eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.7هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
#کلام_شهید شهادت شربتی است که هر کس توان آنرا ندارد که بنوشد مگر اینکه بتواند در یک لحظه خود را از تمام قید و بند ظاهری اعم از مال و جان خود گذشته و در راه حق علیه باطل فدا کند... این راه راه سعادت و راه رسیدن به پیروزی است... 🌹شهید احمد جعفرنژاد ╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮ 👉 @ebrahimdelha 👈 ╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯ 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : یکی از ار
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : قرار بود چند نفر👥 از سازمان به عنوان خدمه همراه مان بیایند. چشمم آب نمی خورد که به درد کار بخورند و آبی ازشان گرم شود. آدم های سفارشی که سازمان ها معرفی شان می کردند، معمولاً کار نمی کردند. وقتی دیدمش با خودم گفتم «ای داد و بیداد😟! اینکه از بس لاغره، جون نداره برای ما کار کنه.» چیزی بهش نگفتم. سخت ترین کار را انتخاب کرد. سینی های غذا را می چید توی هیتر تا گرم بماند، وقتی زائرها از حرم می آمدند، توزیع می کرد. تازه این کارش که تمام می شد می رفت انبار آشپزخانه و سردخانه. به مسئول انبارداری کمک می کرد. وظیفه اش نبود، ولی می رفت. آخر سفر مسئول انبارداری دیوانه ی😍 اخلاق و رفتارش شده بود. اذان گفته بودند. زود مهر برداشتم و رفتم برای نماز. مصطفی هنوز نیامده بود. برگشتم مثل همیشه کله اش را کرده بود داخل جا مهری و مهرها رو زیر و رو می کرد. فوت کرد و یکی را داد دستم. گفتم«این چیه؟» بشکن زد😌، گفت: «مهر کربلاست. بگیر حالشو ببر! خیلی وقت ها روی مهرها ننوشته  تربت کربلا. گفتم «از کجا فهمیدی مهر کربلاست؟» گفت «مهر کربلا از قیافش پیداست.... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : قرار بود
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🕊خاطراتی از زبان همسر شهید: خواستگاری که آمد، نه سربازی رفته بود، نه کار داشت. خانواده ام قبول نکردند. گفتند«سربازیت را که رفتی و کار پیدا کردی ، بیا حرف بزنیم دو سال آن قدر رفت و آمد و با پدر و مادرم صحبت کرد تا راضی شان کرد😊 کمی بعد از ازدواج، با قانون قد و وزن معاف شد؛ بس که لاغر بود و قد بلند توی سازمان انرژی اتمی هم مشغول شد. مهریه را خانواده ها گذاشتند؛ پانصد تا سکه ولی قرار بین من و مصطفی چهارده تا😉 سکه بود. بعد از ازدواج هم همه ی سکه ها را بهم داد مراسم عقد و عروسی را خانه ی خودمان گرفتیم ؛ خیلی ساده😇 رفقایم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن😕، متعصبه». با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج، محبتش❤️به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🌸 نماز اول وقت امام خمینی(ره)🌸 ✍ وقتی شاه رفت، امام در نوفل لوشاتو بودند. نزدیک به سیصد الی چهارصد خبرنگار اطراف منزل امام جمع شده بودند. تختی گذاشتند و امام روی آن نشستند. تمام دوربینها کار می کرد. قرار بود هر چند نفر خبرنگار یک سؤال بکنند. دو یا سه سؤال از امام پرسیده شد که صدای دلنشین اذان برخاست. امام بلافاصله آنجا را ترک کردند و فرمودند: «وقت فضیلت نماز ظهر می گذرد». تمام حاضرین از اینکه امام در ظاهر، بی جهت صحنه را ترک کردند متعجب شدند. شخصی از امام خواهش کرد که: چنین موقعی کمتر پیش می آید و شما اکنون می توانید صدای خود را به جهان برسانید، بسیار مناسب است که حداقل به چهار پنج سؤال دیگر پاسخ دهید. امام با قاطعیت فرمودند: «به هیچ وجه نمی شود» و به سوی مصلای خود رفتند.  (به نقل از سید احمد خمینی) #نماز_اول_وقت #الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَـ_الْفَرَج💔 <><><><>🌷<><><><> 🍁 @ebrahimdelha 🍁 <><><><>🌷<><><><>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ 🌸به کوچکترین چیزهایی که ما توجه نداشتیم دقت می کرد.😊🌱 اسراف در زندگیش راه نداشت.😍✨ تا می توانست، در هر شرایطی به مخلوقات خدا کمک می کرد. ✋🏻😌از هر لحظه ی عمر خودش بهترین استفاده را می کرد.🕊 یادم هست پشت باشگاه صدری، دور هم نشسته بودیم. کنار ابراهیم، یک تکه نان خشک شده افتاده بود.🍞 نان را برداشت و گفت: ببین نعمت خدا رو چطور بی احترامی کردند؟! 😐☹️نان خیلی سفت بود. بعد یک تکه سنگ برداشت. و همینطور که دور هم نشسته بودیم، شروع به خُرد کردن نان نمود.😳🙊 حسابی که ریز شد، در محوطه باز انتهای کوچه پخش کرد! 😱😶چند دقیقه بعد کبوتر ها آنجا جمع شدند. 🤗🙃پرنده ها مشغول خوردن غذایی شدند که ابراهیم برایشان مهیا نموده بود. 😄🌟✋🏻 📚 سلام بر ابراهیم۲/ص۱۴۷ ╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮ 👉 @ebrahimdelha 👈 ╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯ 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_یازدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 2⃣1⃣ پتوراڪنارمیزنم،چشمهایم راریزو ب ساعت⌚️ نگاه می ڪنم."سه نیمه شب!" خـــــاابم نمیبرد...نگران حال پدربزرگم.. زهراخانوم آخرڪارخودش راڪرد ومراشب نگه داشت... ب خود میپیچم... دستشویی درحیاط ومن ازتاریكی میترسم! تصـــــورعبورازراه پله ورفتن ب حیاط لرزش خفیفی ب تنم میندازد..بلندمیشم ،شالم راروی سرم میندازم وباقدمهای آهسته ازاتاق فاطمـــــه خارج میشم دراتاقت بسته است..حتمن آرام خـــــاابیده ای! ی دست راروی دیوار وبااحتیاط پله هاراپشت سرمیگذارم. آقاسجادبعدازشام برای انجـــــام باقی مانده ڪارهای فرهنگی پیش دوستانش ب مسجد🕌رفت..تووعلی اصغردر ی اتاق خـــــاابیدید و من هم همراه فاطمـه.. سایه های سیاه،👤ڪوتاه وبلنداطرافم تڪان میخورند..قدمهایم راتندترمی ڪنم ووارد حیاط میشوم. /چندمترفاصلس یاچندڪیلومتره؟؟😰/ زیرلب ناله می ڪنم:ای خـــــداچقد من ترسووووام!... ترس ازتاریڪی راازڪودڪی داشتم. چشمهایم رامیبندم و میدوم سمت دستشویی ڪ صدایی سرجا میـــــخ ڪوبم می ڪند!😧 صـــــدای پچ پچ...زمزمه!!.. "نکنع...جن!!!😱" ازترس ب دیوارمیچسبم وسعی می ڪنم اطرافم رادرآن گنگـی وسیاهی رصـــــدڪنم!👀 اماهیـــــچ چیزنیست جزسایه حوض ،درخت وتخت چوبی!! زمزمه قطـــــع میشودوپشت سرش صدایی دیگر...گویی ڪسی داردپاروی زمین می ڪشد!!! قلبـــــــم گروپ گروپ میزند،گیج ازخودم میپرسم:صدا ازچیهههه!!!! سرم رابی اختیاربالامیگیرم..روی پشت بام.سایه ی .. ی مرد!!! ایستاده و ب من زل زده😨!!نفسم درسینه حبس میشود. ی دفعه مینشیند ومن دیگر چیزی نمیبینم!!بی اختیاربای حرڪت سریع ازدیوارڪنده میشوم وسمت درمیدوم!! صـــــدای خفه درگلویم رارهامی ڪنم: 🗣دززززدددد...دزد رو پشت بومهه..!!!دزدد..!! خودم راازپله هابالامی ڪشم !گریه وترس باهم ادغـــــام میشوند.. _ دزد!!! دراتاقت باز میشع وتوسراسیمه بیرون می آیی!!! شوڪع نگاهت راب چهره ام میدوزی!! سمتت می آیم ودیوانه وارتڪرارمی ڪنم:دزددد...الان فرااارمی ڪنههه _ ڪووو!! ب سقف☝️ اشاره می ڪنم وبالڪنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم..م.. فاطمـــــه وعلی اصغرهردوباچشمهای نگران ازاتاقشان بیرون می آیند.. وتو باسرعت ازپله ها پایین میدوی... ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha
🌷نماز شب🌷 اگر کسی می ترسد شب خواب بماند و نتواند #نماز_شب بخواند همان سر شب نماز شب را بخواند بعضی ها ساعت ۲ شب می خوابند یا بعضی ده شب همون موقع دو رکعت نماز شب را مانند نماز صبح و یک رکعت نماز وتر را بخوانند و بخوابند چون قبل از وقت است همین را بخوانید و بخوابید اسمش جزء نماز شب خوان ها ثبت می شود. #دکتر_رفیعی 🌺🍂🌺🍂🌺🍂 @ebrahimdelha 🌺🍂🌺🍂🌺🍂
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله14☆8☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک⚰ 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡سی و یکم ♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷ابراهیم _ کریمی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 🌞امروز پنجشنبه 💫۱۴برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش 💫۸ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 💫۵ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 🥀ذڪر روز🥀 🌷 لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبین🌷 🌷نیست خدایی جز الله فرمانروای🌷 🌷حق و آشکار🌷 #ختم_قرآن 🔸صفحه۴۵۲ 🔸جزء ۲۳ جهت سلامتی #امام_زمان_عج #مقام_معظم_رهبری هدیه به روح #امام و #شهدای_والامقام 💔اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💔 ╔═🕊─┅─🕊══╗ 🍂@ebrahimdelha 🍂 ╚═─🕊┅─═🕊═╝ 🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #حیاء_عفت 🌸یکی از برجسته ترین صفات ابراهیم حیاء و عفت او بود وقتی می خواست با نامحرم حرف بزند سرش را بالا نمی آورد یا وقتی که باشگاه می رفت لباس کشتی را زیر لباسش می پوشید و در حضور مردان برهنه نمی شد. @Ebrahimdelha •••••••••••••••••••••••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
P 6.mp3
1.01M
#تلنگر #مبارزه_با_راحت_طلبی ☢ باید تلاش کنی که رنج های زندگیت رو مدیریت کنی. نباید از رنج های زندگیت فرار کنی👌 #استاد_پناهیان 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 @ebrahimdelha 🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#کلام_شهید 🍃|شهـید عبدالحمید دیالمه|🍃 ••|🐚|•• ••{ریشه اصلی همه اختلافات را در عدم #اعتقــاد بعضی‌ها به ولایت فقــــیه می‌دانم!!}•• ┄┅─✵💝✵─┅┄ @ebrahimdelha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃 عالم همه غرق عشوه وناز شده میلاد یگانه محرم راز شده 🌹🍃 از یمن ولادت حسن بن علی درهای بهشت به روی ما باز شده 🌹🍃 به پیشگاه مقدس امام عصر روحی فدا ! 🌷@ebrahimdelha 🌷
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان دوستان شهید : قرار بود
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان همسر شهید: همسر شهید مصطفي احمدی‌روشن که از شاگردان مرحوم آيت‌الله عزيزالله خوشوقت بوده است چندی پیش با بيان خاطراتي از آن شهيد گفت: «فشار کاری برای ایشان خیلی سخت😔بود؛ آقا مصطفی را که می‌دیدی، همیشه چشمانش خسته بود و قرمز، ولی هیچ وقت عصبانی و اخمو نبود و با آن خستگی وقتی 12 شب می‌رسید خانه، می‌خندید😊. مشکلات را که اصلاً وارد منزل نمی‌کردند، حتی موفقیت‌هایشان را هم خیلی سخت بروز می‌دادند.»   وي افزود: «آقا مصطفی این خستگی‌ها را برای هدفی بالاتر😉تحمل کردند؛ مسیر تهران ـ نطنز را اگر انسان هفته‌ای یک بار تردد کند، خیلی خسته‌کننده خواهد بود. آقا مصطفی هفته‌ای دو یا سه بار این مسیر را می‌رفت و برمی‌گشت. تمام اینها سختی دارد. روزه‌گرفتن در سایت نطنز هم خیلی سخت بود؛ هوا آن‌قدر گرم می‌شد که لب‌ها ترک برمی‌داشت و خون می‌آمد 😱و اگر در زمین سایت می‌ایستادی، به قول مصطفی کله آدم زیر آفتاب جوش می‌آورد. همه اینها نشان‌دهنده سختی‌های ایشان بود ولی هیچ وقت از سختی‌ها نمی‌گفتند و این چیزها را که می‌گویم، خیلی کوتاه اشاره می‌کردند.» 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🕊خاطراتی از شهید مصطفی احمدی روشن از زبان همسر شهید: همسر شهید مص
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 همسر شهيد احمدي‌روشن ادامه داد: «این وضعیت برای خانواده هم سخت بود. من گلایه می‌کردم ولی مصطفی با وجهه خندانش☺️سخت‌ترین مشکلات را آسان می‌کرد و من تحمل می‌کردم، اما هیچ وقت مانع ایشان برای انجام وظیفه‌شان نشدم. می‌دانستم که کارهای سایت هیچ وقت تمامی ندارد. این چند سال آخر نمودار کاری ایشان صعودی📈 بود. برخی مواقع آقا مصطفی را سه هفته می‌شد که پیدا نمی‌کردیم؛ شاید یک روز جمعه و کوتاه می‌توانستیم ببینیمش. وقتی شکایت و گلایه می‌کردم، می‌گفت این کار را انجام بدهم، بیرون می‌آیم. دروغ هم نمی‌گفتند، آن کار را انجام می‌دادند، کاری دیگری بهشان پیشنهاد می‌شد و این سیستم ادامه داشت‌ ولی وقتی دل نگرانی آقا را برای سایت می‌گفتند، برای بنده هم این دل‌نگرانی آقا مهم بود.» وي در توضيح علت عدم گلايه‌اش از فشار کار همسر شهيدش گفت: «وقتی می‌گفتند کارهایی که کردم را باید به سرانجام برسانم، قانع می‌شدم؛ یک بار پیش آیت‌الله خوشوقت رفته بودند و از آیت‌الله خوشوقت پرسیده بودند که "ظهور چقدر نزدیک است🤔؟" آقای خوشوقت فرموده بودند "این بستگی به این دارد که شما در نطنز چه کار می‌کنید".» خانم کاشاني گفت: « یک بار که خیلی گلایه کردم، مصطفی فرمایش‌هاي آقای خوشوقت را گفت، من دیگر گلایه هم نکردم چون احساس می‌کردم اگر بخواهم جلویش را بگیرم گویی که جلوی امام زمان(ع) ایستادم. نمی‌گویم این حرف قطعی است اما به نظرم مملکت باید اصلاح بشود تا مصلح💚 بیاید.» 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹 #حدیث ✅ امام محمد باقر(ع) می فرمایند:"هر كس نماز واجب را در حالی كه عارف به حق آن است در وقتش بخواند، به گونه ای كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح ندهد، خداوند برای وی برائت از جهنم می نویسد كه او را عذاب نكند، و كسی كه درغیر وقتش به جا آورد در حالی كه چیزی دیگر را بر آن ترجیح دهد، خداوند می تواند او را ببخشد یا عذابش كند. #نماز_اول_وقت_فراموش_نشه 🆔 @ebrahimdelha 👈 🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹
خاطرات شهید 🌷 🌷داشتیم برای #عملیات آماده می شدیم #اذان_صبح گفتند، سریع آمدیم توی چادر تا نمـــاز بخونیم و حرکت کنیم 🌷منطقه شناسایی شده بود و بمباران? شروع شد توی #چادر مشغول نماز خواندن بودیم که دو سه تا راکت افتاد کنار چادر ما برادری که درحال تشهد بود یهو به #سجده رفت وهمانطور ماند... 🌷دیدم از کنار پیشانی اش رگه خونی بیرون زد یاد ضربت خوردن #حضرت_علی(ع) افتادم این بچه ها به آقای خودشان اقتدا کردند حتی #شهادتشان هم علی گونه بود... #شهید_یوسف_شریف ❤️ @ebrahimdelha
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_دوازدهم
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 3⃣1⃣ . دستم راروی سینه ام میگذارم. هنوزبشدت میتپد فاطمـــــه ڪنارم روی پله نشسته وزهراخانوم برای آروم شدن من صـــــلوات میفرستد. اماهیـــچ ڪدام مثل من نگران نیستند! بخودم ڪ آمدم فهمیدم هنگام دویدن و بالا آمدن ازپله هاشالم افتاده و تو مرا با این وضـــــع دیده ای!!! همین آتش شرم ب جانم میزد!!😰 علی اصغرشالم راازجلوی درحیاط می آوردودستم میدهد.. شالم راسرم می ڪنم وهمان لحظـــــه توبامردی میانسال داخل می آیـی... علی اصغرهمین ڪ اورا میبیند بالحن شیرین میگوید: حاچ بابا!! انگار سطل آب یـــــخ روی سرم خالی می ڪنند😐مردباچهره ای شِ ڪَسته ولبخندی ڪ لاب لای تارهای نقره ای ریشش گــــم شده جلو می آید: _ سلام دخترم!خوش اومدی!! بهت زده نگاهش می ڪنم !!! آبروم رفت!!! بلند میشوم،سرم راپایین میندازم... _ سلام!!...ببخشید من!..من نمیدونستم ڪ.. زهراخانوم دستم رامیگیرد! _ عیب نداره عزیزم!ماباید بهت میگفتیم ڪ اینجوری نترسی!!حاج حســـــین گاهی نزدیڪ اذان صـــــبح میره روی پشت بوم برای نمـــــاز..وقتی دلش میگیره ویادهمرزماش میفته! دیشبم مهمون یڪی ازهمین دوستاش بوده.فڪ ڪنم زود برگشته ی راست رفته اون بالا😊 باخجالت عرق پیشانی ام راپاڪ می ڪنم،بزورتنهایڪ ڪلمه میگویم: _ شرمنـــــده...‌😢 فاطمــه ب پشتم میزند: _ ن بابا!منم بودم میترسیدم!! حاج حســـــین بالبخندی ڪ حفظش ڪرده میگوید: _ خیلی بد مهمون نوازی ڪردم!مگه ن دخترم!! وچشمهای خسته اش را ب من میدوزد نزدیڪ ظهراست.. گوشه چادرم را بایڪ دست بالامیگیرم وبادست دیگرساڪم👜 رابرمیدارم.زهراخانوم صـــــورتم رامیبوسد _ خوشحال میشدیم بمونی!اماخب قابل ندونستی! _ ن این حرفاچیه؟؟دیروزم ڪلی شرمندتون شدم😔 فاطمـــــه دستم رامحڪم میفشارد: رسیدی زنگ بزن!! علی اصغرهم باچشمهای معصـــومش میگوید:خدافس آله👶 خم میشوم و صورت لطیفش رامیبوسم.. _ اودافظ عزیزخاله.. خداحافظی می ڪنم،حیاط راپشت سرمیگذارم ووارد خیابان میشوم. تو جلوی درایستاده ای ،ڪنارت ڪ می ایستم همانطور ڪ ب ساڪم نگاه می ڪنی میگویی: خوش اومدید...التمـــــاس دعا قراربود تومرابرسانی خانه عمه جان. اماڪسی ڪ پشت فرمان نشسته پدرت است... یڪ لحظه ازقلبـــــم این جمله میگذرد.. ....❣ وفقط این ڪلمه ب زبانم می آید: محتـــــاجیم...خدانگهدار ♻️ ... 💘 @ebrahimdelha
نماز شب 🌺🌾🌺🌾 🌾🌺🌾 🌺🌾 🌾 #نماز_شب_از_دیدگاه_بزرگان 🌺شیخ رجبعلی خیاط 🍃در بیداری سحر و ثُلث آخر شب ، آثار عجیبی است. هر چیزی را که از خدا بخواهی در بیداری سحرها می توان حاصل نمود. از گدایی سحرها کوتاهی نکنید که هر چه هست، در آن است. عاشق خواب ندارد و جز وصال محبوب چیزی نمی خواهد. وقت ملاقات و رسیدن به وصال ، هنگام سحر است. #نماز_شب ✍آیت الله حق شناس : مبارزه با نفس دشوارتر از مبارزه با شیطان است در این مبارزه همواره باید خدا را در سحرگاهان صدا بزنید و از او کمک بخواهید. باید نفس امّاره را با بیداری شب و نماز اول وقت کنترل کنید بیدار شدی برا فرج آقا امام زمان عج هم دعا کن 🌾 🌺🌾 🌾🌺🌾 🌺🌾🌺🌾 @ebrahimdelha
⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼 شروع چله14☆8☆98 #ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک⚰ 🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸 💠روز♡سی و دوم ♡ به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)، ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله 🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀 🕊🌷عباسعلی _ طالبی ╔═ ⚘════⚘ ═╗ @ebrahimdelha ╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺 🌞امروز جمعه 💫۱۵ برج آذر ۱۳۹۸ ه.ش 💫۹ ماه ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق 💫۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی 📿ذڪر روز📿 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🔸صفحه۴۵۳ 🔸جزء ۲۳ جهت سلامتی هدیه به روح و 💔اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج💔 ╔═🕊─┅─🕊══╗ 🍂@ebrahimdelha 🍂 ╚═─🕊┅─═🕊═╝ 🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🌹#حدیث_۲🌹 ╔═ 🌸🌿════⚘ ═╗ ✾ @ebrahimdelha ✾ ╚═ ⚘════🌸 🌿═╝