eitaa logo
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
34.2هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
297 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @ebrahim_navid_delha_tabligh ✤کانال‌های‌ما↯ @ebrahim_babak_navid_keramaat @ebrahim_babak_navid_mokeb
مشاهده در ایتا
دانلود
12.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ⭕️ احمدرضا جلالی پزشک عمومی و فوق تخصص پزشکی هسته ای ، عامل شهادت دانشمندان هسته ای کشورمون که گرفتار سرویس اطلاعات موساد شده بود و لیست ترور دانشمندان هسته ای را به موساد میداد دستگیر شد . 💢 البته دستگیری نامبرده قبلا بوده ولیکن بعد از تخلیه اطلاعاتی ، به تازگی رسانه ای شده است. ⛔️حلقه مفقوده شهادت، شهیدان هسته ای👆 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهاردهم باشگاه🌺 💢بیش از پنجاه سال است در محله جنوب تهران و محله شهید آ
قسمت پانزدهم حق الناس🌺 💢منزل ما پشت کلوپ صدری بود. من با عباس هادی هم کلاس بودم. 💢در همسایگی ما یک خانواده مهربان و محترم بود که با آنها رفت آمد داشتیم. بعد فهمیدم مادر این خانواده خاله عباس هادی است. 💢من و برادرم دوقلو بودیم به خاطر عباس، با ابراهیم رفیق شدیم. 💢هر بار که او را می دیدیم با یک مشت پسته و بادام به سراغمان می آمد. خیلی ما را تحویل می گرفت. 💢بعد متوجه شدم با همه اینگونه است هرکس یک بار با او برخورد داشت شیفته اش می شد. 💢الان نزدیک شصت سال از خدا عمر گرفتم از خدا تشکر می کنم که در طول زندگی، به خصوص در چند سال اول جوانی ما یکی از بندگان خوب خودش را در مسیر زندگی ما قرار داد. 💢باور کنید ما با ابراهیم معنی خوب بودن را فهمیدیم ما با ابراهیم انسانیت را فهمیدیم. 💢تمام زندگی من تحت الشعاع آن چند سال است. 💢فرزندان من بارها خاطرات ابراهیم را از من شنیده اند. 💢من با بسیاری از شهدای محل زندگی کرده ام همگی انسانهای بزرگی بوده اند اما ابراهیم با هیچ کدامشان قابل مقایسه نیست. 💢یادم هست با ابراهیم رفته بودیم کوه. پای من همان اوایل کار پیچ خورد. 💢ابراهیم من را روی کولش گرفت و به راه افتاد. 💢نمی دانید این مسیر چقدر طولانی بود اگر هر کسی جز او بود می گفت تو بمان تا من برگردم اما او هم می خواست پاهایش قوی شود و هم نمی خواست رفیق نیمه راه گردد. 💢یک دماغه ای است به سمت کولکچال که شیب خیلی تندی دارد انسان بدون بار هم خسته می شود، ابراهیم در آن مسیر من را روی کولش گرفت و بالا برد. 💢خیلی خجالت کشیدم از طرفی به قدرت بدنی اون آفرین گفتم. 💢رفیقی دارم به نام آقای فخاری که در مغازه اش عکس آقا ابراهیم را نصب کرده. 💢شبیه ماجرای کوه نوردی برای او هم پیش آمد. او عاشق ابراهیم شد. 💢خلاصه رفاقت ما با ابراهیم توی محل ادامه داشت. 💢آنقدر که تمام فکر و ذهن من و برادرم در منزل ابراهیم بود. پدر و مادرم نیز او را می شناختند و خوشحال بودند که پسرانشان با چنین شخصی رفت و آمد دارند. 💢به جرات می گویم ما دین و اعتقادمان را با ابراهیم شناختیم. 💢او در زمانی که ۱۷ سال داشت آنچنان به مسائل دینی مسلط بود که بزرگترهای ما این گونه نبودند. 💢یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم من کتانی نداشتم. 💢به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین، دمپایی ام را دادم و کتانی اش را گرفتم و مشغول بازی شدم. 💢بعد بازی دیدم او رفته من هم به خانه برگشتم. 💢هنوز ساعتی نگذشته بود دیدم ابراهیم درب منزل ما آمد 💢با خوشحالی به استقبالش رفتم و گفتم: این طرفا!؟ 💢بدون مقدمه گفت: سعید خدا روز قیامت از هرچی بگذره از حق الناس نمی گذره برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم گردنت نباشه. 💢بعد ادامه داد تا میتونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مواظب باش اگر از کسی امانت می گیری خودت به دنبال پس دادن امانت باش. 💢گفتم: آقا ابراهیم من نوکرتم چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم نمیدونم کجاست قبل از پایان بازی رفت. 🗣محمد سعید صالح تاش ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
10.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 این کلیپ مربوط به سالهای دور است...... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#عاشقانه_دومدافع💘 #قسمت1⃣6⃣ زیر لب آرزوکردم"خدایا خودت مواظب علے مــݧ باش مـݧ منتظرشم" شمع و فوت ک
💘 ⃣6⃣ بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ یکم تتہ پتہ کرد إم...چطورے بگم خیلے سختہ... حرفشو قطع کردم،خوب بزارید مـݧ کمکتوݧ کنم راجع به مریم میخواید حرف بزنید؟؟؟ إ بلہ .از کجا فهمیدید؟؟ خوب دیگہ... راحت باشید آقاے محسنے علے سپرده هواتونو داشتہ باشم. دم علے آقا هم گرم .راستش آبجے ،خانم سعادتے یا هموݧ مریم خانوم بہ پیشنهاد ازدواج مـݧ جواب منفے دادݧ .دلیلشو نمیدونم میشہ شما ازشوݧ بپرسید؟؟ بلہ حتما .دیگہ چے؟؟ دیگہ ایـݧ کہ مـݧ کہ خواهر ندارم شما لطف کنید در حقم خواهرے کنید،مـݧ...مـݧ... واقعا بہ ایشوݧ علاقہ دارم.اگر هم تا حالا نرفتم جلو بخاطر کارهام بود . خندیدم و گفتم:باشہ چشم،هرکارے از دستم بر بیاد انجام میدم ایشالا کہ همہ چے درست میشہ... واقعا نمیدونم چطورے ازتوݧ تشکر کنم.عروسیتوݧ حتما جبراݧ میکنم. ممنوݧ شما لطف دارید ،بابت امروز هم باز ممنوݧ . هوا تقریبا تاریک شده بود،احساس خستگے میکردم بعد از مدتها رفتہ بودم بیروݧ . جعبہ ے کادو ها مخصوصا جعبہ ے بزرگ علے تو دستم سنگینے میکرد. با زحمت کلید و از تو کیفم پیدا کردم و در و باز کردم راهرو تاریک بود پله هارو رفتم بالا و در خونہ رو باز کردم ،چراغ هاے خونہ هم خاموش بود اولش نگراݧ شدم اما بعدش گفتم حتما رفتـݧ خونہ ے اردلاݧ . کلید چراغو زدم . باصداے اردلاݧ از ترس جیغے زدم و جعبہ ها از دستم افتاد ￿واااااے ݧ یہ تولد دیگہ همہ بودݧ حتے خانواده ے علے جمع شده بودݧ تا براے مـݧ تولد بگیرݧ تولد ،تولد تولدت مبارک ... باتعجب بہ جمعشوݧ نگاه میکردم کہ اردلاݧ هولم داد سمت مبل و نشوند همہ اومدݧ بغلم کردݧ و تولدمو تبریک گفتـݧ. لبخندے نمایشے رو لبم داشتم و ازشوݧ تشکر کردم. راستش اصلا خوشحال نبودم،اونا میخواستـݧ در نبود علے خوشحالم کـنـݧ اما نمیدونستـݧ با ایـݧ کارشوݧ نبود علے و رو بیشتر احساس میکنم. واے چقدر بد بود کہ علے تو اولیـݧ سال تولدم بعد از ازدواجموݧ پیشم نبود.اون شب نبودشو خیلے بیشتر احساس کردم دوست داشتم زودتر تولد تموم بشہ تا برم تو اتاقم وجعبہ ے کادوے علے و باز کنم. زماݧ خیلے دیر میگذشت .بالاخره بعد از بریدݧ کیک و باز کردݧ کادو ها ،خستگی رو بهونہ کردم و رفتم تو اتاقم . نفس راحتے کشیدم و لباسامو عوض کردم پرده ے اتاقو کشیدم و روبروے نور ماه نشستم ،چیزے تا ساعت ۱۰نمونده بود . جعبہ رو با دقت و احتیاط گذاشتم جلوم .انگار داشتم جعبہ ے مهمات و جابہ جا میکردم آروم درشو باز کردم بوے گل هاے یاس داخل جعبہ خورد تو صورتم. آرامش خاصے بهم دست داد نا خدا گاه لبخندے رو صورتم نشست . گل هارو کنار زدم یہ جعبہ ے کوچیک تر هم داخل جعبہ بود درشو باز کردم یہ زنجیر وپلاک طلا کہ پلاکش اسم خودم بود و روش با نگیـݧ هاے ریز زیادے تزئیـݧ شده بود خیلے خوشگل بود گردبند و انداختم تو گردنم خیلے احساس خوبے داشتم . چند تا گل یاس از داخل جعبہ برداشتم کہ چشمم خورد بہ یہ کاغذ برش داشتم و بازش کردم .یہ نامہ بود . "یا هو" سلام اسماء عزیزم ،منو ببخش کہ اولیـݧ سال تولدت پیشت نبودم قسمت ایـݧ بود کہ نباشم ،ولے بہ علے قول بده کہ ناراحت نباشے ،خیلے دوست دارم خانمم .مطمعـݧ باش هر لحظہ بیادتم . مواظب خودت باش "قربانت علے" بغضم گرفت و اشکام جارے شد . ساعت ۱۰بود طبق معمول هرشب،بہ ماه خیره شده بودم چهره ےوعلے و واسہ خودم تجسم میکردم ،اینکہ داره چیکار میکنہ و ب چے فکر میکنہ ولے مطمعـݧ بودم اونم داره بہ ماه نگاه میکنہ. آنقدر خستہ بودم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد. چند وقت گذشت ،مشکل محسنے و مریم هم حل شد و خیلے زود باهم ازدواج کردند. یک ماه از رفتـݧ علے میگذشت .اردلاݧ هم دوهفتہ اے بود کہ رفتہ بود .قرار بود بلافاصلہ بعد از برگشتـݧ علے تدارکات عروسے رو بچینیم دوره ے علے ۴۵روزه بود ۱۵روز تا اومدنش مونده بود .خیلے خوشحال بودم براے همیـݧ افتادم دنبال کارهام و خریدݧ جهزیہ دوست داشتم علے هم باشہ و تو انتخاب وسایل خونموݧ نظر بده. "خونموݧ"با گفتـݧ ایـݧ کلمہ یہ حس خوبے بهم دست میداد .حس مستقل شدݧ.حس تشکیل یہ زندگے واقعے باعلے اصلا هرچیزے کہ اسم علے همراهش بود و با تمام وجودم دوست داشتم . با ذوق سلیقہ ے خاصے یسرے از وسایل وخریدم از جلوے مزوݧ هاے لباس عروس رد میشدم چند دیقہ جلوش وایمیسادم نگاه میکردم .اما لباس عروسو دیگہ باید باعلے میگرفتم . اوݧ ۱۵‌روز خیلے دیر میگذشت واسہ دیدنش روز شمارے میکردم ... ادامہ دارد.... ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
تندی و مخالفت با همسر.mp3
3.51M
♨️ 🎙حجت الاسلام و المسلمین 🔰 موضوع : تندی و مخالفت با همسر ‼️ 💝حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید. ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 💠"کانال با ابراهیم و نوید دلها تا ظهور JOin 🔜 @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 🌐 ⬅️اسلام درباره معدوم سازی جوجه ها چه می گوید؟ روز گذشته کلیپی از معدوم سازی هزاران جوجه یکروزه پخش شد که واکنشهای شدید کاربران را در پی داشت‼️ حالا ببینید دین مبین درباره این عمل وحشیانه چه میگوید👆 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
💥 چالـــش🌟 چالــش 💥 🎁به مناسبت تولد شہید ابراهیم هادی 📱در بزرگترین کانال شهدایی ⚜قصد داریم به همین مناسبت چالشی را برای همراهان عزیز برگزار کنیم و هدایای ناقابل را به شما عزیزان تقدیم کنیم ❇️ ده نفر از دوستان خود را که عضو کانالهای ما نیستن را دعوت کرده و از صفحه عضویت انها برای ما عکس بفرستین و به ده نفر اول که بیشترین عضویت را داشته باشد جایزه تعلق میگیرد 💢قوانین چالش: 1⃣ از فرستادن عکسهایی تکراری و فتوشابی خودداری کرده چون ما متوجه میشویم که اسمهایی که به ما داده شده وارد کانال شده اند یا نه. 2⃣ افراد عضو شده نباید خارج و دوباره عضو بشن در صورت خارج شدن هر یک نفر یک شانس خود را از دست داده و آن کاربر از لیست ارسالی شما حذف میشود 🕰 تنها سه روز فرصت دارید جهت دعوت دوستان خود به کانال👇 ⌛️شروع:🔚 99/2/1 ⏳پایان :🔚 99/2/4 🎁هدایای چالش : 📲سه نفر اول شارژ ده هزار تومانی 📲 هفت نفر بعد شارژ پنج هزارتومانی 💟 آیدی خادم چالش جهت دریافت عکسهای شما⤵️ 🆔➯ @khademe_shohada19
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت پانزدهم حق الناس🌺 💢منزل ما پشت کلوپ صدری بود. من با عباس هادی هم کلاس
قسمت شانزدهم مرد خدا🌺 💢توی خیابان زیبا زندگی می کردیم پدرم یخ فروشی داشت و من هم بعد چند سال درس خواندن مدرسه را رها کرده و به سراغ کار رفتم. 💢روزهایی که در خیابان زیبا مشغول کار بودم یک جوان لاغری را می دیدم که سر به زیر به مدرسه می رفت اما هیچ صحبتی با او نمی کردم. 💢تا اینکه پای من به زور خانه باز شد اولین روزهای ورود بود که دوباره همان جوان را در زورخانه دیدم و نمی دانستم او قبل از من در زور خانه رفت آمد داشته. 💢مسئول ورزش این جوان را به داخل زورخانه دعوت کرد و گفت: آقا ابراهیم قهرمان کشتی باشگاه های تهران هستند. 💢خیلی ازش خوشم آمد قهرمان ورزشی بود و در عین حال بسیار سر به زیر و آرام. 💢قبل از اینکه وارد گود شود با همه دست داد و من را بیشتر تحویل گرفت و از آن روز با هم رفیق شدیم. 💢نصیحت های او را هنوز به یاد دارم می گفت با چه کسانی رفیق باشم و از چه کسانی دوری کنم. 💢من در منزل کسی را نداشتم که به من خوب و بد را یادآوری کند بیشتر نصیحت های او غیر مستقیم به ما بود و بیشتر سعی می کرد ما را به مسجد بکشاند. 💢اوایل اهل مسجدی نبودم تا ابراهیم می رفت برای وضو من هم از مسجد در می رفتم اما رفته رفته جاذبه شخصیتی ابراهیم من را مسجدی کرد. 💢ابراهیم در عین حال جوانی منحصر به فرد بود کارهایی می کرد که برای ما عجیب بود. 💢یک بار وارد مسجد شدیم می خواستیم به دستشویی برویم دیدم دو نفر از زیر زمین برگشتند و گفتند: چاه دستشویی گرفته و برای نماز به خانه می رویم من هم می خواستم برگردم. 💢همان موقع ابراهیم رسید آستینش را بالا زد و رفت داخل دستشویی و در را بست. 💢یک ربع بعد در را باز کرد و همه جا را شست و دست خودش را تمیز کرد. 💢ابراهیم در مقابل خدا برای خودش شخصیتی قائل نبود و هر کاری می توانست برای خدا انجام می داد خدا هم در چشم مردم به او عظمت عجیبی داد. 💢می گویند رفیق انسان میتواند او را جهنمی یا بهشتی کند. 💢هیئت جوانان در محل راه افتاد ابراهیم جزء ارکان هیئت بود اما هیچ گاه مسئولیتی قبول نمی کرد. 💢بر خلاف او ما عاشق پست و مسئولیت بودیم او هم کارهای هیئت را به ما واگذار می کرد. 💢ابراهیم خیلی ساده و بی ریا مداحی می کرد بارها می دیدم که اگر نوجوانی قصد مداحی داشت وسط مداحی مجلس را واگذار می کرد و اگر می دید مداح یا ذاکر دیگری در مجلس حضور دارد مداحی نمی کرد. 💢تعریف او از مجلس امام حسین (ع) با تعاریف ما اصلا سازگاری نداشت. 💢پدرم که با ابراهیم برخورد داشت به من توصیه می کرد هرچی اون گفت گوش کن پدرم که دنبال مسائل مذهبی نبود ولی روی حرف ابراهیم سخنی نمی گفت. 💢به جرات میگم اگر ابراهیم در مسیر زندگی من قرار نمی گرفت معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارم بود. 💢از ابراهیم شنیدم که می گفت روزی که به سراغ کشتی رفتم پدرم مرا نصیحت کرد و گفت: هدف تو از کشتی گرفتن قهرمانی نباشد که با شکست دیگران برای خودت مقام درست کنی سعی کن با ورزش به مردم خدمت کنی. 💢من یک مثال دیگر بزنم تا ابعاد دیگری از شخصیت این مرد را بشناسید. 💢شخصی در خیابان زیبا زندگی می کرد که معتاد بود و به خاطر اعتیاد خانواده اش را خیلی اذیت می کرد. 💢ابراهیم برای اینکه ترک کند خیلی زحمت کشید اما به هر حال موفق نشد. 💢بعد با او صحبت کرد چرا خانواده ات را اذیت میکنی؟ 💢او گفت: دست خودم نیست من هفته ای فلان قدر پول برای تهیه مواد احتیاج دارم اگر داشته باشم به کاری به آنها ندارم. 💢ابراهیم یک سال پول مواد این شخص رو داد به شرطی که به خانواده اش اذیت نکند! 💢یک سال خانواده اش در آرامش بودند. 💢بعد یک سال ابراهیم شهید شد و آنجا بود که این شخص این قضیه را برای ما تعریف کرد. 💢شخص معتاد هم بعد مدتی از دنیا رفت. 🗣مهدی حسن قمی ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
6.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 شهید علی شبیب محمود یکی از برجسته‌ترین رهبران مدافع حرم حضرت زینب(س) بود که هنگام حمله خمپاره‌ای تروریست‌های سوریه به حرم حضرت زینب(س) پرچم یا زینب (س) را بر فراز گنبد عقیله قمر بنی هاشم حضرت زینب کبری(س) به اهتزار درآورد علی شبیب محمود» ـ که نام جهادی وی "ابوتراب" بود ـ فرماندهی گردان "القوات الخاصة" یا همان "یگان ویژه حفاظت از حرم" را بر عهده داشت. وی که از فرماندهان ورزیده حزب الله لبنان بود روز تاسوعای حسینی به درجه رفیع شهادت رسید. 👇 ظهر روز تاسوعا بود که نیروها به چند گروه تقسیم شدند و شهید ابوتراب نیز با چند نیرو عازم نبردهای کوچه به کوچه شد. حدود ساعت 14 در حالی که ابوتراب با اعضای گروهش پیشروی‏های خوبی انجام داده بودند٬ با یک منطقه مین گذاری شده برخورد ‎کردند و انفجاری مهیبی در آن رخ داد. متأسفانه در آن انفجار٬ یکی از فرماندهان به نام حاج صادق به شهادت رسید و ابوتراب و سه نفر دیگر مجروح شدند. علی شبیب محمود (ابوتراب) ابتدا به درمانگاهی در دمشق منتقل شد و سپس به بیروت فرستاده گردید تا تحت درمان ویژه قرار بگیرد؛ اما متأسفانه به دلیل شدت جراحات در درمانگاه بیروت به خیل عظیم شهدا پیوست. ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌸 پیامبر اکرم(ص) می فرماید: هرکس در ماه رمضان یک آیه از کتاب خدا را قرائت کند، مثل این است که در ماه های دیگر قرآن را ختم کرده باشد. 💢 مجموعه شهیدان هادی و صفری هرساله در ماه مبارک رمضان ختم قرآن برگزار می کنند! امسال هم در نظر دارند تا ختم قرآنی برگزار کنند،از علاقه مندان خواهشمندیم تا در این راه مارا همراهی کنند. برای دریافت یک جز قرآن به آیدی زیر پیام دهید👇 🆔️ @Khademalali
♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
#رمان #عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت_2⃣6⃣ بعد از پیاده شدݧ مریم شروع کرد بہ حرف زدݧ یکم تتہ پتہ کرد إم..
💘 ⃣6⃣ واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدیدݧ علے عزیزم هم براے عروسیموݧ . احساس میکردم هیچ کسے تو دنیا عاشق تر از منو علے نیست اصلا عشق ما زمینے نبود .بہ قول علے خدا عشق مارو از قبل تو آسمونا نوشتہ بود همیشہ میگفت:اسماء ما اوݧ دنیا هم باهمیم مـݧ بهت قول میدم همیشہ وقتے باهاش شوخے میکردم و میگفتم:آهاݧ ینے تو از حورے هاے بهشتے میگذرے بخاطر مـݧ؟؟ از دستم ناراحت میشد و اخم میکرد اخم کردناشم دوست داشتم واے کہ چقدر دلتنگش بودم با خودم میگفتم :ایندفعہ کہ بیاد دیگہ نمیزارم بره مـݧ دیگہ طاقت دوریشو ندارم چند وقتے کہ نبود ،خیلے کسل و بے حوصلہ شده بودم دست و دلم بہ غذا نمیرفت کلے هم از درسام عقب افتاده بودم . حالا کہ داشت میومد سرحال ترشده بودم .میدونستم کہ اگہ بیاد و بفهمہ از درسام عقب افتادم ناراحت میشہ شروع کردم بہ درس خوندݧ و بہ خورد و خوراکم هم خیلے اهمیت میدادم. تو ایـݧ مدت چند بار زنگ زد یک هفتہ بہ اومدنش مونده بود .قسمم داده بود کہ بہ هیچ وجہ اخبار نگاه نکنم و شایعاتے رو کہ میگـݧ هم باور نکنم از دانشگاه برگشتم خونہ. بدوݧ اینکہ لباس هامو عوض کنم نشستم رو مبل کنار بابا چادرمو در آوردم و بہ لبہ ے مبل آویزوݧ کردم بابا داشت اخبار نگاه میکرد بے توجہ بہ اخبار سرم رو بہ مبل تکیہ دادم و چشمامو بستم .خستگے رو تو تمام تنم احساس میکرد . با شنیدݧ صداے مجرے اخبار چشمامو باز کردم: تکفیرے هاے داعش در مرز حلب.. یاد حرف علے افتادم و سعے کردم خودمو با چیز دیگہ اے سر گرم کنم اما نمیشد کہ نمیشد .قلبم بہ تپش افتاده بود ایـݧ اخبار لعنتے هم قصد تموم شدݧ نداشت .یہ سرے کلمات مثل محاصره و نیروهاے تکفیرے شنیدم اما درست متوجہ نشدم . چادرمو برداشتم رفتم تو اتاق بہ علے قول داده بودم تا قبل از ایـݧ کہ بیاد تصویر هموݧ روزے کہ داشت میرفت،با هموݧ لباس هاے نظامیش و بکشم ایـݧ یہ هفتہ رو میتونستم با ایـݧ کار خودمو مشغول کنم هر روز علاوه بر بقیہ کارهام با ذوق شوق تصویر علے رو هم میکشیدم یک روز بہ اومدنش مونده بود .اخریـݧ بارے کہ زنگ زد ۶روز پیش بود .تاحالا سابقہ نداشت ایـݧ همہ مدت ازش بے خبر بمونم نگراݧ شده بودم اما سعے میکردم بهش فکر نکنم. اتاقم تمیز و مرتب کردم و با مریم رفتم خرید .دوست داشتم حالا کہ داره میاد با یہ لباس جدید بہ استقبالش برم. خریدام رو کردم و یہ دستہ ے بزرگ گل یاس خریدم. وقتے رسیدم خونہ هوا تقریبا تاریک شده بود .گل هارو گذاشتم داخل گلدوݧ روے میزم فضاے اتاق و بوے گل یاس برداشتہ بود .پنجره ے اتاقو باز کردم نسیم خنکے وارد اتاق شدو عطر گلهارو بیشتر تو فضا پخش کرد .یاد حرف علے موقع رفتـݧ افتادم.گل یاس داخل کاسہ ے آب و بو کردو گفت:اسماء بوے تورو میده . لبخند عمیقے روے لبام نشست ساعت ۱۰بود و دیدار آخر مـݧ ماه و آخریـݧ شب نبودݧ علے روبروے پنجره نشستم.هوا ابرے بود هرچقدر تلاش کردم نتونستم ماه رو ببینم. با خودم گفتم:عیبے نداره فردا کہ اومد بهش میگم. باروݧ نم نم شروع کرد بہ باریدݧ .نفس عمیقے کشیدم بوے خاک هایے کہ باروݧ خیسشوݧ کرده بود استشمام کردم پنجره رو بستم و رو تختم دراز کشیدم ـ تو ایـݧ یک هفتہ هر شب خوابهاے آشفتہ میدیدم.نفس راحتے کشیدمو با خودم گفتم امشب دیگہ راحت میخوابم . تو فکر فردا و اومدݧ علے،و اینکہ وقتے دیدمش میخوام چیکار کنم ،چے بگم.بودم کہ چشمام گرم شد و خوابم برد نزدیک اذاݧ صبح با صداے جیغ بلندے از خواب بیدار شدم.تمام تنم عرق کرده بود و صورتم خیس خیس بود معلوم بود تو خواب گریہ کردم.نمیدونستم چہ خوابے دیدم ولے دائم اسم علے و صدا میکردم.ماماݧ و بابا با سرعت اومدݧ تو اتاق ماماݧ تکونم میدادو صدام میکرد نمیتونستم جواب بدم.فقط اسم علے رو میبردم . بابا یہ لیواݧ آب آورد و میپاشید رو صورتم .یدفعہ بہ خودم اومدم .ماماݧ از نگرانے رو صورتش قطرات اشک بود و بابا هم کلے عرق کرده بود ماماݧ دستم رو گرفت :اسماء مادر باز هم خواب دیدی؟؟؟ سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم و نفس عمیقے کشیدم . صداے اذاݧ تو خونہ پخش شد. بلند شدم آبے بہ دست و صورتم زدم و وضو گرفتم. باروݧ نم نم دیشب شدید شده بود ورعد و برق هم همراهش بود چادر نمازم رو سر کردم و نمازم و خوندم. بعد از نماز مثل علے تسبیحات حضرت زهرا رو بادست گفتم باروݧ همینطور شدید تر میشد وصداے رعد و برقم بیشتر دستم و بردم سمت گردنم و گردنبندے کہ علے برام گرفتہ بود گرفتم دستم و نگاهش کردم یکدفعہ بغضم گرفت و شروع کردم بہ گریہ کردݧ گوشیم زنگ خورد.اشکهامو پاک کردم .و گوشیمو برداشتم .ینے کے میتونست باشہ ایـݧ موقع صب؟؟؟ ادامہ دارد.... @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........☆💓☆..................
🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊🍃🕊 🍃سلام همراهان عزیز کانال🍃 🌹 قراره به مناسبت تولد علمدارکمیل ان شاالله فردا در کانال به صورت آنلاین با 🍃 بزرگوار ایشان صحبتی داشته باشیم🌺😊 🍃لطفاً به دوستان خود اطلاع رسانی کنید، ساعت ۱۷ منتظر ما باشید. 🔷در کانال با ابراهیم و نوید دلها تا ظهور👇 ...........☆💓☆............. @ebrahim_navid_delha ...........☆💓☆.................. 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺