eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
35.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 1⃣4⃣ ی قطره 💧روی صـــورتم میچڪد ودرفاصـــله چند ثانیه یڪی دیگ...فاصله ها ڪم و ڪم تر میشود و میـــبارد رأفت از آسمـــان بهشت هشتم! ڪف دستهایم را باز می ڪنم و بااشتیاق لــــطافت این همه لطف رالمس می ڪنم. یادت و التمـــاس دعای تو...زمزمه می ڪنم: _ الیس الله ب ڪاف عبده و .... ڪ دستی روی شانه ام قرار میگیرد و صـــــدای مردانه ی تو درگوشم میپیچد و ادامه آیه را میخـــــانی.. _ و یخـــــوفونڪ بالذین من دونه... چشمــهایم را باز می ڪنم و سمت راستم رانگاه می ڪنم. خودتی!!اینجـــــا؟😍😍 ...چشمهایم راریز می ڪنم و با تردید زمزمه می ڪنم _ عل...علــی! لبخـــند میزنی و باران لبخندت را خیس می ڪند! _ جـــــاانم!؟💖 ی دفعه ازجا میپرم و سمتت ڪامل برمیگردم. ازشوق یقــــه پیرهنت را میگیرم و باگریه می گویم.. _ تو...تو اومدی!!..اینجــــا!! اینجا...پیش...پیش من! دستهایم را می گیری و لب پایینت راگاز می گیری.. _ عه زشته همه نگامــون می ڪنن!...آره اومدم! شوڪه و ناباورانه چهره ات رامی ڪاوم.انگار صـــدسال میشود ڪ ازتو دور بودم... _ چجوری تواین حرم ب این بزرگی پیـــدام ڪردی!؟اصلا ڪی اومدی!؟...چرا بی خبر؟؟...شیش روز ڪجا بودی...گوشیت چرا خـــاموش بود! مامان زنگ زد خونه سجـــاد گفت ازت خبر نداره..من... دستت راروی دهـــــانم میذاری... _ خب خب...یڪی یڪی! ترور ڪردی مارو ڪ!😃 یدفعه متوجه میشوی دستت راڪجا گذاشته ای.باخجــالت دستت را می ڪشی ... _ ی ساعت پیش رسیدم.آدرس هتــلو داشتم.اما گفتم این موقـــع شب نیام...دلمم حرم میخـــواست و ی سلام!..بعـــدم یادت رفته ها!خودت روز آخر لو دادی روبروی پنجـــره فولاد! نمیدونستم اینجـــایی...فقـــط...اومدم اینجا چون تو دوست....داشتی! آنقدر خوب شده ای ڪ حس می ڪنم خـــوابم! باذوق چشمهایت را نگاه می ڪنم...خدایا من عاششششق این مردم!! ممنون ڪ بهم دادیش!🙏 _ ا! بازم ازون نگاه قورت بده ها! چیه خب؟...ن ب اون ترمزی ڪ بریدی...ن ب این ڪ...عجب! _ نمـــیتونم نگات نڪنم! لبخـــندت محو میشود و یدفعه نگاهت رامیچرخـــانی روی گنبد...حتمن خجالت ڪشیدی!نمیخـــام اذیتت ڪنم.ساڪت من هم نگاهم را میدوزم ب گنـــبد...باران هرلحظه تندتر میشود..گوشه چـــادرم را می ڪشی _ ریحـــانه!پاشو الان خادما فرشارو جمـــع می ڪنن... هردو بلنـــد میشویم و وسط حیاط می ایستیم. _ ببینم دعام ڪردی؟ مثل بچـــه ها چندباری سرم راتڪان میدهم _ اوهوم اوهوم!هرروز ... لبخـــند تلخی میزنی و ب ڪفش هایت نگاه می ڪنی.سرت راڪ پایین میگیری موهای خیست روی پیشـــانی میریزد... _ پس چرا دعات مستجـــاب نمیشه خانووم؟😔 جوابی پیدا نمی ڪنم..منظورت را نمیفهمم.. _ خیلی دعاڪن..اصــرار ڪن ... دست خالی برنگردیم ... بازهم سڪوت می ڪنم.سرت را بالا میگیری و ب آسمـــان نگاه می ڪنی _ اینم دلش گرفته بودا! یهو وسطش سوراخ شد! میخندم و حرفت راتایید می ڪنم. _ خب حالا میخـــای همینجا وایسی وخیس بخوری؟ _ نچ! ڪنارم می ایستی و باشانه تنه میزنی _ خب پس برو زیر اونجـــا ڪ سقف داره تا نچـــاییدیم... میدویم و گوشه ای پناه میگیریم..لحــظه به لحــظه باتو بودن برایم عین رویاس... توهمـــــانی هستی ڪ ی ماه برایش جنگیدم!صـــحن سراسر نور شده بود.آب روی زمین جمـــــع شده وتصـــویر گنبد را روی خود منعـــڪس می ڪند..بوی گلاب و عطر خاص مقـــدس حال و هوایی خاص دارد.زمزمه خـــواندن زیارت عاشورایت درگوشم میپیچد...مگر میشود ازین بهتر؟❣ ازسرما به دستت میچسبم و بازوات رامیگیرم..خط ب خط ڪ میخـــوانی دلم رامیلرزانی!نگاهت می ڪنم چشمهای خیس و شـــانه های لرزانت .... من پاڪی ات را .. یدفعه سرت راپایین میـــندازی... وزمزمه ات تغییر می ڪند.. _ منو یڪم ببین.. سینه زنیم رو هم ببین.. ببین ڪ خیس شدم... عرق نوکری ببین... دلـــــم یجوریه.. ولی پراز صبوریه..! چقد شهید دارن میـــارن ازتو سوریه.. چقد...شهید... منم باید برم.... برم ... ب هق هق میفتی😭...مگر مرد هم... گویی قلـــبم رافشار میدهند...باهر هق هق تو!... ی لحـــظه دردلم میگذرد توزمینی نیستی!....آخرش میپری! اطلب العشـــق من المهد الی تا ب ابد.. باید این جمـــله برای همه دستور شود... ♻️ ... 💘 @Ebrahim_navid_delha