🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۴۳
راویان:مادر و دوستان شهید
🌿"اخلاص"
روزهایی که ميخواست به جبهه برود حتما غسل شهادت ميکرد. خانواده هم آینه و قرآن و آب می آوردند تا از زیر آن رد شود. در همان حیاط از ما ميخواست که دیگر جلوی در خانه نرویم. ميگفت: ((رو به روی خانه نانوایی است. نميخواهم مردم متوجه شوندکه جبهه ميروم و اجر ما از بین برود.))مادر او را ميبوسید. در همان حیاط خانه از زیر قرآن رد ميشد و خداحافظی ميکرد. مادر ، قسم ميداد که خدايا به جوانی حضرت علی اکبر(علیه السلام) پسرم را به تو سپردم. هرچه خودت ميدانی. سرنوشت فرزندم هرچه هست، من راضیام به رضای خودت.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سید دوست داشت اگر کاری را انجام ميدهیم با خلوص نیت و فقط برای خداوند انجام شود، نه برای دلایل دیگر. سید، چه در هیئت و چه در کارهای دیگر، هرگز به دنبال مقام های دنیایی نبود.در لباس سپاه آخرین درجه ای که داشت،سروان بود. روزی به سید گفتم:((همه هم دوره های شما سرگرد و سرهنگ هستند. چه جوریه که شما بعد از این همه سال ، این همه خدمت و جنگ و ... هنوز سروانی!؟)) گفت:((ولش کن! زیاد مهم نیست. آدم باید اون دنیا درجه بالایی داشته باشه.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
پس از شهادتش به خوابم آمد. گفت: ((برو به فلانی بگو اینقدر دنبال دنیا نباش. من هم فراموش کردم. به سراغ آن بنده خدا نرفتم.)) دوباره به خوابم آمد و همان را تکرار کرد. وقتی آن شخص را دیدم سفارش سید را به او گفتم. آن آقا سخت ناراحت شد و همان جا روی زمین نشست. نميدانستم چرا. بعد از مدتی شنیدم که خیلی به دنبال پست و مقام بوده.بعد از کلی تلاش توانسته بود به مقام مدیرکلی برسد.برای عرض تبریک با دوستان هیئتی به محل کارش رفتیم. موقع خداحافظی وقتی اتاق خالی شد، دوباره سفارش سید مجتبی را تکرارکردم تا فراموش نکند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
با اینکه خیلی تأکید کرده بودیم که اطلاع بدهد تا مراسم بگیریم اما بدون آنکه اطلاع دهد از مکه برگشت. وقتی به شهرستان قائمشهر رسید تازه به خانه زنگ زد که من ازحج برگشته ام! ما هم چون از قبل آمادگی نداشتیم فقط به اندازه یک ماشین به استقبال او رفتیم. وقتی به او اعتراض کردیم که چرا به ما نگفتی و ... گفت:((ميخواستم ریا نشود. معنویتش به همین است که کسی نفهمد.))
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
صبح روز تاسوعا بود. جهت برگزاری مراسم زیارت عاشورا همراه سید مجتبی و بچه های هیئت، به نیروی دریايی ارتش واقع در شهرستان نوشهر رفتیم. مراسم عجیبی بود. در آن روز من کنار سید نشسته بودم. سید هم طبق معمول شال سبزی را روی سرش انداخته بود. با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از پايان مراسم، شال سبز خودش را گردن من انداخت! با تعجب پرسیدم: ((این چه کاریه!؟))گفت:((بگذار گردن شما باشه!)) هنوز صحبتم تمام نشده بود که دیدم جمعیت حاضر که بيشترشان نظامی بودند به سمت من آمدند و شروع کردند به دست دادن و التماس دعا گفتن! هرچه ميگفتم اشتباه گرفته اید، مداح من نیستم و ... کسی به حرفم گوش نميداد. نگاهم به سید افتاد. تنها در گوشه ای ایستاده بود. کسی هم در اطرافش نبود. اصلا علاقه ای به مشهور شدن و ... نداشت. با این کار ميخواست اخلاص خود را حفظ کند.مراسم نوشهر فوق العاده بود؛ آنقدر تاثیرگذار بود که مسئول یگان چندین بار دیگر از سید دعوت کرد تا در آنجا حضور یابد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
سال ۱۳۶۹ در خوزستان که بودیم مسئول طرح و عملیات بود.يك روز اعلام شد كه باید نقشه دقیق و رنگی از منطقه تهیه كند. روز بعد قرار بود مسئولان جهت بازدید به مقر ما بیایند.سید تا نیمه شب مشغول کار بود. تا اینکه نقشه خوبی تهیه شد.بعد از نماز شب و نماز صبح رفت برای استراحت. قرار بود یکی دیگر از دوستان در تهیه نقشه کمک کند. اما او شب تا صبح خوابید! فردا وقتی مسئولان مراجعه کردند همان آقا نقشه های سید را نشان داد و برای مسئولان توضیح داد. بعد هم به دليل دقت بالای نقشه ها هدیه ای گرفت.سید اصلا به روی خودش نیاورد. در مقابل اعتراض ما فقط یک جمله گفت: ((اجر ما پیش خدا محفوظه.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
#دست_نیاز_چشم_امید 16
محبوبی غیر از تو
خدایا! به هر که دل بستم، تو دلم را شکستی. عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو او را از من گرفتی. هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم و در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفانهای وحشتزای حوادث رهایم کردی تا هیچ آرزویی در دل نپرورم، و به هیچ چیز امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم. خدایا! تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی، یا به کسی امید نبندم و جز در سایهی توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ! تو را بر همه این نعمتها شکر میکنم.
🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷
📚نیایشها
#شبتون_شهدایی 🌙
🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷تیزر دیدنی و جذاب میهمانی خصوصی شهدا🌷
🔹با سخنرانی استاد شهاب مرادی
🔹روایتگری و تئاتر "ابراهیم در آتش"
🔹رونمايي از نماهنگ "گردان عشقبازان"
📆 پنجشنبه 25 بهمن ساعت 17- پذیرش تا 18
📍ميدان فاطمي - تالار بزرگ وزارت کشور
شما هم دعوتید ...
🌺🍃
💕 #امام_حسن مجتبی (ع):
🍃نعمت های خداوند یک آزمون است اگر شُکر و حق آن ادا شود برای انسان نعمت و اگر ناسپاسی کرد (همان نعمت) برایش عذاب خواهد بود.🌾
📚 بحارالانوار، ج۷۵، ص۱۱۳🌿
💞 امام موسی کاظم (ع):
🌱کسی که بر نعمتی حمد خدا را کند و الحمدالله بگوید او را شکرگزاری کرده است و این حمد او از آن نعمتی که به او داده أفضل و بالاتر است.🍃
📚 بحارالانوار، ج۷۱🌿
🆔 @Ebrahimhadi
✅نقش زنان طبیب اسلامی در حکومت امام زمان علیه السلام
✍مفضل می گوید:امام صادق علیه السلام فرمود:همراه حضرت مهدی علیه السلام سیزده زن هستند. عرض کردم:برای چه کنار آن حضرت هستند؟
امام فرمود:مجروحان را مداوا می کنند و از بیماران پرستاری می نمایند؛چنان که زنان در زمان پیامبر اسلام صل الله علیه واله همراه حضرت در جنگ ها عهده دار این کارها می شدند.
📚منبع:اثبات الهداه ج7ص150
🆔 @Ebrahimhadi
✅داستان واقعی امام زمان عج فرمودند : هوای کشورتان را داریم
✍در زمان جنگ جهانی اول، هجوم دولت های روس و انگلیس به کشور اوج گرفته بود و آیت الله نائینی بسیار نگران و پریشان که وضع شیعیان به کجا می رسد. در همین موقعیت شبی به امام عصر ارواحنافداه متوسل شده و در حال توسل و گریه و ناراحتی به خواب می روند...
در عالم رویا می بینند: دیواری است به شكل نقشه ایران شكست برداشته و در حال افتادن است در زیر این دیوار یك عده زن و بچه نشسته اند و نزدیك است دیوار بر سر اینها خراب شود. مرحوم نائینی رحمه الله علیه وقتی این صحنه را می بیند به قدری نگران می شود كه فریاد می زند و می گوید : خدایا این وضع به كجا خواهد انجامید؟
در این حال می بیند كه حضرت ولی عصر(ع) تشریف آوردند و انگشت مباركشان را به طرف دیواری كه خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند كردند و دومرتبه سر جایش قرار دادند و بعد فرمودند: «اینجا شیعه خانه ماست، می شکند، خم می شود، خطر هست، ولی ما نمیگذاریم سقوط كند ما نگهش می داریم.»
📚ملاقات با امام عصر عج صفحه۱۳۷
【 اللهم عجل لولیک الفرج】
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۴۴
راویان : خانواده و دوستان شهید
🌿"زیارت"
بیشترین مسافرتی که سید با خانواده یا دوستان ميرفت به مشهد بود. هر سال چند بار به زیارت امام رضا(ع) ميرفت. فراموش نميکنم. یک بار با گروهی از دوستان به همراه آقا سید به مشهد مقدس مشرف شدیم. سید به طور مرتب، هر شب حدود ساعت دو نیمه شب در((دارالسیاده))، که رو به روی مسجد گوهرشاد بود، برنامه مداحی و عزاداری برقرار ميکرد. این برنامه تا یک ساعت مانده به اذان صبح ادامه داشت. وقتی برنامه به پايان ميرسید، سید از بچه ها جدا ميشد. خیلی به دنبال این بودم که سید بعد از عزاداری با شکوه در حرم به کجاميرود.شبی بعد از مراسم، به طور اتفاقی سید را در گوشه ای از صحن با صفای امام رضا(ع)دیدم. مشغول نماز شب بود.انگار او خستگی ناپذیر بود. بعد از آن شور و حال عزاداری حواسش جمع بود تا نماز شب و خلوت با خدا را از دست ندهد. در سفر مشهد زمانی که به زیارت امام رضا(ع) ميرفتیم واقعا حالت معنوي خاصي داشت. همسر سيد ميگفت: يك بار آنقدر سرگرم دعا بوديم كه فرزندمان، زهرا، گم شد. من خيلي هول شدم. با ناراحتی به دنبال او بودم نميدانستم کجا بروم اما سید مشغول دعا و زیارت بود.عصبانی شدم گفتم:((زهرا گم شده!)) سيد هم سرش را بلند کرد و با خونسردي گفت: ((چقدر حرص ميخوري، امام رضا(ع) خودشان بچه را مي آورد و تحويلت ميدهد.))من از این خونسردی او عصبانی تر شدم. چند دقيقه اي نگذشته بود كه زهرا دوان دوان وارد صحن شد! بعد هم مستقیم به سمت ما آمد.سيد گفت:((ديدي خانم، اين هم تحويل شما.))واقعا از این ماجرا تعجب کرده بودم.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
براي زيارت عازم جمكران بودیم. ماشين گيرمان نمي آمد. مدت زيادي كنار جاده منتظر مانديم. ديدم سيد رو به سمت مسجد جمكران كرد و گفت:((آقا ما داريم ميآييم. خودتان لطفي كنید، يك ماشين با راننده خوب نصيب ما كنید.)) طولي نكشيد كه همان اتفاق افتاد. یک ماشین با راننده خیلی خوب جلوی ما ایستاد و با هم به جمكران رفتيم. شخص بزرگی ميگفت: ((ايمان واقعی به خداوند و بعد، توسل و اعتقاد راسخ به ائمه اطهار(ع)باعث ميشود اتفاقاتي بيفتد كه خارج از تفكر انساني است.))
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺