‌ کنی‌ تا شھیدت‌ کنند🌱 اونجا حالم‌ از خودم‌ خیلی‌ گرفته‌ شد💔 بخاطر نوع‌ فکری‌ که‌ درموردش‌ د‌ر اولین‌ دیدار‌ کرده‌ بودم😔... هیچوقت‌ آدم ادمارو از روی‌ ظاهرشون‌ قضاوت‌ نکنیم‼️ که‌ اکثر‌ دوستای‌ بابک‌ قبل‌ از‌ آشنایی‌ باهاش‌ همچین‌ فکری‌ میکردن‌ غافل‌ از اینکه اون‌ اصل‌ اسلامو‌ رعایت‌ می‌کرد و یه‌ مومن‌ واقعی‌ و‌ خوش‌ چھره‌ و خوش‌ لباس‌ بود نه‌ تنھا به‌ باطنش‌ بلکه‌ به‌ ظاهرش‌ هم‌ توجه‌ داشت.. -بیایم‌ یاد بگیریم‌ هیچ‌ وقت‌‌‌ آدمارو‌ از‌ روی‌ ظاهرشون‌ قضاوت‌ نکنیم✌️ 🦋