هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
#کلام_شهدا 🌷
دنیا پوچ است و ما باید برای آخرت توشه بگیریم. از مسجد و نماز و حمایت و اطاعت از امام غافل نشوید.
برادرانم! بروید به دنبال فرایض دینی راه و سلوک امیرالمؤمنین علی(ع) نهضت خونین سیدالشهداء، که انسان را به حرکت در مقابل حق علیه باطل در می آورد، عشق امام حسین(ع) را در قلب خود شعله ور کنید.
#شهید_یاسر_بهشتی🌹
یــادش بــا صــلـــوات
🆔 @Ebrahimhadi
❤️ #دلنوشته ❤️
بسم رب شهدا و صدیقین
سلام داداش ابراهیم،قشنگ ترین هدیه خدا،رفیق همیشگی من
داداش ابراهیم دلم خیلی تنگه برات،خودمم نمیدونم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!عکست همیشه جلوی چشمامه، هرثانیه ارامش نگاهت بهم منتقل میشه...ولی باز نمیفهمم اینکه دلم برات تنگ شده ینی چی!!!
رفیق انقد دلم میگیره وقتی هرطرف نگا میکنم اثری از مرام تو دیگه نیس...کاش یکی توی این دنیا انعکاس زیبایی های توبود
کاش یکمی شبیه تو بودم تا بتونم وقتی تو اسمون زل میزنم به امید اینکه نگاهت به منه بهت بگم دیدی ایندفعه تونستم!!!
کاش حداقل بال و پر بهم میدادی که پربکشم سمت خودت...یجایی تو اسمونا
هربار نگام به اون بالا میفته به هرکی کنارم باشه میگم نگا....داداش ابراهیمم اون بالاس..
دلم یه نگاه قرص از تو میخواد دلم میخواد هر روز و هر روز بهم نشون بدی که حواست بهم هس...
دلم میخواد دلم قرص باشه به نگاه همیشگیت
میگم اگه ما شیطنت میکنیم یوقت دلخورنشیا
محض جلب توجهه که خودت دوباره برمون گردونی
دعاکن برامون یهو از اونور بوم نیوفتیم
داداش ما که هرکاری میکنیم تا به همه بفهمونیم این داش ابرامی که ما میگیم از صدتارفیق پایه تره!!!
رفاقت باهاش شبیه حس بستنی یخی تو اوج گرمای تابستونه ک میخوری و میگی اخیییش...یا شبیه بغل کردنای پرعشق مامان ک بهت انگیزه میده...کسی گوشش بدهکار نیس
خودت بهتر میدونی چقد میخوایم این کتاب رو به زور به خورد ملت بدیم تا مثه ما یه حس اخییییش همیشگی داشته باشن
ولی میدونی...من تازه فهمیدم تا خودت نطلبی نمیشه...
داش ابرام رفاقت باتو بهترین هدیه خدابود
و دراخر میخوام بگم خدایااااا دمت گرمممم که همچین رفیقی سر راهمون گذاشتی که یقمونو بگیره پرت کنه تو بغل خودت...
شکرت که این اقا ابراهیم و افریدی
راستی داش ابرام...اونطرفم رفیقات و سرکارمیذاری؟
نمیشه ماروهم شوخی سوخی سرکارمون بزاری..سفارش کنی مهربزنن رو پیشونیمون که فلانی ادم شد...
شاید مارو اشتباه گرفتن نوشتن تو لیست کسایی که ادمشون کردی و از کوچه پس کوچه ها کشوندی شون تو بغل خدا..
خلاصه بعد همه این حرفا..دعابرامون یادت نره...❤️رفیق شهیدم❤️
#ارسالی_اعضا
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۷۱
راوی : ص ع _ از شهر خوی
🌿"رسول دل"
آقا سيد مجتبي علمدار را خيلي اتفاقي شناختم. زمستان بود. براي خريدن نوار يكي از مداحان به نمايشگاهي كه در شهرمان داير بود رفتم. نوار حضرت ابوالفضل(ع) آن مداح را خواستم. فروشنده نواري به من داد با عنوان شهيد علمدار. چون آقا ابوالفضل(ع)هم علمدار بودند فكر كردم همان است و خريدم. وقتي آن را در خانه گوش دادم متوجه شدم مداحي ناشناس براي خانم حضرت رقيه(س)ميخواند. از آنكه نوار اشتباهي خريده بودم دمق شدم. ولي با اين حال، آن مداح ناشناس صدايی بسیار دلنشين داشت. چند روز بعد كاملاً اتفاقي برنامه ي روايت فتح را دیدم. موضوع برنامه شهيد علمدار بود اما از آن روز نام شهيد را فهميدم كه نوار از چه كسي است.علمدار در گوشه بايگاني ذهنم خاك ميخورد تا...دلم با خدا بود. ولي نميدانم كدام قدرت شيطاني مرا از رفتن به سوي خدا
بازميداشت! در خواندن نماز كاهل بودم. يك روز ميخواندم و دو روز نمازم قضا ميشد.اين بدتر از هر سرطاني دلم را احاطه كرده بود. سعي ميكردم با گوش كردن به نوارهاي مذهبي و رفتن به مجالس دعا هر طوري كه ميشد دلم را شفا دهم،اما نشد.سال 1377 در اثر تصادف پايم شكست. درمانش طولاني شد. از طرفي همان سال در مرحله اختصاصي كنكور هم قبول نشدم. و اين ضربه ي روحي شديدي بر من وارد كرد.ايمان ضعيفي داشتم؛ ضعیف تر و بدتر شد. كاهل بودن در نمازم تبديل شد به بي نمازي كامل! ماه رمضان آمد و من تنها دهانم را بستم. يك بار هم مسجد نرفتم حتي در شب هاي قدر. روزها و ماه ها پشت سر هم ميگذشت و من...شبی در خواب ديدم مجله اي در مقابل من هست. تيتر روی آن نوشته بود: آخرين وسايل به جا مانده از شهيد علمدار به كسي كه محتاج آن است به قيد قرعه اهدا ميشود. مجله را خريدم و با تعجب ديدم، وسايل سیدمجتبی به من رسيده است. شيشه اي عطر، تكه اي گوشت مرغ كه نوشته بودند ته مانده ي آخرين غذاي آقا سيد است. به همراه چند قطعه عكس و دست نوشته. بارزترين عكس، عكسي بود كه در آن آقا سيد روي زمين كربلا دراز كشيده بود و خون از سرش به زمين ريخته بود. با خودم گفتم سيد كه در جبهه شهید نشده؟! لابد ميدانست كه عاقبت كارش شهادت است. برای همين اين عكس را براي آلبوم شهادتش گرفته.تا آن روز حتي يك قطعه عكس از آقا سيد نديده بودم. فقط همان برنامه ي روايت فتح بود كه آن هم جسته و گريخته ديده بودم. تكه ي گوشت را خوردم. كمي از عطر را كه به گمانم رنگ قرمز داشت به لباس هايم زدم.با صداي مادرم از خواب بيدار شدم. وقت نماز صبح بود. ولي من كه به بي نمازي عادت كرده بودم به اتاق ديگري رفتم تا بخوابم. اما... حال عجيبي پیدا کرده بودم. اما هرطور بود خوابيدم. دوباره خواب ديدم، درست زير همان عكس آقا سيد نوشته بودند:((تو خواب نيستي، تو بيداري، اين بيداري است. از خواب پریدم و مشغول نماز شدم. نزديك محرم بود. آن ایام انگار نيرویی از درونم مرا به سمت خدا هل ميداد. نماز برايم چنان حلاوتي پيدا كرد كه آن را نميخواستم با هيچ لذتي در دنيا عوض كنم. دلم عاشق نماز شد و نماز برايم طعم ديگري يافت. براي اولين بار در تمام عمرم، محرم و صفر ميهمان زيارت عاشوراي امام حسين(ع) شدم. ايام فاطميه دلم غريب شد. انگار تمام صحنه هاي مصيبت بي بي دو عالم جلوی چشمانم پدیدار ميشد. گريه هايم براي اهل بيت(ع) به خصوص خانم حضرت زهرا(س) و امام حسين(ع) حال و هواي عجيبي گرفته بود. اصلاً تا آن لحظه نميدانستم روزي به نام عرفه هم است. به واسطة نوار عرفه آقا سيد، روز عرفه و قداستش را شناختم. خدا سيد را رسول دل من كرد و به واسطه ي او مرا از منجلاب گناه بيرون كشيد.
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺
🔸 دعای فرج 🔸
هرشب ساعت ۲۰
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷
👉 @Ebrahimhadi 👈
🔸از عشق زمینی تا آسمانی
شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود. خودش برایم تعریف می کرد :« اون روزها نمازشب می خوندم و می گفت خدایا! فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا! فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و ...
چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن! سقفم آسمون بود و زیر پام کویر.
به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه؟ کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و... می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم؟ تو کی هستی؟ من قراره تو این دنیا چیکار کنم؟... فاطمه! این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»
بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه! تو من رو ساختی»
برشی از کتاب ساقیان حرم 11_خاطرات فرمانده نابغه #شهید مدافع حرم #مرتضی_حسین_پور شلمانی (حسین قمی)
🆔 @Ebrahimhadi
🌷 #شهید_سیدعباس_شاکری 🌷
☘ولادت: ۱ خرداد ۱۳۴۲
🌺شهادت: ۲۲ اسفند ۱۳۶۲
🌾محل شهادت: جزیره مجنون-عملیات خیبر
📝گزیده از وصیتنامه شهید:
🖊در درجه اول وصیتم به ملت ایران این است که ای پدران و ای مادران و ای خواهران و ای کسانی که شما در پشت جبهه ها قرار دارید سعی کنید فریب مادیات را نخورید و برنامه های معنوی از جمله دعا و نماز جماعت و نماز جمعه ها را دست کم نگرفته و بدانید که این ها هستند که اگر با اخلاص انجام شود در دنیا به درد ما می خورد.
🖊ای عزیزان، این دنیا خیلی زود میگذرد و بالاخره مرگ ما روزی فرا میرسد، پس ما کاری نکنیم که دفترچه اعمالمان سیاه باشد که فشار قبر و عذاب الهی بسیار سخت خواهد بود و در درجه دوم وصیتم به نسل جوان و دوستان و رفقایم بخصوص می باشد، ای دوستان و ای برادران عزیز که شما ستون انقلاب هستید سعی کنید این انقلاب و معیارهای ان را حفظ کنید و نگذارید دشمن خارجی و داخلی بر شما مسلط شود. سعی کنید همیشه قدم در جهت ساختن خود بردارید که اگر هر کس خود را اصلاح کند جامعه هم اصلاح خواهد شد. شما الان باید به منزله علی اکبر امام حسین (ع) بوده و از جان و دل یاور این رهبر عزیز بوده و گوش به فرمان او باشید.
🖊ای دوستان به خدا شهدا در روز قیامت جلوی ما را خواهند گرفت و از ما بازخواست خواهند کرد. سعی کنید در زندگی دنیوی خود الگو بوده و عاقبت خود را بوسیله مرگ شیرین و با عزت که همان شهادت فی سبیل الله است انتخاب کنید و با این دنیا وداع کنید که این دنیا برای مومن زندان است و برای کافر بهشت است.
🌹یادش با صلوات🌹
🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
🍃دومین یادواره شهید ابراهیم هادی و شهید سید عباس شاکری🌷
سخنران:حجهالاسلام کمیل پهلوان زاده
مداح: حاج محمود شریفی
⏱زمان: چهارشنبه ۲۲ اسفند ماه
📍مکان: کاشان،طاهرآباد،حسینیه حضرت فاطمهالزهرا(س)
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📕 #علمدار قسمت ۷۲
راوي: ژاكلين زكريا (زهرا علمدار)
خلاصه شده از متن ماهنامه فکه
🌿"هدایت"
سه شنبه بود. صداي دعاي توسل از نمازخانه ي مدرسه به گوش ميرسيد. من که مسيحي بودم از مدير مدرسه اجازه گرفتم و به حياط رفتم. در حياط مدرسه قدم ميزدم كه ناگهان كسي از پشت چشمانم را گرفت.هر كسي كه به ذهنم میرسید حدس زدم اما حدسم درست نبود دست هايش را كه از روي چشمانم برداشت. خشكم زد. مريم بود كه به من اظهار محبت و دوستي ميكرد! خيلي خوشحال شدم. چقدر منتظر اين لحظه بودم. او را خيلي دوست داشتم.نمي دانم چرا، ولي از همان اول كه مريم را ديدم توي دلم جا گرفت. از همه لحاظ عالي بود. از شاگردان ممتاز مدرسه بود، بسيجي بود، حافظ هجده جزء قرآن كريم و... چون مسيحي بودم، ميترسيدم جلو بروم و به او پيشنهاد دوستي بدهم. ممكن بود دستم را رد كند. سعي ميكردم خودم را به او نزديك كنم. بنابراين، هر كجا كه ميرفت دنبالش ميرفتم. حالا از این خوشحال بودم که مريم خودش به سراغم آمده بود. به من پيشنهاد داد تا با هم به دعاي توسل برويم. پيشنهادش برايم عجيب بود؛ ولي خودم هم بدم نميآمد. راستش پيش خودم فكر ميكردم همكلاسي ها بگويند: دختر مسيحي، اومده دعاي توسل؟! خجالت ميكشيدم. وارد نمازخانه شديم. بچه ها دعا ميخواندند و گريه ميكردند. من كه چيزي بلد نبودم رفتم و گوشه اي نشستم. بي اختيار اشك ميريختم. انتهاي دعا كه شد زودتر بلند شدم و بيرون آمدم تا كسي مرا نبيند. از آن روز به بعد با مريم هم مسير شدم. با هم به مدرسه مي آمديم. روزبه روز علاقه ام به او بيشتر ميشد. هر روز از او بيشتر مي آموختم. اولين چيزي را كه از مريم ياد گرفتم حجاب بود. هر چند خانواده ام با چادر مخالف بودند، ولي با بهانه هايي مثل اينكه چون عضو گروه سرود مدرسه هستم، گفته اند بايد حتماً چادر داشته باشي و... آنها را مجبور كردم كه برايم چادر بخرند. خيلي به چادر علاقه داشتم، اينطوري خودم را سنگين تر و باوقارتر احساس ميكردم. چادر را در كيفم ميگذاشتم و وقتي از خانه خارج ميشدم سرم ميكردم. هنگام برگشت هم نرسيده به خانه چادرم را داخل كيف ميگذاشتم.مريم اخلاق خوبي داشت؛ وقتي توي جمع همكلاسي ها از كسي غيبت و يا كسي را مسخره ميكردند، ميديدم كه او يواشكي از جمع بيرون ميرفت تا نشنود. به همين دليل بود كه دوست داشتم در هر كاري از او تقليد كنم. تا آنجا كه وقتي عروسي يا جشني در فاميل برپا ميشد، با توجه به آنكه در آن مجالس موسيقي و رقص و... بود، توانستم همه را كنار بگذارم.جالب اينكه من قبل از این نميتوانستم بدون گوش دادن به موسيقي درس بخوانم اما تاثیرات مریم باعث شده بود این کارها را هم کنار بگذارم هر روز كه ميگذشت با ديدن اخلاق و رفتار مريم به اسلام علاقه مندتر ميشدم. به فكر افتادم درباره ي اسلام مطالعه و تحقيق بيشتري كنم. مريم برايم کتاب هایی آورد. من هم كتاب ها را ميخواندم و از ميان آنها مطالب خاص ومهم را يادداشت برداري ميكردم. در ابتدا كه به دين اسلام گرايش پيدا كرده بودم،دچار شك و ترديد شدم. براي همين باز هم از مريم كتاب هاي بيشتري خواستم، آنقدر كه شك و ترديد را از خودم دور كنم. از طرفي خانواده هم به من فشار مي آوردند و علت مطالعه ي چنين كتاب هايي را ميپرسيدند. باز ناچار بهانه اي ديگر مي آوردم، كه مثلاً تحقيق درسي دارم و اگر ننويسم نمره ام كم ميشود و از اينجور چيزها. مريم همراه كتاب هايي كه به من ميداد عكس شهدا و وصيتنامه هايشان را هم برايم مي آورد و با هم آن را ميخوانديم. اينگونه راه زندگي را به من ياد ميداد. هر هفته با چند شهيد آشنا ميشدم. البته قبل از آن هم نسبت به شهدا ارادت خاصي داشتم. آنها براي دفاع از كشور شهيد شده بودند. هر كجا كه نمايشگاهي در ارتباط با آنها بود ميرفتم. و با دقت عكس ها را نگاه ميكردم. از نظر من شهيد يك گل پرپر است. بعضي معتقدند كه شهدا مرده اند و بعد از شهید شدنشان ديگر وجود ندارند. اما من این تصور را ندارم من ایمان دارم ک آنها زنده اند و ناظر و شاهد اعمال ما هستند اينگونه دوستي با مريم مرا به سمت اسلام و مسلمان شدن ميكشاند تا اينكه اواخر اسفند 1377 ،مريم به من اصرار كرد كه با هم به مناطق جنگي جنوب برويم. آنجا بود كه ...
♻️#ادامه_دارد...
🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺