♡ ابراهیم بابک نویدِ دلها ♡
✋عرض سلام و ادب خدمت دوستان حاضر در کانال از امشب با #داستان_عاشقانه_مذهبی #مدافع_عشق در خدمت شما
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇
مـدافعـــــ عشـــ💞ـــق
#هوالعشـــــــــق
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_اول 1⃣
.
یڪی ازچشمــــانم😉 رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسی ام دقیق میشوم...
هاله لبخندلبهایم رامیپوشاند؛ 👌سوژه ام راپیدا ڪردم.😄
پسری باپیرهن شونیز سرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪی نیمی ازبخش یقه وشانه اش راپوشانده..🌼
شلوارپارچه ای مشڪی ویڪ ڪتاب قطوروب📗 ظاهرسنگین ڪه دردست داشت.
حتـــــم داشتم مورد مناسبی برای صفحه اول نشریه📰 ما با موضـــــوع
"تاثیرطلاب ودانشجودرجامــعه" خــــواهدبود.
صـــــدامیزنم🗣: ببخشید آقا!! یڪ لحظه...🌷
عڪس العملـی نشان نمیدهی وهمانطور سرب زیرب جلو پیش میروی..
با چندقدم بلند وسریع دنبالت میآیم ودوباره صـــــدامیزنم:
ببخشیییید...ببخشیدباشمام!!
باتردید مڪث میڪنی، میایی و سمت من سر میگردانی اماهنوز نگاهت ب زیراست.🌹
آهسته میگویی:
_ بله؟؟..بفرمایید!!
دوربین📷 رادر دستم تنظیم میڪنم..
_ یڪ لحظه ب اینجا نگاه ڪنید (وب لنز اشاره میڪنم)
نگاهت هنوز زمین رامیڪاود!!🌺
_ ولـی...برای چ ڪاری⁉️
_ برای ڪارفرهنگی!! عڪس شما روی نشریه مامیاد...
_ خب چرا ازجمـــــع بچه ها نمیندازید..؟چراانفرادی..❓
بارندی جواب میدهم:
_ بین جمـــــع، شما،طلبه جذاب تری بودید..❗️
چشمهای ب زیرت گرد😳 وچهره ات درهم میشود..
زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جمـــــلات "لااله الا ا..." رابخوبـی میشنوم.
سرمیگردانـی وب سرعت دور میشوی، من مات تاب خود بجنبم تو وارد ساختمـــــان حوزه میشوی..
#سوژه_عڪاسی_ام_فرارڪرد
باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه می ڪنم:
چقدر بـی ادب بود😏
یڪ برخورد ڪوتاه وتنها چیزی ڪ در ذهنم ازتو #طلبه_بی_ادب ماند، یڪ چهره جـــــدی،مو و محـــــاسن تیره بود..
♻️ #ادامه_دارد...
#داستان_عاشقانه_مذهبی 💘
#مدافع_عشق
@ebrahimdelha